eitaa logo
این عماریون
316 دنبال‌کننده
265.7هزار عکس
74.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
من برای و به بلکه برای 🤍به رفته و با خود نوپای را کرده و پوزه آمریکا و اسرائیل را به زمین مالیدند‌.😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام محمد جواد روزی طلب  هم در تاریخ 12 1364# به همراه یکی از در حال گنبد حسین (ع)🌷 بود که در یک لحظه ای در نزدیکی شان خورد ، به ایشان اصابت کرد وبه رسید. 🍃🌷🍃 ایشان و در گلزار شهر شیراز خاکسپاری شد. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید محمد جواد روزی طلب و برادران شهید شان  محمدحسن و محمد محسن💠             🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
ایشان مدتی در سمنان ماند و بعد از مدتی به همراه خانواده به و بلوچستان رفت و تا سال 68# آنجا ماند، بود که به و مختلف می‌شد. بعد از مدتی در سیستان و بلوچستان به تهران آمد و هم دیگر بر گرفت و شد در . 🍃🌷🍃 اما انگار دلش هنوز در و بلوچستان و در بود، سرانجام تصمیم گرفت در سال 76 دیگر به یعنی یکی از سیستان و بلوچستان برود و ایشان  سال آنجا ماند و در نتیجه به بازگشت. 🍃🌷🍃 در این به در کشور، چشیدن های مردم با تمام و دردی با آنها به نشده از ایشان تبدیل شده بود. از به دست نکشید، چراکه خمینی (ره) و بسیاری دیگر از ، خودشان را به کرده بودند. 🍃🌷🍃 سرانجام حاج محسن مطیعی هم در اثر که در حین از در 8 سال 1383# برای ایشان  پیش آمد و به آرزویش که  همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃
دفاع مقدس علیرضا خاکپور 🍃🌷🍃 در تاریخ  10 تير 1345 روستاى پيراوش سفلى ،از توابع علی آباد كتول گرگان در خانواده ای روستایی متولد شد. فرزند خانواده شان بود، پدرش كشاورز بود و از وضع اقتصادى متوسطى برخوردار بودند،در كودكى آرام بود و بيشتر در خانه به بازى می پرداخت‌. 🍃🌷🍃 در سال 1351# وارد دبستان قربان محمود (عنايتى كنونى) در روستاى پيراوش شدو پس از پنج سال (در سال 1356) دوره ابتدايى را با موفقيت پشت سر گذاشت. مراسم صبحگاهى مدرسه را اجرا می کرد و به فوتبال علاقه بسيار داشت. پس از  دبستان، دوره راهنمايى را در مدرسه راهنمايى نوده ملك آغاز كرد كه مصادف با انقلاب بود. در دوران جزء شاگردان بود و همكلاسيها را به انجام تشويق می کرد، در دوران انقلاب در و پخش ها شركت فعال داشت. 🍃🌷🍃 ایشان در كارهاى و زدن زمين به پدرش كمك می کرد و در اوقات فراغت به كتب و مى ‏پرداخت. 🍃🌷🍃 در سال راهنمايى تحصيل می کرد كه به رفت و درجه داری، مدتى از آموزشگاه به خانه نيامد،از آن جا فرار وبه رفته بود. 🍃🌷🍃
