eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
یک نظر سمت پدر،جدش و مادر دارد یک نظـر بر دل بیچاره ی خواهر دارد جگـرش سوخته با کینه‌ و مکر اما باز در دلش غصه ی گــودال و برادر دارد  لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ الله
❁﷽❁ بیچاره دستے که گداے مجتبـے نیسٺ یا آن سرے که خاک پاے مجتبے نیسٺ بر گریہ قسم مدیون زهراسٺ چشمے ڪه گریان عزاے مجتبـے نیسٺ 🍂 🥀 💔 🏴
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی   ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی؟   🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مریم کرباسی شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق! اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست غمی است در دل جامانده ‌های کرب‌وبلا که هرچه هست، یقین دارم از حسادت نیست میان ما که نرفتیم و رفته‌ها، شاید تفاوتی‌ست در آغاز و در نهایت نیست همیشه آن‌که نرفته است، بی‌قرارتر است همیشه آن‌که نرفته است، کم‌سعادت نیست و آن کسی که در این راه اهل دل باشد مدام اهل گله کردن و شکایت نیست خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد نباید این‌همه دل‌دل کند که فرصت نیست
صلی الله علیکِ یا زینب بانام زینب بازهم، غم در دلم ریخت در شعر جای تَن تَن ابیات غم ریخت تا نام زینب گفته شدجان جهان سوخت انگار عاشورا شد ودنیا به هم ریخت می خواست بردارد علم را بعد عباس عباس گفت و اشک در پای علم ریخت خواندند در بزم شراب اوراکه شاید اما نه در پیمانه ها رنگ عدم ریخت یک دلشکسته گفت: ای غمدیده زینب شور محرم باز در جان حرم ریخت گفت از حسین اما یقین دارم که زینب این شور را در شعرهای محتشم ریخت جای صله پایان مجلس ایستاد و در دست شاعرخاک تربت از کرم ریخت با نام زینب نوحه ها را دم بگیرید با نوحه ها بسیار اشک دم به دم ریخت راه زیارت از چه حال اشک دارد از اشکهای اوست که در هرقدم ریخت حتی خودش در موکبی، مشتاق زوار دراستکانها باز چای تازه دم ریخت در اول یک برگه نامش را نوشتم تاصبح شعر اشک از چشم قلم ریخت احمدرفیعی وردنجانی
می‌نویسم "یا حسن"حسن ختامش با خودت بر لبم ذکر تو را دارم دوامش با خودت لحظه‌های عمر خود را می‌سپارم دست تو از سلام زندگی تا والسلامش با خودت از ادب دور است نزدت دست خالی آمدن زخم اوردم برایت التیامش با خودت باز هم بال خیالم تا بقیع‌ات پر کشید من کبوتر می‌شوم یک روز ،بامش با خودت سر به دامان تو خواهم داشت یا زانوی غم؟ اینکه باشد لحظه‌ی مرگم کدامش با خودت! از کریمان کم طلب کردن که کفر نعمت است حاجتم را هم که می‌دانی ، تمامش با خودت
‌من آشنای کويرم، تو اهل بارانی چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟ ‌ مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی … ‌ من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را تو عاشقانه به گوش رقیب می‌خوانی ‌ هزار باغ گل از دامن تو می‌روید به هر کجا بروی باز در گلستانی ‌ قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی... ‌‌
به مناسبت هفتم ماه صفر- شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام: به سرم فتاده هوای تو به لبم نوای تو یاحسن به دلم هوس که زنم نفس فقط از برای تو یا حسن خس وخارویاس وسمن کجا؟ زَغنی و میل چمن کجا؟ کلمات ناقص من کجا؟ که کند ثنای تو یا حسن برسد به غایت مرتبت به کمال عزت و منزلت به شکوه و سلطنت آن کسی که شود گدای تو یا حسن قمر و ستاره و آفتاب، زر و سیم و گوهر و دُرّ ناب همه خورده غبطه ی بی حساب به تراب پای تو یا حسن تو کتاب و کاتب و مکتبم تو اصول خمسه مذهبم به خدا که روزی هر شبم بوَد از عطای تو یا حسن تو چه از سلاله آدمی؟ که عطا و جود دو عالمی نکند برابریِ نمی ز یَم سخای تو یا حسن به حکیم حاکم لا مکان که به غیر ختم پیمبران همه انتهای کمالشان بوَد ابتدای تو یا حسن تو که ای؟ که سرور عالمین دل و دلربای خدا حسین زهمان دمی که گشوده عین شده مبتلای تو یا حسن تو دلیل کل دلایلی تو جمیع حُسن و فضائلی سر من فدایی آن دلی که شد آشنای تو یا حسن مَه و مِهر و زُهره و مشتری نکنند گردش سرسری بوَد این نظام سراسری ز نخ عبای تو یا حسن نَفَس نفیس پیمبری خَلَف خلیفه ی حیدری تو عصای پیری مادری پدرم فدای تو یا حسن نه غم خیانت همسرت نه اهانت روی منبرت که بوَد مصیبت مادرت همه ی عزای تو یا حسن جَرَیان سیلی و حرف بد جریان میخ در و لگد جریان غصب فدک بوَد غمِ غم فزای تو یا حسن جگر تو پاره شد آن دمی که زد آن شَرور جهنمی ز ستم کشیده ی محکمی به گل خدای تو یا حسن ز شرار خصم عدو چه شد؟ ز عُذار فاطمه گو چه شد؟ که در آن کشاکش کوچه شد سپر بلای تو یا حسن چه زند غلام کمینه ات؟ قلم از حرارت سینه ات که تمام شهر مدینه ات شده کربلای تو یا حسن نفَسی اجازه اگر دهی بسرایم از غم آن شهی که به ذات او شده منتهی ره بچه های تو یا حسن احدی غم تو ندیده است چو ملال تو نکشیده است بخدا ولی نبُریده است سرت از قفای تو یا حسن نفتاده معجر دخترِ تو میان چنگ محاصره ندَویده در عقب سرِ زبدن جدای تو یا حسن به سرشک نم نم قاسمت به نبرد محکم قاسمت که شکست از غم قاسمت کمر اخای تو یا حسن قَسَمت دهم به برادرت به خمیده قامت مادرت نظری نما سوی نوکرت که شود فدای تو یا حسن محمد حسین رشیدی«طائف»
بی خادم و بارگاه، شاه کرم است خاکی‌ست مزار او ولی محترم است می‌خواسته زائر حسینش باشیم این است دلیل اینکه او بی حرم است 🖤 🏴
روح پدرم شاد که می‌گفت به من خوش باد دمی که دیده آید به سخن عمری به زبان بی‌زبانی چون اشک یک چشم حسین گفت، یک چشم حسن 🖤
سینه زن های حسینیم ولی روضه ی ما زخم پنهان حسن ، بین در و دیوار است قتلگاهش وسط کوچه و ضرب سیلی ست پاره های جگر از نیشِ در و مسمار است شعله ها هرچه که بالا ز پر مادر رفت دم او تنگ تر و بازدمش دشوار است شمر در خانه ی او آب حیاتی آورد بعد از آن سینه ی آشوب حسن تب دار است در غمِ غربت او اشک پناهم دادُ و درد پیچید به دور غزلی که تار است...
گفتی بخند، گریه بماند برای بعد... در من چه اشکها که پس‌انداز میشود ♥️°•○‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گریہ هم بر غم این فاصلہ مرهم نشود مثل یڪ قهوه ڪہ از تلخی آن ڪم نشود روز و شب پیش همہ روے لبم لبخند است تا حواس احدے جمع بہ بغضم نشود آرزو میڪنم اے ڪاش دلش چون مویش پیش چشم ڪسی آشفتہ و درهم نشود من ڪہ بیچاره شدم ڪاش ولی هیچ دلی گیر لحن بم مردانہ‌ے محڪم نشود شده حتی بہ دعا دست برآرم ڪہ:"خدا! برود مشہد و برگردد و آدم نشود" خون دل خوردم و حرفی نزدم تا شاید مہربان تر بشود، تازه اگر هم نشود- با منِ ساده همین بس ڪہ مدارا بڪند عاشقم هم ڪہ نشد، خب به جہنم! نشود...
قوتت همه شب خون جگر بود ، حسن جان گریان ز غمت چشم سحر بود ، حسن جان از دوست و دشمن به تو پیوسته ستم شد مظلومی تو ارث پدر بود،حسن جان... 🥀 🏴
دیوار و در و روضه ی مادر ، کوچه پرپر شـدن ِ سـوره ی کـوثر، کوچه لاحــولَ و لا قــوةَ الا بالـلّـه ...! والله حسـن شـهیـد شد در ، کوچـه 🖤 🏴
دیوار و در و روضه ی مادر ، کوچه پرپر شـدن ِ سـوره ی کـوثر، کوچه لاحــولَ و لا قــوةَ الا بالـلّـه ...! والله حسـن شـهیـد شد در ، کوچـه
گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا میکشد خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیر ها
چه بی‌هنگام سنگین کرد خواب برکه‌ها را یخ ربودند از دل مرداب عکس ماه را آوَخ! اگر می‌شد به شهر کودکی‌ها بازگشت این‌بار نمی‌بستم به پای بادبادک‌های خندان نخ ز دیروزم پشیمانم، ز فردایم هراسانم همین امروز می‌شد کاش بیرون رفت از این برزخ نمی‌خواهم بسوزم بیش از این در کورهء دنیا مرا تبعید کن ای مرگ از این "دوزخ" به آن "دوزخ" به بام سربلندی ایستادن کم مقامی نیست به پای شوق باید رفت سرمستانه در مسلخ
