eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
قالیچه و ایوان قشنگی دارم موسیقی باران قشنگی دارم پاییز و هوای خش خش خوشبختی من با تو چه آبان قشنگی دارم
🌸🍃 سلام 🌸🍃 صبحتان بخیـر 🌸🍃 عطـرگلهای محمدی 🌸🍃 آواز نسیم 🌸🍃 رقص شاپرک ها 🌸🍃 صدای پرندگان خوش آواز 🌸🍃 در این صبح زیبـا 🌸🍃 تقدیم دل پاک شما 🌸🍃 امروز و هر روزتان بکام
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر من از تو بالی بلندبالا می خواهم من از تو تنها بالی بلند و بالا پر دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر
عبرت کنید از داستانم دوستانم را پنهان کنید از دوستانم داستانم را پشت و پناهم زخم خنجر از رفیقان است دارند میکاهند ذره ذره جانم را بردند مانند شغالان بین تاکستان نامهربانها قلب پاک و مهربانم را ارثیه گور است دیگر آرزوهایم بر باد داده دوستی ها دودمانم را دیگر سروکار دلم با آسمان افتاد روی زمین پس داده قلبم امتحانم را پیدا شود ای کاش روزی یک جوانمردی با مطع شعرم بسازد یادمانم را
شبیه کودکی پیش رفیقانش زمین خورده درونم بغض بی‌‌رحمی‌‌ست! اما کم نیاوردم
یک سینه حرف هست، ولی نقطه چین بس است...
گفتم کـه دلتنگم بیـا ای آنکه درمان منی گفتی کنارم هستی وهمواره در جان منی گفتم نمانـده در دلم شوری دگر از عاشقی گفتی اگر لیلی شوم،مجنون و حیران منی گفتم مرا بـا بوسه ای از عشق مهمانم نما گفتی همیشه یک بغل از بوسه مهمان منی گفتم کـه دیگر بعد تو نوری ندارد محفلم گفتی که شمع روشن هر جمع پنهان منی
‌‌ عاري از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زير اندوه فراقت نفسم بند آمد ايستادي لبه ي زندگيم ، از اين روست هر كسي رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدي شانه و ناخواسته عطري برخاست مثل گل هاي اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ي خود را كه نشان مي دادي چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد موقع گفتن ِ اين شعر كمي ترسيدم خوش نيايد به مذاقت ؛ نفسم ...
🍃🌸💖🌸🍃 شمس چشمانت مرا آوارۀ تبریز کرد جرم انت الحق، مرا در شعر حلق آویز کرد تا که بوسیدم درختان سر کوی تو را آن رقیب سنگدل، دیشب تبر را تیز کرد ده قدم تا نوبهار گلفشانی مانده بود فتنه ها در کار من، بیرحمی پاییز کرد تا که نوبت بر من مخمور سرگردان رسید جام می را خون لبالب، ساقی خونریز کرد تا شدم بیمار چشمت ابروان سرکشت تیر زهر آگین غم را بر دلم تجویز کرد باز هم صدآفرین بر غم که بعد از هجر تو هر شب اینجا همدلی ها با من ناچیز کرد کاش چشمانت مرا شاعر نمی کرد اینچنین در نبودت، غم مرا معشوقۀ پاییز کرد
نبض وابسته به مرگم ضربان می‌خواهم عکس بی حرکتم؛ از آینه جان می‌خواهم زندگی برکه‌ی پیری‌ست که بی‌جریان است بشکن ای سدّ جوانی؛ هیجان می‌خواهم اهل پاییزم و با چک چک تصنیف بهار خش خش سمفونی برگ خزان می‌خواهم خسته‌ام! حوصله‌ی بار ندارم دیگر تک و تنها؛ سفری بی‌چمدان می‌خواهم هیچ‌کس منتظرم نیست، به مقصد برسم ته این راه، دو چشم نگران می‌خواهم زیر آوار غزل زنده به گورم کردند پیش من شعر نخوان؛ فاتحه‌خوان می‌خواهم
گاهی میانِ خلوتِ جمع، یا در انزوای خویش، موسیقیِ نگاهِ تو را گوش می‌کنم! وز شوقِ این محال، که دستم به دستِ توست، من جای راه رفتن پرواز می‌کنم ... سوم آبان سالگرد درگذشت شاعر خوش‌ذوق معاصر ایرانی "فریدون مشیری" روحش شاد و یادش گرامی باد🥀
‍ گفتي سپيده دم چه دل انگيز و دلرباست گفتم تبسم تو بسي دلرباتر است گفتي نسيم، روح نواز است و جان فزا گفتم که بوي موي توام جانفزاتر است گفتي چه دلگشاست افق در طلوع صبح گفتم که چهره ي تو از آن دلگشاتر است گفتي که با صفاتر از اين نوبهار چيست؟ گفتم جمال دوست، بسي با صفاتر است گفتي که لاله گرچه فريباست، بي وفاست گفتم: که عهد لاله رخان بي وفاتر است گفتي که مي رسد به فلک شور بلبلان گفتم که ناله هاي حزينم رساتر است گفتي به بينوايي مرغ قفس نگر گفتم دلم ز مرغ قفس بينواتر است گفتي دلت به محنت و غم سخت مبتلاست؟ گفتم هزار مرتبه جان مبتلاتر است..... 🍂🍁
کی رفته‌ای زدل که تَمّنا کنم تو را  کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکرده‌ای که شَوَم طالب حضور پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را
چای را که آوردی خودت هم بنشین من چای قند پهلو دوست دارم
زبباترین غزل که به چشمم... رسیده است... ترکیب چشم وگونه و لبخند ناب توست...
