eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیمی هست ابری هست نم نم اشکی هست اما‌ نیستی درشهر دلـــم بیـهوده مـی گـردد خـیابـانـهای خـالــی را ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"پیمانِ عبث بر سَرِ پیمانه شکستیم با جَهدِ کمی بیش‌ترک، دل به تو بستیم گفتند سَرِ توبه شکن بر سَرِ دار ست گفتیم صواب ست، بر این خُدعه نشستیم بر هر خَمِ مویت، خَبَثی دام نهاده‌ست هر دام گُسستیم و زِ بدخواه بِرَستیم بی‌هم نفس و یار، سفر هیچ نشاید با دَم، دَمِ دلدار، زِ هر حادثه جستیم ما رازِ نهان جز برِ دلدار نخوانیم داننده ی اسرارِ ازل، باده پرستیم شیدا سخنی جز سخن از یار نگوید مَخمورِ نگاریم و چنین بوده و هستیم"
"چه شیرینی غزل گفتم برایت غزل هایِ عسل گفتم برایت لبم حلوا وُ حلوا گفت وُ قندست نوین ضرب المثل گفتم برایت منم مجنونِ نو ای اهلِ کوچه خبر را در محل گفتم برایت به غلظت پاسخی دادم علیکم سلامم را به اَل گفتم برایت اگر تهمینه ای افسانه باشد چرا از حالِ یَل گفتم برایت نمیدانم چه بود آنشب درخشید تو بودی یا زُحل، گفتم برایت ؟ از آن خنده زبانم باز گشته غزل از بی بدل گفتم برایت بغل وا کرده بودی بیتِ آخر من آنرا در بغل گفتم برایت"
🌼
سلام صبحتون با تاخیر بخیر🌼
"چنین شنیدم که لطف یزدان به روی جوینده در نبندد دری که بگشاید از حقیقت بر اهل عرفان دگر نبندد چنین شنیدم که هر که شبها نظر ز فیض سحر نبندد ملک ز کارش گره گشاید فلک به کینش کمر نبندد دلی که باشد به صبح خیزان عجب نباشد اگر که هر دم دعای خود را به کوی جانان به بال مرغ سحر نبندد اگر خیالش به دل نیاید سخن نگویم چنان که طوطی جمال آیینه تا نبیند سخن نگوید خبر نبندد ز تیر آه چو ما فقیران شود مشبّک اگر که شبها فلک ز انجم زره نپوشد قمر زهاله سپر نبندد بر شهیدان کوی عشقش به سرخ رویی علم نگردد به رنگ لاله کسی که داغ غمش به لخت جگر نبندد کجا تواند کسی درین ره دم از مقامات عاشقی زد هر آن که نالد به ناله نی چو نی به صد جا کمر نبندد
هم گنبدِ شاهانه ات را دوست دارم هم حوض و سقاخانه ات را دوست دارم همچون کبوترها رهایم دور گنبد فنجانِ آب و دانه ات را دوست دارم دورت بگردم یا رضا(ع)، درمانِ دردی دارویِ داروخانه ات را دوست دارم دائم زیارت میکنم این آستان را جارو کش کاشانه ات را دوست دارم صد پنجره دل می دهم تا جان بگیرم سرمستی میخانه ات را دوست دارم اخم از دلم وا کن امام ِمهر و خوبی لبخند ِمعصومانه ات را دوست دارم
"جوانی صرف کردم در سرابت ندیـدم  چهـرهٔ  پشـت  نقابت شدم زندانیِ بی قید و شرطی کـه قربـانی کنـی در  انقلابت شباویز"
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هر کسی می خواهد داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند شرط وارد گشتن شستشوی دلها شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست به درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار ...... خانه دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست.
