eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
جـمـال سـرخ گـل 🌺🍃 در غنچه پنهان است ای بلبل سـرودی خـوش بخـوان🌺🍃 کـز مژده‌ی صبحش بخـندانیم
چه باید کرد با چشمت که در تکرار این لذت جدایى میشود افسوس و ماندن میشود عادت!
صبح است و هوای دل من مثل بهار است پلکی بزن و صبح بخیر غزلم باش!
خیابان های تهران،کوچه و پس کوچه هایش چون مرا یاد نگاه خاص آن روزت بیاندازد هدف دارم که دانشگاه تهران رشتهٔ خوبی قبول و بعد آن را هم دلی باید که میسازد من از این آرزوها گفتم اما دست تقدیرم چنان اسبی که می‌تازد بر این دیوانه می‌تازد خدا دیدی توانم را تو هم دیدی که بختم را و این سرباز شطرنجی که در بازی نمی‌بازد مرا در خانهٔ آخر وزیری پر توان بینی که آنجا چون غزل‌هایش به این دیوانه می‌نازد
ابر است و اعتدال هوای خزانی است ساقی بیا که وقت می ارغوانی است در زیر ابر ساغر خورشید شد نهان روز قدح کشیدن و عیش نهانی است ساقی بیا و جام می مشکبو بیار این دم که باد صبح به عنبر فشانی است
تو به بوی غزل و قافیه آمیخته‌ای به خدا حال مرا خوب به هم ریخته‌ای آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری بی سبب نیست که در کنج دلم جا داری به سپیدی غزل، رایحۀ یاس منی یاسمن‌بوی‌ترین قسمت احساس منی یاسمن‌بوی‌ترین! جای خدا را پر کن من پر از زندگی‌ام، فاصله ها را پر کن من جهنم زده‌ام، حسرت سیبی دارم باز نسبت به شما، حس غریبی دارم غربت و رخوت دستان مرا باور کن نازنین! قصۀ ایمان مرا باور کن فریدون_مشیری🌿🌿
تمنا میکنم هر شب تورا ازخالقم اما ندا از غیب می آید بس است دیگر نمی آید ....
‌ پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
‏غرض از هجر گرت شادیِ دشمن بودست دشمنم شاد شد و سخت بیاسود، بـیـا
آخر این درد دل من به دوایی برسد عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا روزی از روزنه غیب صفایی برسد بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟ که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم که به گلزار تو آسیب هوایی برسد سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟ رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم که به روی من ازین دیده بلایی برسد با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان! کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد
لطف تو کم ز کم و جور تو بیش از بیش است می‌کنم شُکر و ندارم گِله از بیش و کم‌ات
چه شب هایی که بی خوابم تویی در فکر همواره فرو میریزم از هجرت نه طولانی، به یکباره نداری قصد همکاری ندارم پای رفتن هم ‌‌‌‌‌بلاتڪلیف و بیتابم شبیہ تختہ اے پاره ڪہ از ڪشتےجدا گشتہ ست و بر دریـا رها مانده چه میدانستم از اول که دل دادم به قداره اگر بالا و پایینی اگر گریان و خندانم دلیلش جوشش چشمم ولی چون آب فواره چه آسان میدهی پاسخ به شعر عاشقی خسته نه یک آرایهٔ لفظی نه تشبیهی به رخساره فقط گفتی شما با من که یادت باشد این حرفم که عاشق گشتنت جانم همین چیزارو هم داره گمانم امشبی را هم به بیداری کنم صبحش دوای درد من دانم که بیداری تو هم آره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین ضیافت با مرد مهربان .◾️ مثل دمی که در گذر نایمان گذشت پیری رسیده است و جوانی جوان گذشت هر رفتنی که آمدنی در پی ش نبود دیدی چگونه باد از ایوانمان گذشت! این بال روی دوش من و تو خیال نیست آیا نباید از گل و لای جهان گذشت!🌱 باید گذاشت قبل تر از آن که بگذریم باید که رفت و از افق آسمان گذشت "موی سپید زمزمه در گوش کرد و گفت بیدار شو رفیق! که ما را زمان گذشت" گفتم گذشتن و دل من یاد بود باور نمی کنی که چه آسان ز جان گذشت بنشین ! که تا برات بگویم چگونه رفت با یک نسیم آمده و با همان گذشت ⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️ ━━━🍃🌺🍃━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام فرمانده✋ مضطر از بی غمی ماست دلت میدانم از غم فاصله غوغاست دلت میدانم با وجودی که نداریم تمنای ظهور به فرج حی و محیّاست دلت میدانم بداهه
هر کس بہ قدر وسع خریدار یوسف است سرمایه شکسته دلان چیست؟ آرزوست!
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟ و شاه بیت غزل های لال من شده ای؟  چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض جواب حسرت این چند سال من شده ای؟  چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟ تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟ خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟ هنوز نذر شب جمعه های من اینست که اتفاق بیفتد حلال من شده ای که اتفاق بیفتد کنارتان هستم برای وسعت پرواز بال من شده ای میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست عجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای
تو را دارم اے گل، جهان با من است تو تا با منے ، جان جان با من است 👌♥️ 🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت مرا باران صلا دِه، تا ببارم بر عطش‌هایت مرا رودی بدان و یاری‌ام کن تا درآویزم به شوق جذبه‌وارت تا فرو ریزم به دریایت
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم ٌ
گر ز هجر تو كمر راست كنم بار دگر... غير بار غم عشقت نكشم بار دگر...
مده از جنت و از حور و قصورم خبری جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا 🌴💙🌴
میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال او از آن شب واله و حیران، نه در خوابم، نه بیدارم... 🌴💙🌴
بہ یادٺ انچنان غرق خودم بودم کہ دریا گفٺ: تو را مۍ بینم و شڪ مے کنم دریا منم یا تو؟! 🌴💙🌴
این گرد و غباری که هم اکنون همه جا هست تشریح نفس های فراق من و یار است
از ملامت روی نتوان تافتن در راه عشق پا به فریاد جرس از کاروان نتوان کشید زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است تا نگردی مست این بار گران نتوان کشید
حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم عمراً دوباره رو به جهنّم بیاورم!
درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست در دل می‌زند و جز تو، کسی در دل نیست ترک جان کردم و تن، تا به وصالت برسم وآنکه او ترک علایق نکند، واصل نیست
در این درگه که گَه گَه، کَه کُه و کُه کَه شود ناگه ز امروزت مشو غره که از فردا نه ای آگه   
قلبم از هیبت تو در هیجان است ، ببین چشم من از پی تو در دَوَران است،ببین همه تن چشم شدم ، خیره بدنبال توام فکرم از بابت مهرت نگران است، ببین کاش میشد که تورا نزد خودم می دیدم جانم از دوری تو در خَفَقان است ، ببین کیست که از سابقه ی لطف ازل ،حیران است شوقم از دیدن تو در نوسان است، ببین تا به کی از پی غم باشم و افسرده و خواب من تورا دارم و عشق در جریان است، ببین
زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند شکوه‌ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریا زدگان خنده به سیلاب زنند جرعه نوشان تو ای شاهد علوی چون صبح باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک خس و خاشاک سرا پرده به گرداب زنند گفتم : از بهر چه پویی ره میخانه رهی گفت : آنجاست که بر آتش غم آب زنند