eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
31.9هزار عکس
24.1هزار ویدیو
125 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
📌دلنوشته یی به رسم وصیت نامه📝   ♦️خدایا ما با تو بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش استوار مانده ایم✌️ ♦️خدایا!  های و هوی بهشت🌸 را میبینم، چه غوغایی! (ع) به پیشواز یارانش آمده است،  چه صحنه ای! فرشتگان😇 ندا می دهند که 🔅همرزمان ابراهیم 🔅همراهان موسی 🔅هم دستان عیسی 🔅هم کیشان محمد 🔅هم سنگران 🔅هم فکران حسین علیه السلام و 🔅هم گامان خمینی و از سنگر آمده اند.   ♦️چه شکوهی🎉 چرا ما باید همیشه و عروج برادری باشیم و حسرت بخوریم😞 که چرا ما از این قافله عقب مانده ایم⁉️ ♦️چرا فقط ما باید زیر تابوت⚰ آشنا را بگیریم و دیگران زیر تابوت ما را نگیرند، آخر و تحمل تاکی؟😢 ماهم دوست داریم بشویم و مشمول آیه ی کریمه " ولا تحسبن الذین قتلوا... " باشیم😔  ♦️ماهم دوست داریم سرمان در دامان حسین بن علی (ع) قرار بگیرد و دوست داریم از دست حضرتش آب بنوشیم💧 پس حال که این در خانه ی ما را کوبیده است سراسیمه به طرفش می شتابیم🏃 و خود را از سیراب می کنیم😍 و جهان و این دنیــ🌍ـا را با تمام مظاهر اش ترک می کنیم و به حقیقت و ذات دنیا که همان آخرت است می رسیم💞   🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
: 🌷این انگیزه ( نابودی داعش و امنیت مرزهای اسلام) به قدری در مرتضی قوی بود که حتی وقتی شنید که پدر شده باز هم لحظه‌ای در حضورش در و منطقه عملیاتی شک نکرد. 🌷این بار آخری که اعزام می‌شد همسرش بود. وقت اعزامِ مرتضی هنوز جنسیت بچه مشخص نشده بود، بعد گفتند که بچه دختر است اما مرتضی در سوریه که بود یک بار که رفته بود حرم حضرت (س) برای زیارت، را باز کرده بود و به ما گفت : 🌷من آیه‌ای را دیدم که اول و آخر آیه اسم بود و بقیه کلمه ها مقابلم محو می‌شدند. همانجا به او الهام شد😇 که خداوند یک به او داده و اسمش هم علی است. در سونوگرافی مجدد دکتر گفت که بچه پسر است😍 🔻همسرشهید : علی من بایدلباس جهاد بپوشه، اسلحه به دست بگیره؛ رجز درکوچه های مدینه سر بده✊ کوچولو تنها فرزند شهید مرتضی حسین پور چهارماه بعد از پدر به دنیا آمد. 🌷 🍃🌹 @abbass_kardani
🍃🌺 اگر پرستـش جز ذاتِ خدا مجاز می‌بود مسلّما علـے را می پرستیدم #علی خدا نیست ولی وجود علے را چیزی جز خدا پُر نڪرده است... #شهید_دکتر_مصطفی_‌چمران 🌺🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به #محمد(ص)سبب خلقت دنیا #صلوات 🍀به محبت که نمودهدیه به دل هاصلوات 🌸به #علی(ع)شیرخدا آن شه مردان جهان 🌸به تمامی عفاف #فاطمه(س)آن دخت نبی 🍀به همه حجب وحیاعصمت زهرا صلوات 🌸به کرامت به درایت به صبوری حسن(ع) 🍀به کریمی که دهدحاجت دل هاصلوات 🌸به حسین(ع)خون خداآن شه مظلوم وغریب 🍀به شهیدی که غمش شد به دل ماصلوات 🌸به سجودی که نمودآن شه سجاد(ع)خدا 🍀به عبادت که نمودحضرت حق راصلوات 🌸به شکافنده هرعلم وبه باقر(ع) به خرد 🍀به شعوری که نمودحل معماصلوات 🌸به علمدارتشیع به صداقت به صفا 🍀به امام جعفرصادق(ع)همه ازماصلوات 🌸به نشاننده خشم کاظم(ع) محبوس واسیر 🍀به نه تسلیم