۱۲ اسفند ۱۳۶۰# که روز #اعزامش به #جبهه بود با خانواده و اقوام برای بدرقه او به سپاه رفتیم. آنجا به من گفت: "مادر برایم نان نیاوردی؟
🍃🌷🍃
گفتم تو نان نخواستی. رفتم تا برایش نان بگیرم وقتی برگشتیم دیدیم که حرکت کردند و رفتند. بعدها فهمیدم به یکی از اقوام گفته بود که "نمیخواستم #گریه ی مادرم را موقع خداحافظی ببینم".😭😭
🍃🌷🍃
خیلی ها میگفتند معلوم نیست #پسرم چه شده است و خیلی ناراحتی میکردم. یک روز #عکس های کوچکش را پشت نویس کردم و به یکی از اقوام دادم تا به داخل ضریح #امیرالمومنین(ع)🌷بیندازد.
🍃🌷🍃
همان شب خواب دیدم که یک زن رو بند دار صدایم میزند و میگوید حالا بیا و فرزندت را ببین که چه شده. دیدم در صحن #حضرت علی(ع)🌷زمین خورده است اینجا بود که خیالم راحت شد که پسرم #شهید شده.😭
🍃🌷🍃
بعد از عیدنوروز سال ۱۳۶۱# بود که ساکش را اوردند و گفتند#علی اصغر #مفقود شده 😭😭 .#عمویش برای پیدا کردنش به #جبهه رفت ولی #شهید شد،#پسر عمویش هم رفت و او هم #شهید شد و نتوانستند #پسرم را پیدا کنند.😭😭
🍃🌷🍃
#وصیت نامه #پسرم در ساکش بود، در وصیت نامهاش نوشته بود:"مادر و خواهران من #زینب وار باشند، #حجاب خود را حفظ کنند و اگر #جنازهام برنگشت برای من ##گریه و #زاری نکنید و #ناله سر ندهید و بگویید به جای ناراحتی و تسلیت گفتن، به شما #تبریک بگویند."😭
🍃🌷🍃
در همین سال بود که خانواده به #جبهه اعزام شدند تا شاید اثری از #علی اصغر یافت شود ، ولی بین #پیکر ها و #مفقودین هیچ اثری از #پسرم پیدا نکردند.😭
🍃🌷🍃
یکی از #همرزمانش به من گفت: یک شب یک گروه به #تنگه ی چزابه رفتند که هیچ کس از آنجا برنگشت. #همرزمانش گفتند که پای #راستش تیر خورده و در یک #گودال افتاده است و بلافاصله یک #تانک از روی گودال #عبور کرده.😭😭😭
🍃🌷🍃
همسرم هم# سه بار، یک بار قبل از #اعزام و دوبار بعد از #مفقود شدن پسرم، به #جبهه رفت. #دو فرزند دیگرم هم نیز به #جبهه رفتند که یکی از آن ها #مجروح شد . تاکنون تقاضایی از جایی نداشتیم چون اعتقاد داریم که : ما #راه خدا🤍را میخواهیم نه چیزی دیگری".
🍃🌷🍃
#خبرنگار شهید دفاع مقدس
سیف الله تبریزی🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۴۱/۱۰/۲۰ در روستای کوهیخیل جویبار درخانواده ای روستایی و مذهبی متولد شد.
🍃⚘🍃
دوران ابتدایی و راهنمایی را در این شهرستان گذراند. پس از آن مشغول تحصیل در رشته هنر شد.
متاهل بودو یک فرزند به یادگار دارد.
🍃⚘🍃
باشروع جنگ تحمیلی، ودر سن #۱۷ سالگی به صورت #داوطلب عازم #جبهه شدو چندین مرتبه بر اثر موج انفجار از ناحیه چشم مجروح شد.
🍃⚘🍃
در اکثر عملیاتها حضور فعال داشت و سرانجام در #عملیات فاو به جمع #شهدای اسلام پیوست.
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید سیف الله تبریزی هم درتاریخ در ۱۹ اسفند ۶۴ در منطقه فاو به آرزویش که همانا#شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزار#شهید
گلزار #شهدای شهر جویبار، استان مازندران
🍃⚘🍃
فرازی از وصیت نامه #شهید:
کاش تقدیر چنین باشد تا مرگ، افتخاری را که بارها و بارها بدان نزدیک شدم نصیبم گرداند، این بار با این #انگیزه به #جبهه می روم، فقط برای #نجات دین و انقلابم و #امنیت کشور اسلامیم و #خدا را به یاری می طلبم که مرا آن طور که صلاح می داند هدایت کند.
