eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از آخرین باری که گفتی دوستت دارم یک هفته یا یک قرن...‌! یادم نیست... یادم نیست...!
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
دوستت دارم و تو، عشق چه می‌دانی چیست؟! قصه حتی به گل و سینی و چایی نرسید!
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
🌹دهــۀ فجـر مُـبـارک🌹 💥اݩڣجـــــاڔ ݩـــــۋڔ💥 آمـد امامی که به حق مٵمـور بوده از هرچه خودخواهیّ ِ دنیا دور بوده ذکر تمام لحظه هایش یا خدا بود او انقـلابش؛ انفـجـار نـور بوده 🖍 ( ؏ـارفــ ) ١٢بهمن١۴٠٠ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍎 ............. 🍎 ••••✾•🌿🌺🌿•✾••••
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
چه رفته است بر این بینوا؟نمی پرسی؟ کجاست شور و شر من؟کجا؟نمی پرسی مگو که از غم این سالخورده باخبری تو سالهاست که حال مرا نمی پرسی
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
یک شیوه ی نازت به مراد دل ما نیست ای خوی تو ناسازتر از خوی زمانه!
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
سؤال کردم از او عشق چیست؟ چشمانش سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود..!
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
به نوای دردمندی برسم به قُرب یزدان به دلم نوای یارب به سرم هوای رحمان بده ای خدای منّان به رَهَم چراغِ افروز که‌ بخوانمت شبی را به‌ نوای گرمِ سبحان
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
نه اهل کشتی نوح و نه سرنهاده به کوه برای آمدن مرگ از انتظار پرم
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
اول قصه ی هر عشق کمی تکراریست آخرِ قصه ی فرهاد شنیدن دارد...
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
خفتھ بودم کہ خیال تُ بہ دیدار من آمد؛ کاش آن دولت بیدار مرا.. بود دوامۍ شفیعی ‌کدکنی
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
از نگاه روی تو، دل سیر می‌گردد مگر آخر آدم با تو باشد، پیر می‌گردد مگر با نگاهی قلب من را کرده‌ای مالِ خودت شهر با یک حمله‌ای تسخیر می‌گردد مگر لحظه‌ی دیدارِ عکست نیز خشکم میزند بی طناب، این دست و پا زنجیر می‌گردد مگر عاشقم باشی نباشی، سرد باشی یا که گرم حس عاشق لحظه‌ای تغییر می‌گردد مگر در میان حس من، هر واژه عاجز مانده است آتش دل با سخن تعبیر می‌گردد مگر...
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
اگرچه خلق، مرا از تو برحذر دارند از اشتیاق من و چشم تو خبر دارند
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
باشد که روزگار بچرخد به کامِ دل باشد که غم،خجل شود از صبرِ قلبِ ما...
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
ای رفته كم‌كم از دل و جان، ناگهان بيا مثل خدا به ياد ستمديدگان بيا قصد من از حيات، تماشای چشم توست ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بيا چشم حسود كور، سخن با كسي مگو از من نشان بپرس ولی بی‌نشان بيا ايمان خلق و صبر مرا امتحان مكن بی آنكه دلبری كنی از اين و آن بيا قلب مرا هنوز به يغما نبرده‌اي ای راهزن دوباره به اين كاروان بيا
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و امید وصال نیست این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درددل کنم و دردسر شود ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند دیگر قرار نیست کسی باخبر شود موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است بگذار گفتگو به زبان هنر شود
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنش مانند عصر جمعه‌ی تهران دلم گرفت 😔
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
بَسته‌ام چشم از تماشایِ زلیخای جهان چشم آن دارم که با یوسف به زندانم کنند...
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
مثنوی، مفرد، قصیده، قطعه، یا حتی غزل هیچ سبکی بعد تو در شعر آرامم نکرد
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
••° می پرسی چرا ؟ چه شد که شاعر شده ام ؟ فقط از شوق همین که تو بگویی: «احسنت»
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
یڪ شهر پر از آدم و این حجم پر از درد لعنت شود آن شب که تو را برد و نیاورد ‌‎‌‌‌‌
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
گرچه مطرودم ولی از عشق خشنودم که ساخت از خیالت همدمی، از حسرتت همسایه‌ای
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
دست به دست مدعي شانه به شانه مي روی آه که با رقيب من جانب خانه مي روی
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
تا حواس همه‌ی شهر به برف است بیا گرم کن این بغل سرد زمستانی را...
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
بعد یک عمر، شبی رفتم از این خانه و حال! بر در خانه نوشته است: "نبودی... رفتم"
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
چو شوکرانِ جگرسوز، تلخم و زردم به روی شانه‌ی تو، چتر غصه و دردم نگو که شادم و چالاک همچو پروانه به دشت پونه غریبم، جداترین گَردم 😔
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو از مرگ ها و زلزله ها بی هوا ترم حالم بد است...با تو فقط خوب می شوم خیلی از آن چه فکر کنی مبتلاترم...!
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
چه رفته است بر این بینوا؟نمی پرسی؟ کجاست شور و شر من؟کجا؟نمی پرسی مگو که از غم این سالخورده باخبری تو سالهاست که حال مرا نمی پرسی
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
ناگهان در جهان بی روحم دختری را غریق غم دیدم دختری که درون چشمانش تکه ای کوچک از خودم دیدم...!
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
آن لب تب‌دار را یک بار بوسیدن شفاست وای از این دارو که از بیمار پنهان کرده‌ای
۱۳ بهمن ۱۴۰۰