⭕️ #جلال و فهم #آمریکا!
یادداشتی از دکتر جمال یزدانی
#جلال_آل_احمد در سال 1344ف به دعوت یک نهاد بینالمللی امریکایی به یک سفر علمی به نیویورک میرود. نکات فنی مردم شناختی ای نسبت به فرهنگ مردم امریکا و سیاست حکومت را بیان می کند، از جمله اینکه:
«ما(امریکایی ها) چنان عاشق و شیفته مالکیت هستیم که در دیدن تمالک دیگران، به حد آدمی وسواسی کم تحمل هستیم... روشنفکر امریکایی خشن است و دنبال خشونت و نه دنبال پیزری مآبی، و این خشونت را در ورزش و جنگ و سکس و هرجای دیگری می جوید...»
«به هر صورت، این تظاهر به خشونت، که ناشی از رسیدن به تن و بدن است، خود عکسالعمل قدرت اقتصاد و سیاست امریکا هم هست، که حالا برای خودش در دنیا کوس لِمَنِالمُلکی میزند. یادم است ترز بلازیس میگفت(در جواب من که پرسیدم چرا جنگ در ویتنام؟) که:
«ما ملت استحصال کننده ای هستیم و باید مصرف کنیم.»
و به همین وقاحت.
به هر صورت، پس خشونت مرد امریکایی، ناشی از دو امر است:
1)توسعه قدرت اقتصاد و سیاست امریکا، و برگردانش روی افراد.
2) فرار از سلطه زنها به ورزش و جنگ...والخ. یعنی چون در خانه زیردستاند، در خارج خانه اُلدُرم میکنند. در خانه باید ظرف بشویند و الخ، ولی در خارج، دنیا را زیر مهمیز خود میگذارند. با پولی که در جیب دارند.»
#امام با درایت حاصل از فهم دقیق مناسبات و تاریخ جهان، و فهم اسلام نابیاش به شناخت دقیقی از ماهیت #امریکا رسیده بود و بر همین اساس سیاست کلی تقابل با امریکا را از سال 1341 تا پایان عمرش تنظیم کرده بود...اما برای طراحی کنش در حوزه دیپلماسی، نیاز به جزئیات و ریشه های فرهنگی این پدیده داریم.
فهم #ترامپ و#اعتراضات اخیر ظرافت هایی بیش از رویکردهای سیاسی مرسوم را می طلبد.
کاش مردم شناسی های دقیق تری مانند کار فوق العاده #جلال، در این سال ها داشتیم...
این عماریون
#درمحضراهل_بیت
امام علی (علیه السلام) :
خداوند #شهدا را در قیامت با چنان #جلال و #نورانیتی وارد محشر میکند،که اگر انبیاء سواره از مقابل آنان عبور کنند به احترام آنها پیاده شوند.
آن ها باید خودشان با تمایل خویش به این جلسات بیایند. هر شب به گلزار #شهدا می رفت و در آن جا با #خدا #راز و نیاز می کرد.
🍃🌷🍃
وقتی در #دانشگاه پذیرفته شد، از او خواستیم دیگر به منطقه نرود، اما #جلال مثل همیشه اصرار کرد و در نهایت گفت: «می خواهم بروم تسویه کنم.»
🍃🌷🍃
این تسویه، برگ ورود به بهشت بود، و بخشش #خداوند که ما از آن بی خبر بودیم. هر وقت یکی از دوستانش [فرماندهان و گروه تفحص] به #شهادت می رسید، از #خدا می خواست تا او هم به جمع آنان بپیوندد.😭
🍃🌷🍃
به روایت از همکار #شهید در تفحص:
#جلال مثل همیشه #کتاب #شهید بی سری را در دست داشت. می گفت: «خوشا به سعادتش. #خداوند چقدر باید بنده اش را #دوست داشته باشد تا بخواهد او را #بی سر به #درگاهش بپذیرد.😭
🍃🌷🍃
ایا روزی میشه که چنین سعادتی نصیب من هم بشود؟!» آن روز پنج شنبه بود. هر کدام در گوشه ای در افکار خود غرق بودیم.
برای این که حال بچه ها عوض شود، گفتم:«از هر مقری در منطقه های غرب و جنوب، خبر #شهادت یا #مجروح شدن یکی از اعضای #تفحص به گوش می رسد.
