هرکس گدای کوی تو شد پادشاه شد
نامت برای خسته دلان تکیه گاه شد
دیدم که زائری پر و بالش شکسته بود
بعد از دخیل حال دلش رو به راه شد
خواندم ز شاعری که نوشته است اینچنین
غیر از زیارتت همه عمرم تباه شد
دل بیقرار نام تو شد یا ابالحسن
آمد طواف و آهوی این بارگاه شد
گفتم سلام ضامن آهو! رئوف من
دیدم ز مهر سهم دلم یک نگاه شد
#نگین_نقیبی
۱۹ دی ۱۴۰۲
نه صبر هست مارا نه دل نه تاب هجران،
ماییم و نیمه جانی آن هم به لب رسیده..
#اهلی_شیرازی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر
آه، شرمنده که من خود به دعا محتاجم
#نجمه_زارع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاک پای او اگر باشم بهشتی میشوم
چون بهشت افتاده عمری زیرپای مادرم
💟 شعر زیبای استاد خرسندی
معاون پرورشی مدرسه فکور علم و فرهنگ
#به_عشق_مادر
آبادی شعر 🇵🇸
هرکس گدای کوی تو شد پادشاه شد نامت برای خسته دلان تکیه گاه شد دیدم که زائری پر و بالش شکسته بود بعد
دِلَم هَواییِ مَشهَد شُد اَلسَّلامُ عَلَیک
دِلَم کَبوتَرِ گُنبَد شُد اَلسَّلامُ عَلَیک
خوشا به حالِ تمامِ مُجاورانِ حرم
خوشا به حالِ تمامِ مُسافرانِ حرم
غُبار از قَلَم و کاغَذَم کِنار زَدَم
که با نگاهِ تو گَردَم زِ شاعرانِ حرم
به کفشدارِ حَریمِ تو میخورم سوگند
منم غُبارِ قدمهای زائرانِ حرم
وَ این حکایتِ دیرینِ ما شُده که فَقَط
خوریم غِبطه به اَحوالِ حاضرانِ حرم
گرفته گُنبدِ زردِ تو چَشمِ دُنیا را
عجیب ماتِ تو هَستَند ناظرانِ حرم
نشسته اند جَلالِ تو را نگاه کنند
وَ جِلوه های جَمال تو را نگاه کنند
به هَر کُجا نِگَرم در حرم فقط نور است
کنارِ تو همه دور و برم فقط نور است
ضریح و پنجره هایش به هِق هِقَم انداخت
مُحیطِ این حَرمِ مُحترم فقط نور است
گرفته اَشک دو چشمِ مَرا، نمی بینم
که روبروی دو چَشمِ ترم فقط نور است
نباشَد هیچ هَراسی به روزِ مَرگ آری
کنارِ مَن نفسِ آخرم فقط نور است
#رضا_رسولزاده
آبادی شعر 🇵🇸
دِلَم هَواییِ مَشهَد شُد اَلسَّلامُ عَلَیک دِلَم کَبوتَرِ گُنبَد شُد اَلسَّلامُ عَلَیک خوشا به حالِ
حج فقراست پس به حج میآیند
با ذکر و تمنای فرج میآیند
عمری است گدا و شاه عالم دارند
در مشهد ثامن الحجج میآیند
#محمدجواد_منوچهری
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضا
خورشید نگاه تو چه زیبا شده است
گلواژهی لبخند شکوفا شده است
از بس که قشنگ و دلنشین میخندی
صبح از طرف چشم تو پیدا شده است
#محمدحسنمحمدی
633.1K
🥀🥀تقدیم به دختری با گوشواره های قلبی🥀🥀
تا صدا میزدی تو "باباجان! "
دل بابابزرگ پر میزد
هر زمان میرسید از مسجد
به تو با اشتیاق سر میزد
قصه میگفت از عموقاسم
از نماز و گرفتن گل سرخ
قصه میگفت از شبی غمگین
از شب تلخ رفتن گل سرخ
روز مادر کنار موکبتان
عطر چای و گلاب و حلوا بود
مادرت پاک کرد اشکش را
کاش عموقاسمت هم اینجا بود
وقت روضه، عمو عمو گفتی
موکب انگار کربلا شده بود
باز انگار طفل شیرینی
از عموی خودش جدا شده بود
خبر آمد که باز حرملهها
حمله کردند و ماه را کشتند
شمرهای زمانه از وحشت
مردم بی گناه را کشتند
من به قربان تکههای تنت
جان شیرین و پارهی قلبی
میهمان رقیهای امشب
با همین گوشوارهی قلبی
در لباس قشنگ صورتیات
مثل گلهای ارغوان شده.ای
آه ریحانه جان، عزیز دلم
زود مهمان آسمان شدهای
#نغمه_مستشارنظامی
آدم شدیم و خوردن سیب اشتباه بود عاشق شدیم و عشق برامان گناه بود
بارید عشق و سیل شد و جانمان گرفت پنداشتم که سیل مرا جانپناه بود