شده برظلم وستم هاصلوات 🌸به غریبی که غم ازدل ببرد قربت او 🍀به رضا(ع)آن که ستاند غم دل راصلوات 🌸به نهم اخترآسمان امامت به تقی(ع) 🍀به جوادوهمه جودکرم ها صلوات 🌸به نقی(ع)هادی مادرره رستگاری ودین 🍀به هدایتگرمادرره عقبا صلوات 🌸امامی که حسن،عسکری(ع)است نام خوشش 🍀به اباحجت حق،شاه نه پیدا صلوات 🌸به وجودخوش آن مهدی(عج)پنهان زنظرصلوات 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷🍀🌸☘🌷🍀🌸☘🌷 ❤❤❤ @abbass_kardani ❤❤❤
آن روزها در خانه پدر بزرگم زندگی می کردیم ! خانواده ما اکنون از پدر و مادرم و چهار برادر و دو خواهر تشکیل می شد. صبریه خواهر بزرگمان وقتی دنیا آمده بود که پدر در مشغول کار بود. آن وقت ها بیشتر مردها برای کار به کشورهای مجاور می رفتند. روزی یک مرد بین پدر را در بندر می بیند و چون لال بوده به زبان بی زبانی به او می فهماند ، که تو دوازده بچه خواهی داشت! ( 8 پسر و 4 دختر) اما پدر باور نکرده بود، چون تا 3 سال اول زندگی مادرم بچه ای نمی آورد. پس از 4 سال خداوند به آن‌ها دختری می‌دهد که به پیشنهاد پدر، صبریه نامیده می‌شود ، برای اینکه بتواند دوری پدر را تحمل کند؛‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اما مدتی بعد پدر به ایران آمد . پدربزرگ و مادربزرگم از دوری او به سختی افتاده بودند و در نامه ای به او شکایت می‌کنند و می‌خواهند که برگردد. پس از صبریه به آنها پسری به نام می‌دهد و پس از آن محسن به خانواده ما اضافه می‌شود. تا آن وقت پدر با عموهایم کریم و رحیم به کشاورزی مشغول بود. پدربزرگ زمین‌هایی داشت که تقریبا ده کیلومتر با خانه فاصله داشت. در آغاز با یا خود را به سختی به زمین می‌رساندند و بعدها توانستند موتوری بخرند تا عبور و مرورشان راحت تر شود. پدرم گندم و برنج می‌کاشت که در زبان محلی آن (برنج) را می‌نامیدند. به روایت از ✅ادامه دارد... @abbass_kardani شلاب ها (برنج کارها) که عموماً عراقی بودند در فصل برنج مهمان خانه ما می شدند! برای همین سختی‌های روزهای برنج کاری برای مادرم و هم عروس تازه‌اش همسر عیدان، مشغله‌های زیادی همراه داشت. مادرم پیش از ازدواجش با پدرم که در سن سالگی او اتفاق افتاد، یک دختر شهری به حساب می‌آمد و کارهای خانه پدری‌ام برایش طاقت فرسا بود؛ اما چون دختران آن روز و روزگار برای سختی خانه شوهر خوب تربیت می‌شدند، و کار سخت آن خانه و زایمان‌های متعدد و بچه داری را به دوش می‌کشید. مادر بزرگ و پدر بزرگ که عمه و شوهر عمه مادرم بودند، مادرم را خیلی دوست داشتند ! ما همگی مادرمان را یا خطاب می‌کردیم ،اصلا بختیاری‌ها همه مادرشان را اینگونه می‌خوانند. مادرهایی که جز نشان از مهر و سختی چیز دیگری در پیشانیشان رقم نخورده بود. چند سالی پدر با عموهایم کشاورزی می کرد. سهم کشاورزی میان همه قسمت می‌شد و اگر آن سال برداشت محصول کفافمان می‌کرد، یکی از عموهایم ازدواج می‌کردند. عیدان با همسرش که ما او را عمه لطیفه صدا می‌زدیم، عمو زاده بودند! یک سالی از ازدواج عمو عیدان با او نگذشته بود که یک تصادف لعنتی او را از خانواده یک نفری نو نوار شادش گرفت. داغ خانواده پدر بزرگم را مثل زمین های شلب خیس و شخم زده کرد. همه چیز رنگ غم به خود گرفته بود زن عمو (عمه لطیفه) که در روزهای آغازین زندگی مشترکش با مردی که عاشقانه دوستش داشت، رنگ مرده ای به رخ گرفته بود؛ به ناچار و به رسم وسنت آن روزها، به حجله عموی کوچکترم کریم نشست. به روایت از ✅ادامه دارد ... @abbass_kardani
راستش خیلی هم خوشحال بودیم شیر یکی از گاوها دربست برای خوردنمان بود و شیر یکی دیگر کمک خرید خانه می شد . از همین راه کم کم خانه را رو به راه تر کرده یک اتاق دیگر به آن اضافه کردیم . حالا دیگر هم به فکر افتاده بود که علی را زن بدهد با وجود شرایط بدی که داشتیم، عروسی با دختر خاله ام عروسی با شکوهی بود چرا که اولین پسر خانواده بود پدر می خواست سنگ تمام بگذارد. از این رو پس از درو محصول سوروسات عروسی را به راه انداختند. مادر بیچاره ام آنقدر مشغول و سرگرم بود که من یعنی دو ماهه را یک روز تمام در زیر لباس ها و وسائل انباشته شده در یک اتاق در گهواره ام رها کرد و این کار خدا بود که زنده ماندم. به رسم مردم گروه نی همبان هم برای شب عروسی به خانه اورده شد اما عباس دست الیاس را گرفت. دو پا داشت و دوپا دیگر هم قرض کرد و از خانه گریخت معلوم نشد کجا اما به هر کجا ؟ که صدای طرب روح او را نیازارد. از فردای آن روز یک نفر به جمع خانواده ما اضافه شده بود همه بر سر یک سفره گاهی حتی صبریه و چهار فرزندش هم به جمع ما اضافه می شدند این بیست و چند نفر هر کدام وقتی مادر را می دیدند طعم یک غذا زیر دندانشان خوش می آمد . و مادر که قلبش به تمام وجودش فرمان می داد گاه حتی به پخت و پز پنج شش غذا در روز می رسید. تنها کسی که به این کار مادر اعتراض شدیدی می کرد بود . عباس از هر چه ناز و ادا در خوردن غذا و اسرافکاری بود ناراحت می شد . با آن که نوجوان بود اخم هایش را در هم می کرد از مادر ایراد می گرفت "مگرجان اضافه داری که اینقدر پای گاز صرف می کنی یک غذا بپز هر کس نخواست نان و پنیر هست ! در مدرسه هم همینجور بود هر روز یک نان و خیار برای خودش و الیاس بر می داشت و با پای پیاده مسیرخانه تا مدرسه را طی می کردند الیاس هم که نگاهش مدام به دست و دهان بود . به همان نان و پنیر اکتفا می کرد در نتیجه هر روز با چشمان از حدقه در آمده از گرسنگی به سرعت به خانه می آمدند و به جان غذای خوشمزه ی می افتادند در عوض پول های که دایه یا آقا می دادند و در جیب جمع شده بود همه به یک جا در دستان یک جا خوش می کرد. الیاس که از این کار برادرش جا میخورد به نشانه اعتراض چشمش را از انبوه پول در دستان سائل به سمت چهره ی و مصمم عباس می چرخید عباس شانه اش را بالا می انداخت با مهربانی دست الیاس را می گرفت و از انجا دور می شد. و چند لحظه برایش توضیح می داد: "شاید این گدا یکی از خدا باشد . الیاس ناباوراما مطیع سرش را پایین می انداخت و فکر می کرد : "اولیاء خدا یعنی چه؟" به روایت از ... @abbass_kardani
