eitaa logo
این عماریون
385 دنبال‌کننده
230.6هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
❌دوران عقب ماندگی ملت ما؛ زمانی آغاز شد که... جای اندیشیدن را تقلید جای تلاش و کوشش را دعا جای اراده برای رفتن را قسمت،و حای تصمیم عقلانی را استخاره گرفت. کبیر 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 این عماریون
﷽ 🌴 هدف خدا از واجب کردن چیست؟ 🌴 💚 مصيبتها و شدائد براى تكامل بشر ضرورت دارند. اگر محنت ها و رنج ها نباشد بشر تباه مى‏ گردد. قرآن كريم مى‏ فرمايد: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ‏ فِي‏ كَبَدٍ 📚 سوره بلد ، آیه ۴. «همانا انسان را در رنج و سختى آفرينش داده‏ايم». 💛 المؤمنين (علیه السلام) در يكى از نامه‏ هاى خود به عثمان بن حنيف، فرماندار خويش در بصره نوشتند : در ناز و نعمت زيستن و از سختی ها دورى گزيدن، موجب ضعف و ناتوانى مى‏ گردد، و برعكس، زندگى كردن در شرايط دشوار و ناهموار، آدمى را نيرومند و چابک مى‏ سازد و جوهر هستى او را آبديده و توانا مى ‏گرداند. ... 🧡 [ مثلاً ] درختان بيابانى كه از مراقبت و رسيدگى مرتّب باغبان محروم مى‏ باشند، چوب محكم تر و دوام بيشترى دارند، برعكس، درختان باغستان ها كه دائماً مراقبت شده ‏اند و باغبان به آنها رسيدگى كرده است، نازک پوست ‏تر و بى‏ دوام‏ ترند. 💜 خداوند متعال در قرآن كريم مى ‏فرمايد: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ‏ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ‏ الْخَوْفِ‏ وَ الْجُوعِ‏ وَ نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ‏.‏ 📚 سوره بقره ، آیه ۱۵۵. «حتما شما را با اندكى از ترس، گرسنگى و آفت در مال ها و جان ها و ميوه‏ ها مى ‏آزماييم، و مردان صبور و با استقامت را مژده بده. يعنى بلاها و گرفتاری ها براى كسانى كه مقاومت مى ‏كنند و ايستادگى نشان مى ‏دهند، سودمند است و اثرات نيكى در آنان به وجود مى ‏آورد. 💙 خدا براى تربيت و پرورش جان انسانها دو برنامه تشريعى و تكوينى دارد و در هر برنامه، شدائد و سختی ها را گنجانيده است. 1⃣ در برنامه تشريعى، عبادات مثل روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدائدى است كه با تكليف ايجاد گرديده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تكميل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است. 2⃣ در برنامه تکوینی گرسنگى، ترس، تلفات مالى و جانى، شدائدى است که بطور قهرى انسان را در بر مى‏ گيرد. 📚 مجموعه‏ آثار استاد مطهرى ، ج‏ ۱ ، خلاصه ای از ص ۱۷۶ تا ۱۷۸. این عماریون
يكي از آنهاخود را به مردن زده بود و حراف ،ضمن حواله يك لگد جانانه به مزدور فوق ، اسلحه ای که او زیر پیراهنش پنهان کرده بود را به غنیمت میگیرد. 🍃🌷🍃 و اسرا نیز دقایقی بعد به پشت تخلیه میشوند . همان به عنوان این عمل ، به حراف اهدا میگردد. 🍃🌷🍃 روز از ماه سال ۶۱# بود که خلبان علیرضا حراف در یکی از های خود به همراه دیگر خلبان قدرت‌الله خدادادی در بیت المقدس در حالیکه به تجهیزات دشمن بعثی بودند هدف موشک قرار می گیرند و با دعوت حق را لبیک می گویند. 😭😭😭 🍃🌷🍃 {یاد با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷} 🍃🌷🍃 سرانجام# امیرخلبان شهید علیرضا حراف هم درتاریخ ۱۳۶۱/۲/۱۰# در پروازش در بیت المقدس به آرزویش که همانا در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید :گلزار شهر شیراز. 🍃🌷🍃