داشت كه حزب ‏اللهى بايد در حضور يابند ولى به دليل اختلاف عقيدتى با فرمانده مربوطه استعفا و از همانجا مستقيم به رفت. 🍃🌷🍃 در دوره آموزش درجه دارى كتابهایش را به يكى از همكلاسى ‏هایش سپرد. چند روزى خانواده از ایشان بى‏ خبر بودند تا اينكه ‏اش از هاى كردستان به دست شان رسيد. 🍃🌷🍃 در مدت حضور در در اثر تركش از دست و در بيمارستان پنجم آذر گرگان به مدت دوازده روز بسترى شد. 🍃🌷🍃 پس از بازگشت از ، در ستاد تقى ‏آباد و سپاه آق ‏قلا1 قلا، 4 مشغول و بسيجى شد و با اسلامى روستا نزديك داشت. 🍃🌷🍃 ایشان مدتى به عنوان مركزى و اسلامى روستا داشت. به خاطر علاقه‏ اى كه به دروس داشت، تصميم گرفت برود علميه قم، اما به دليل نداشتن مدرك سوم راهنمايى موفق به ورود به علميه نشد. 🍃🌷🍃 با فاميل خوبى داشت ، به ‏تر از خود می کرد. را هميشه در اول وقت مى ‏خواند و به توصيه می کردم با همديگر جماعت بر پا كنند. 🍃🌷🍃
ایشان از به نحو احسن استفاده می کرد و جمعه در جمع بچه هاى محله، و كميل بر پا می کرد، گاهى در به مى ‏پرداخت و درباره و صحبت می کرد. 🍃🌷🍃 ها به اتفاق دوستان به جمعه به گرگان می رفت. ایشان اگر در مجلسى ‏جويى يا می شنيد آنجا را می کرد «نسبت به غيبت خيلى حساس و از افرادى كه غيبت می کردند دورى می کردمو با آيات و روايات اهل ‏بيت، آنان را نصيحت می کرد.» 🍃🌷🍃 در...عده‏ اى حدود بيست و پنج نفر بودند كه راه را گم كردند. مدت روز و بدون بودند و به شدت دچار و شده بودمد و را با مى‏ خواندند. 🍃🌷🍃 از فرط به نشستند و بسيار كردند. در حال خواندن بود كه صدايى شنيد: «خاكپور بيا آب را ببر.» به دنبال صدا رفت. بالاى يك گردنه درختچه ‏اى بود، نه مسير رفت و آمد انسان و نه ماشين بود. 🍃🌷🍃 گالن بيست ليترى زلال در آنجا قرارت. با نوشيدن آن بچه ها سير شدند. 🍃🌷🍃
درسال  ۱۳۶۴# با اصرار خانواده  ازدواج کرد ،مراسم ازدواج بسيار برگزار شد به طورى كه حتى بعضى از همسايه ها هم مطلع نشدند. 🍃🌷🍃 ایشان پس از مراسم عروسى روز نگذشته بود كه به منطقه رفت، بيشتر اوقات، در بود ،و وقتى كه به خانه مى ‏آمد در روزانه به همسرش می کرد. 🍃🌷🍃 در بهار 1365# تنها فرزندش (سمانه) به دنيا آمد از اينكه صاحب دختر شد خوشحال بود. ولى باهاش خيلى انس نمی گرفت. می گفت: «اگر انس بگيرم وقتى كه نيستم، ناراحت می شود.»💔 زمان ایشان سمانه ۸ ماهه بود. 🍃🌷🍃 ایشان بارى كه آمد، روى پيشانى‏ اش سبز شده بود. مادرم پرسيد چه شده؟ به شوخى گفت: «علامت بچه ها در مرا می بوسند و می گويند اين علامت . 🍃🌷🍃 بعد با شوخى به مادرش گفت: «اگر شما راضى باشيد و لياقت داشته باشم اين دفعه ديگر می شوم.» در اين ديدار توصيه كرد: «دخترم را با لباس سفيد بر سر جنازه‏ ام حاضر كنيد.» 🍃🌷🍃
به دلیل که در زمان تحمیلی در داشتند پس از انجام ها به عنوان به شدند. 🍃🌷🍃 البته برای ما هم تعجب آور بود که طی مراحل اعزام این به در مدت زمان کوتاهی انجام شد و پس از فاصله کوتاهی پس از به رسیدند.😭 🍃🌷🍃 این عزیز در تاریخ ۴ به و در تاریخ ۱۷ ماه در العیس که از مناطق با سخت است به فیض رسیدند.😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام سرتیپ دوم پاسدار حسنعلی شمس آبادی هم   روز ۱۷ ۹۴#  با  گرفتن راست و گلوله به آرزویش که همانا  در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 : گلزار شمس آباد ، خراسان رضوی. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠 شهید سرتیپ دوم پاسدار حسنعلی شمس آبادی💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