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 😭😭 گاهے باید آدم خودش را ڪند ... پیدا ڪند 🔸خودش را ... 🔸دلــشـ♥️ را ... 🔸عقلش را ... گاهے در این راه پر پیچ و خم🔄 ✓مردانگے ،✓غیرتــ ، ✓دین ، ✓عزتــ ، ✓شرفـــ ، ✓تقــوا را گم مےڪنیم🔴 ... را پیدا ڪنیم ببینیم کجاے قصہ ایم 🔺ڪجاے (عج) هستیم 🔻ڪجا بہ درد آقا خوردیم 🔺ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم 🔻ڪجا مثل اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی شویم ♦️ڪجا مثل شهید ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم بہ قول بچہ هاے تفحص نقطه صفر صفر و گِرا دست (س) خودمان را دودستے بسپاریم به دست بے بے قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان تا دستمان را بگیرد نگذارد در این دنیاے پر گناه🔞 غافل بمانیم ‌ غافل بمیـــــریم 😔 ... 🌹🍃🌹🍃
🔰شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی می‌کرد 🔸کارمند امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی? علی آقا بودند. یعنی علی مجموعا" #۸یتیم را سرپرستی می‌کرد. 🔹تازه بعد از یک عمر زندگی با فهمیدم که درآمدهایش? را کجا خرج می‌کرده و من که بودم نفهمیدم علی چه کار می‌کرد! 💥یک به تمام معنا بود 🔸پدر شهید مدافع حرم علی امرایی می‌گوید پس از فرزندم کم‌کم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک? را برعهده داشته و از او به عنوان «کم‌سن‌ترین خیّر» تقدیر شده‌بود. (حسین ذاکر) ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲ شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱ درعا، سوریه 🌷🌷یادشهداکمترازشهادت نیست 🌷🌷 🌷💥🌷 @abbass_kardani 🌷💥🌷
غسلها ، كفنها ، ثم‌جلس وحيداً يبكيها ، بعدها همس في‌لحدهـا ..؟! أنا،علی..! غُسلِش داد...کفَنِش ڪَرد، آنگاه نِشَست و تنها برایَش گریه کرد... بعد آرام درون قبرش گفت: زهــرا... منم ... @abbass_kardani
🎆 زیارت سه‌بُعدی حرم امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام🔻 www.imamali.net/vtour پس از ورود، روی هر فلش که میزنید کمی صبر کنید تا وارد مکان بعد شوید. 🦋🌺🦋 @abbass_kardani 🦋🌺🦋
🍃چمران کاوشگر ژرفای جاذبه و چگالی و اتم. بحث علمی نیست اشتباه نکنید، چمران جستجوگر جاذبه ، چگالی وجود و اتم وجوب خداست. . 🍃آنقدر رفته و گشته که یا خود را بیابد یا را. گرد دنبال مظلوم از آمریکا و جاذبه‌اش گشته و ایستاده بر بلندی های جولان، اسلحه بدست و دوربین بر چشم، بذر پاشید و برگشت در دیاری که اولین نفس را بالا کشید و خاکش را لمس کرد. چسبیده به تفکر و خودباوری از جدا شد و چسبید ب امام، امام موسی. . 🍃آمد و باز ایستاد بر بلندی های ، و سنندج تا نشان دهد راه رهایی جز دست بر سر زانو زدن اتّکا به خود نیست. . 🍃چمران، علی شناس بود. زمانی ک مثل بر قله علم ایستاده بود دست بر سر یتیم میکشید و مانند شمع دور آنها میگشت و نفس خود را آب می‌کرد تا سرکش نشود، توان زندگی مرفه را داشت اما مثل علی بر خاک سر میگذاشت و بر زمین می‌خوابید، مانند علی درایت و شجاعت جنگی داشت اما با همه رئوف رفتار می‌کرد و آخر هم مثل علی خدا را با همه عمق وجودی‌اش در آغوش کشید پس از عمری معروف به این که اگر خداشناس هستی همه را باید در علی جویا شوی. . به مناسبت شهادت . 📅تولد : ۱۸ اسفند ۱۳۱۱ . 📅شهادت : ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ .
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 خاطره ای زیبا از یک نمونه از کمک به دیگران در زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه . من و هم از منطقه بر می گشتیم . تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون . پرسید : کجا می رین ؟ مرد گفت : کرمانشاه علی گفت : رانندگی بلدی مرد گفت : بله بلدم رو کرد به من گفت : سعید بریم عقب مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا عقب خیلی سرد بود گفتم : آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی ؟ اون هم مثل من می لرزید ، لبخندی زد و گفت : آره، اینا همون نشینایی هستن که فرمود به تمام نشین ها شرف دارن . راوی : 💧روحش_شاد 💧یادش_گرامی 💧راهش_پر_رهرو 💧 💧 💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦 👉 @abbass_kardani👈 💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦🌻💦
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 خاطره ای زیبا از یک نمونه از کمک به دیگران در زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه . من و هم از منطقه بر می گشتیم . تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون . پرسید : کجا می رین ؟ مرد گفت : کرمانشاه علی گفت : رانندگی بلدی مرد گفت : بله بلدم رو کرد به من گفت : سعید بریم عقب مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا عقب خیلی سرد بود گفتم : آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی ؟ اون هم مثل من می لرزید ، لبخندی زد و گفت : آره، اینا همون نشینایی هستن که فرمود به تمام نشین ها شرف دارن . راوی : 💧 💧 💧 💧 💧 🥀🕊🍀🕊🥀🍀🕊🍀🥀🕊🍀🥀🕊 👉@abbass_kardani👈 🕊🥀🍀🕊🥀🍀🕊🥀🍀🕊🥀🍀🕊
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👇👇👇👇👇 🌸ازامشب توفیق این را داریم ، که زندگینامه ی ، عزیز را به صورت داستانی و چندین قسمت ، قبل از تولد و تا شهادت ایشان جمع آوری کنیم. و در اختیار شما خوبان قرار بدیم ! مارا همراهی کنید. 🍃🌸🍃🌸🍃 روحش شاد 🌹 آن روزها در خانه پدر بزرگم زندگی می کردیم ! خانواده ما اکنون از پدر و مادرم و چهار برادر و دو خواهر تشکیل می شد. صبریه خواهر بزرگمان وقتی دنیا آمده بود که پدر در مشغول کار بود. آن وقت ها بیشتر مردها برای کار به کشورهای مجاور می رفتند. روزی یک مرد بین پدر را در بندر می بیند و چون لال بوده به زبان بی زبانی به او می فهماند ، که تو دوازده بچه خواهی داشت! ( 8 پسر و 4 دختر) اما پدر باور نکرده بود، چون تا 3 سال اول زندگی مادرم بچه ای نمی آورد. پس از 4 سال خداوند به آن‌ها دختری می‌دهد که به پیشنهاد پدر، صبریه نامیده می‌شود ، برای اینکه بتواند دوری پدر را تحمل کند؛‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اما مدتی بعد پدر به ایران آمد . پدربزرگ و مادربزرگم از دوری او به سختی افتاده بودند و در نامه ای به او شکایت می‌کنند و می‌خواهند که برگردد. پس از صبریه به آنها پسری به نام می‌دهد و پس از آن محسن به خانواده ما اضافه می‌شود. تا آن وقت پدر با عموهایم کریم و رحیم به کشاورزی مشغول بود. پدربزرگ زمین‌هایی داشت که تقریبا ده کیلومتر با خانه فاصله داشت. در آغاز با یا خود را به سختی به زمین می‌رساندند و بعدها توانستند موتوری بخرند تا عبور و مرورشان راحت تر شود. پدرم گندم و برنج می‌کاشت که در زبان محلی آن (برنج) را می‌نامیدند. به روایت از ✅ادامه دارد... @abbass_kardani
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)تسلیت باد🖤
🍃خانه، بوی خداحافظی می دهد، مدتی است بوی دود و هیزم سوخته مهمان خانه شده و صاحب خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می شود😔 🍃سینه کوچک هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار لب تشنه بگذارد. 🍃حسین برای شفای مادر دعا می کند. زهرا با صورت نیلی از رو می گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش "اللهم عجل وفاتی سریعا " را زمزمه می کند🥺 🍃طعنه های مردم مدینه دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می کردند و امروز می خواستند، علی را برای ببرند. 🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن صورتش😞 🍃دلش از نامردی مردم گرفته است. چه کسی می داند بر زهرا چه گذشته است که تمنا می کند:"یا علی غسلنی فی الیل، کفنی فی الیل دفنی فی الیل و لا تعلم احدا" 🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود پیشه می کند. با دیدن در سوخته، غیرتش بغض می کند و با دیدن مسمار دلش می شکند. با دستهایی که را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می سازد و زهرایش را شبانه غسل میدهد و کفن می کند و به خاک می سپارد😭 🍃امان از دل علی که جز چاه کسی امانت دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می گریستند، دردتنهایی و درد سلام هایی که بی جواب ماند😓 پرستوی زخمی علی پرزده تا آسمون🖤 به مناسبت سالروز شهادت @abbass_kardani
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 پرسیدم:‌« تو ؟» گفت: راستش رو بگم؟ گفتم: خب پس جواب مشخص شد. گفت : ناراحت نمی‌شی؟ گفتم : معلوم شد دیگه." گفت: در مقایسه با مردهای دیگه خیلی اما اگه منظورت اون ایده‌آله ، خب اون فقط با به دست می‌آد . دعا کن به اون برسم . می‌دانم من حالا واقعا است . راوی ســــــــــــــــلام عاقبت تون ختم به شهادت 💠💠@abbass_kardani💠💠
⬆️ ⬆️ سلام وقت بخیر اگر مقدور هست برای تیموری فرزند حسن بخوانید رکعت اول بعد از رکعت دوم بعداز ده مرتبه
یک وقت می‌گوییم (ع) را "که" کُشت و یک وقت می‌گوییم "چه" کُشت؟ اگر بگوییم علی را "که" کُشت؟!! البته عبد الرحمن ابن ملجم، و اگر بگوییم علی را "چه" کُشت، باید بگوییم "جمود"، "خشک مغزی" و "خشکه مقدسی"؛ همینهایی که آمده بودند علی را بکشند، از سر شب تا صبح عبادت می‏کردند، واقعاً خیلی تأثرآور است.... علی به جهالت و نادانی اینها ترحم می‌کرد، تا آخر هم حقوق اینها را از بیت المال می‌داد و به اینها آزادی فکری می‌داد.... ابن ابی الحدید می‌گوید، اگر می‌خواهید بفهمید که و چیست، به این نکته توجه کنید که اینها وقتی که قرار گذاشتند این کار را بکنند، مخصوصاً شب‏ نوزدهم رمضان را انتخاب کردند و گفتند: ما می‌خواهیم خدا را بکنیم و چون می‌خواهیم امر خیری را انجام بدهیم، پس بهتر این است که این کار را در یکی از شبهای عزیز قرار بدهیم که اجر بیشتری ببریم.... 📚اسلام و نیازهای زمان، ج ۱، ص ۷۷ ✍ شهید مطهری التماس_دعا 🕊🕊@abbass_kardani🕊🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
ســـــلام خدمت اعضای محترم مهمان عزیز امشب ما 👇👇👇 شهید رضا اسماعیلی هستند عاشقانه_های_شهدا شهید_مدافع_حرم رضا_اسماعیلی داعشی ها محاصره اش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیرش تموم شد داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش همون موقع هم توی منطقه بود خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد... بود آب جلوش می ریختن رو‌ی زمین فهمیدن توی منطقه اس برای خراب کردن روحیه بیسیم رو گرفتن جلو دهن رضا و رو گذاشتن زیر کم کم برا این که کشش کنن آروم آروم شروع کردن به سرش و بهش می گفتن پشت بیسیم به فحش بده اینقدر را یواش یواش که ۴۵ دقیقه طول کشید... ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه گفت : اصلا من آمدم بدم برای مظلوم ... اصلا من آمدم فدا بشم برای ... اصلا من آمدم رو بدم... یا یا ... میگن عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد بعدم سر رو گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برای ... 👈 امنیت ما نیست عزیزان چقدر و ها دادیم تا توانستیم به این برسیم... 👉 یاد شهدا کمتر از شهادت نیست شادی روح امام و همه ی شهدای عزیز خاصه مهمان امشب مون 14دسته گل صلوات هدیه کنیم خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو اللهم عــــــــجل لولیک الفرج الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم
✨﷽✨ ✳️ اسلام از نفاق ضربه می‌خورد، نه کفر! ✍ به تعبیر بعضی بزرگان، در تمام این تاریخ هزاروچهارصد ساله‌اش، در هیچ جبهه‌ی رویارویی شکست نخورده است. خطر این است که اسلام مثل و وارونه پوشیده شود و زننده شود تا بتوانند به آن خیانت کنند و آن را زیر پا بگذارند. در شکل و محتوا هرگز اندیشه‌ی به‌دست از صحنه خارج نشده است ولی وقتی ابوسفیان به‌ظاهر تسلیم می‌شود و از آن سوی خندق به این طرف خندق می‌آید و کسی که خانه‌اش بیست سال کانون توطئه علیه اسلام بوده، می‌کند که من هم اسلامی شدم و شام به‌دست فرزندش یزید- عموی آن یزید و برادر معاویه- فتح می‌شود و پسرش فاتح اسلامی لقب می‌گیرد و پسر دیگرش معاویه، جزو کاتبان وحی و خال المؤمنین نامیده می‌شود، بعد از این است که اینان می‌توانند شکستی را که در خورده بودند، اینک در جبران کنند و به شکلی عمیق‌تر و جدی‌تر در تلافی کنند؛ یعنی پسر همین ، پسر همان علیه‌السلام را به جرم مخالفت با دولت قانونی اسلامی!! به خاک‌وخون می‌کشد. اینکه پیامبر فرمود هیچ‌وقت اسلام به علت کمبود نیرو شکست نخواهد خورد، بلکه با همین شیوه‌ها شکست می‌خورد و هرگز اسلام از ضربه نمی‌خورد بلکه از ضربه می‌خورد، نمونه‌ی بارز آن همین وقایع بود. 👤 استاد رحیم‌پور ازغدی 📚 از کتاب حسین عقل سرخ 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
شهید_والامقام علی_خلیلی وقتے ضارب رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم ، یک پیرمرد اومد گفت : خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟ علی با همان بدن بی جان گفت: حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم. سوم_فروردین سالروز آسمانی_شدن شهید امر به معروف و نهی از منکر علی_خلیلی را گرامی می داریم 🕊سالروز_شهادت🕊
🌸به (ص)سبب خلقت دنیا 🍀به محبت که نمودهدیه به دل هاصلوات 🌸به (ع)شیرخدا آن شه مردان جهان 🌸به تمامی عفاف (س)آن دخت نبی 🍀به همه حجب وحیاعصمت زهرا صلوات 🌸به کرامت به درایت به صبوری حسن(ع) 🍀به کریمی که دهدحاجت دل هاصلوات 🌸به حسین(ع)خون خداآن شه مظلوم وغریب 🍀به شهیدی که غمش شد به دل ماصلوات 🌸به سجودی که نمودآن شه سجاد(ع)خدا 🍀به عبادت که نمودحضرت حق راصلوات 🌸به شکافنده هرعلم وبه باقر(ع) به خرد 🍀به شعوری که نمودحل معماصلوات 🌸به علمدارتشیع به صداقت به صفا 🍀به امام جعفرصادق(ع)همه ازماصلوات 🌸به نشاننده خشم کاظم(ع) محبوس واسیر 🍀به نه تسلیم شده برظلم وستم هاصلوات 🌸به غریبی که غم ازدل ببرد قربت او 🍀به رضا(ع)آن که ستاند غم دل راصلوات 🌸به نهم اخترآسمان امامت به تقی(ع) 🍀به جوادوهمه جودکرم ها صلوات 🌸به نقی(ع)هادی مادرره رستگاری ودین 🍀به هدایتگرمادرره عقبا صلوات 🌸امامی که حسن،عسکری(ع)است نام خوشش 🍀به اباحجت حق،شاه نه پیدا صلوات 🌸به وجودخوش آن مهدی(عج)پنهان زنظرصلوات 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷🍀🌸☘🌷🍀🌸☘🌷
💐🌴🌼❤️🌼🌴💐 قبل از شروع مراسم عقد ، نگاهی به من کرد و گفت : شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است . گفتم ، چه آرزویی داری؟ درحالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت : اگرعلاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می ‌اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم بخواهید . از این جمله تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم ؛ اما قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم . هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای طلب کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به دوختم ؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور و تعدادی از برادران برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که همه این مراسم و و همه به فیض نائل شدند ... راوی: یادشهداکمترازشهادت نیست
