eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
:🌸🌸 معنایِ زنده بودنِ من ، با تو بودن است نزدیک ، دور ، سیر ، گرسنه رها ، اسیر ؟ دلتنگ ، شاد آن لحظه ای که بی تو سَر آید ، مرا مباد . . .
بر لبم مُهرِ سڪوت از ذوق خاموشی مدان می‌زدم فریاد ڪَر فریادرس می‌داشتم 😢😢😢😢             
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ خانهٔ دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخهٔ نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: نرسیده به درخت، کوچه‌باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازهٔ پرهای صداقت آبی است! ━━━━💠🌸💠━━━━
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش جاده خوشبو شده انگار كه بیرون زده است عطر دلتنگی گل از چمدان سفرش! قدمت پشت قدم‌های برادر جاری كوه سرریز شده چشمه به چشمه هنرش! در سفرنامه نوشتن چه مهارت دارد اشک چشمان تو با آن قلم شعله‌ورش گرچه دلتنگی تو سبک خراسانی داشت مانده در دفتر قم، بیت به بیت اثرش عطر معصوم تو در صبح شبستان پیچید كرد آیینه در آیینه پرآوازه‌ترش! پر از آواز كبوتر شده این شهر انگار كه خراسان به قم افتاده مسیر و گذرش! بی‌گمان دور ضریح تو نمی‌گردانند هركه چون دانۀ اسپند نسوزد جگرش!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در دفترِ شعر من«این دیوان معمولی» محبوب من ماهی‌ست با چشمان معمولی ! برعکس آهوهای حیران در هزاران شعر او نیز چیزی نیست جز انسان معمولی با پای خود دور از «پری‌دُم»های دریایی عمری شنا کرده‌ست در یک وان معمولی محبوب من جای قدح نوشیدن از ساغر یک عمر چایی خورده در فنجان معمولی او جوجه‌تیغی روی پلک خود نچسبانده ! تا نیزه‌ای سازد از آن مژگان معمولی محبوب من این است و من با سادگی‌هایش سر می‌کنم در خانه‌ی ارزان معمولی جای گلستان می‌توان با بوسه‌ای خوش بود در یک اتاق ساده با گلدان معمولی با عقد دل فرقی ندارد شاهد عقدت قرآن زرکوب است یا قرآن معمولی عاشق اگر باشی برای بردن معشوق اسب سفیدت می‌شود پیکان معمولی معشوق من پاک است و عشقم پاک اما من ... من کیستم در متن این دوران معمولی ؟ من هم بدون سیم و زر یک شاعر پاکم یک شاعر از نسل بدهکاران معمولی !
صبر درمان من است ازتلخ وشیرینش چه باک؟! هرچه باشد ناگزیرم هر چه باشد حاضرم... [فاضل‌نظری]
خشت بر خشتِ زَوایایِ جهان گر دیدم منزلی امن‌تر از گوشه‌یِ تنهایی نیست
جانا نظیر روی تو ماه منیر نیست بهر تو جز در آینه شبه و نظیر نیست تا بوی طرهٔ تو و زد بر مشام جان حاجت بمشک و عنبر و عود و عبیر نیست چشم تو تا کشید ز ابرو کمان بر سر یکدل بشهر نیست که آماج تیر نیست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌾
نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد چه خواهش ها درین خاموشیِ گویاست نشنیدی؟ تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم زبانبازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد درون‌ها شرحه شرحه ست از دم و داغ جدایی‌ها بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد دهان (سایه) می‌بندند و باز از عشوهٔ عشقت خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد : هوشنگ ابتهاج (سایه)
ديده‌ را فايده‌ آن‌ است‌ كه‌ دلبر بيند وَر نبيند چه‌ بُوَد فايده‌ بينايي‌ را؟!