شهید دفاع مقدس علی بینا 🍃🌷🍃 اسفند ماه سال 1341 در« پشتکوه ساری» شهرستان جیرفت در خانواده ای متدین و مذهبی و روستایی  متولد شد. دوران دبستان را در روستای عنبرآباد گذراند و دوره‌ راهنمایی را با موفقیت طی کرد. زمانی که از مدرسه به خانه می‌آمد، در امور به کمک می‌کرد. 🍃🌷🍃 قبل از انقلاب، زیادی انجام داد، مذهبی و ایشان  باعث شد از مدرسه اخراج شود. 🍃🌷🍃 در   سالگی از طریق پاسداران به رفت، را الهی می‌دانست و می‌گفت: باید تا آخرین خون‌مان بجنگیم تا پیروز بشیم ، ایشان در ، گردان بود و در ک انجام می‌داد. 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : همیشه با بود. شب را هیچ وقت فراموش نمی‌کرد. به دیگران می‌گذاشت و می‌گفت: «برای باید اول از شروع کنیم تا را متعالی سازیم» 🍃🌷🍃 در مقابل رفتار‌های ناپسند با شیوه‌ می‌کرد. در زندگی و در مقابل با عمل می‌کرد، هرگاه به می‌آمد به دیدن ، و می‌رفت. 🍃🌷🍃 یا به می‌رفت تا بتواند برای کند. گاهی به امداد می‌رفت و مقداری می‌گرفت و بین و می‌کرد. 🍃🌷🍃 یک بار پدرشون گفتند : «چند سال رفته‌ای، بگذار دیگران به بروند». ولی در جواب  گفتن: «آیا شما حاضرید که و را و ببرند. ما برای خود » 🍃🌷🍃
به روایت از همرزم : پیرمردی به آمده بود و اصرار داشت در گردان «علی بینا» باشد. ازش پرسیدند: «چرا اصرار داری در گردان او باشی؟» گفت: «او است که و (ص)🌷 است». در قوی داشت و به هرکس مطابق ، می‌داد. به زهرا (س)🌷 داشت در به می‌شد.😭 🍃🌷🍃 زمانی که در بود دینی، شب، و جعفر طیار را به جا می‌آورد. در فراغت، در حال و و و بود. 🍃🌷🍃 به می‌کرد را اول وقت بخوانید و سعی کنید یک باشید و آن‌ها را به و دعوت می‌کرد. 🍃🌷🍃
جاویدالاثر دفاع مقدس،  علی اصغر کوچکی 🍃🌷🍃 اهل روستای سالیکنده کردکوی بود. و در خانواده ای روستایی و مذهبی متولد شد. به روایت از مادر : ۶ پسر و سه دختر دارم که اصغر دومین فرزندم سال داشت که شروع شد. اصغر رشته شناسی دانشگاه علی آباد بود و به ورزش علاقه زیادی داشت و در این رشته خیلی بود. 🍃🌷🍃 قبل از اعزام به برای برای گذراندن یک دوره ۴۰ روزه آموزشی به منجیل رفت. بعد از برگشت علف‎های باغچه را می‎کند و می‎خورد. بهش می ‎گفتم: پسر چرا علف می‎خوری و غذا نمی‎خوری؟ مریض میشی . می‎گفت: نه مادر ، کشور درگیر است ، شاید یک روز اتفاقی افتاد و غذایی برای خوردن نباشد و مجبور شوم با علف خودم را سیر کنم ، لااقل از الان خودم را عادت می‎دهم. 🍃🌷🍃
قبل از رفتن به به من گفت: "مادر در اهواز ۳۴۰# نفر از ما و ما را به ا گرفتند، من باید به بروم". وقتی این حرفها را شنیدم ، چون پدرش برای انجام کاری در شهر دیگری بود ، رضایتنامه اش را امضاء کردم. 🍃🌷🍃 وقتی می‎خواست قبل از رفتن به از پدرش خداحافظی کند، پدرش به او گفت: پسرم تو نرو، من یک بار رفتم ، باز هم می‎روم و جای تو هم ادای دین می‎کنم. 🍃🌷🍃 ولی پسرم در جوابش گفت: پدر جان نمی‎خواهد. مگر می‎شود در یک قبر همزمان دو نفر را گذاشت؟ من می‎خواهم بجای بروم. 🍃🌷🍃 زمانی که می‎خواست به اعزام شود به من گفت: "مادر من دارم میرم و میدانم که بر نمی‎گردم، اگر برنگشت کوچه به کوچه دنبالم ".😭😭 🍃🌷🍃