ای راز دار فاطمه! یادت نمی رود مادر چگونه خورد زمین در برابرت
از پا در آمدیم و نیامد به دست، یار پشتِ امید بر سر این آرزو شکست
🌺یا صاحب الزمان ادرکنی🌺 ای آخرین ذخیره‌ی این خاندان بیا تا کی به انتظار تو باشد جهان بیا مردود می‌شویم در این عصر پر بلا پایان بده به فصل بد امتحان بیا دنیا که بی‌ حضور تو مثل جهنم‌ست چاقو رسیده بر وسط استخوان بیا نزدیک اربعین شده در جاده‌ی ظهور یا صاحب‌الزمان تو بیا روضه‌خوان بیا سر بسته رد شویم ز پس‌کوچه‌های شام ای وای امان ز مجلس نامحرمان بیا آقا قسم به لحظه‌ی خون گریه کردنت تا کی به انتظار تو باشد جهان بیا ۱۴۰۱/۰۶/۱۳
دو جلوه‌ی ابدی از درخششی ازلی به خلق و خو دو محمد، به رنگ و بو دو علی نه آسمان؛ که زمین مملو از ارادتشان دوشنبه‌های جهان تشنه‌ی زیارتشان چگونه باید از این وصف جاودانه نوشت؟! دو سروِ باغ بهشتند، خوش به حال بهشت! دو سر گذاشته بر شانه‌های پیغمبر و در مباهله «ابناءنا»‍ی پیغمبر به عزت و عظمت داده‌اند نام و نشان دو باوقار، که خون علی ست در رگشان نگاه روشن‌شان آیه آیه الرحمان و در تلاقی بحرین، لؤلؤ و مرجان چگونه سر نگذارد جهان به محضرشان؟! که مهربانِ خدا فاطمه است مادرشان به یک نگاه، هزاران کمیت می‌سازند دو مصرع‌اند که یک شاه‌بیت می‌سازند اگر شتاب کنند و اگر درنگ کنند اگر که صلح کنند و اگر که جنگ کنند به یک نماز شبیه است عمر این دو امام که گاه وقت قعود است و گاه وقت قیام شده ست زندگی ما زیارت حسنین شب بقیع حسن، صبح کربلای حسین
ای راز دار فاطمه! یادت نمی رود مادر چگونه خورد زمین در برابرت
از پا در آمدیم و نیامد به دست، یار پشتِ امید بر سر این آرزو شکست
چه بی‌هنگام سنگین کرد خواب برکه‌ها را یخ ربودند از دل مرداب عکس ماه را آوَخ! اگر می‌شد به شهر کودکی‌ها بازگشت این‌بار نمی‌بستم به پای بادبادک‌های خندان نخ ز دیروزم پشیمانم، ز فردایم هراسانم همین امروز می‌شد کاش بیرون رفت از این برزخ نمی‌خواهم بسوزم بیش از این در کورهء دنیا مرا تبعید کن ای مرگ از این "دوزخ" به آن "دوزخ" به بام سربلندی ایستادن کم مقامی نیست به پای شوق باید رفت سرمستانه در مسلخ
. چه مبارک است این غم‌ که تو در دلم نهادی
گاهی تو را کنارِ خود احساس میکنم، اما ... چقدر دلخوشیِ خواب ها کم است...!!!
ای کاش دلت از دل تنگم خبری داشت یا ناله‌ی من در دل تنگت اثری داشت یا شام فراقت ز پی خود سحری داشت یا نرگس مخمور تو بر من نظری داشت ترسم نشوی با خبر از حال دل من تا سوسن و سنبل به در آید ز گِل من هرکس که تور را دید ز خود کرد فراموش هر کس که لبت دید شد از غیر تو خاموش ای کاش شبی بینمت از می شده مدهوش رندانه کشم تا سحرت تنگ در آغوش ای زلف طلایی، تو کجایی، تو کجایی کز کار فرو بسته‌ی دل عقده گشایی ای گل به خدا زندگی از بوی تو دارم دل معتکف گوشه‌ی ابروی تو دارم روز از همه عالم هوس کوی تو دارم شب با دل خود قصه‌ی گیسوی تو دارم ای کاش شبی تنگ در آغوش تو باشم می از کف تو گیرم و مدهوش تو باشم ای کاش سرم بر سر زانوی تو باشد یا پنجه‌ی من شانه‌ی گیسوی تو باشد امشب لب من بر لب خوشگوی تو باشد شب تا به سحر چشم من و روی تو باشد ای کاش بیایی و نهی لب به لب من تا خوش گذرد با سر زلف تو شب من ای برده سر زلف تو آرام و قرارم تا چند برای تو غم دل بشمارم تا چند به جای تو بود اشک کنارم از مرغ سحر پرس که هر شب به چه کارم کاش ای سحر از بهر خدا زودتر آیی یا ای مه تابان تو به جای سحر آیی ای کاش نمی‌دیدمت ای ماه دل افروز تا کس نشنیدی ز من این ناله‌ی جانسوز ای گونه‌ی تو سرخ تر از لاله به نوروز نیکی کن و مشنو ز رقیبان بد آموز ای کاش دلت از دل تنگم خبری داشت یا ناله ی من در دل سنگت اثری داشت
گرچه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت درِ این خانه به امید تو باز است هنوز