🍃⚘🍃
تنها #هدفم #خدا و #مکتبم دین اسلام و #مذهب شیعه و #مرادم روح الله می باشد هر قدمی که بر می دارم و هر گلوله که شلیک می کنم #فقط برای #خدا و #رضای خدا می باشد و امیدوارم هر گلوله ای که به تنم می خورد درد و رنجش را از عسل شیرین تر حس نمایم.
🍃⚘🍃
آری اگر در این نبرد الهی من به آرزویم برسم دست پرورده پدری مهربان و فداکار بوده ام و آن معلم زندگی من بوده است. پس از وی تقاضا دارم در قبال #شهادتم بردبار باشد.
🍃⚘🍃
با تشكيل بسيج، #مهدي وارد بسيج شد، #موتوري خريده بود كه بچّه ها با آن گشت بدهند و كارهاي پايگاه را انجام دهند.
🍃⚘🍃
روزي مادرش سخت بيمار شد و به دكتر احتياج پيدا كرد، به #مهدي گفتم:
با اين موتور مادر رو تا همين خيابون خاوران ببر دكتر...!
ـگفت: نه ، اين موتور مال #بيت الماله نميشه!
گفتم :#مهدي جان! تو كه پول بنزين را از خودت ميدي گفت،ـ باشه! موتورش كه مال #بيت الماله...!
با اينكه بسيج جا نداشت، موتور را به داخل حياط خانه ميآورد و بعنوان پاركينگ هم استفاده ميكرد حاضر نشد مادرش را ببرد!
🍃⚘🍃
در 16/12/62 در #عمليّات«خيبر» و در سرزمين «جزيره ي مجنون» همچون برادر بزرگوارش #مفقودالاثر گرديد ،وتاكنون ما را چشم به راه گذاشته 😭😭
🍃⚘🍃
هنوز كمتر از #10 ماه از #شهادت اوّلين #شهيدم نگذشته بود كه «حميد» در حال تحصيلات سوم راهنمايي، عازم #جبهه شد
🍃⚘🍃
#مهدي در 22/2/62 حين #عمليّات «والفجر1» #مفقودالاثر شد و هرگز جنازش را نياوردند😔#مهدي آنقدر خوش خلق بود كه پس از #شهادت، اقوام و نزديكان بهمون گفتند: چراغ خانه تون خاموش شد!!
🍃⚘🍃
#مجيد» اوّلين بچه مون بود که در تهران متولدشد ، عجيب به كسب علم ودانش، علاقمند بود، مادرش روزي براش غذا گذاشت و #مجيد گفت:
ـ مادر! اين غذا براي پزشك خوبه!
چيزي نگذشت كه بعد از پايان چهارم متوسّطه، در كنكور شركت كرد،امّا پيش از آنكه پاسخي بگيرد، راهي #جبهه شد تا سنگر #برادرانش #خالي نماند،
🍃⚘🍃
او هم در 22/2/65 #سه سال پس از #مهدي، در #عمليّات «والفجر5» و محلّ «فكّه» به خيل #شهيدان پيوست. پس از #شهادتش، پاسخ #كنكور اعلام شد و مجيد جزء #قبوليها اعلام شد!!😭😭
🍃⚘🍃
شب مراسم#مجيد، بقدري شلوغ بود كه توي خيابان فرش انداخته بودند، جواد #جبهه بود، به او خبر داده بودند و او آمد، همه دورش را گرفتند!! خيلي بيتابي ميكردند!! سخنران گفت:
چه شده؟ چه خبر است؟ گفتند: فرزند چهارم از جبهه آمده...!!حاج آقا گفت: ببينيد اينها چه كساني هستند؟! #سه فرزندشان #شهيد شده!! باز پسرشان را راهي #جبهه ميكنند؟!كه شور و حال خاصي به مجلس دست داد!!
🍃⚘🍃
پس از #شهادت# مجيد فهميدند كه آنچه از حرفهاي امام(ره) خطاطي شده و به در و ديوار ميزدند، توسط خودش خطاطي شده و اينها پيش زمينه اي براي اجازه گرفتن برای #جبهه بود.
