به روایت از آقا کیومرث ،برادر بزرگتر#شهید:
خانواده ما همه اکثراً بچههای #جنگ هستند، من خودم هم نظامی بودم و خانواده ما با #فرهنگ #ایثار و #شهادت و #جهاد #مأنوس بوده است.
به همین دلیل برای همه ما حل شده بود که کسی مثل #یدالله به موضوعاتی مثل #دفاع مقدس #علاقهمند باشد و سراغ مباحثی همچون #سوریه و #دفاع از حرم برود.
🍃🌷🍃
عشق عجیبی به #ولایت داشت و #عاشق #حضرت آقا بودند و #گوش به فرمان ایشان.
🍃🌷🍃
#برادر#شهیدم ، پیش همه خانواده چه دور و چه نزدیک یک #محبوبیت خاصی داشت، مخصوصاً #بچههای کوچک در خانه واقعاً او را دوست داشتند.
🍃🌷🍃
حتی #یک نفر را سراغ نداریم که یک #بدی از او دیده باشد. دوست داشت همیشه همه #اعضای خانواده دور هم #جمع باشند و با هم #خوب باشند.همه #دوستش داشتند.
🍃🌷🍃
در#سوریه ابتدا #خمپاره نزدیک #او میخورد و #ترکشی به #بدن #او #اصابت میکند و بهخاطر #جراحت زیاد در نزدیکی #حلب به #شهادت میرسد.
😭😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از آقا کیومرث ،برادر بزرگتر#شهید:
خانواده ما همه اکثراً بچههای #جنگ هستند، من خودم هم نظامی بودم و خانواده ما با #فرهنگ #ایثار و #شهادت و #جهاد #مأنوس بوده است.
به همین دلیل برای همه ما حل شده بود که کسی مثل #یدالله به موضوعاتی مثل #دفاع مقدس #علاقهمند باشد و سراغ مباحثی همچون #سوریه و #دفاع از حرم برود.
🍃🌷🍃
عشق عجیبی به #ولایت داشت و #عاشق #حضرت آقا بودند و #گوش به فرمان ایشان.
🍃🌷🍃
#برادر#شهیدم ، پیش همه خانواده چه دور و چه نزدیک یک #محبوبیت خاصی داشت، مخصوصاً #بچههای کوچک در خانه واقعاً او را دوست داشتند.
🍃🌷🍃
حتی #یک نفر را سراغ نداریم که یک #بدی از او دیده باشد. دوست داشت همیشه همه #اعضای خانواده دور هم #جمع باشند و با هم #خوب باشند.همه #دوستش داشتند.
🍃🌷🍃
در#سوریه ابتدا #خمپاره نزدیک #او میخورد و #ترکشی به #بدن #او #اصابت میکند و بهخاطر #جراحت زیاد در نزدیکی #حلب به #شهادت میرسد.
😭😭😭
🍃🌷🍃
بعد رو کردم به #جلال و گفتم: «راست میگه؟» گفت:«حاجآقا چه کاری از من برمیآد؟ قرار بود که دعایی بکنم، مشکلاتش حل بشه! من که نباید بیام داد بزنم که بابا مشکل تو حل شد!»
🍃🌷🍃
#آقا جلال حرفش را زده بود. من هم گرفتم، ولی طرف از بس ناراحت و داغ بود، متوجه نشد. به او گفتم: « شما یک مرخصی تو شهری بگیر. برو یک تلفن به خانه بزن، ببین اوضاع و احوال چه طوره.»
🍃🌷🍃
خلاصه آن آقا رفت مرخصی! روز بعد دیدم شیرینی گرفته آورده. پشت تانکر، افتاده بود روی پای #آقا جلال و معذرت خواهی: ببخشید مشکل من حل شده بود و خودم خبر نداشتم.
🍃🌷🍃
#بچه ها #ناخواسته به طرف #جلال #جذب میشدند. #نماز شب #واجب نیست، بلکه #مستحب مؤکد است، ولی در #تخریب #بچّهها بر خودشان #واجب کرده بودند. #همه #میخواندند.