✨🍃🌸🍃✨ 🌐" درخواست حضرت زهرا سلام الله از امیرالمومنین علیه‌السلام" 😇 💠روزی حضرت زهرا علیها السلام بیمار و بستری شد. امیرالمؤمنین علیه السلام به بالین او آمد فرمود: زهرا جان‼️ چه میل داری تا برایت فراهم کنم⁉️ گفت: من از شما چیزی نمی خواهم.💝✨ حضرت علی علیه السلام اصرار کرد. فاطمه علیها السلام گفت: ای پسر عمو‼️پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزی از شوهرت در خواست نکن، مبادا تهیه آن برایش مشکل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود.💚✨ علی علیه السلام فرمود: ای فاطمه‼️به حق من، هر چه میل داری بگو تا برایت آماده کنم. فاطمه علیها السلام گفت: اکنون که من را سوگند دادی می گویم. اگر برایم فراهم کنی خوب است.🌸✨ حضرت علی علیه السلام برخاست و برای فراهم نمودن انار از منزل بیرون رفت. در راه با چند نفر از مسلمانان روبرو شد و از آنها پرسید: انار در کجا پیدا می شود⁉️ آنها گفتند: یا علی‼️ فصل انار گذشته، ولی چند روز قبل شمعون یهودی چند انار از طائف آورده بود. حضرت به در خانه شمعون رفت. شمعون وقتی که چشمش به علی علیه السلام افتاد علت آمدن آن حضرت را پرسید⁉️ علی علیه السلام ماجرا را گفت و افزود که برای خریداری انار آمده ام. شمعون گفت: چیزی از انارها باقی نمانده است همه را فروخته ام. همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را می شنید، به شوهرش گفت: من یک انار برای خودم برداشته بودم و در زیر برگها پنهان کردم. آنگاه رفت و انار را آورد و به حضرت علی علیه السلام داد. آن حضرت چهار درهم به شمعون داد. او گفت: قیمتش، نیم درهم است. امام فرمود: همسرت این انار را برای خود ذخیره کرده بود تا روزی از آن نفع بیشتری ببرد. نیم در هم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت. آن حضرت در برگشت به طرف منزل، صدای ناله درمانده ای را شنید، به دنبال صدا رفت، دید مردی غریب و بیمار و نابینایی در خرابه ای بدون سرپرست و غذا روی زمین خوابیده است، حضرت جلو رفت و سرش را به دامن گرفت و از او پرسید: تو کیستی⁉️از کدام قبیله ای⁉️ چند روز است که در اینجا افتاده ای⁉️ گفت: ای جوان صالح❗️من از اهالی مدائن (ایران) می باشم، در آنجا قرض زیادی داشتم. ناگزیر سوار بر کشتی شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤمنان می رسانم شاید آن حضرت کمکی به من کند و قرضهایم را ادا نماید - جوان نمی دانست که سرش بر دامن علی علیه السلام است - امام فرمود: من یک انار برای بیمار عزیزم می برم، ولی تو را محروم نمی کنم و نصفش را به تو می دهم. حضرت انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان می گذاشت تا تمام شد. جوان گفت: اگر مرحمت فرمایی نصف دیگرش را نیز به من بخورانی، چه بسا حال من خوب شود❗️ علی علیه السلام نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد. آنگاه حضرت بعد از خداحافظی با آن جوان بیمار به سوی خانه حرکت کرد. در حالی که از شدت حیا غرق در فکر بود به در خانه رسید، ولی حیا کرد وارد خانه شود. از شکاف در به درون خانه نگاهی کرد تا ببیند فاطمه علیها السلام خواب است یا بیدار. مشاهده کرد فاطمه علیها السلام تکیه کرده و طبقی از انار پیش روی اوست و میل می فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست. 🌴🕊پرسید: فاطمه جان❗️ این انار را چه کسی برای شما آورده است⁉️ فاطمه علیها السلام گفت: ای پسر عمو❗️وقتی که از پیش من رفتی، چندان طولی نکشید که نشانه سلامتی را در خود یافتم. ناگاه صدای در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردی را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت: این طبق انار را امیرمؤمنان علیه السلام برای فاطمه فرستاده است.🌹✨ ریاحین الشریعة، ج 1، ص142 اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌾🍃