نیست «گوشِ اهلِ عالَم» مَحرمِ اَسرارِ عشق
زین سبب با خویشتن دیوانه میگوید سخن
#صائب_تبریزی
آنکه خود قرآن ناطق را کفن پوشش نمود
یا که انگشتی فرو از خشم در گوشش نمود
در خیالش بی شک آن بیچاره باور
کرده بود
میشود خورشید را با فوت خاموشش نمود
#محمدرضا_فتحی
السلام علیك یا موسی بن جعفر (علیه السلام)
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
روزهای تیره هریک شبتر از دیروزِ تار
در میان دخمهای سر شد ولی نفرین نکرد
هرچه آن صیادها را صید خود کرد این شکار
روزیاش یک دام دیگر شد ولی نفرین نکرد
روزهٔ غم، سجدهٔ غم، شکر غم، افطار غم
زندگی با غم برابر شد ولی نفرین نکرد
وای اگر نفرین کند دنیا جهنم میشود
از جهنم وضع بدتر شد ولی نفرین نکرد
هی به خود پیچید و لحظه لحظه با اکسیر زهر
چهرة زردش طلاتر شد ولی نفرین نکرد
آن دمِ بیبازدم چون آتشی رفت و سپس
آنچه باید میشد آخر شد ولی نفرین نکرد
#انسیه_سادات_هاشمی
سه گروه را هرگز فراموش نکن:
آنهایی که در شرایط دشوار کمکت کردند
آنها که در شرایط دشوار رهایت کردند
آنها که در شرایط دشوار قرارت دادند ...
#ارنست_همینگوی
پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم
ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم!
زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم
رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم
بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :
یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:
"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"
شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم
موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"
گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم
#کاظمبهمنی
آبادی شعر 🇵🇸
پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم ازهمان بن بست باران خورد
در جواب کاظم بهمنی میاد شعری رو از زبان معشوق میگه🙂
در کناری منتظر بودم حدودا پنج و نیم
تا که پیچیدی به چپ، آرام گفتم:مستقیم
زل زدی در آینه، دیدم، به جا آوردمت
یادم آمدم روزگاری را که رفتی با نسیم
رادیو را باز کردی تا سکوتت نشکند
رادیو، اشعار نابی خواند از تو در قدیم
شیشه را پایین کشیدم تا که بغضم نشکند
زیر لب گفتم:خوشم میآید از شعر فخیم
موج را تغییر دادی، این میان گفتم به طنز
با تشکر از شما، رانندهی خوب و فهیم
گفتی: آخِر، شعر تلخی بود؛ با یک پوزخند
گفتم:اصلا شعر میفهمید؟؛ گفتی: بگذریم
گفتمت: یک جا اگر مقدور شد، لطفا بایست
داشت کم کم حال و احوال منم میشد وخیم
بعد از آن روزی که دیدم من، تو را در شهر ری
ماندهام من منتظر، هر عصر در عبدالعظیم
#وحیداحمدی
گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم
#مولانا
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
دوباره چشم سحرْ سرخ، آسمان زخمی است
طلوع غصه شد و قلب کهکشان زخمی است
ستاره از غم این قصه اشک میبارد
به جرم عشق چرا ماه مهربان زخمی است
تحمل غم خورشید در قفس، سخت است
عزای او همگانی است، یک جهان زخمی است
اگرچه با نم چشم آب داد گلها را
دوباره از تبر باغ، باغبان زخمی است
چقدر گوشۀ زندان نشست و آه کشید
هنوز از غم آن آه، آن مکان زخمی است
گواه غربت او حلقههای زنجیر است
که قلب سلسله و جان ریسمان زخمی است
گذاشت کنج قفس سر به آستان دعا
و مُهر و قبله و تسبیح و آستان زخمی است
چقدر مردم تاریک اذیتش کردند!
که پای تا سر آن نور، آنچنان زخمی است
برای حضرت کاظم چه میتوانی گفت؟
بیان و حرف و حدیث و لب و زبان زخمی است
بیا که روضه بخوانیم و باز گریه کنیم
اگرچه چشم تو و آه روضهخوان زخمی است..