چشمش شبیه خاطرههای سیاه ماند شعرم پر از سکوت و محالات آه بود
میسوختم برای کسی که برای من تنها بهقدر چشمزدنها نگاه بود
او رفت و ماند شاعرکی در خیال او او رفت و بوم زندگی من سیاه بود
او رفت و ماند لانهٔ من در هجوم باد
بیاو هجوم باد مرا تکیهگاه بود
پوشالی است هرچه که دیدیم از هوس
تکیه به عشق عاقبتش اشتباه بود
تاوان عشق غربت و درد است و انتظار
وقتی رفیق همسفری نیمهراه بود
باید بهسوی حضرت خورشید رو کنم
اینبار قافیه غزلی مثل ماه بود
#زینب_حسامی
ای موج موج دامنت سرفصل گندمزار
صد کاروان دل در مسیر شانه ات بیدار
مست از خمار چشمهایت اندرونی ها
در بیستونها عاشقانت نقش بر دیوار
در خانقاه و خرقه و میخانه ها هستی
با شحنه ها و مستهای کوچه و بازار
اخبار زلفت منتشر شد؛ چین به ماچین، شام
با پیکهای خسته از دربار تا دربار
اقبال اهل ِ شعر هستی، چشم عشّاقی
تلفیقی از خشخاش و تاکی ، خوابی و بیدار
از بوی جوی مولیانی دلرباتر
چون نقشهای مینیاتور ساده و تودار
معصوم و پاکی چون نگاه برّه آهوها
مرموز و رعبانگیز مثل ببر در نیزار
مستیم و شبگردیم و ترسِ محتسب خورده
ما را به شیراز لب انگوری ات بسپار
#مجید_عزیزی
33.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام #سردارم
عزیز و دلدارم
اومدم بگم تو را خیلی دوستت دارم
آبادی شعر 🇵🇸
حج فقراست پس به حج میآیند با ذکر و تمنای فرج میآیند عمری است گدا و شاه عالم دارند در مشهد ثامن ا
امام، کار ندارد به نام، می بخشد
رئوف، اوست که بر خاص و عام می بخشد
به جنگِ بدخواهش آمدم ولی چه کنم؟
من انتقام بگیرم امام می بخشد!
حرم ندیده چه می داند؟ این امام رئوف
گدا هنوز نگفته سلام، می بخشد
مجیز شاه بگو، طعنه بر امام بزن
خودت ببین که از این دو کدام می بخشد
همین تفاوت کافی ست بین شاه و امام
که هست و نیست خود را امام می بخشد
مدام توبه شکستی؟ بیا! یکی این جاست
که عادت است برایش، مدام می بخشد
تو زخم می زنی آن هم به که؟! امام رضا؟!
که زخم های تو را التیام می بخشد؟
بزن! که زخم تو هرچه عمیق تر باشد
به دوستی محبان دوام می بخشد
ولی اگر که پشیمان شدی حرم باز است
بیا! امام علیه السلام می بخشد
#محمدحسین_ملکیان
شراب بود ولیکن شرابخانه نداشت
بدون چشم تو مستانگی بهانه نداشت
محال بود تماشای ذات پیش از تو
نمینشست حقیقت که آشیانه نداشت
اگر که عاشق و معشوق و عشق در تو نبود
پرستش این هیجانات عاشقانه نداشت
به زهد خشک، شریعت، عبوس می پژمرد
که رود بود ولی بر زبان ترانه نداشت
نمیوزیدی اگر در معابد هستی
تنور سینهی اهل دعا زبانه نداشت
اگر نگاه تو آفاق را نمی گسترد
وجود، این همه ابعاد بی کرانه نداشت
بدون سبزی آن پنج سال نورانی
طریق دادگری در جهان نشانه نداشت
#قربان_ولیئی
بخت ما از سر مژگان تو برگشتهتر است
عجبی نیست که از ما نکنی هرگز یاد
#عماد_خراسانی
تو از منی و من از تو چرا که درد یکی است
که آنچه با من و تو روزگار کرد یکی است
عجیب نیست که من با تو نیز تنهایم
که در مقابل آیینه، زوج و فرد یکی است
چه فرق می کند اکنون، بهار یا پاییز
برای ما که کویریم سبز و زرد یکی است
من و تو دشمن تقدیر یک دگر هستیم
ولی چه سود، که تسلیم با نبرد یکی است
دلم به دور تو سیارهای است سرگردان
که شیوه من و این چرخ هرزهگرد یکی است
خدا ! یکی تو یکی پس از آستان غمت
نمیروم که بدانند حرف مرد یکی است
#هادی_حسنی
دستِ بیاحساس مردم را نمیخواهم دگر
اشکِ تمساح و ترحم را نمیخواهم دگر...
