می گفت: "ما باید برویم تا #جنگ به مرزهای #کشور خودمان کشیده نشه، عقیده داشت تمام این #نقشه ها در #کشورهای همسایه و همراه ایران برای اینه که آمریکا و اسرائیل دشمنی و بغض و کینه شان علیه #انقلاب ما را به سرانجام برسانند."
من درباره #حرف های #غلامرضا فکر می کردم، ولی #جدا شدن از او برایم #سخت بود. #غلامرضا #دو سال تمام #تلاش کرد تا به #هدفش برسد و آخر هم #پیروز این #راه شد.
🍃🌷🍃
#غلامرضا هم به #آموزش های نظامی روی آورد و هم روی #اخلاق و #رفتارش #کار می کرد، هم می خواست #من و #مادرشان از #ته دل #راضی به #رفتنش بشویم.😭
🍃🌷🍃
پدر #غلامرضا از دنیا رفته بودو مادر و خواهراش #تنها بودند😔. #برادر جوانشان هم #دو سال پیش در سانحه ای #جانش را از دست داده بود،😔 #خانواده هنوز در #داغ فرزندش می سوخت.😭😭
🍃🌷🍃
#شهید مدافع حرم غلامرضا لنگری زاده
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۱# در شهر کرمان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
۵ خواهرو برادر بودند.
پس از سه فرزند دختر و بعد از ده سال ، ایشان متولدشد.تنها برادرش که کوچکتر ّبود ۲ سال قبل از #شهادت ایشان از دنیا رفته بود.😔
🍃🌷🍃
متاهل بود و دو فرزند به یادگاردارد.
مونس خانوم و آقا محمود رضا.
🍃🌷🍃
در نوجوانی پدرش را از دست داد😔، چون ایشان #پسر بزرگ خانواده بود ، نسبت به #مشکلات زندگی خانواده #احساس #مسئولیت می کرد.
🍃🌷🍃
ایشان علی رغم اینکه در زمینه #ورزش هم خیلی #موفق بود در آن شرایط #ورزش را #رها کرده و مشغول به #کار آزاد در تعویض روغن در شهر کرمان شد.
🍃🌷🍃
در سن ۲۱#سالگی تصمیم به ازدواج گرفت و یکی از #ملاک های #انتخاب همسر آینده اش #متدین ،#محجبه و از #سادات بودن بود.
🍃🌷🍃
رفتن #غلامرضا برای #مادرشان خیلی #سخت بود. #غلامرضا می گفت تا شما #راضی نشوید# نمی روم. می رفت #آموزش. وزنش کمی زیاد بود. خیلی #ورزش می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم.
🍃🌷🍃
آنجا #تمرین می کرد، می دوید و #من و #دخترم #تماشایش می کردیم. از #خوابش می زد. #نمازهایش را #اول وقت می خواند. #هیئت هم که از #برنامه ی #زندگی اش #حذف ن#می شد؛ مخصوصاً ایام #محرم و ایامه #فاطمیه.😭
🍃🌷🍃
یک بار با #گردان #فاطمیون می خواست برود #سوریه. تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند.
😭
🍃🌷🍃
یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی #سوریه، #مادر و #همسرت را بفرست #کربلا. همین #کار را کرد. ما رفتیم #کربلا. من #باردار بودم. کنار #ضریح اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم.
🍃🌷🍃
گفتم: "خدایا اگر رفتن #غلامرضا به #سوریه
به نفع #اسلام است،
اگر او می تواند به #اهل بیت علیه السلام🌷 و
#خانم #حضرت زینب (س)🌷 #خدمت کند،
#خدایا #خودت #کمکش کن.
🍃🌷🍃
از #کربلا که آمدیم، زیاد #طول نکشید. #کارش جور شد و صدایش زدند برای رفتن به #سوریه. #شهریور ماه بود.😭😭
🍃🌷🍃
#شهید دفاع مقدس، سید علی خرازانی
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۴۷/۲/۲۰# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی و زحمت کش متولد شد.
پدر ایشان ،آقا سیدحسین، خوار و بار فروش بودند ، تاپایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت.
🍃🌷🍃
به عنوان #بسیجیی در #جبهه حضور داشت و #بیست و پنجم مهر ۱۳۶۵#، در #سد دزفول به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
به روایت از یکی از دوستان #شهید :
در سال های دوم و سوم راهنمایی (1359-1361) یکی از #بهترین و #صمیمی ترین #همکلاسی هایم #امیر ( سیدعلی ) بود.
🍃🌷🍃
دوران بسیار #دوست داشتنی و #خاطره آمیزی داشتیم این ارتباط علیرغم جدایی در دوران دبیرستان ادامه یافت و به بهانه های مختلف دیدار تازه می کردیم
منزل ما ابتدای خانی آباد نو و منزل #امیر کوچه 60 بود.