السلام علیک یا نورالله فی ظلماتالارض
#زینب_نجفی
#راجی
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
بخش دوم - روضه موسی بن جعفر علیه السلام - حاج مهدی رسولی.mp3
47.74M
روضه موسیبنجعفر (علیهالسلام)
🎙بامداحی: حاج مهدی رسولی
هیئتثاراللّٰهزنجان
#شهادت_امام_کاظم
#امام_کاظم
آی فرزند وطن
آی فرزند وطن، ایران صدایت میزند
با تن پر زخمهاش از جان صدایت میزند
بانگ هل من ناصری از دور میآید به گوش
دارد این فریاد بیپایان صدایت میزند
گویی از یک انقلابی باز ناخن میکشند
شب میان ناله از زندان صدایت میزند
در مخوف محبس ساواک صوتی آشنا
آخر هر آیهی قران صدایت میزند
از صدای تانکها هرچند لبریز است شهر
کودکی دارد از آبادان صدایت میزند
نوجوانی بسته بر نخل است در آتش اسیر
دارد از اعماق نخلستان صدایت میزند
عاشق فهمیدهای با پیکری در زیر تانک
تا رمق دارد به تن هر آن صدایت میزند
در میان نعرهی کفتارهای بد مرام
دختری سرگشته وحیران صدایت میزند
جمع یک گردان میان دشمنان قیچی شدند
دارد این فرماندهی گردان صدایت میزند
در میان خشخش بیسیم گفت از کربلا
دارد اینک با لب عطشان صدایت میزند
با نوای دلکش لبیکهای یاحسین
پیکری درخاک و خون غلتان صدایت میزند
آن طرف رزمندهای غواص دستش بسته است
وقت رفتن با لبی خندان صدایت میزند
عاشق آزادهای از قلب زندانهای بعث
زیر ظلم و جور دژخیمان صدایت میزند
مادری پرسید پس راه شهیدانش چه شد؟
هر نفس با دیدهی گریان صدایت میزند
باز همت کن صدای همت اینک میرسد
دارد عباس از دل دوران صدایت میزند
در خیابان پیکر خونین فخریزادهها
در هجوم ظلم تا تهران صدایت میزند
دست از پیکر جدا افتادهی مردی بزرگ
دارد اینک از غریبستان صدایت میزند
عاشق راه سلیمانی هم اینک گوش کن
حاج قاسم دارد از میدان صدایت میزند
آری اینک یک وطن در کارزار سرنوشت
تا نمانی باز سرگردان، صدایت میزند
شهر من شهر شهیدان است هان ای هموطن
شاعری دارد ز وَردنجان صدایت میزند
#انتخابات
#ایران_قوی
#احمد_رفیعی_وردنجانی
#احمد_رفیعی_وردنجانی
مقام دوم بخش شعر جشنواره ی ملی
#ما_تمدن_سازیم
استان گلستان
آبادی شعر 🇵🇸
#احمد_رفیعی_وردنجانی مقام دوم بخش شعر جشنواره ی ملی #ما_تمدن_سازیم استان گلستان
تبریک اهالی آبادی شعر به استاد رفیعی بزرگوار 👌👏👏👏
کسی که زینت شب بود و کم دیدند خوابش را
سیاهی بر نمی تابید هرگز آفتابش را
از این محبس به آن محبس فقط بردند او را تا
بگیرند از نفسهای جهان ،عطر گلابش را
کسی را دست خالی بر نمی گرداند از کویش
نصیب عالمی می کرد جود بی حسابش را
محبت دید هرجا ، پاسخش را صد برابر داد
کویر و دشت نوشیدند باران سحابش را
دعایش «نجنی من حبس هارون» شد چه پیش آمد!؟
که زندان برد از خورشید عالمتاب ، تابش را
اذان لحظه ی افطار، جای نان و خرما خورد
دمادم سیلی و دشنامِ مامور عذابش را
اگر چه کار خود را کرد زهر ظلمت آن روز
ولی تابیده او بر قلب عالم آفتابش را
#محمدجواد_منوچهری
#یا_باب_الحوائج
#یا_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام
گُنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم
گوشهی چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم
#سیدعلی_سیدی
مضروب بدمستی دوران بودهای مولا
بشکسته بال و پر ز عدوان بودهای مولا
و الکاظمین الغیظ شد فال نکوی تو
صابرترین الگوی انسان بودهای مولا
باب الحوائج نیست جز غمخوار مظلومان
عطر گل یاس بهاران بودهای مولا
" قعر السجون " غربتت بر شیعه سنگین است
نور دل امیدواران بودهای مولا
وقتی که از پای تو خون میریخته حتما
یاد رقیه در بیابان بودهای مولا
اسلام باقی ماند از صبر جمیل تو
گرچه میان بحر حرمان بودهای مولا
در قعر زندان ، صوت قرآن تو میپیچید
کی تو اسیر دست آنان بودهای مولا
با تازیانه روزهات را باز میکردی
مضروب بدمستی دوران بودهای مولا
#یا_باب_الحوائج
#مشهدی_زاده
به تو تقدیم ای عشقی که زخمت زخم کاری بود
و بعد از سال ها هر شب برایم یادگاری بود
به تو تقدیم این شعر پر از احساس تنهایی