🍃🌷🍃
اما امروز نوبت ماست.» ساعت ۱۱ صبح پیکر #شهیدی از تبار عاشوراییان پیدا شد. صدای صلوات و شکرگزاری گروه، فضا را عطرآگین ساخته بود.😭
🍃🌷🍃
زمانی که #بقایای #پیکر #شهید را جمع می کردیم، متوجه شدم #جلال گریه می کند و بر زبانش
نام #خدا🤍جاری است. نیم ساعت بعد ناگهان صدای #انفجاری در فضای منطقه پیچید.😭😭
🍃🌷🍃
خود را سریعاً به محل رساندیم. #پیکری غرق در خون بر زمین افتاده بود. #جلال همانند
#مولایش حسین (ع)🌷#بدون سر با #سینه ای سوراخ و دست و پایی قطع شده،😭😭😭
🍃🌷🍃
#جلال که تازه خبر قبولی اش در #دانشگاه را شنیده بود، این بار همان گونه که آرزو داشت، در کنکور آخرت هم پذیرفته شد.😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید جلال شعبانی هم درتاریخ ۱۳۷۴/۶/۳۰# درمنطقه #مهران ودرحال #تفحص شهدا براثر #انفجار مین که بازمانده دفاع مقدس بود به آرزویش که #شهادت در راه #خدا🤍بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید : گلزار #شهدای شهر همدان.
🍃🌷🍃
به روایت از پدر #شهید:
ماه رمضان بود. آن روز #جلال را با خود به محل کارم بردم تا از نزدیک با سختی های زندگی آشنا شود. نزدیک ظهر مهندس ناظر پروژه ساختمان نزد من آمد و گفت: «ببینم! تو هم روزه هستی؟»
کلامش با طعنه همراه بود. به همین دلیل برای این که پاسخ قاطعی به او داده باشم، گفتم: «نه تنها من! بلکه پسرم نیز روزه است.»
مهندس نگاهی به قامت کوچک#جلال که کیسه گچ را در دست داشت، انداخت و گفت: «پسرجان! این قدر خودت را اذیت نکن. برو روزه ات را بخور، گناهش گردن من.»
#جلال که بیش از #سیزده سال از عمرش نمی گذشت،#تعصب خاصی به #فرامین شرع اسلام داشت، کیسه گچ را به زمین گذاشت و گفت:
«آقای مهندس! فکر می کنم شما در تحمل گناهان خویش به زحمت بیفتید، حال آن که قصد دارید گناهان مرا هم به گردن بگیرید.» مرد که از پاسخ او تعجب کرده بود، آرام از آن جا دور شد.
🍃🌷🍃
#جلال، در مورد انجام #فرایض دینی، با #منطق و #عطوفت برخورد می کرد. هر گاه من اصرار داشتم بچه ها در جلسات #قرآن شرکت کنند، او می گفت: «#اصرار باعث می شود تا بچه ها از #قرآن جدا شوند.
🍃🌷🍃
#شهید سعداله شهد فروش
تو جبهه به #شهید #صلواتی معروف بود.
و واژه(پدرصلواتی) تو جبهه ساخته خود ایشان بود.
🍃🌷🍃
ایشان سال ۱۳۶۲# به #شهادت رسید.
درسن ۲۳#سالگی و ۲۶#سال هم #مفقود و#گمنام بود.
🍃🌷🍃
به روایت از #نویسنده کتاب «شهدفروش»: این کتاب ناداستانی از زندگی #تخریبچی #شهید سعدالله شهدفروش هست،
🍃🌷🍃
من در #جنگ در کنار #جلال (سعدالله شهدفروش) در #خط #مقدم بودم و او #پیشکسوت من در #تخریب بود و پس از اینکه #جلال در سال ۱۳۶۲#شهید شد یکی از #راویان او شدم.😭
🍃🌷🍃
#شهید #جلال صلواتی، ۲۶#سال متوالی #گمنام بود و پس از آن، یک #قطره از #اقیانوس زندگی ایشون در کتاب «شهدفروش» بازگو کردم.
🍃🌷🍃
ک#آقا جلال #مشکل #بچهها را واقعاً با #صلوات #حل میکرد. طرف میگفت مرخصی میخواهم، میگفت #صلوات بفرست. میگفت #مساله #روحی روانی دارم. میگفت #صلوات بفرست. مشکل #مادی دارم، #صلوات بفرست. بعد هم حالی میکردند که #کار کار #جلاله و #مشکلات #حل شده!