🍃⚘🍃
#مجيد هم مثل #برادراش اصلاً قرار نداشت. تمام فكرش اين بود كه به #جبهه بره... و براي اينكه منو راضي كنه ميگفت، ما را خط مقدّم نميفرستن؛ ما بايد پشت #جبهه براي رزمنده ها پياز پوست بكنيم! در مسجد محل به بچّه ها درس ميداد و خانواده از اين خدمت او نيز خبر نداشتند!!
🍃⚘🍃
چند ماه بعد از رفتن #مجيد به #جبهه، يه شب خوابي ديدم كه درآن خواب از #شهادت #سوّمين فرزندم آگاه شدم، فرداي آن شب به دنبالم آمدند تا به مسجد برم، خودم را براي شنيدن خبر #شهادت آماده كرده بودم!😭
🍃⚘🍃
#مهدی و #حمید #مفقودالاثر و #گمنام هستند، و براشون سنگ یادبودی دربهشت حضرت زهرا⚘ در کنار #مجید گذاشته اند.
🍃⚘🍃
مزار#شهدا
تهران، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘درتهران، قطعه ۵۲
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهیدان سرفراز
💠 برادران شهید ،مهدی،مجید و حمید فاضل بجستانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
با آغاز اولین خیانتهای داخلی ضد انقلاب در گنبد ، به این منطقه رفت و از خود در آنجا #دلاوریها به جا گذاشت. و با #شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به #جبهه رفت.
🍃⚘🍃
#مسئولیتهای شهید ولی الله چراغچی : #فرمانده ی گردان ، #مسئول طرح و عملیات منطقه ی ۶ سپاه ، #مسئول طرح و عملیات نصر ۵ خراسان و #قائم مقام فرمانده ی لشکر ۵ نصر ، #پستها و مقامهایی که به ایشان داده می شد ، از #شهید انسانی مصممتر میساخت.
🍃⚘🍃
از قدرت #برنامهریزی و #طراحی بینظیری برخوردار بود. در عملیات بستان ، طرح ایشان برای تصرف آنجا مورد توجه و تصویب تمامی فرماندهان قرار گرفت.
🍃⚘🍃
#خویشتن داری ، #توکل و #خونسردی اش حتی در اوج مشکلات و فشار زیاد کار ، یزبانزد همسنگرانش بود. #نماز شب هایش در نیمه شبهای جبههها #الگویی برای همه بود.
🍃⚘🍃
#علاقه ی زیادی نسبت به امام خمینی داشت و#مطیع و #مطاع امر ایشان بود.
🍃⚘🍃
در سال ١٣۶١ ازدواج کرد و ثمره ی این ازدواج دختری به نام” فاطمه ” است.
🍃⚘🍃
در پی اصرارهای خانواده در امر ازدواج ، شرط کرده بود تنها همسری خواهم گرفت که #حضور همیشه ام در #جبهه را بپذیرد.
🍃⚘🍃
پس از ازدواج در حالی که فقط ٣ یا ۴ روز از ازدواج ایشان گذشته بود به #جبهه برگشت. در #جبهه هرگاه با اعتراض همرزمانش روبرو می شد که چرا به خانواده اش تلفن نمی زند.
🍃⚘🍃
می گفت: هر وقت با خانواده تماس می گیرم بخشی از #فکرم که باید تماما در #خدمت جنگ باشه رو مشغول می کنه و به همین خاطر تماس نمیگیرم تا این حالت از بین بره.
🍃⚘🍃
در #عملیات چزابه از ناحیه ی دست و پا #مجروح شد ولی با این وجود به استراحت نپرداخت و به هیچ قیمتی حاضر نبود به پشت #جبهه برگردد.
🍃⚘🍃
تا اینکه از شدت جراحات وارده حالش وخیم شد و ایشان به اجبار به پشت #جبهه انتقال دادند. در یکی از حملهها هم ترکش به ایشان اصابت کرد و به پشت دریچه ی قلبش رسیده بود.
🍃⚘🍃
اما مدام میگفت : چیزی نیست. من حالم خیلی خوبه. شما بهتره به فکر #جنگ و #بچههای بسیجی در #خط مقدم باشید.
🍃⚘🍃
#به روایت یکی از همرزمان شهید :
آنچه #شهید چراغچی رو برای ما ارزشمند کرده بود #عمق فکر و #تدبیرش بود و ما باید آن را به جامعه منتقل کنیم.