🍃🌷🍃
#نماز شبهای #بچّههای #تخریب هم رنگ و روی خاصی داشت.😭 بعضی از واحد و آسایشگاه بیرون میرفتند، داخل #قبر #نماز شب میخواندند. #شهیدان #کرامتی، #حیدری،#عامری و #سنایی، اینها معمولاً #شبها #گم میشدند و به #راز و نیاز #میپرداختند.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید:
#علی همیشه با #وضو بود. #نماز شب را هیچ وقت فراموش نمیکرد. به دیگران #خیلی #احترام میگذاشت و میگفت: «برای #خودسازی باید اول از #جسم شروع کنیم تا #روح را متعالی سازیم»
🍃🌷🍃
در مقابل رفتارهای ناپسند با شیوه #اصولی #برخورد میکرد. در #امور زندگی و در مقابل #اعمال #غیرمنتظره با #مدارا عمل میکرد، هرگاه به #مرخصی میآمد به دیدن #خانوادهی #شهدا، #رزمندگان و #ملاقات #مجروحین میرفت.
🍃🌷🍃
یا به #روستاها میرفت تا بتواند برای #جبهه #نیرو #جذب کند. گاهی به #کمیته امداد میرفت و مقداری #لوازم میگرفت و بین #بچههای #مسکین و #یتیم #تقسیم میکرد.
🍃🌷🍃
یک بار پدرشون گفتند : «چند سال #جبهه رفتهای، بگذار دیگران به #جبهه بروند». ولی در جواب گفتن: «آیا شما حاضرید که #همسر و #دخترتان را #سرلخت و #برهنه #بیرون ببرند. ما برای #ناموس خود #میجنگیم»
🍃🌷🍃
پس از ازدواج در حالی که فقط ٣ یا ۴ روز از ازدواج ایشان گذشته بود به #جبهه برگشت. در #جبهه هرگاه با اعتراض همرزمانش روبرو می شد که چرا به خانواده اش تلفن نمی زند.
🍃⚘🍃
می گفت: هر وقت با خانواده تماس می گیرم بخشی از #فکرم که باید تماما در #خدمت جنگ باشه رو مشغول می کنه و به همین خاطر تماس نمیگیرم تا این حالت از بین بره.
🍃⚘🍃
در #عملیات چزابه از ناحیه ی دست و پا #مجروح شد ولی با این وجود به استراحت نپرداخت و به هیچ قیمتی حاضر نبود به پشت #جبهه برگردد.
🍃⚘🍃
تا اینکه از شدت جراحات وارده حالش وخیم شد و ایشان به اجبار به پشت #جبهه انتقال دادند. در یکی از حملهها هم ترکش به ایشان اصابت کرد و به پشت دریچه ی قلبش رسیده بود.
🍃⚘🍃
اما مدام میگفت : چیزی نیست. من حالم خیلی خوبه. شما بهتره به فکر #جنگ و #بچههای بسیجی در #خط مقدم باشید.
🍃⚘🍃
#به روایت یکی از همرزمان شهید :
آنچه #شهید چراغچی رو برای ما ارزشمند کرده بود #عمق فکر و #تدبیرش بود و ما باید آن را به جامعه منتقل کنیم.
🍃⚘🍃
چند روز پیش از #شهادت #حاجمحمود بود که برای تکمیل کتابی، که درباره #تفحص #شهدا در حال نگارش بود، با او تماس گرفتم تا از نظرات و خاطراتش در این کتاب استفاده کنم.😭
🍃🌷🍃
با وجود #احترام زیادی که برای من قائل بود به هیچ عنوان زیر بار نرفت و طبق معمول با همان #خندههای قشنگی که همیشه بر لب داشت، گفت: «من یک راننده بیل هستم و بلد نیستم حرف بزنم، در حد یک راننده بیل از من سوال کن.»😭
🍃🌷🍃
#حاج محمود و بیشتر #بچههای #تفحص با #شهدا #رفیق بودند. #علقه خاصی میان #آنها با #شهدا وجود داشت. #خیلیها فکر میکنند که #تفحص کار راحتی است و فقط بیل میزنند؛ در حالی که این طور نیست.
