eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
کرم یک‌ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک‌دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ رحمة للعالمین واشد به تحسینت...
نام حسن، يعني تمام حُسن دنيا ماییم و دستان کريم آل طاها
آنقدر کریمی که فقیر آمد و گفتی: با ماست، بگویید که بالا بنشیند
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹انا الیه راجعون🔹 فلک امشب نشان داده‌ست روی دیگر خود را که پس می‌گیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را.. فَلَک می‌ریزد امشب بر سر خود، خاک عالم را مَلَک بر اشک چشمش می‌کشد بال و پر خود را یکی «انا الیه راجعون» روی لبش جاری‌ست یکی با گریه می‌گیرد سر زانو سر خود را تمام عمر رو به قبله بود و حال می‌خواهد بچرخاند به سمت قبله، حتی بستر خود را بزرگان گِرد او هستند و می‌چرخد به آن سمتی که تنها و به تنهایی ببیند حیدر خود را علی ماند و پی کاری همه رفتند... پیغمبر، به دوش این و آن نگذاشت، حتی پیکر خود را
می‌نویسم "یا حسن"، حُسنِ ختامش با خودت بر لبم ذکر تو را دارم، دوامش با خودت لحظه‌های عُمر خود را می‌سپارم دست تو از سلام زندگی تا والسلامش با خودت از ادب دور است نزدت دست خالی آمدن زخم آوردم برایت، التیامش با خودت باز هم بال خیالم تا بقیع‌ات پَر کشید من کبوتر می‌شوم یک روز، بامش با خودت سر به دامان تو خواهم داشت یا زانوی غم؟ اینکه باشد لحظه‌ی مرگم کدامش، با خودت! از کریمان کم طلب کردن که کفرِ نعمت است حاجتم را هم که می‌دانی، تمامش با خودت...
غربت ز حسن شهد شهادت ز حسین سوزاند دل فاطمه امّ الحسنین
از منزلتت فقط خدا آگاه است راهی‌که به‌تو ختم‌نشد، بی‌راهه‌ست در زاویه‌ی عرش خدا با خط نور مکتوب: «مُحَمَّداً رَسول‌الله» است با این که "پیمبری" برازنده‌ی توست از این‌همه شرم، شرم شرمنده‌ی توست ما گرد و غبار خاک پایت هستیم وقتی که یکی مثل علی بنده‌ی توست تا لحظه‌ی آخرت از ایمان گفتی از عترت اهل‌بیت و قرآن گفتی می‌خواستی از فضل علی بنویسی لعنت‌ به‌کسی که‌گفت؛ هذیان گفتی شرمنده نمی‌شوند فردا از تو؟ چون از همه دم زدند، الّا از تو این قوم ستم‌کار مگر نشنیدند «لااَسئَلُکُم عَلَیهِ اَجرا» از تو؟ کامل شده چون رسالت پیغمبر واجب شده پس اجابت پیغمبر اما همه‌ی مصائب اهل‌البیت آغاز شد از شهادت پیغمبر... سرچشمه‌ی فیض ازلی را کشتند آن‌روز که مفهوم «ولی» را کشتند بعد از تو و با داغ تو، روزی صدبار این قوم جفاکار علی را کشتند در شعله گرفتار؛ صدا زد: اَبتا با آه شرربار صدا زد: اَبَتا برخیز رسول حق که ریحانه‌ی تو بین در و دیوار صدا زد: ابتا رفتی و کشیدیم از این داغ چه‌ها خشکید پس از تو باغ‌ها، باغچه‌ها گشتند تمام عترتت خانه‌نشین قرآن تو مانده گوشه‌ی طاقچه‌ها در خیبر و در بدر و در احزاب و حنین شد ورد زبان تو حدیث ثقلین در غربت خانه جان سپرده‌ست، حسن در گوشه‌ی قتلگاه افتاده، حسین روزی شب تیره را سحر می‌آید عمر غم روزگار سر می‌آید رفتی و جهان همیشه کم داشت تورا این‌بار محمدی دگر می‌آید @abadiyesher
بسکه دندان زِ غمِ کوچه نهادم به جگر جگرم پاره شد و ریخت برون از دهنم @abadiyesher
ز غایت کرمش در تعجبم که شده‌ است پس از شهادت او، تیر نیز مهمانش... @abadiyesher
مداحی_آنلاین_داره_کم_کم_رو_تموم_شهر_میثم_مطیعی.mp3
5.29M
داره کم کم رو تموم شهر غبار غم می‌شینه نداره لطف و صفا دیگه بدون تو مدینه (ص)🏴 🎙
عطر گلی که مأذنه ها می‌پراکنند از بوستانِ نامِ شما می‌پراکنند این نکهتی که می‌وزد از نام مصطفاست یا از بهشت، عطر خدا می‌پراکنند گویی فرشتگان که ز نام تو سرخوش‌اند درّ و گهر بر اهل ولا می‌پراکنند صد لاله‌زار داغ شوند از فراق تو این دانه‌ها که در دل ما می‌پراکنند ای کاش سوی درگهت آرند بادها روزی‌که مشتِ خاک مرا می‌پراکنند @abadiyesher