همین حسّی که می دانی مساوی با خماری بود
اگر از حال من می پرسی آرام است احوالم
فقط در خاطرت باشد میان ما قراری بود
نمی دانم که یادت هست می بستم نگاهت را
برایت شعر می خواندم برایم افتخاری بود
به چشم تلخ قاجاریت و احساس خودم سوگند
بدون بوسه ات هر شب مرور احتضاری بود
نمی دانم چه نفرینی به جان عشق ما افتاد
به چشم شور بد لعنت که آخر نابکاری بود
هزاران بار می مردم که تا هر شب غزل باشم
به بیتا بیت هر شعری که شرحش سوگواری بود
و اکنون این منم تنها غزل نخ می کنم هر شب
همان ماهی کوچک که دچارت روزگاری بود
تو رفتی مانده ام اینجا به یادت شعر می بافم
ولی هرگز نفهمیدم چرا رفتی..چه کاری بود..؟
#على_نياكوئى_لنگرودى
گاهی از در تو بیا، بنشین کنار ِ او که نیست
زُل در آیینه سلامی کن نثار ِ او که نیست
دربیاور از تن ات بارانی ِ خیسی که هست
چتر آویزان کن از ابر ِ بهار ِ او که نیست
حال و احوالی بپرس و از دل ِ تنگت بگو
بیقراری کن اگر شد بیقرار ِ او که نیست
از خودت حرفی بزن، چیزی بگو، شعری بخان
گریه کن با گریه ی ِ بی اختیار ِ او که نیست
او همان است آرزوی ِ سالهای ِ رفته ات
تو همانی عاشق ِ دیوانه وار ِ او که نیست
هیزم ِ نُت های ِ باران خورده و دود ِ اجاق
شعله های ِ آتش و سوز ِ سه تار ِ او که نیست
سایه بر دیوار ِ خانه غرق ِ نجوای ِ سکوت
تو سراپا گوشی و در گیر و دار ِ او که نیست
مهر و آبان رفت و آذر خسته از تقویم شد
خسته تر از ساعت ِ شماطه دار ِ او که نیست
می نشینی شانه بر موهای ِ یلدا میکشی
عاشقانه با سرانگشت ِ انار ِ او که نیست
یک دقیقه بیشتر می ایستد شب فالگوش
تا شکایت می کنی از روزگار ِ او که نیست
فرش ِ زیبای ِ هزار و یک شب ِ ایرانی است
هر رج ِ ابریشم از نقش و نگار ِ او که نیست
این غزل را ثبت کن در دفتر ِ تنهایی ات
گریه کن این بیت ها را یادگار ِ او که نیست
#شهراد_میدری
شاید این بار تبر دست درختان افتاد
کارصیاد به آهوی گریزان افتاد
شاید امروز مرا چیدی و باخود بردی
گذر شاخه ی خشکیده به گلدان افتاد
کوه در دامنه سرد خودش چادر زد
آتش کلبه ی ما یاد زمستان افتاد
قهوه ی فال مرا سربکش امشب، شاید
آخرین عکس من و تو ته فنجان افتاد
تو بهار منی و سهم من از خاطره ات
گل سرخی ست که در جوی خیابان افتاد
آن کبوتر که فرستاده ای آمد، اما
خبر ِ نامه شنید و لب ایوان افتاد
#مهسا_تیموری
نمی خواهم دگر فصل خزان زرد، برگردد
برایم لحظه های تلخ و خیلی سرد، برگردد
نه اینکه سنگ دل باشم ولی هرگز نمی خواهم
به زیر چتر من شخصی که ترکم کرد، برگردد
همیشه با رفیقم شرط میبندم که نگذارم
غمِ قلیان کنار تخته های نرد، برگردد
شبیه قصه های تلخ و غمگین هدایت
بعید است این طرف ها آن «سگ ولگرد»، برگردد
شدیدا دوستش دارم، همین اندازه بیزارم
مبادا بین اشعارم بیا برگرد، برگردد
#حسین_جوکار
عطر و بوی مریمیها را چو باد آورده است
شاعر امشب بازباران را به یاد آورده است
میرود افتان وخیزان چون خماری درد کش
گوییا تریاک چشمت اعتیاد آورده است
نازنین ازبس که در اوج کمالی بهر تو
حک نموده برنگینی ان یکاد آورده است
خواب را کرده حرام و نیمه شب در یاد توست
درد هایش گرچه شاعر رابه داد آورده است
در تمام عمر شاعر با عصای احتیاط
پیش تو بشکست آنرا اعتماد آورده است
در کلاس چشم تو دل کنده از زهد وریا
دست هارا شسته انگار ارتداد آورده است
نیستی اما سکوت شب گواهی میدهد
شاعر امشب نام مریم را زیاد آورده است
روز محشر را تصور کن که با سوزی عجیب
شاعری از ظلم تو آه از نهاد اورده است
#حسین_مرادی
آه اگر دوران شیرین وفا خواهد گذشت
روزهای همنشینیهای ما خواهد گذشت
بعد من تنها نخواهی ماند، اما بعد تو
بر من تنها نمیدانی چهها خواهد گذشت …
عاشقان تازهات اهل کدام آبادیاند؟
عطر گیسوی تو این بار از کجا خواهد گذشت؟
تاب دورافتادنم از تاب گیسوی تو نیست
کی دل آشفته از موی رها خواهد گذشت؟
ای دعای عاشقان پشت و پناهت! بازگرد
بی تو کار دوستداران از دعا خواهد گذشت …
#سجاد_سامانى