هر چند که قلب پر گناهی داریم... صد شکر هنوز اشک و آهی داريم... این سوز و گداز را نگیری از ما... جز روضه‌تان مگر پناهی داریم؟
هر وقت که در کار به بن بست رسیدیم از فاطمه یافاطمه ها معجزه دیدیم... 🌱
چو زرتشتی به کردار و به رفتار و به گفتارم به آیات خداوندی که هریک داده هشدارم به آن گمراه و نادانی که دشمن نیست بر اسلام تورا با هرچه گمراهی و نادانی خریدارم به هر دینی که هستی هر خدایی می‌پرستی به باورها و ایمانت قسم من دوستت دارم
چو زرتشتی به کردار و به رفتار و به گفتارم به آیات خداوندی که هریک داده هشدارم به آن گمراه و نادانی که دشمن نیست با اسلام فریبی خورده از دشمن که گوید من به اجبارم اگر روزی تو دانستی که چادر پوشش عشق است به آن حجب و حیای تو حجابت را خریدارم بیا آزادگی میکُن،بدان معنای آزادی که زن عفت بجوید زان نمی‌گوید که بیزارم به ریزش ها و رویش ها که دیدم در هیاهوها بترسم از قضاوت ها بدهکاری طلبکارم که در این فتنه های ما چنان غربالگری باشد که شاید عاقبت خیراست و من در خود گرفتارم به هر اندازه ای من هم توانستم کمک کردم ولی آخر خدا داند چه چیزی را سزاوارم که در تقدیر ما شاید در آخر جابجایی شد به این علت بخواهم من تورا چون مرد اقرارم به هر دینی که هستی هر خدایی می‌پرستی هم به باورها و ایمانت قسم من دوستت دارم
سرم خاک کف پای حسین است دلم مجنون صحرای حسین است بُوَد پرونده‌ام چون برگ گل پاک در این پرونده امضای حسین است بهشت ارزانی خوبان عالم بهشت من تماشای حسین است به وقت مرگ چشمم را نبندید که چشم من به سیمای حسین است تمام هستی‌ام باشد دل من که لبریز از تولاّی حسین است چراغ از بهر قبر من نیارید چراغم روی زیبای حسین است خوش آن صورت که در فردای محشر بر آن نقش کف پای حسین است دلی جای خدا باشد که آن دل پر از نور تجلاّی حسین است نترسانیدم از روز قیامت قیامت قدّ و بالای حسین است
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ دلتنگی و تنهایی و اندوه و صبوری ‏این عاقبتِ تیره‌ٔ یک عاشق ناب است! ━━━━💠🌸💠━━━━
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ ‌ خدا کوتاه سازد عمر ایام جدایی را... ━━━━💠🌸💠━━━━
هر شب دلم ز دست خیالت زبون شود تا حال من به عاقبت کار چون شود خونریز گشت مردم چشمت چو ساقیی کز دست وی قرابه مِی سرنگون شود
ای درد توام درمان در بستر ناکامی و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
زمین خلاصه ای از چشم آسمانی توست غزل برآمده از بازی زبانی توست! نه اندونزی و ژاپن، نه بم، نه هائیتی تکان دهنده ترین صحنه،  شعرخوانی توست کمی نخند، کمی دور شو، کمی بد باش! که هرچه می‌کشم از دست مهربانی توست هرآنچه را بفروشم نمی‌رسد وسعم به خنده‌ی تو که سوغات دامغانی توست! بلوغ زود رسم علت کهولت نیست اگر که پیر شدم مشکل از جوانیِ توست! دو سال می‌گذرد من هنوز سربازم وظیفه‌ی شب و روزم «ندیده بانی» توست
با نگاهی، تبسمی، حرفی، دربیاور مرا از این تردید  ای نگاهت محصل شیطان! اخم‌هایت معلم دینی!
می‌کند یادش دل بیتاب و از خود می‌رود می‌برد نام شراب ناب و از خود می‌رود هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد می‌شود از آتش گل آب و از خود می‌رود از محیط آفرینش هر که سر زد چون حباب می‌زند یک دور چون گرداب و از خود می‌رود پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست یاد دریا می‌کند سیلاب و از خود می‌رود زاهد خشک از هوای جلوهٔ مستانه‌اش می‌کشد خمیازه چون محراب و از خود می‌رود وصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت موج می‌غلتد به روی آب و از خود می‌رود نیست این پروانه را سامان شمع افروختن می‌کند نظارهٔ مهتاب و از خود می‌رود دست و پایی می‌زند هر کس درین دریا چو موج بر امید گوهر نایاب و از خود می‌رود. بی‌شرابی نیست صائب را حجاب از بیخودی جای صهبا می‌کشد خوناب و از خود می‌رود..
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است ، دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است، اکسیر من  نه این که مرا شعر تازه نیست  ، من از تو می نویسم و این کیمیا کم است، سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست، درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است. تا این غرل شبیه غزل های من شود، چیزی شبیه عطر حضور شما کم است.. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
غارت چشم سیاهت شد ، نگاه عاشقم در کنارت  یک بغل دیوانگی سهم من است... ♥️°•○○•°♥️
صد سخن دارم  به سینه لیک ، نتوانم بیان دم فرو بستم  نشستم تا دلت  خشنود باد... ♥️°○•°♥️
تنت جمهوری مطلق لبت اصل دموکراسی دروغ مرد شاعر را تو باید خوب بشناسی جنوب داغ من با تو شمال خوب تو با من دو تا سگ بسته ای، وحشی به چشمانت بگو لطفا سیاسی میشوم این بار به استبداد بدبینم بدون طرح توجیهی تو را اینطور میبینم تب دیکتاتوری داری خود پینوشه در شیلی دلیل اتفاقات شروع جنگ تحمیلی مخالف بودنم حتمی ست به نوعی بنده چپ کوکم من از این بندر آرام به تهران تو مشکوکم تو حزب الله لبنانی و چشمان تو بیروت است تمام پاچه گیری ها به سگ های تو مربوط است به ثبت رسمی محضر تو قطعا معتبر هستی فلسطین تو خواهم شد اگر اشغالگر هستی تو مثل فتح خرمشهر تو شوق بوسه ای پنهان تویی خوشحالی بعد از شکست حصر آبادان هوای داغ بندرکش تو با من توی لنگرگاه شروع فتنه ای تازه از آغوش تو؛ بسم الله.. یک فنجان شعر 🍃 @yek_fenjan_shear
در بحر « عشق » گر همه جویای ساحلند ؛ ما کشتی وجود ، به طوفان سپرده ایم...!
ڪاش میشد؛! احساس درون را به زبان آورد و وسعت دوست داشتن را بیان ڪرد 🌷