مهیاے دعا شو چوݩ رواݩ شد اشڪ از دیده ڪه نقش مهر گیرد خوب ڪاغذهاے نم دیده
با رقیبان تو نشستی و به من طعنه زدند از وفاداری آن دلبر زیبا چه خبر؟!
گل صِدایَت می‌زنَم، گُلزار می‌ریزَد به‌هَم بر تنَت پیراهَنِ گُلدار می‌ریزَد به‌هَم چشم بَرهم می‌زَنی درجا پریشان می‌شَوم ساختارِ خِلقتم انگار می‌ریزَد به‌هم آه ای چشمانِ زیبایِ تو سَهلِ مُمتنع ماه هم در لحظه‌ی دیدار می‌ریزَد به‌هم بر درِ چاقوفروشی‌ها که ابرو کَج کنی مُطمئناً قیمتِ بازار می‌ریزَد به‌هَم آنقَدَر خوبی که در هِنگامِ اجرای قِصاص اِقتِدارِ چوبه‌هایِ دار می‌ریزَد به‌هم "بوی زُلفِ یار آمد، یارم اینک می‌رسَد" زیرِ خاک از بوی تو عَطّار می‌ریزَد به‌هم وقتِ رفتن پُشتِ سر آهِسته‌تر در را ببَند از غَمَت تنها نه من، دیوار می‌ریزَد به‌هَم
🌸فنجانت را بيـاور ☕️ 🌺صبح بـخيرهـايم 🌸دم کـرده انـد 🌺مي‌خواهم سرگـل آنها را 🌸بـرايت بـريـزم 🌺نـوش جـان کنی 😊 🌸صبح قشنگت گرم از عشق و محبت 🍃🌷
تو از تبار صبحی و طلوع عاشقانه ای کلام دل نواز شوق ترنم شبانه ای نسیم لطف عاشقی زچشمه سار ناز تو بیا نشین کنار دلیل هر ترانه ای شراب چشم شرقی ات دلیل شور هر غزل برای رقص واژه ها تو حس شاعرانه ای
تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من من آب ودانه می‌دهم به‌خوش‌خیالِ باورم تومثل ماهِ برکه‌ای ومن غریق مست شب دوباره تو دوباره من شناوری شناورم .. 🌻🌻
تو بگو دل ! که به آهنگ دلت ساز کنم تو بگو عشق ! که من عاشقی آغاز کنم تو بگو راز ! که من بشکنم این قفل سکوت سرصحبت ! به تو ای محرم دل باز کنم تو بگو ماه ! که من« ماه »بگیرم از شب پیش تو ! دلبر من به آسمان ناز کنم تو بگو غم ! که من از درد سر ریز پرم از کدامین غم دل ! آگه این راز کنم تو بگو شوق ! که من پر بکشم به سوی تو هر کجا هست دلت ! سوی تو پرواز کنم تو بگو بخت ! که من ز بخت خود دلگیرم با تو شاید ! گره از فال سیه باز کنم تو بگو صبر ! که من سنگ صبور غصه ام با تو حتما گل من ! زندگی آغاز کنم
دلم گرفته، به دلتنگیِ شبانه قسم به گیسوان سیاه تو روی شانه قسم … تو بهترین غزل عاشقانه را با چشم، سروده ای، به غزل های عاشقانه قسم درخت های کهنسال با رسیدن تو جوان شدند، به شادابی جوانه قسم خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم به سنگ های شکیبای رودخانه قسم … فدائیان غم عشق و کشتگان فراق نمرده اند! به غم های جاودانه قسم
تو زلیخایی و من یوسفِ آشفته سرم دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم! تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی، من همان قدر به آغوش تو مشتاق ترم!... قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زده ام کشتی سوخته ای مانده میان جگرم! دو قدم پیش بیا! ـ ای قدمت بر سر چشم! ـ دو قدم... تا که تو را تنگ بگیرم به برم! تو به اندازه ی هر یک قدمم آتشی و من به اندازه ی هر یک نفست شعله ورم! دور تر می شوی و بی خبر از حال منی پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!
. مرا مست ڪردے؛ شرابی مڪَر؟ ڪَرفتی مــرا؛ شعــر نابی مڪَر؟ ڪَرفتم ســـراغ تــو را از نسیـم ڪَل نـورس مــن؛ ڪَلابی مڪَر؟ رهــاندے مــرا از غــم تشنڪَی چه سبزم به یاد تــو؛ آبی مڪَر؟ زبرق نڪَاهت چنان ڪوه بـرف دلــم آب شد؛ آفتـــابی مڪَر؟ تویی روشنۍبخش شب‌هاے من ڪَل نورس من؛ تــو ماهی مڪَر؟ به ســوے تــو می‌آیم امــا دریغ مــرا می‌فــریبی؛ ســرابی مڪَر؟ ࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─