😭
🍃🌷🍃
کمتر پیدا میکنید که از او اسمیبه عنوان #فرمانده #تفحص #شهدای لشکر #امام حسین(ع)🌷برده شود. #شجاعت #حاج محمود #بینظیر بود.😭
🍃🌷🍃
شما ممکن است در زمان #تفحص با #چهل و #پنجاه #انفجار در یک روز روبهرو شوید. #سرمای سوزان غرب، #گرمای جنوب را هم در کنار آن در نظر بگیرید؛ تنها یک #عشق و #باور #درونی است که آنها را در کار #تفحص #ماندگار میکند.😭
🍃🌷🍃
تنها یک #عشق و #باور #درونی است که آنها را در کار #تفحص #ماندگار میکند، #عشق و #باوری که از #رفاقت با #شهدا نشئت میگیرد. مگر میشود با کسی #رفیق باشید، اما نسبت به او #مسئولیتی در خود احساس نکنید؟
🍃🌷🍃
#حاجمحمود و #بچههای #تعاون #رزم از این ویژگی #خاصترند؛ چرا که #وظیفهشان در زمان #جنگ هم #همین بوده است.
🍃🌷🍃
خود همینها برای #بچهها #پلاک #صادر میکردند، #وسایل #شهدا را میگرفتند، #خبر #شهادتها را برای #خانوادههای آنها میبردند😭 و الان همینها این #دین را بر #دوش خودشان #احساس میکنند.😭😭
🍃🌷🍃
با #التماس از من میخواست کار #یگان آنها تعطیل نشه 😭هیچ موقع #شهید توکلی را این گونه ندیده بودم. طوری #التماس میکرد که انگار نیاز وحشتناکی به این کار داره.😭😭
🍃🌷🍃
من که سراغ ندارم #هیچوقت #حاج محمود احساس #خستگی کرده باشه، یک بار شایعه شد که قراره کمیته مفقودین کار #تفحص بعضی از یگانهای سپاه رو تعطیل کنه #حاج محمود برای دیدن من به اهواز آمد.
🍃🌷🍃
دلیل این #التماسها چه بود؟😭
واقعا #دغدغهاش ماندن در آن #سرزمین و #کار کردن و #پیدا کردن #شهدا بود و #عجیب میلی به #شهادت داشت.😭
🍃🌷🍃
یک بار از #فکه به سمت شرهانی حرکت میکردم، از پشت #بیسیم من را صدا کرد و گفت خودم را هرچه سریع تر به #فکه برسانم. زمانی که به آنجا رسیدم، دیدم یک #مین منفجر شده و تعدادی از #بچههای #تفحص #مجروح شدهاند.😭
🍃🌷🍃
#حاج محمود با اینکه #خودش هم دچار #مجروحیت شده بود، ولی #بیاعتنا به #زخم خود، به یکی از #بچههای شیراز که #بدجور #زخمیشده بود،#روحیه میداد. زمانی که با هم #تنها شدیم یک جور عجیبی به من گفت: « این دفعه هم شهید نشدم.» حسرت عجیبی در دلش مانده بود.😭😭
🍃🌷🍃
از دوستانی که با #حاجمحمود همراه بودند، شنیدم که به او گفته بودند:#حاجمحمود #اربعین نزدیکه، چه کار مــیخـــواهی بــکنی؟ امــسال راهــی میشوی؟😭
🍃🌷🍃
گفته بود که #عاشورا، #کربلا بودم، بعید میدانم که بتوانم بروم؛ ولی انشاءالله سعی میکنم #اربعین با #شهدا بیایم. فکر میکنم به #حاج محمود الهام شده بود که همین روزها #آسمانی میشود.😭😭
🍃🌷🍃
همان #صبح قبل از #شهادت بعد از اینکه #نماز صبحش را به جا میآورد به دوستانی که همراهش بوده اند، میگوید مقداری #لوازم التحریر برای بچههای #فقیر تهیه کنید. این توصیه از #روحیه #جهادگری او ناشی میشد.😭😭
🍃🌷🍃