منّتی کز بوسهٔ او می‌کشیدم پیش از این این زمان از نامه و پیغام می‌باید کشید
چای بر هر درد بی‌درمان دواست؟ چای خود درد و غم بی‌انتهاست قهوه وقتی هست با چایی چکار؟ چای پیش قهوه چون باد هواست
تقدیــم به غُربتِ آیینه ی علی حضــرتِ زهــرا ســلام الله علیهـا لبخند زدی ، اشــک علـی را نگران کرد تابوت ، امیدِ همه را فاتحه خوان کرد لبخندِ تو آن روز پس از دیــدنِ تابـوت گُل بود که رویید ولی زود خــزان کرد اصلأ تو بگو فاطمه جــان می شود آیا دریایِ مرا در دلِ یک قطره نهان کرد ؟ مثلِ تو کمانــی شده ام پشتِ مرا خَم - مرحب نتوانست ولی زخمِ زبــان کرد... سنگینیِ خیبــر نه ... ولی قامــتِ من را بی وزنـــیِ تابــوتِ تو ماننــدِ کمــان کرد زخمی که غمِ حمزه به قلبِ نبی انداخت تابـــوتِ تو با قلــبِ علــی بدتر از آن کرد بعد از تو علی سنگِ ملامت هم اگر خورد بــاران شد و با آیِنـــه ی چـــاه بیــان کرد
ازبس شبیه شمع چکیدم دلم گرفت ازبس دویدم ونرسیدم دلم گرفت از بس که خویش را به جدایی زدم ولی درخلوت از تو دل نبریدم دلم گرفت از بس بهانه های خودم را شنیدم و حرف دل تو را نشنیدم دلم گرفت از بس که حرف عشق شنیدم تمام عمر یک لحظه عشق را نچشیدم دلم گرفت من هرچه میکشم همه زیر سردل است از بس که بار عشق کشیدم دلم گرفت
به ساغر غمت ای شاه! تا حواله شدم خراب باده‌ی عشقت به یک پیاله شدم گناه، از من اگر ساخت یک بُتِ سنگی به هیأت آمدم و در دم استحاله شدم همیشه آه کشیدم غم فراقت را از این که وصل ندیدم، همیشه ناله شدم به دوش بردم از این داغ، سوزنی! امّا شکسته شد کمرم، از غمت مچاله شدم "حسین" گفتنِ من ناگهان و آنی نیست من از قدیم گرفتار این سلاله شدم غلام حلقه به گوشم، مرا مران از خود بس است هرچه در این راه بی قباله شدم
خوشبخت، آن زنی‌ است که در طول زندگی پا جایِ پایِ حضرت زهرا گذاشته...
در حســــرت دیدار شمـــا پیــــر شدیم آقا با درد فـــــراق تو زمیــــن گیـــر شدیم آقا از بس که برای دیدنت خونِ جگر خوردیم از زندگــــیِ بــدون تـو سیـــــر شدیم آقا
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
♡ چندی است که استکان قلبم خالی است از قوری مهربانی‌ات چای بریز @eitaaparvanegi
گفتی چرا به دشمن خود می سپارمت ؟! ای دل مرا ببخش! جوابی ندارمت ای دوست هرچه هست تویی، هرچه نیست من مغرور، من! که هستی خود می شمارمت بی «رنج» عشق، گنج توای چرخ روزگار چندان بها نداشت که طاقت بیارمت گر قلب من دمی بتپد جز به یاد دوست ای بار زندگی! به زمین می گذارمت اکنون که از بیان غم عشق عاجزم می بوسمت به اشک و به بر می‌فشارمت پروانه ها به پیلهٔ خود خونمی‌کنند باشد توهم برو به خدا می سپارمت
. صد بار فسون کردم خار از تو برون کردم 🌷 گلزار ندانستی در خار دگر رفتی 🌷
‌ بی سبب مهمان نواز مجلس ماتم نبود این گلاب تلخ را از گریه‌ی گل ساختند
هیچ ذوقی به از این نیست که از غایت شوق چشم من گرید و لب‌های تو در خنده شود ...!
نمی‌گفت بیا چت کنیم می‌‌گفت بیا بنویسیم با هم خیلی دوست داشتم اینجوری گفتنشو...... خواستم بگم من هنوزم می‌نویسم؛ انقدر بدون تو نوشتم که نویسنده شدم…
شعرهایم یخ زده از روزگار بی شما واژه‌های مهربانی گم شده در شعر ما به یاد مسافران آسمانی‌ام🥀🥀