🍃🌷🍃
گذشت زمان باز هم ما را از هم جدا نمی کرد تا این که #جنگ پای بسیاری از #نوجوانان و #جوانان را به #جبهه باز کرد و البته #امیر بیشتر از من پای #کار بود.
🍃🌷🍃
تا این که 12#خرداد 65# باز هم با هم #ماموریت گرفتیم که به #جبهه بریم #علی دوست داشت به #گردان عمار لشکر 27 بره و من هم دوست داشتم یا با هم باشیم یا در #گردان حمزه باشم.
🍃🌷🍃
#شهید مدافع حرم غلامرضا لنگری زاده
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۱# در شهر کرمان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
۵ خواهرو برادر بودند.
پس از سه فرزند دختر و بعد از ده سال ، ایشان متولدشد.تنها برادرش که کوچکتر ّبود ۲ سال قبل از #شهادت ایشان از دنیا رفته بود.😔
🍃🌷🍃
متاهل بود و دو فرزند به یادگاردارد.
مونس خانوم و آقا محمود رضا.
🍃🌷🍃
در نوجوانی پدرش را از دست داد😔، چون ایشان #پسر بزرگ خانواده بود ، نسبت به #مشکلات زندگی خانواده #احساس #مسئولیت می کرد.
🍃🌷🍃
ایشان علی رغم اینکه در زمینه #ورزش هم خیلی #موفق بود در آن شرایط #ورزش را #رها کرده و مشغول به #کار آزاد در تعویض روغن در شهر کرمان شد.
🍃🌷🍃
در سن ۲۱#سالگی تصمیم به ازدواج گرفت و یکی از #ملاک های #انتخاب همسر آینده اش #متدین ،#محجبه و از #سادات بودن بود.
🍃🌷🍃
می گفت: "ما باید برویم تا #جنگ به مرزهای #کشور خودمان کشیده نشه، عقیده داشت تمام این #نقشه ها در #کشورهای همسایه و همراه ایران برای اینه که آمریکا و اسرائیل دشمنی و بغض و کینه شان علیه #انقلاب ما را به سرانجام برسانند."
من درباره #حرف های #غلامرضا فکر می کردم، ولی #جدا شدن از او برایم #سخت بود. #غلامرضا #دو سال تمام #تلاش کرد تا به #هدفش برسد و آخر هم #پیروز این #راه شد.
🍃🌷🍃
#غلامرضا هم به #آموزش های نظامی روی آورد و هم روی #اخلاق و #رفتارش #کار می کرد، هم می خواست #من و #مادرشان از #ته دل #راضی به #رفتنش بشویم.😭
🍃🌷🍃
پدر #غلامرضا از دنیا رفته بودو مادر و خواهراش #تنها بودند😔. #برادر جوانشان هم #دو سال پیش در سانحه ای #جانش را از دست داده بود،😔 #خانواده هنوز در #داغ فرزندش می سوخت.😭😭
🍃🌷🍃
رفتن #غلامرضا برای #مادرشان خیلی #سخت بود. #غلامرضا می گفت تا شما #راضی نشوید# نمی روم. می رفت #آموزش. وزنش کمی زیاد بود. خیلی #ورزش می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم.
🍃🌷🍃
آنجا #تمرین می کرد، می دوید و #من و #دخترم #تماشایش می کردیم. از #خوابش می زد. #نمازهایش را #اول وقت می خواند. #هیئت هم که از #برنامه ی #زندگی اش #حذف ن#می شد؛ مخصوصاً ایام #محرم و ایامه #فاطمیه.😭
🍃🌷🍃
یک بار با #گردان #فاطمیون می خواست برود #سوریه. تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند.
😭
🍃🌷🍃
یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی #سوریه، #مادر و #همسرت را بفرست #کربلا. همین #کار را کرد. ما رفتیم #کربلا. من #باردار بودم. کنار #ضریح اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم.
🍃🌷🍃
گفتم: "خدایا اگر رفتن #غلامرضا به #سوریه
به نفع #اسلام است،
اگر او می تواند به #اهل بیت علیه السلام🌷 و
#خانم #حضرت زینب (س)🌷 #خدمت کند،
#خدایا #خودت #کمکش کن.
🍃🌷🍃
از #کربلا که آمدیم، زیاد #طول نکشید. #کارش جور شد و صدایش زدند برای رفتن به #سوریه. #شهریور ماه بود.😭😭
🍃🌷🍃
این #شهید ۳۱#سال در #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی #صادقانه #خدمت کرد،بعضی روزها می دیدم که بعد از #ساعات کاری که همه می رفتند، در محل #کار می ایستاد و مشغول #نظافت #محل کار می شد.
🍃🌷🍃
در سال های ۸۸# و ۹۴#این #سردار #شهید به عنوان #پاسدار #نمونه #انتخاب شد و در سال جاری نیز در طرح #مالک اشتر #نیروهای مسلح از دستان #مسئولین #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ##لوح تقدیر دریافت کرد.
