eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بی یاد تو هر جا که نشستم توبه..
يك روز جمع بين"تو"با "من" چه بود؟ "ما" مايي، كه اول اش دوغريبه، دو تا جدا،   تركيبي از دو دست،ولي دورِ دورِ دور تلفيقي از دو چشم، ولي تا سپيده وا   اما چرا دو عاشق بي خواب،هردومان؟ اما چرا ميان ضماير،من و شما؟ زيباترين ضماير دنيا "تو"بود و "من"" زيباترين حروف الفبا"ب" بود و"آ"   زيرا"ب" ابتداي "بگو" بود در سكوت زيرا "ب" زنگ نقض "برو" بود با "بيا"   "آ" "آري" قشنگ شما بود جاي "نه" !"آ" ابتداي "آمد" آن روز بود"ها"
دانش آموزان شهرک های رنجیم ابتدایی های سال شصت و پنجیم با تفنگ و تیر و ترکش هم کلاس تانک های واقعی را می شناسیم  تانک ها؛ دزدند،نامردند،دودند تانک ها؛ چرخ مرا از من ربودند  تانک ها، برچرخ خوبم راه بستند پیش چشمان خودم آن را شکستند  هم نشین آتش و  خمپاره بودیم بچه هایی کوچک و آواره بودیم  تاب ما، در چرخش اندوه ها بود بر درختان بلوط کوه ها بود  ماهی آواره در هر رود بودیم روی قلاب فشنگ  و دود بودیم  بین ما و خانه ها، دیوارها بود منزل ما، در گلوی غارها بود  توپ ها، ما را به آتش می کشاندند توپ ها، خواب از سر ما می پراندند  تو پ ها، تو پ علی را پاره کردند توپ ها، تیم مرا آواره کردند  بمب، اسماعیل و ابراهیم را برد پنجه ی دروازه بان تیم را برد  از صدای پای شان بیدار بودیم ما چه قدر از بمب ها بی زار بودیم بمب ها، ما را به زور از ما بریدند ما تمام کودکی هامان شهیدند  جنگ،بخت کودکان را خواب می کرد بستنی های حسن را آب می کرد  بمب، در ویران گری کولاک می کرد سکه های قلکم را خاک می کرد  عاقبت بابابزرگم، بی نمد مرد بی عصاو بی چپق، با حال بد مرد  کم کَمَک مادربزرگم، کور می شد از مَتَل ها،نوه هایش دور می شد  ساک بابا؛ بی عروسک بود، وا بود ساک بابا، روی دوش سنگ ها بود  مادرم، هی هیمه ها را جمع می کرد مادرم، خود را برایم شمع می کرد  نور می شد روی دفترهای درسم مادرم، فانوس می شد تا نترسم  ترس در من، پلک می زد، تاب می خورد از صدای گرگ ها خوابم نمی برد  گرم بازی با فشنگ و دود بودیم ما برای جنگ کردن، زود بودیم  بمب ها؛ خرسند،شیطان اند،گرگند دیوهای قصه ی مادربزرگند  در زمین های پدر، بختک کمین زد جای گندم، مین جوانه در زمین زد  مین، لباسم  نیست،کفشم نیست،درد است با تمام خاطراتم در نبرد  است  من خودم دیدم که گله روی مین رفت پای چوپان قبيله، روی مین رفت  مین به جای سیب و گندم می نشیند در کمین پای مردم می نشیند   
کسی که درد و بلای عظیم می گیرد همیشه روضه برای کریم می گیرد همان که ثروت خود را دوبار بخشیده و باز تا صف محشر سهیم می گیرد دو نیمه ی دل عاشق حسینی و حسنی است به وقت ذکر حسن(ع)،هر دو نیم می گیرد به جای زائر کویش همیشه بوسه ی ناب ز روی خاک مزارش نسیم می گیرد دلی که تنگ حسن(ع) می شود در این عالم سراغ مرقد عبدالعظیم(ع)می گیرد خوشا به حال کسی که به جای کنگره ها برات کرب بلا از کریم می گیرد...
به روضه کار ندارم زمین کمی خیس است خدا کند که کسی مادرش زمین نخورد.. 😭😭
منم و دفتر شعری که پر از اسرار است شرح دلتنگی و دیوانگی ام بسیار است شهر را ناله ی دلتنگی من پر کرده ناله هایم همه از حسرت یک دیدار است بند بند بدنم چشم شده ، اما حیف بین چشمان من و دیده ی او دیوار است عشق از دست دلم خون جگر خواهد خورد  دیده چون دیده ی نادیده من خونبار است خبر از حال دل تنگ نداری شاید روز هر عاشق دلتنگ چو شامی تار است قصه از غصه ی بسیار نوشتم امروز درک کن حال دلی را که چنین غمدار است
هر دلی یک روز یک جایی هوایی میشود ناگهان درگیر حسّی ماورایی میشود بعد یک عمری اسارت در حصار سینه، طالب و خواهان پرواز و رهایی میشود زیر پای عشق وقتی، وارد دل میشود بینوا عقل است که آسان فدایی میشود پادشاهی که خبر دارد زِ طعم عاشقی رهسپار کوچه‌ی عشق و گدایی میشود بهترین و خوشترین اوقات عمر آدمی آن زمانی هست که روحش خدایی میشود گر چه میکوشی که دل نسپاری امّا عاقبت هر دلی یک روز یک جایی هوایی میشود 👤حسین فروتن
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭ ِ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺣﮑﻤﺮﺍﻧﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻻﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﻫﺎ ، ﺁﺷﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ ﺻﺒﺮ ﻣﻦ ﺳﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺐ ، ﺍﻣﺎ ﺑﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ، ﺍﯾﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ
لبهای تو هنگام سخن جام شراب است جذابیت چشم تو تک بیتی ناب است وقتی نزنی شانه به مویت وسط باد حال همه ی شهر ازین غصه خراب است ترکیب عسل ترشی و تلخیست رخ تو معنای لبت خنده و ابروت عتاب است شد میوه ی باغ تن تو سوژه و مضمون هر قسمت از اعضای تو هفتاد کتاب است هر چند که آرامش چشم تو زیاد است لبهای پذیرنده ی تو عضو شتاب است غوغای النگو قدمت پیچش مویت موسیقی رقص آور بی حد و حساب است اینکه تو نشستی و غزل خوان شده ام من بیداری محض است و یا شورش خواب است ؟ سرمستی و رقص و غزل و جام لبالب افسوس که این صحنه فقط خواب و سراب است
❤️ همین‌که با لب خندان، انار می‌آید ز قلب غم‌زده شادی به بار می‌آید چقدر در دلم از عشق عشق می‌روید! چقدر شعر  به لب  بی‌گدار می‌آید انار خاطرۀ عشق ماست در پاییز که دلفریب‌تر از هر بهار می‌آید دوباره قامت پاییز رنگ‌ووارنگت شبیه عشق خودم استوار می‌آید ببین به‌سمت تو آیینۀ دلم ای دوست پر از خلوص و صفا، بی‌غبار می‌آید... به‌یاد عشق، ستون دلم ترک برداشت به‌یاد عشق من، اشک انار می‌آید به شوق سرمۀ چشمت، لبالب از اشکم چقدر چشم به آن سرمه‌زار می‌آید!
عالم همه بی‌قرار و شیدای رضاست نور دو جهان ز نور سیمای رضاست در دفتر دل چرا نباشد مهرش؟! وقتی‌که جهان غرق تماشای رضاست! 🕌 ✋🏻
🍀 🌿 🌸 🍀 🌿 🌸 سلسله موی دوست حلقه دامِ بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونه ی زردش دلیل ناله زارش گواست مایه ی پرهیزگار قوت صبر است و عقل عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست دلشده ی پایبند گردن جان در کمند زَهره ی گفتار نه کاین چه سبب وان چراست مالک ملک وجود حاکم رد و قبول هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام کز قِبل ما قبول وز طرف ما رضاست گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست سعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه بی آواز می ماند چکاوک نه بی پرواز می ماند چکاوک پیام آشنای کوه و دشت است پُر از اعجاز می ماند چکاوک
 محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید بنویسید که اندوه بشر بسیار است ساقه‌های مژه‌ام از وزش آه نسوخت شکر در جنگل ما هیزم تر بسیار است سفره‌دار توام ای عشق بفرما بنشین نان جو زخم و نمک خون جگر بسیار است هر کجا می‌نگرم مجلس سهراب‌کشی است آه از این خاک بر آن نعش پسر بسیار است پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید پشت دلتنگی‌ام اما و اگر بسیار است اشک آبادی چشم است بر آن شاکر باش هرکجا جوی روانی است کپر بسیار است سال‌ها رفت و نشد موی تو را شانه کنم چه کنم دوروبرت شانه به سر بسیار است شاعر: حامد عسکری *
از دست های سرد تو این بار!... بگذریم... از عشق ... از دو راهی ِ تکرار !... بگذریم   وقتی که شانه های تو هم سهم دیگریست، از این همه عذاب و غم ِ یار!... بگذریم   وقتی دلت بهانه ی یک درد می‌شود مجبور می‌شوی که به ناچار!... بگذریم   هر بار دل بهانه ی دیدار می‌کند  از کوچه های خاطره "هربار" بگذریم   تاکی برای این همه احساس ِبی دریغ در روبروی این همه دیوار !... بگذریم   دیوانه ی توام!... و به عشق "نگاه تو"  در انتظار لحظه ی دیدار !... بگذریم   وقتی دلت اسیرو هواخواه دیگریست اصرار میکنم که به اجبار بگذریم ‎‌‌
خواهم ڪه‌ به‌ خلوت‌ڪده‌اے ازهمہ دور من‌باشم و من‌ باشم و من‌ باشم و من ... :
ناگهان آمد_یـــــــــــــــڪی در من شڪفت از جنس عشق با خودش عطــــــــــــــــرے شبیه عطر یاس آورده بود
131.8K
نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸 پروردگارا... ✨به هر ریسمانی که آویختیم، برید. 🕊بر هر شاخه ای که نشستیم، شکست. ✨بر هر ستونی که تکیه زدیم، افتاد. 🕊تنها تویی که حق محبت را، ✨تمام و کمال ادا می کنی. 🕊به ما الفبای محبت بیاموز . ✨ و با ما به فضل خودت رفتار کن. 🌸آمیـن
من بودم و دلی و هزاران شکستگی آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
گر ز هجر تو كمر راست كنم بار دگر... غير بار غم عشقت نكشم بار دگر...
عهد او چون جناق بستن بود مطلب از بستنش، شکستن بود
برگرد که من تابِ دل تنگ ندارم با حرف بیا حوصله‌ی جنگ ندارم خیلی به سکوت دل خود کرده‌ام عادت اعصابِ سه‌تار و دف و آهنگ ندارم درد است که جای هوس بوسه‌ی داغت بر روی لبم جز رژ پر رنگ ندارم درگیر توأم منزجر از فلسفه و درک بگذار بگویند که فرهنگ ندارم از خانه‌ی تو فاصله یک متر زیاد است خب حق بده من طاقت فرسنگ ندارم باید تو بیایی و بمانی که نمیرم برعکس تو من جای دلم سنگ ندارم
آن یار طلب ڪن ڪہ تو را باشد و بس معشوقہ صدهزار ڪس را چہ ڪنی؟؟
شنیدم از محبت خارها گل می‌شود مردم! ولی من با محبت‌ها خودم را خوار میکردم
این هستِ نیست را بخدا ما نخواستیم دنیا تمام مال شما، ما نخواستیم تشویش تخت و تاج و تمنای آب و نان باشد برای شاه و گدا، ما نخواستیم دلخوش به اینکه فاتح قلبم شدی مباش اینجا کسی نیامده تا ما نخواستیم غم هم نشد نصیب دلِ تنگ‌دست من قسمت نشد وگرنه کجا ما نخواستیم؟ زیبا و زشت، ظاهر و باطن، دروغ و راست بازی بس است آینه‌ها... ما نخواستیم مجید ترکابادی
چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر پس طریق عشقبازی را ز سر بنیاد کن ای که از حسن و جوانی مست‌و خواب‌آلوده ای گاه گاه از حال بیداران شبها یاد کن ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن » دل به زلفت بستم، ار در بندگی در خورد نیست ای سرت گردم، بگردان گرد سر، آزاد کن حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن من نیم زینها که خواهم از جنابت سر کشید خواه فرمان ستم فرمای و خواهی داد کن ملک خوبی را شنیدم سکه نو زد، ای صبا اولش جان خدمتی ده، پس مبارک باد کن سینه من کوه در دست و به ناخن می کنم آن که نامم بود خسرو، بعد از این فرهاد کن امیر خسرو دهلوی
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ هر رعد و برقی مژده‌ی باران نخواهد داد لبخند تو اوضاع را سامان نخواهد داد طوفان بی‌گاهی که از سمت تو می‌آید مهلت به قایق‌های سرگردان نخواهد داد پیک سپیدی و به قصد جنگ می‌آیی! بهمن امان‌نامه به کوهستان نخواهد داد این زن که می‌پنداشتی یک ساقه‌ی ترد است تا مرگ از پا در نیاید جان نخواهد داد هر چند از یک کیسه در ما بذر پاشیدند خاک من و تو حاصل یکسان نخواهد داد دل‌های کوچک درخور غم‌های ناچیزند اندوه من را هیچ‌ کس پایان نخواهد داد ━━━━💠🌸💠━━━━
آن‌که خود را نفسی شاد ندیده‌است منم وان که هرگز به مرادی نرسیده‌است منم آن‌که صدجور کشیده‌است ز هر خار و خسی وز سر کوی وفا پا نکشیده‌است منم آن‌که چون غنچهٔ پژمرده در این باغ بسی بر دلش باد نشاطی نوزیده‌است منم عندلیبی که در این باغ ز بیداد گلی نیست خاری که به پایش نخلیده‌است منم آن‌که در راه وصال تو دویده‌است بسی و آخر کار به جایی نرسیده‌است منم