 از خانه بیرون می‌زنم اما کجا امشب؟ شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه ها امشب! پشت ستون سایه‌ها روی درخت شب می‌جویم اما نیستی در هیچ‌جا امشب می‌دانم آری نیستی اما نمی‌دانم بیهوده‌ می‌گردم به دنبالت چرا امشب؟ هرشب تو را بی‌‌جستجو می‌یافتم اما نگذاشت بی‌خوابی به دست آرم تو را امشب ها...سایه ای دیدم! شبیهت نیست اما! حیف! ای کاش می‌دیدم به‌ چشمانم خطا امشب هرشب صدای پای تو می‌آمد از هرچیز حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه🌙 بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب طاقت نمی آرم! تو که می‌دانی از دیشب باید چه رنجی برده باشم بی‌تو تا امشب ای ماجرای شعر و شب های جنون من آخر چگونه سر کنم بی‌ماجرا امشب؟؟ @abadiyesher
هدایت شده از اشعار "عاصی"
🖤یا امام حسن مجتبی علیه السلام 🖤 از غربتتان آه و فغان باید کرد از چشم ز غم اشک روان باید کرد آن شور که از داغ حسین(ع) داریم ما از داغ شما نیز همان باید کرد "عاصی" 🍃🖤🍃😭 🌹 نثار حضرت ۳صلوات
سلمان درست کرد، مسلمان درست کرد اعجاز چشم های تو انسان درست کرد در سرزمین خشک حجاز ابر رحمتت دریایی از محبت و ایمان درست کرد آیین تو زنانی از ایل و تبار نور مردانی از قبیله‌ی باران درست کرد دستان مهربان تو با قلب‌ها چه کرد؟! از سنگ تیره گوهر تابان درست کرد ... در عصر جاهلیت و کفر بشر، خدا در سینه‌ی تو زمزم عرفان درست کرد ما روی تو ندیده دل از دست داده‌ایم مهرت اویس در همه دوران درست کرد ترکیبی از حرارت و شوق است و اشک و آه این حال ناگزیر که هجران درست کرد دستی که روی زانوی سلمان گذاشتی صد لشکر از قبیله‌ی سلمان درست کرد @abadiyesher
دارالشفاست اینجا آرام گشته هر کس شد بی قرارِ این در شان بهشت دارد گرد و غبارِ این در خورشید سر برآرد هر صبح از حریمش گردد مدار عالم هم بر مدارِ این در خاکش دواست اینجا، دارالشفاست اینجا درمان و درد باشد در اختیارِ این در موسی نشسته اینجا، عیسی نشسته اینجا دیدیم انبیا را حتی کنارِ این در دنیا نبود و بودیم ما بنده ی مرامش خاکی نبود و بودیم ما خاکسارِ این در انگور بعدِ ما بود، میخانه بعدِ ما بود تاکی نبود و بودیم ما مِی گُسارِ این در @abadiyesher
زیباتر از این نخوانده‌ام مصراعی "بر خاتم انبیا محمد صلوات" @abadiyesher
خبر دهید به باغ آفتاب آب شده است یکی یکی دل آرایه ها کباب شده است بیا و این دم آخر بگیر این ابیات که بند بند غزل غرق التهاب شده است مگر خبر نرسیده ست سیل خون آمد به چشم‌ها همه‌ی اشک‌ها شراب شده است مدد کنید رفیقان ! که شعرم از دستم رها شده ست و به هر مصرعی عذاب شده است بدون شرح ، همین را فقط اشاره کنم سرِ به دامان شده است
غربت ز حسن شهد شهادت ز حسین سوزاند دل فاطمه امّ الحسنین
بر خاتم انبیا نگین است علی بر خاتم و بر نگین‌ خاتم صلوات
بعد از نبی مصیبت عظما شروع شد جنگ و فریب و فتنه گری ها شروع شد باورکنید از سر بغضی که داشتند ظلم و ستم به ام ابیها شروع شد آغاز فتنه آتش در بود و بعد از آن خانه نشینی و غم مولا شروع شد سر بسته نیز می شود از «داغ»روضه خواند رسم ستم به غنچه از آنجا شروع شد شاعر دلش گرفت و دمی مویه کرد و بعد اشکی چکید و روضهٔ زهرا(س) شروع شد
صلی الله علیک یا امام حسن مجتبی رفته پیغمبر ولی دارد گُلی در گلشنش می‌دهد بر خلق طعمِ دیدنش را دیدنش سبطِ پیغمبر مسیحایِ زمانِ خویش بود شهر را جانی دگر می‌داد قرآن خواندنش یوسفی که چشمهایِ عاشقانش صبحدم باز می‌شد از شمیم دلکشِ پیراهنش کوچه‌هایِ بی هیاهو گرم هو‌هو می‌شدند نیمه شب از گرمیِ آوایِ یارب گفتنش بارها می شد سر سفره جذامیهایِ شهر فیض می بردند از نورِ نگاهِ روشنش بهرمند از مهر او تنها نه جمعِ دوستان بلکه از دست کریمش لطف دیده دشمنش مزد مهرش داده شد، روزی که از خونِ جگر داشت یک عالم شکوفه روی دشتِ دامنش آه از آن مظلوم وقتی همسرش شد قاتلش آه از آن مظلوم وقتی دوستش شد دشمنش نیستم شاعر، که الحق بهر هر شاعر سزاست جان دهد هنگامِ شرحِ غربتِ جان دادنش روضه‌ام دارد به پایان می‌رسد اما به جان آتشی دارم ز شرحِ تیرباران تنش
آهوی دلم به جست وجوی رخ ماه درحسرتِ یک نگاه مولا کشد آه باشدکه رضا نظر به سویش بکند از شام سیه رسد به انوار پگاه
در جهان رحمت جاوید محمد باشد پاسدارِ دژِ توحید محمد باشد مردمان را به ستم گرچه بسوزد دشمن دوستان راهمه امید محمد باشد
عقل جهان به وسعِ مقامت نمی‌رسد زیبا هر آنچه هست به نامت نمی‌رسد قرآن به دست قله‌ی حق تکیه‌گاه توست جبریل هم به قافِ قیامت نمی‌رسد