🍃🌷🍃
#شهید شمس آبادی از سال ۸۷# به مدت ۴#سال در استان #هرمزگان #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
#خدمت در #بندرعباس به دلیل #شرایط #آب و هوای و #سختی هایی که دارد برای هر کسی ممکن نیست ولی این #شهید #داوطلبانه این #منطقه را برای #خدمت #انتخاب کرده بود و در #طول مدت #حضورش منشاء #تحولات بزرگی در #سپاه#بندرعباس شد.
🍃🌷🍃
ازشون درخواست کردیم که بعد از #بازنشستگی به #همکاری در کنار ما #ادامه دهد که بدون #هیچ چشم داشتی این #درخواست را #قبول کرد و تا اواسط فصل #زمستان #ماموریت های محول شده را به #نحو احسن انجام دادند.
🍃🌷🍃
ایشان چندین بار توسط ریاست محترم قوه قضائیه و معاون اول شان مورد تقدیر و تشکر قرار گرفت بطوری که تحسین هر #بازرس و #آگاه به کار قضاوت را بر می انگیخت.
🍃⚘🍃
بار ها برای خانواده #زندانیان نیازمند و سایر افراد زمینه #کار، #وام و حتی #کمک نقدی را فراهم می کرد بطوری که دفتر ایشان#پناهگاهی برای افرادی که مشکلی داشتند بود.
🍃⚘🍃
در حد توان و اکثر اوقات بطور کامل #مشکلات مراجعین را برطرف می کرد، در آن زمان به یکی از دوستان گفته بود که بعضی اوقات #روزانه بیش از #سیصد نفر به دفترم مراجعه می کنند.
🍃⚘🍃
معتاد را یک #بیمار می دانست که باید درمان بشه. به همین خاطر با تلاش و پشتکار فراوان #مرکز ترک اعتیاد عین الحیات را #راه اندازی کرد.
🍃⚘🍃
این مرکز #بزرگترین مرکز بازپروری معتادان در غرب کشور است که بالاترین استاندارد های بهداشتی را دارد و امید خانواده هایی که می خواهند از این بلای خانمان سوز رها شوند.
🍃⚘🍃
ایشان با فراهم کردن #زمینه کار و #حرفه آموزی برای #زندانیان #بی خطر ضمن #تامین بخشی از #هزینه زندگی خانواده آنها زمینه کسب #مهارت را برای آنها فراهم کرد تا بعد از آزادی بتونند #چرخ زندگی خود را بگردانند.
🍃⚘🍃
📌 #حکومت داری اهل بیت علیهم السلام"
🌞 روزی امام #صادق(ع) در هنگام طواف #کعبه از #مفضل پرسید، چرا اینگونه اندوهگین و برافروختهای؟
مفضل پاسخ داد:
وقتی حکومت #بنیعباس را با این مال و قدرت می بینم، با خود میگویم اگر این همه #قدرت و مال، در دست شما بود، ما نیز در آن همراه شما بودیم" و یاریتان می کردیم."
امام صادق(ع) فرمود:
ای مفضل!
اگر حکومت در دست ما بود،
🌗 #شب_ها #برنامه_ریزی و تدبیر امور می کردیم،
🌞 #روزها به #کار و وضع زندگی مردم می پرداختیم
و خودمان همانند اميرمؤمنان #علی(ع) خوراک خشک و جامههای #ساده استفاده می کردیم.
در غیر این صورت، اگر به روشی جز روش #علی(ع) عمل کنیم، جایگاه ما آتش جهنم است.. .
📚نعمانی، الغیبه، ص۲۸۷.
به روایت از یکی از دوستان #شهید :
#ایشان داری ۳#فرزند هستند ،درست یک #هفته مانده به #اعزام، مادر خانم ایشان فوت میکنند و ایشان اطرافیان را مجاب میکنند که به هیچ وجه حرفی به #فرمانده نزنند.
🍃🌷🍃
به اتفاق #دوست و #همشهری خود، #آقا محسن بعنوان #سپدافند هوایی #اعزام شده بودند. #کار #هر روز و #شب #ادامه داشت. #پیشروی های کندی صورت میگرفت درست سه ماه قبل از #عملیات محرم
#طبق برنامه قرار شد با #قبضه 23 جلوی #پیشروی #نیرو های متخاصم #گرفته شود. #محسن نشست#پشت قبضه و #علی و #حبیب روحی کنارش بودند.
🍃🌷🍃
بطور یکنواخت #آتش 23 انجام میشد تا اینکه طی اعلان #بی سیم مبنی بر رخنه گروهی از #مسلحین #محسن و #علی #جلوتر رفتند.
🍃🌷🍃
کار به جایی رسید که #شدت #آتش نیروی مقابل به حدی شدکه کار به #عقب نشینی کشید در این اوضاع #محسن #پشت قبضه نشست و #علی گفت که باکمک #شهید حبیب ماشین رو حرکت بدهد.
🍃🌷🍃