به روایت از دوستان : را با دو دیگر ، تحویل بنیاد داده و گذاشته بودند سردخانه . نگهبان سردخانه می گفت : یکی شان آمد به خوابم و گفت : " جنازه من رو فعلا تحویل خانواده ام ندید ! " 🍃🌷🍃 از خواب بیدار شدم . هرچه فکر کردم کدامیک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه . فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره رو دیدم. 🍃🌷🍃 دوباره همون جلمه رو بهم گفت . این بار فورا اسمشو پرسیدم  ،گفت ناصر سلیمانی . از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها😭 🍃🌷🍃 روی سینه یکی شان نوشته بود " شهید امیر ناصر سلیمانی " . بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ ، خانواده اش در تدارک بودند ؛ خواسته بود نخورد !😭 🍃🌷🍃
دفاع مقدس،  سید علی خرازانی 🍃🌷🍃 درتاریخ    ۱۳۴۷/۲/۲۰#  در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی و زحمت کش متولد شد. پدر ایشان ،آقا سیدحسین، خوار و بار فروش بودند ، تاپایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. 🍃🌷🍃 به عنوان در حضور داشت و و پنجم مهر ۱۳۶۵#، در دزفول به رسید. 🍃🌷🍃 به روایت از یکی از دوستان : در سال های دوم و سوم راهنمایی (1359-1361) یکی از و ترین هایم ( سیدعلی ) بود. 🍃🌷🍃 دوران بسیار داشتنی و آمیزی داشتیم این ارتباط علیرغم جدایی در دوران دبیرستان ادامه یافت و به بهانه های مختلف دیدار تازه می کردیم منزل ما ابتدای خانی آباد نو  و منزل کوچه 60 بود. 🍃🌷🍃 گذشت زمان باز هم ما را از هم جدا نمی کرد تا این که پای بسیاری از و را به باز کرد و البته بیشتر از من پای بود. 🍃🌷🍃 تا این که 12 65# باز هم با هم گرفتیم که به بریم دوست داشت به عمار لشکر 27 بره و من هم دوست داشتم یا با هم باشیم یا در حمزه باشم. 🍃🌷🍃
ولی  ما را به   10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم علی اکبر (ع)🌷 🌷 را به نصر دادند و من را به دسته . 😔 🍃🌷🍃 در کربلای 1 با هم شرکت کردیم ، به دچار گرفتگی شد به طوری که تونست بر بزنه😔 چون به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد. 🍃🌷🍃 در کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه .😊 🍃🌷🍃 همین روزها بود که یک بسیار سخت در اطراف منطقه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از اومدیم تهران بعد از برگشتن من به متوجه شدم که گرفته برای عمار و دیگر را ندیدم. 🍃🌷🍃 تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم که رفته بود بعد از گرفتن بلیط در خیابان چیتگری را دیدم بود. 🍃🌷🍃 اون گفت از خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم ،گفت نرو،گفتم چرا؟ گفت شده و الان هم را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭 🍃🌷🍃
شوکه شدم در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود گفتم مگه بود؟ گفته نه نمی دونم چطور شده؟ برگشتم بلیط را پس دادم رفتم 😭 🍃🌷🍃 به مسئول گفتم شده میگذارید برم اونو ببینم با یک نفر رفتیم سردخانه در یک تابوت را باز کرد دیدم 😭😭چند لحظه ای بهش خیره شدم😭😭 🍃🌷🍃 برگشتم بیرون😔 دلم راضی نشد گفتم اجازه می دهید یک بار دیگر برم ببینم رفتم بالای سرش نشستم باهاش کلی نجوا کردم و گلایه کردم که مگر قرار نبود باهم باشیم........😭 🍃🌷🍃 بعد رفتم ابوذر دیدم دارند می روند به خانواده اش خبر بدهند من را هم با خودشان بردند نامردا منو انداختند جلو😭 🍃🌷🍃 رفتم در زدم # امیر (حاج حسین) اومد تا منو دید رنگش پرید😔 گفت چیزی شده چیزی شده گفتم نه مجروح شده در بیمارستانه بیاییدبرویم اصرار کرد گفت اگر شده بگو من تحملش را دارم 😭 🍃🌷🍃 با اصرار فهمید😭 با هم رفتیم بالای سر .... باید می بودید و میدیدید که این پدر با چه می کرد بویید و بوسید....😭😭 🍃🌷🍃
