eitaa logo
این عماریون
325 دنبال‌کننده
262.6هزار عکس
73هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ و فهم ! یادداشتی از دکتر جمال یزدانی در سال 1344ف به دعوت یک نهاد بین‌المللی امریکایی به یک سفر علمی به نیویورک می‌رود. نکات فنی مردم شناختی ای نسبت به فرهنگ مردم امریکا و سیاست حکومت را بیان می کند، از جمله اینکه: «ما(امریکایی ها) چنان عاشق و شیفته مالکیت هستیم که در دیدن تمالک دیگران، به حد آدمی وسواسی کم تحمل هستیم... روشنفکر امریکایی خشن است و دنبال خشونت و نه دنبال پیزری مآبی، و این خشونت را در ورزش و جنگ و سکس و هرجای دیگری می جوید...» «به هر صورت، این تظاهر به خشونت، که ناشی از رسیدن به تن و بدن است، خود عکس‌العمل قدرت اقتصاد و سیاست امریکا هم هست، که حالا برای خودش در دنیا کوس لِمَنِ‌المُلکی می‌زند. یادم است ترز بلازیس می‌گفت(در جواب من که پرسیدم چرا جنگ در ویتنام؟) که: «ما ملت استحصال کننده ای هستیم و باید مصرف کنیم.» و به همین وقاحت. به هر صورت، پس خشونت مرد امریکایی، ناشی از دو امر است: 1)توسعه قدرت اقتصاد و سیاست امریکا، و برگردانش روی افراد. 2) فرار از سلطه زن‌ها به ورزش و جنگ...والخ. یعنی چون در خانه زیردست‌اند، در خارج خانه اُلدُرم می‌کنند. در خانه باید ظرف بشویند و الخ، ولی در خارج، دنیا را زیر مهمیز خود می‌گذارند. با پولی که در جیب دارند.» با درایت حاصل از فهم دقیق مناسبات و تاریخ جهان، و فهم اسلام نابی‌اش به شناخت دقیقی از ماهیت رسیده بود و بر همین اساس سیاست کلی تقابل با امریکا را از سال 1341 تا پایان عمرش تنظیم کرده بود...اما برای طراحی کنش در حوزه دیپلماسی، نیاز به جزئیات و ریشه های فرهنگی این پدیده داریم. فهم و اخیر ظرافت هایی بیش از رویکردهای سیاسی مرسوم را می طلبد. کاش مردم شناسی های دقیق تری مانند کار فوق العاده ، در این سال ها داشتیم... این عماریون
امام علی (علیه السلام) : خداوند را در قیامت با چنان و وارد محشر میکند،که اگر انبیاء سواره از مقابل آنان عبور کنند به احترام آنها پیاده شوند. ‌‌‌‌
آن ها باید خودشان با تمایل خویش به این جلسات بیایند. هر شب به گلزار می رفت و در آن جا با و نیاز می کرد. 🍃🌷🍃 وقتی در پذیرفته شد، از او خواستیم دیگر به منطقه نرود، اما مثل همیشه اصرار کرد و در نهایت گفت: «می خواهم بروم تسویه کنم.» 🍃🌷🍃 این تسویه، برگ ورود به بهشت بود، و بخشش که ما از آن بی خبر بودیم. هر وقت یکی از دوستانش [فرماندهان و گروه تفحص] به می رسید، از می خواست تا او هم به جمع آنان بپیوندد.😭 🍃🌷🍃 به روایت از همکار در تفحص: مثل همیشه بی سری را در دست داشت. می گفت: «خوشا به سعادتش. چقدر باید بنده اش را داشته باشد تا بخواهد او را سر به بپذیرد.😭 🍃🌷🍃 ایا روزی میشه که چنین سعادتی نصیب من هم بشود؟!» آن روز پنج شنبه بود. هر کدام در گوشه ای در افکار خود غرق بودیم. برای این که حال بچه ها عوض شود، گفتم:«از هر مقری در منطقه های غرب و جنوب، خبر یا شدن یکی از اعضای به گوش می رسد. 🍃🌷🍃
اما امروز نوبت ماست.» ساعت ۱۱ صبح پیکر از تبار عاشوراییان پیدا شد. صدای صلوات و شکرگزاری گروه، فضا را عطرآگین ساخته بود.😭 🍃🌷🍃 زمانی که را جمع می کردیم، متوجه شدم گریه می کند و بر زبانش نام 🤍جاری است. نیم ساعت بعد ناگهان صدای در فضای منطقه پیچید.😭😭 🍃🌷🍃 خود را سریعاً به محل رساندیم. غرق در خون بر زمین افتاده بود. همانند حسین (ع)🌷 سر با ای سوراخ و دست و پایی قطع شده،😭😭😭 🍃🌷🍃 که تازه خبر قبولی اش در را شنیده بود، این بار همان گونه که آرزو داشت، در کنکور آخرت هم پذیرفته شد.😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام جلال شعبانی هم درتاریخ ۱۳۷۴/۶/۳۰# درمنطقه ودرحال شهدا براثر مین که بازمانده دفاع مقدس بود به آرزویش که در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار شهر همدان. 🍃🌷🍃
به روایت از پدر : ماه رمضان بود. آن روز را با خود به محل کارم بردم تا از نزدیک با سختی های زندگی آشنا شود. نزدیک ظهر مهندس ناظر پروژه ساختمان نزد من آمد و گفت: «ببینم! تو هم روزه هستی؟» کلامش با طعنه همراه بود. به همین دلیل برای این که پاسخ قاطعی به او داده باشم، گفتم: «نه تنها من! بلکه پسرم نیز روزه است.» مهندس نگاهی به قامت کوچک که کیسه گچ را در دست داشت، انداخت و گفت: «پسرجان! این قدر خودت را اذیت نکن. برو روزه ات را بخور، گناهش گردن من.» که بیش از سال از عمرش نمی گذشت، خاصی به شرع اسلام داشت، کیسه گچ را به زمین گذاشت و گفت: «آقای مهندس! فکر می کنم شما در تحمل گناهان خویش به زحمت بیفتید، حال آن که قصد دارید گناهان مرا هم به گردن بگیرید.» مرد که از پاسخ او تعجب کرده بود، آرام از آن جا دور شد. 🍃🌷🍃 ، در مورد انجام دینی، با و برخورد می کرد. هر گاه من اصرار داشتم بچه ها در جلسات شرکت کنند، او می گفت: « باعث می شود تا بچه ها از جدا شوند. 🍃🌷🍃
سعداله شهد فروش تو جبهه به معروف بود. و واژه(پدرصلواتی) تو جبهه ساخته خود ایشان بود. 🍃🌷🍃 ایشان سال ۱۳۶۲#  به رسید. درسن   ۲۳  و ۲۶ هم و بود. 🍃🌷🍃 به روایت از کتاب «شهدفروش»: این  کتاب  ناداستانی از زندگی سعدالله شهدفروش هست، 🍃🌷🍃 من در در کنار (سعدالله شهدفروش) در بودم و او من در بود و پس از این‌که در سال ۱۳۶۲ شد یکی از او شدم.😭 🍃🌷🍃 صلواتی،   ۲۶ متوالی بود و پس از آن، یک از زندگی ایشون در کتاب «شهدفروش» بازگو کردم. 🍃🌷🍃
ک جلال ­‌ها را واقعاً با می­‌کرد. طرف می­‌گفت مرخصی می­‌خواهم، می­‌گفت بفرست. می‌­گفت روانی دارم. می‌­گفت بفرست. مشکل دارم، بفرست. بعد هم حالی می­‌کردند که کار و شده! 🍃🌷🍃 یکی از بچه­‌هاکه هنوزهم زنده هستند، یقه را گرفته بود و با حالت طلبکارانه و دعوا می­‌گفت: «تو که کار همه را درست می­‌کنی، چرا مشکل من رو حل نمی­‌کنی؟ من که می­‌دونم از دست تو برمی‌آد، پس چرا برای من کاری نمی­‌کنی؟» جلال می‌­گفت: «من چه کاره‌­ام؟ به بیت🌷کن! برو پیش ! من چه کاره‌­ام؟» از چادر که بیرون آمدم، متوجه نزاع این بنده خدا با جلال شدم.😔 🍃🌷🍃 دستانش پایین بود. را گرفته بود و دعوا می­‌کرد. رفتم جلو و گفتم: «چه خبر؟ چه کارش داری؟» تا چشمش به من افتاد شروع کرد به گریه کردن! 🍃🌷🍃 گفت:«حاج آقای آخوندی! این رو راه میندازه، اما مشکل من رو حل نمی­‌کنه! به همه لطف می‌­کنه، جز به من!» گفتم: «امکان نداره! جلال اهل این حرفا نیست.» 🍃🌷🍃
بعد رو کردم به و گفتم: «راست میگه؟» گفت:«حاج‌­آقا چه کاری از من برمی‌آد؟ قرار بود که دعایی بکنم، مشکلاتش حل بشه! من که نباید بیام داد بزنم که بابا مشکل تو حل شد!» 🍃🌷🍃 جلال حرفش را زده بود. من هم گرفتم، ولی طرف از بس ناراحت و داغ بود، متوجه نشد. به او گفتم: « شما یک مرخصی تو شهری بگیر. برو یک تلفن به خانه بزن، ببین اوضاع و احوال چه طوره.» 🍃🌷🍃 خلاصه آن آقا رفت مرخصی! روز بعد دیدم شیرینی گرفته آورده. پشت تانکر، افتاده بود روی پای جلال و معذرت خواهی: ببخشید مشکل من حل شده بود و خودم خبر نداشتم. 🍃🌷🍃 ها به طرف می‌شدند. شب نیست، بلکه مؤکد است، ولی در بر خودشان کرده بودند. . 🍃🌷🍃 شب‌های هم رنگ و روی خاصی داشت.😭 بعضی از واحد و آسایشگاه بیرون می‌رفتند، داخل شب می‌خواندند. ، ، و ، اینها معمولاً می‌شدند و به و نیاز . 🍃🌷🍃
ولی بی‌صدا! اصلاً بی‌صدا می‌کرد. در هم می‌کرد😭 را نمی‌شنیدی، ولی وقتی به صورتش نگاه می‌کردی، از چشمانش و می‌آمد. من کسی را ندیدم که مثل داشته باشد.😭😭 🍃🌷🍃 يكی ديگر از می‌گفت: در طول مدتی كه با در حضور داشتم می‌ديدم كه هميشه از گرم می‌كرد تا برای گرفتن باشند. 🍃🌷🍃 و شب . او در بين كه برای به می‌كردند می‌زد و آنان را و . 🍃🌷🍃 اين بزرگوار به از اطهار🌷 و از مجيد می‌كردند و   اين رو می داد و همچنین روزه عاشورا. 🍃🌷🍃 همچنين «پدر صلواتی» را ذكر كرد و گفت: پس از اينكه از اين استفاده كرد در اين شد. 🍃🌷🍃