منتِ بازوی بی جان خودم را میکشم
از شماها بعد ازین گندم نمیخواهم دگر...
طاقتِ افتادنِ برگی ندارد حوض من
موج تشویش و تلاطم را نمیخواهم دگر...
میروم جایی که آب برکه باشد لااقل
خسته از خاکم،تیمم را نمیخواهم دگر...
من هزاران مرتبه بوسیدمت اما چه سود
بیش ازین خواب و توهم را نمیخواهم دگر...
دستهایت بوی نامحرم گرفته دلبرم !
دستهای دست دوم را نمیخواهم دگر...
از کسی خیری ندیدم،رفع زحمت میکنم
سوم و هفت و چهلم را نمیخواهم دگر...
#علی_قهرمانی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
گفتم که: لبم بهبوسهای مهمان است
گفتا که: بهای بوسهٔ من جان است
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که: خموش، بیع کن، ارزان است!
#رباعی
#مهستی_گنجوی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
ببین چه آفت جانی، که هر که دیده تو را
نه از برای تو، از بهر خود دعا کرده است
#عرفی_شیرازی
یا رب کجا رویم؟ که در زیرِ آسمان
هر جا که میرویم چو زندان گرفته است
#رضیالدین_آرتیمانی
دستِ بیاحساس مردم را نمیخواهم دگر
اشکِ تمساح و ترحم را نمیخواهم دگر...
منتِ بازوی بی جان خودم را میکشم
از شماها بعد ازین گندم نمیخواهم دگر...
طاقتِ افتادنِ برگی ندارد حوض من
موج تشویش و تلاطم را نمیخواهم دگر...
میروم جایی که آب برکه باشد لااقل
خسته از خاکم،تیمم را نمیخواهم دگر...
من هزاران مرتبه بوسیدمت اما چه سود
بیش ازین خواب و توهم را نمیخواهم دگر...
دستهایت بوی نامحرم گرفته دلبرم !
دستهای دست دوم را نمیخواهم دگر...
از کسی خیری ندیدم،رفع زحمت میکنم
سوم و هفت و چهلم را نمیخواهم دگر...
#علی_قهرمانی
نه از دلِ تنگِ خود، گریزی داریم!
نه با غم و غصهها، ستیزی داریم!
آزادی و عشق را به چنگ آوردیم
از مرگ عزیزتر چه چیزی داریم؟!
#رباعی
#صفیه_قومنجانی
صبح شد؛
آی نمیباید خُفت
چشم بگشای که خورشید شکفت
باز کن پنجره را با دمِ صبح
باید از خانهٔ دل
گَرد پریشانی رُفت
#سلمان_هراتی
صبح که میشود
قلبم را از نو برایِ کنارِ تو تپیدن
کوک میکنم
این یعنی خودِ خود زندگی...!
#لیلا_مقربی
گرمی دستت تداعی می کند اهواز در مرداد را
ظهر تابستان داغِ کوچه های بصره و بغداد را
راستش این روزها حس می کنم دارم شکارت می شوم
عین آهو برّه ای که حس کند نزدیکی صیاد را
با تو حتی گم شدن، بی خانمانی، بی نشانی هم خوش است
بادبادک می پسندد هستی ای در پنجه های باد را
من که با طاغوت چشمان تو خوبم پس رها کن این همه
مجلس فرمایشی و انقلاب و کشور آزاد را
فکر جمهوریّت و آزادی و مشروطه خواهی نیستم
دوست دارم این دو تا خودکامه، این عُمّال استبداد را
شادی آن اولین دیدار در جانم نشسته فکر کن
دیدن دنیا چه جوری می کند یک کور مادرزاد را
مثل خرمشهر سال شصت و یک هستم که بعد از سال ها
حفظ کرده در دلش شیرینیِ یک سوّم خرداد را
#سونیا_نوری
ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ
این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت؟
#فاضل_نظری
حالش بدست از وصفتو در شعرهای من حسود
از کینه لبریز است و شد با عشقمان دشمن حسود
دائم تصور می کند ما را و قلبش میدرد
هر لحظه دارد می زند آتش به جان و تن حسود
اصلا نمیفهمد ولی رفته فرو از داغ دل
در باتلاق خودخوری و غصه تا گردن حسود
ارشاد این بد سیرتان با هر زبانی مشکلاست
من اینطرف تنهاترین و آنطرف یک ون حسود
وقتی نمیخواهد ببیند شادی ما را به چشم
آخر شود بی بهره کاش از نعمت دیدن حسود
#اسماعیلعلیخانی