🍃⚘🍃
#فدایی حضرت زینب(س)شهید حسین بادپا
🍃⚘🍃
#شهیدحسین بادپا به تاریخ ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۴۸ و در خانواده ای مذهبی اهل شهر رفسنجان به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر محل تولدش سپری کرد اما تقارن سنین نوجوانی او با دوران دفاع مقدس باعث شده بود تمام فکر و خیال #حسین مشغول اعزام به #جبهه باشد.
🍃⚘🍃
اشتیاق #حاج حسین به حضور در جبهه ها بالاخره نتیجه داد و او به محض ورود به ۱۵ سالگی عازم جبهه های نبرد با نیروهای بعثی شد،#حسین بادپا از آن به بعد مدت ۴ سال تمام را در جبهه ها گذراند و در این مدت به عنوان مسئول محور شناسایی و در مقاطعی هم در مقام فرمانده گروهان یا معاون گردان انجام وظیفه کرد.
#جستجوگر نور وشهید تفحص ،
سید علی موسوی🍃⚘🍃
درتاریخ ۱۳۴۶/۲/۱۵ در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
ایشان #برادر#شهید هم هست.
برادرش #سید علی محمد از #شهدای دفاع مقدس هستند.
🍃⚘🍃
مادر#شهید دو برادر را معرفی می کنند :
۸ فرزند داشتم، 4 دختر و 4 پسر
#سید علی محمدمتولد شهریور سال 47 بود که در سن #17 سالگی در 24 بهمن سال 64 در عملیات# والفجر 8 در جزیره فاو #شهید شدند.
🍃⚘🍃
و #سید علی هم متولد 15 اردیبهشت سال 46 بود که در نهم فروردین سال 71 در جریان عملیات #تفحص #شهدا در فکه به #شهادت رسیدند.
🍃⚘🍃
خانه ما روبروی نیروی هوایی در پیروزی آن جا بود و سال اول و دوم ابتدایی را در مدرسه نجفی اسلامی در همان کوچه های پایین الان می گویند #شهید گمنام آن جا مدرسه می رفت.
یکی دو سال آن جا مدرسه رفت بعداً ما رفتیم رودهن و سه، چهار سال هم رودهن بودیم دوباره آمدیم و رفتیم کرج دوباره کرج هم رفت مدرسه از مدرسه باز دوباره آمدیم تهران
تهران که آمدیم در سال 1363 پدرشان سه چهار ماه رفت #جبهه، بعد هم سید #علی رفت #جبهه و او همیشه در #جبهه بود. سه ماه و چهار ماه می آمد و در #جبهه در سمت تخریب چی بود.
🍃⚘🍃
قبل از این که به #جبهه بروند در مغازه سبزی فروشی پدر کار میکردند، وقت اذان مغازه را پدر می بستندو می رفتند نماز، هر #دو تا هم #علی محمد هم #سید علی این ها با هم می رفتند.
🍃⚘🍃
#سید علی تا قطعنامه 598 #جبهه بود و هر ۳یا۴ ماه می آمد یک هفته ده روز این جا می ماند و وقتی که تهران هم می آمد ما اصلاً نمی دیدیمش. شب ها می رفت مجلس حاج انصاری یا حاج منصور
وقتی که می آمد این جا می گفت من آمدم نیرو ببرم، پسرعمه هایش، فامیل ها را راهی می کرد با هم می رفتند #جبهه
🍃⚘🍃
#پسر عمویش #شهید شد #پسرخاله اش #شهید شد هر وقت می آمد می گفت من آمده ام #نیرو ببرم چند تا از پسرعموهایش را راهی #جبهه کرد.
🍃⚘🍃
#عاشق #جبهه بود و گفت که می خواهم برای #اسلام #خدمت کنم و امام فرمان داده.بالاخره آنقدر رفت #جبهه تا قطعنامه 598 که اجرا شد، ما گفتیم حالا شما آمدی دیگر جنگ تمام شده بیا تهران
گفت نه من تا #زنده هستم باید در این راه #خدمت کنم و تا زنده ام و نفسم می کشم #جبهه و #جنگ را #رها نمی کنم.رفت و در #جبهه #شهدا را #تفحص میکرد.😭
🍃⚘🍃