eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و امید وصال نیست این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درددل کنم و دردسر شود ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند دیگر قرار نیست کسی باخبر شود موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است بگذار گفتگو به زبان هنر شود
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنش مانند عصر جمعه‌ی تهران دلم گرفت 😔
بَسته‌ام چشم از تماشایِ زلیخای جهان چشم آن دارم که با یوسف به زندانم کنند...
مثنوی، مفرد، قصیده، قطعه، یا حتی غزل هیچ سبکی بعد تو در شعر آرامم نکرد
••° می پرسی چرا ؟ چه شد که شاعر شده ام ؟ فقط از شوق همین که تو بگویی: «احسنت»
یڪ شهر پر از آدم و این حجم پر از درد لعنت شود آن شب که تو را برد و نیاورد ‌‎‌‌‌‌
گرچه مطرودم ولی از عشق خشنودم که ساخت از خیالت همدمی، از حسرتت همسایه‌ای
دست به دست مدعي شانه به شانه مي روی آه که با رقيب من جانب خانه مي روی
تا حواس همه‌ی شهر به برف است بیا گرم کن این بغل سرد زمستانی را...
بعد یک عمر، شبی رفتم از این خانه و حال! بر در خانه نوشته است: "نبودی... رفتم"
چو شوکرانِ جگرسوز، تلخم و زردم به روی شانه‌ی تو، چتر غصه و دردم نگو که شادم و چالاک همچو پروانه به دشت پونه غریبم، جداترین گَردم 😔
هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو از مرگ ها و زلزله ها بی هوا ترم حالم بد است...با تو فقط خوب می شوم خیلی از آن چه فکر کنی مبتلاترم...!
چه رفته است بر این بینوا؟نمی پرسی؟ کجاست شور و شر من؟کجا؟نمی پرسی مگو که از غم این سالخورده باخبری تو سالهاست که حال مرا نمی پرسی
ناگهان در جهان بی روحم دختری را غریق غم دیدم دختری که درون چشمانش تکه ای کوچک از خودم دیدم...!
آن لب تب‌دار را یک بار بوسیدن شفاست وای از این دارو که از بیمار پنهان کرده‌ای
آدم و حوّا و سيب و گندم و طَرد از بهشت ما به يك لبخند تلخش دين و دنيا داده ايم .
من مست خواهم شد درون استکانت حتی اگر سم هم به خوردم داده باشی
آرزوی خنده ات را داشتم، ممکن نشد پس بگیر... این آرزوی خنده دارم را ! بگیر...
دست معمار وجودم چون بنا کرد از ازل خشت من از عشق کرد و مهر مهرویان ملاط
در تمام شعر ها می بوسمت ، اما نترس بوسه را ارشاد قبل از چاپ سانسور می کند 🙈
نیمه جانم کرد! اما تیر آخر را نزد ....
دو به یک بر جان من افتاده اند و هیچ گاه از پسِ یک قلب عاشق،مغز عاشق بر نمی آیم دگر!
تو را با حسرتی کُهنه، گرفتم تنگ در آغوش خدا حاجت‌رَوا سازَد، تمامِ تنگدَستان را ✌️
عشق‌ است‌ و شورِ شیطنت‌ِ شاعرانه‌اش دیوانه‌شو که عقل در این حد فهیم نیست..
کنار ساحل شنی، دو تا بلم کشیده ای بنازمت!صد آفرین!چه با جنم کشیده ای چه عاشقانه چهره ای!!!ببین چه واضح و قشنگ؟! خطوط چهره ی مرا، ولی چه کم کشیده ای مطابق سلیقه ام، چه شاعرانه!آفرین…! کنار دفتر غزل، دو تا قلم کشیده ای به احترام حس تو، سروده ام ولی بگو… کنار شام تیره ام، سپیده هم کشیده ای؟؟ ! اگر چه جاده میکشی، ولی به هم نمیرسیم به آن دلیل ساده ای، که پیچ و خم کشیده ای تو آخر تخیلی…تو لایقی ولی بدان…! نه مرد ایده آل خود، که کوه غم کشیده ای نگومرا کشیده ای، ندیده روی قاب دل بگو برای زلزله، دوباره بم کشیده ای چو بوسه ای که بی هوا، نشسته ای به گونه ام میان سیل دیشبی، ببین چه نم کشیده ای؟ تو چای زعفران و من، مسافری که خسته ام بیا کمی بنوشمت، که تازه دم کشیده ای
قسمتم نیست اگر بآ تو به پآیآن برسم ݪاقݪ مثݪ همہ ، تآ وسط رآه بیآ..!"
دلم خوش است می‌آیی تو هم به دیدارم! مگر سفارشِ اسلام "رفت و آمد" نیست...؟
بزن پلکی بهم امشب، نمی کوشم به آزارت خدا حافظ بگو با من ، خدا یار و نگهدارت به من گفتی دل آزارم ،دگر دل می کنم از تو نمی آید کسی جز من سحرگاهان به دیدارت بغل کن خاطراتت را برو هر جا که میخواهی پریشان کن جهانی را تو با اندوه بسیارت به شبهای سیاه من نشسته ماه غمگینی کنون آهسته آهسته نگاهی کن به بیمارت پس از اندوه و دلتنگی پریشان میشوی از غم به من رو میکُنی بانو به مجنون دل آزارت شنیدم از رقیبانم غمی در سینه ات داری خودت هم خوب میدانی گره افتاده در کارت اگر چه پیش روی تو هزاران باغبان باشد یقین دارم نمی روید گلی دیگر به دربارت هیاهو میکُنی هر شب ولیکن باز مغروری غرور ارزانیت باشد، سرت سر گرم بازارت
دوصتت دارم نگیر از من غلط املاییم عاشقی ها گهگداری کودکانه بهتر است...! 😬😬😬🙈😜😘