🍃🌷🍃
یکی از بچههاکه هنوزهم زنده هستند، یقه #جلال را گرفته بود و با حالت طلبکارانه و دعوا میگفت: «تو که کار همه را درست میکنی، چرا مشکل من رو حل نمیکنی؟ من که میدونم از دست تو برمیآد، پس چرا برای من کاری نمیکنی؟»
#آقا جلال میگفت: «من چه کارهام؟ #توسل به
#اهل بیت🌷کن! برو پیش #اولیاء! من چه کارهام؟» از چادر که بیرون آمدم، متوجه نزاع این بنده خدا با #آقا جلال شدم.😔
🍃🌷🍃
#جلال دستانش پایین بود. #یقه #جلال را گرفته بود و دعوا میکرد. رفتم جلو و گفتم: «چه خبر؟ چه کارش داری؟» تا چشمش به من افتاد شروع کرد به گریه کردن!
🍃🌷🍃
گفت:«حاج آقای آخوندی! این #جلال #کار #همه رو راه میندازه، اما مشکل من رو حل نمیکنه! به همه لطف میکنه، جز به من!» گفتم: «امکان نداره! #آقا جلال اهل این حرفا نیست.»
🍃🌷🍃
بعد رو کردم به #جلال و گفتم: «راست میگه؟» گفت:«حاجآقا چه کاری از من برمیآد؟ قرار بود که دعایی بکنم، مشکلاتش حل بشه! من که نباید بیام داد بزنم که بابا مشکل تو حل شد!»
🍃🌷🍃
#آقا جلال حرفش را زده بود. من هم گرفتم، ولی طرف از بس ناراحت و داغ بود، متوجه نشد. به او گفتم: « شما یک مرخصی تو شهری بگیر. برو یک تلفن به خانه بزن، ببین اوضاع و احوال چه طوره.»
🍃🌷🍃
خلاصه آن آقا رفت مرخصی! روز بعد دیدم شیرینی گرفته آورده. پشت تانکر، افتاده بود روی پای #آقا جلال و معذرت خواهی: ببخشید مشکل من حل شده بود و خودم خبر نداشتم.
🍃🌷🍃
#بچه ها #ناخواسته به طرف #جلال #جذب میشدند. #نماز شب #واجب نیست، بلکه #مستحب مؤکد است، ولی در #تخریب #بچّهها بر خودشان #واجب کرده بودند. #همه #میخواندند.
🍃🌷🍃
#نماز شبهای #بچّههای #تخریب هم رنگ و روی خاصی داشت.😭 بعضی از واحد و آسایشگاه بیرون میرفتند، داخل #قبر #نماز شب میخواندند. #شهیدان #کرامتی، #حیدری،#عامری و #سنایی، اینها معمولاً #شبها #گم میشدند و به #راز و نیاز #میپرداختند.
🍃🌷🍃
ولی بیصدا! اصلاً #جلال بیصدا #گریه میکرد. در #روضه هم #بیصدا #گریه میکرد😭#صدای #گریهاش را نمیشنیدی، ولی وقتی به صورتش نگاه میکردی، از چشمانش #نمنم و #پیوسته #اشک میآمد. من کسی را ندیدم که مثل #جلال #اشک #پیوسته داشته باشد.😭😭
🍃🌷🍃
يكی ديگر از #همرزمان #شهيد #صلواتی میگفت: در طول مدتی كه با #شهيد #صلواتی در #جبهه حضور داشتم میديدم كه #شهيد #صلواتی هميشه #قبل از #اذان #صبح #آب گرم #حاضر میكرد تا #سايرين برای #وضو گرفتن #مشكلی #نداشته باشند.
🍃🌷🍃
و #هيچگاه #نماز شب #شهيد #صلواتی #ترك #نشد. او در بين #رزمندههايی كه برای #استراحت به #سنگرها #مراجعه میكردند #قدم میزد و #جورابهای آنان را #میگرفت و #میشست.
🍃🌷🍃
اين #شهيد بزرگوار به #قرائت #چهل #حديث از #ائمه اطهار🌷 و #هفت #سوره از #قرآن مجيد #بسيار #سفارش میكردند و #خود #هميشه اين #كار رو #انجام می داد و همچنین #قرائت #هر روزه #زيارت عاشورا.
🍃🌷🍃
همچنين #واژه «پدر صلواتی» را #ساخته #شهيد #صلواتی ذكر كرد و گفت: پس از اينكه #شهيد #صلواتی از اين #عبارت استفاده كرد در #سرتاسر #جبهه اين #عبارت #پخش شد.
🍃🌷🍃