يكي از آنهاخود را به مردن زده بود و حراف ،ضمن حواله يك لگد جانانه به مزدور فوق ، اسلحه ای که او زیر پیراهنش پنهان کرده بود را به غنیمت میگیرد. 🍃🌷🍃 و اسرا نیز دقایقی بعد به پشت تخلیه میشوند . همان به عنوان این عمل ، به حراف اهدا میگردد. 🍃🌷🍃 روز از ماه سال ۶۱# بود که خلبان علیرضا حراف در یکی از های خود به همراه دیگر خلبان قدرت‌الله خدادادی در بیت المقدس در حالیکه به تجهیزات دشمن بعثی بودند هدف موشک قرار می گیرند و با دعوت حق را لبیک می گویند. 😭😭😭 🍃🌷🍃 {یاد با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷} 🍃🌷🍃 سرانجام# امیرخلبان شهید علیرضا حراف هم درتاریخ ۱۳۶۱/۲/۱۰# در پروازش در بیت المقدس به آرزویش که همانا در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید :گلزار شهر شیراز. 🍃🌷🍃
درسال   ۱۳۸۵# ازدواج کرد، همسر ایشان آموزگار هستند، تنها یادگارش یسناخانم سال  ۱۳۹۰ شدند. ایشان در سال 1388 ادامه تحصیل راهی دانشگاه در معماری شد و جزء این دانشگاه بود. 🍃🌷🍃 به روایت از همسر : سال85# با هم ازدواج کردیم. خواهرشون فرهنگی و همکارم بودند. و از این طریق با هم آشنا شدیم وقتی به خواستگاری ام آمد، روی مسئله داشتند. 🍃🌷🍃 همچنین به من گفتند من هستم و بخاطر ام زیادی خواهم رفت. و از نظر و تنم... 🍃🌷🍃 دو سالی می‌شد که به طور مدام از رفتن به و حرف می‌زد. حتی به من هم پیشنهاد داد که بروم. اما من خیلی مخالف بودم. آن زمان چیز زیادی از این موضوع نمی‌دانستم. 🍃🌷🍃 اما مخالفت‌های من هرگز باعث نشد از رفتن و بخاطر اینکه من نگران نباشم گفت قرار است بعنوان مستشار نظامی"آموزش نظامی" بروم. 🍃🌷🍃
چند بار اسم می‌نوشت و هر بار بهش می‌گفتن آماده باش، بسیار و زده می‌شد و را می‌کرد ولی هر بار به می افتاد. 🍃🌷🍃 یک روز به او تماس گرفتم و گفت باز کنسل شد من از این بابت خوشحال شدم که متوجه این موضوع شد و با ناراحتی گفت شما راضی نیستی که من نمی‌توانم بروم.😔 🍃🌷🍃 نزدیک بود در حال آماده شدن برای نماز بودم که زیر لب گفتم به . بالاخره آن روزی که قرار بود به بره رسید. 🍃🌷🍃 حتی شدیدش به هم رفتن‌اش همیشه می‌گفت حسین(ع)🌷 مدام به یسنا می‌گفت کن بشه.😔 🍃🌷🍃 ساعات آخر بدرقه، از زیر قرآن که ردش کردم گفت برای آخرین بار این پله ها را با هم بریم...😭😭 🍃🌷🍃
5 بعد از رفتنش بود که هنوز ازش خبر نداشتم. شب غریبان بود. حال عجیبی داشتم😭. یسنا هم را می کرد. ساعت 10 شب تلفن زنگ خورد بود.😭 🍃🌷🍃 خیلی پشت تلفن گریه کردم😭 و بهش گفتم نگرانم دل شوره دارم. با آرامش به من گفت بانو فقط دعا کن هر چه می‌شود.😭 🍃🌷🍃 شاید تا یک هفته تماس نتوانم تماس بگیرم هیچ نگران نباشید. به . من آن شب خیلی بی‌تاب بودم. دیگر خبری نشد😭یک هفته گذشت خیلی نگران بودم تلفن از من جدا نمی‌شد.😭 🍃🌷🍃 با همکارش برای پیگیری تماس گرفتیم. که  گفتند نگران نباشید😔 تا چند روز دیگر مجدد پیگیری کردیم، گفتند نگران نباشید فردا زنگ میزند.😭 🍃🌷🍃 یسنا مدام می‌گفت من رو می خوام😭 که گفتم یسنا فردا به ما زنگ می زنه😭 روز 5شنبه روزی بود که قرار بود زنگ بزنه، خواهر شوهرم ساعت 10تماس گرفت گفت خبری از نشد و...😭 🍃🌷🍃 تلفن زنگ خورد و یکی از نزدیکان در حالی که بسیار گریه می‌کرد به من گفت شد😭 😭کمرم شکست و مثل کوهی خراب شدم. در نهایت گفتم به رسیدی مبارک...😭😭 🍃🌷🍃
خصوصیات اخلاقی داشت او و به دور از کینه بود. من و عید به آموزان بخصوص را داشتیم مورد را می کردیم. هنوز هم این را به می دهم. 🍃🌷🍃 سرانجام امیرعلی هیودی هم درتاریخ     ۱۳۹۴/۸/۲# در شهر به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 : گلزار آباد دزفول. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید  سرفراز    💠شهید امیر علی هیودی💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
👁📷 امام خامنه ای (حفظه‌الله) : در قضیه ی و رفتاری که با کردند فشارهای انگلیسی ها و سفارتخانه های اروپایی در تهران بود که پادشاه ابله قاجار را وادار کرد خون کبیر را بریزد و او را که میتوانست ایران را متحول کند ، کنار بگذارد. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج