eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
رسیده ای به من از پشت پیچ حیرانی شبیه گمشده ی جاده های طولانی چه می شناسمت! ای دختر ترانه به دوش! چه آشناست صدایت، غزل که می خوانی کجا تو را دیدم؟ در کدام کافه و پارک؟ کجا درخشیدی؟ در کدام مهمانی؟ کجا درون نگاهت به ذوق آمده ام؟ کجا؟ میان کدامین نگاه پنهانی؟ تو خاطرات منی؟ یا که خواب هر شب من؟ که همصدا شده ام با هرآنچه می خوانی چه شد اسیر نگاهت شد؟ آن عقاب رها که طعنه می زند امشب به هرچه زندانی چه شد که رام تو شد؟ روح سرکش مردی که با رضای خودش می رود به قربانی تو را چطور در آغوش تشنه ام بکشم؟ که غرق بوسه مرا در تنت برقصانی تو را کجا دیدم من؟ کجا تو را دیدم؟ نگو به یاد نداری! نگو نمی دانی
با درود خدمت اعضای محترم🤗🤗 📌📌 به مناسبت هفته بزرگداشت حافظ افتتاحیه محفل ادبی «چکامه» روز یکشنبه با حضور شاعران و نویسندگان مطرح مشهدی در محل کتابخانه زنده یاد فروغ السادات میر صدرایی برگزار می شود . با حضور سبز خود محفل ما را مزین فرمایید . 📆یکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۱۶ عصر
🌺 جنازه پشت جنازه شهید پشت شهید نزول موشک وباران, هجوم ترس و امید سکوت شیون نوزاد در تلاطم خون -هنوز گوشه ی لبهاش داشت میخندید - اگر که زنده بماند، دوباره میمیرد؟ نفس کشیدن هر لحظه در تب تردید اهای تیر، گلوله، آهای ترکش و بمب برای تشنگی کودکان چه آوردید؟ چقدر غنچه در این شعله ها فراوان است بدون معجزه آتش چرا گلستان است؟! هزار پیکر مجهول بی نشان داریم بجنگ دشمن صهیون! هنوز جان داریم بکوب، خانه ام آباد تر شده ای جنگ برای خرد شدن باز استخوان داریم بیا بیا و ازین خون تازه، عکس بگیر که در حضور خدا کار با جهان داریم به قتل صبر بکش کودکان کم جان را برای کشته شدن تا ابد زمان داریم... که قطره قطره ی این خون به موج می افتد رسیده ظلم به اوج و از اوج می افتد تورا نرانم اگر از زمین خود، ننگ است بترس دشمن صهیون که غزه دلتنگ است جوان؟ جوان که بماند, جوان به جای خودش... که شیرخواره مان در کشاکش جنگ است شکست هیمنه ات تا ابد، بسوز ای دیو رجز نخوان که حنایت عجیب بی رنگ است هنوز اسلحه ی مادران ما آه است هنوز اسلحه ات، ساحرانه نیرنگ است جهان برای تو باشد خدا ولی با ماست به کفر تکیه بزن ، شیعه ی علی باماست آهای غزه گلویت به خون گرفتار است دوچشم خیس کبودت هنوز بیدار است هزار راکت و موشک، هزار تن کودک چه رزم تن به تنی، این دگر چه پیکار است برای هر خبری، زخم تازه ای داری... و زخم از تو شمردن عجیب دشوار است بگو که مرگ بیفتد به جان اسرائیل که مرگ گفتن بر ظالمان سزاوار است نترس تا بشِکافد خروش دریا را که اژدها بکند چوب دست موسی را اگرچه در تب خون، باز خاک من وطن است زمین بی رمق چاک چاک من وطن است اگر چه خانه شده گور دسته جمعی مان همین خرابه ی اندوهناک من وطن است نَمیرم و بروم؟ خواب دیدی ای صهیون بزن که خانه ی خونین پلاک من وطن است نجاستی و تورا خاکمال خواهم کرد زمین مسجد الاقصای پاک من وطن است شکفته از خفقان، های های آزادی تمام خون فلسطین فدای آزادی
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی... جز دوری‌ات ای عشق، به قرآن خبری نیست...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هیچ کس را بعدِ او در عشق همراهی نکرد... قلبِ من یک ساحلِ متروکِ دور افتاده شد ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
از لب شیرین تو قند و عسل آمد پدید از رخ زیبای تو شعر و غزل آمد پدید مثل تو هرگز نکرده ضرب سکّه در جهان ای چنین با نام تو ضرب المثل آمد پدید
آسمان آبی عرفان من چشمان توست اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست در حضور چشمهایت عشق معنا میشود اولین درس دبیرستان من چشمان توست در بیابانی که خورشیدش قیامت می کند سایبان ظهر تابستان من چشمان توست در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست من پر از هیچم پر از کفرم پر از شرکم ولی نقطه های روشن ایمان من چشمان توست باز می پرسی که دردت چیست؟بنشین گوش کن درد من ،این درد بی درمان من چشمان توست
اصلا قرار نیست که سرخم بیاورم حالا که سهم من نشدی کم بیاورم دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم تا روی زخم های تو مرهم بیاورم می خواستم که چشم تو را شاعری کنم اما نشد که شعر مجسم بیاورم دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل می شد تو را دوباره به شعرم بیاورم یادت که هست پای قراری که هیچ وقت می خواستم برای تو مریم بیاورم؟ حتی قرار بود که من ابر باشم و باران عاشقانه ی نم نم بیاورم کلی قرار با تو،ولی بی قرار من اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم باعث شود به زندگیت غم بیاورم حوای من تو باشی اگر٬ قول می دهم عمراً دوباره رو به جهنم بیاورم خود را عوض کنم و برایت به هر طریق از زیر سنگ هم شده٬ آدم بیاورم بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت یا باز هم  بهانه ی محکم بیاورم
مگر تاریخ مرگم را دو چشمان تو می داند که از حالا برایم این چنین مشکی به تن کرده
زنده به عشق... تسلیم و سازش است همیشه حرامِ ما نامِ مقاومت شده همراهِ نام ما بادا فدایِ نامِ بلندِ مقاومت گر سر دهیم در ره مکتب تمام ما این اعتقادِ دایمی نسلِ شیرهاست: بادا حرامِ جمع شغالان کُنامِ ما طوفان جواب کوچکی از ما به دشمن است همواره باقی است به جا انتقام ما ما را چه بیمِ زخم در این کارزارِ عشق وقتی که زخمِ ما شده خود التیام ما میدان،ملاکِ تیغِ جهاد است،تیغ نیست تیغی که خو کند به بقا در نیام ما گر خون دهیم در دل سنگر چه باکمان؟ با خون ما رسیده است به عالم پیام ما مارا چه بیم کشته شدن در مسیرِ عشق وقتی همای وصل نشسته به بامِ ما ما را وصال دوست نصیب است غم چرا؟ دنیا اگر نگشت دو روزی به کامِ ما جانم فدای حضرت ساقی که بی دریغ پر می کند شراب شهادت به جام ما (هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما)
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
امروز که من فعالیت نداشتم بقیه هم شعری نذاشتند 😐😐 باید که مدیر و ادمین‌های کانال رو عوض کنم... 😊👌
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
یاد این بیت افتادم☺️ با من برادران زنم خوب نیستند باید برادران زنم را عوض کنم...
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
بله شما هم خواستید همین کار رو بکنید 😁👌
عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران تن برون بردیم از این میدان، ولی جان باختیم!
رفته ای چندی است تا خالی شوی از ما و من ها خوش ندارم ناخوش احوالت کنم با این سخن ها گریه کردم بی تو روی شانه های جالباسی عطر تلخت مانده روی تک تک این پیرهن ها بعد تو باد است حرف عالم و آدم به گوشم: پندهای پیرمردان... شایعات پیرزن ها... رفته بودی.. مثل اشک از چشم ها افتاده بودم با تو اما باز افتاده ست اسمم در دهن ها کیستی ای عشق؟ دور از امن آغوش تو این جا بوسه معنایی نمی گیرد فراتر از بدن ها کیستی ای عشق؟ وقتی نیستی در سوگ و سورم پیرهن های عروسی چیست فرقش با کفن ها؟ حوض بی ماهی، حیاط برگریزان، چای بد طعم باز با گلپونه ها « من مانده ام تنهای تنها
تصویرِ قشنگ بیدِمجنون، ساده صد برگ که در مقابلش جان داده پاییز زیادی گذرانده ست درخت این بار چرا از کت و کول افتاده؟؟؟
چون شمعِ خاموشم كه بر من دل نميبندى پروانه اى هستى كه با فانوس ميخندى ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آمد آن یار و سر اندر قدم انداختمش بنشاندم ز وفا در بر و بنواختمش سر سودا زده ام بار گران بود به دوش تا سبک بار شوم در قدم انداختمش هر دم آن بت به لباس دگری جلوه نمود من به هر جلوه نظر کردم و بنشاختمش گفت حال دل خونین تو بی من چون است گفتم از آتش هجران تو بگداختمش شاید ار دوست به حال دل من پردازد که من از هرچه جز او بود بپرداختمش فلک آن روز به پایم سر تسلیم نهاد که ز ابروی تو شمشیر به سر آختمش
اگر چه بين من و تو هنوز ديوار است ولى براي رسيدن، بهانه بسيار است بر آن سريم كزين قصه دست برداريم مگر عزيز من! اين عشق دست بردار است كسى به جز خودم اى خوب من چه مى داند كه از تو – از تو بريدن چه قدر دشوار است مخواه مصلحت انديش و منطقى باشم نمي شود به خدا، پاى عشق در كار است تو از سلاله ى‌سوداگران كشميرى كه شال ناز تو را شاعرى خريدار است در آستانه ى رفتن، در امتداد غروب دعاى من به تو تنها،خدا نگهدار است كسى پس از تو خودش را به دار خواهد زد كه در گزينش اين انتخاب ناچار است