eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاه لطف تو یک‌عمر شاملم بوده است اگر خیال من از هر دوعالم آسوده است برای شاعر ما خانه‌ای ا‌ست در جنّت امام صادق علیه السلام فرموده است پ.ن؛ قاب یادگاری از اجتماع نوحه‌سرایان کشور در قم با دوست و برادر شاعرم کربلایی
گر به دیوانم شود پر، دفتر این زندگی شاه بیت دفتر و دیوان شعر من تویی
كاش خوبان همه از عاشق خود جان طلبند تا به هر بوالهوسى عاشقى آسان نشود ‌‌
غیرتم بر تو چنان است که گر دست دهد نگذارم که درآیی به خیالِ دگران ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رفته‌ای، گرچه دلم منتظرِ برگرد است چقَدَر صبر از این زاویه‌اش نامرد است🥲
غیرتم بر تو چنان است کـہ گر دست دهـد نگذارم که درآیی به خیال دگران ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱پیغام غمت سوی دلم می‌آید زخمت همه بر روی دلم می‌آید دل پیش درت به خاک خواهم کردن کز خاک درت بوی دلم می‌آید🌱
سزای خوبیِ بی حد و حصر ،سوختن است من آن درخت بلندم که هیزمش کردند
کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش گرفتاری ا‌ست آزادی و آزادی گرفتاری ...
به حجابی که مرا از تو جدا اندازد پیرهن چیست! که حتی به بدن معترضم!
کالا اگر گران بشود بایدش فروخت دیدیم ‌سر گران شده، سر را فروختیم مرقد پاسدار شهید محسن حججی رحمه الله
همیشه های مشامم شمیم زلف تو دارد تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست...
گفتم ای دوست، همین هفته قرارِ من و تو مرگ هم طعنه زد و گفت که: إن شاء الله!
شدی در چشم‌هایش خیره ای دل! سادگی کردی از این پس هیچ‌کس را غیر از او زیبا نمی‌بینی
هر چه گشتم در بسـاطم شعر نیست ساده‌تر می‌گویم امشب؛ شب بخیر
مرا به زاويه ی باغ عشق مهمان کن در اين هزاره فقط عشق ،پاک و بی رنگ است
ببین خود را درون قابِ چشمانِ پر از شوقم چه عکست روی موجِ اشکِ من جذاب می افتد
تا ابد باب الرضا در حکم باب الحاجت است این حرم دارالشفایش هم بدون نوبت است زیر دِینِ هر کسی رفتم سرم منّت گذاشت در عوض شاهِ خراسان سفره‌اش بی منّت است با وجود پنجره فولادِ مشهد، هر کسی حاجتش را جای دیگر می‌بَرد در غفلت است هر که را دیدیم از این سفره روزی می‌بَرد هر که را دیدیم از فضل رضا در حیرت است کاش پشت پنجره فولاد پابندم کنند روزهای بی حرم، در اصل یوم الحسرت است از امامم قول می‌خواهم بیاید وقت مرگ کار وقتی با رضا باشد خیالم راحت است روضه‌ها سمت بقیع و چار قبرش می‌رود روزهایی که شبستان‌های مشهد خلوت است ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با اینکه خسته میشوم و گاه کم حواس اشکم هنوز هست...حبیبم تو را سپاس در حسرت زیارت تو رفت عمر من روزم به گریه طی شد و شبهام التماس یکشب در این لباس عزایت مرا بخر شاید به چشم مادرت آیم در این لباس ما را نمیبری به حرم؟؟ قهر کرده ای؟ بگذر از این گدای بدِ قدرناشناس روزم شبیه زلف سیاهت چه درهم است زینب تمام راه به لب داشت این قیاس رضا_وکیل_آذر
. هم چشمه و هم رود کپک خواهد زد هم آتش و هم دود کپک خواهد زد شور و نمک تمام هستی عشق است بی‌ عشق جهان زود کپک خواهد زد
از اوج درد در غزلی تازه حاکی ام از پنج شنبه های بدون تو شاکی ام
در کاسه ی وصل تو اگر زهر دَهَندم خوش‌تر که به پیمانهٔ هجران تو، قندم آرامش دل خواسته ای نیست میسّر جز در کنف سایه ی آن سرو بلندم   آفاق پر از اخترکان است و به جایت کس را ننشاند ،دل خورشید پسندم هرچند که‌ بس‌ رشته‌ی‌ زلفم‌ به‌کمین‌ است، امّا،نه من آن بسته‌ی هر سست‌ کمندم عشق‌ آن‌قدر از موی‌ تو‌ زنجیر بهم‌ بافت تا ساخت کمندی که کشانید به بندم با رفتن و گم گشتن و از خویش گذشتن گیرم که به هر شیوه، دل از مهر تو کَندم   امّا چه کسی‌ لایق عشق‌ است به جز تو ؟ بی تو دلِ سر گشته به مهرِ که ببندم ؟
کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم مدتی بی بهـــــار طی بکنم دوسه پاییــــز دربــه در بشوم خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیـــر بعیــــد زندگی ام دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم یک نفر در غبـــار سرگردان یک نفــر مثل برگ در طوفان می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم حرفهــــای قشنگ پشت سرم آرزوهـــــای مادر و پدرم حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم پدرم گفت دوستت دارم پس دعـــا مـــی کنم پدر نشوی مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است نیستـم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست گاه گاهی سری بـزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم
اهل مسجد شده ام جام پیاپی بفروشم ایستگاه صلواتی زده‌ام می بفروشم اهل مسجد شده ام گرمی مردادی خودرا به تن لاغر وسرمازده ی دی بفروشم چشم در چشم خدا یک دهن آواز بخوانم به شبانان برانگیخته اش نی بفروشم اربعین است خمم را سربازار بیارم اگر امروز تقلا نکنم کی بفروشم؟ هان به آن پیرزن مست بگو پیش بیاید آمدم یوسف خودرا به زر وی بفروشم بد به حال من اگر تشنگی کرب وبلا را به سرافکندگی سلطنت ری بفروشم ۲۳ فروردین سید علی شکراللهی