eitaa logo
به وقت شاعری
386 دنبال‌کننده
374 عکس
376 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند...
عمری که من دچـار تـو بودم تمـام شـد! حالا بیا تو باش کمی مبتلای من...
سکوتِ اهل غم را ترجمانی نیست غیر از اشک معانی هم نمی‌گنجند در ظرفِ بیان گاهی...
اسفار و شفاء ابن سینا نگشود‏ ‏با آن هَمه جرّ و بحثهٰا مُشکِل ما‏ ‏‏با شیخ بگو که راه من باطِل خواند‏ ‏بر حقّ تو لبخند زند باطِل ما‏
صبحی گِره از زمانه وا خواهد شد رازِ شبِ تار، بَرمَلا خواهد شد در راه، عزیزی‌ست که با آمدنش هر قُطب‌نما قِبله‌نما خواهد شد
امروز ملک ز آسمان گل ریزد رضوان بهشت از جنان گل ریزد جبریل به شادی دل آل علی در مقدم صاحب الزمان گل ریزد ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ای دوست شکوفه‌ها همه می‌خندند در شادی و شور و زمزمه می‌خندند امشب که امام عسکری شاد بُوَد بنگر که علی و فاطمه می‌خندند
میلاد با سعادت ولی الله اعظم امام زمان(عج) بر همه شیعیان جهان مبارک 🌹🌹
با اینکه به لوحِ جان کشیدیم تو را ای حرف حساب! کی شنیدیم تو را سرگرم به ریسه‌بندی کوچه شدیم یک لحظه گذشتی و ندیدیم تو را
برای منتظران از بهار می‌گویم ز بهترین گل این روزگار می‌گویم اگر که مدّعی از شمس و ماه دم بزند من از ستارهٔ دنباله‌دار می‌گویم بدون او همه شب‌های من شب یلداست برای منتظَر از انتظار می‌گویم اگر چه حضرت حق آفریده مختارم و لیک مدح تو بی‌اختیار می‌گویم برایش ارچه ندارم بضاعتی مُزجات همیشه از کَرم این تبار می‌گویم مرا ببخش مسیحا که جای بحر طویل برای تو کلمات قصار می‌گویم...
زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود مهر شما به داد تمنای ما رسید ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت تا چشم های حضرت یعقوب تر نبود بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین صدها درخت بود ولیکن، ثمر نبود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای!؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای!؟ این جشن ها برای تو تشکیل می شود این اشک ها برای تو تنزیل می شود رفتی، برای آمدنت گریه می کنم چشمانمان به آینه تبدیل می شود بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد سالی که بی نگاه تو تحویل می شود ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است با خطبه های توست که تکمیل می شود تقویم را ورق بزن و انتخاب کن این جمعه ها برای تو تعطیل می شود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای!؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای!؟ ای آخرین توسل خورشید بام ها ای نام تو ادامه ی نام امام ها می خواستم بخوانمت اما نمی شود لکنت گرفته اند زبان کلام ها ما آن سلام اول ادعیه ی توییم چشم انتظار صبحِ جواب سلام ها آقا چگونه دست توسل نیاوریم وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها! از جا نماز رو به خدا و بهشتی ات عطری بیاورید برای مشام ها ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای!؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای!؟ آقا بیا که میوه ی ما کال می شود جبریل مان بدون پر و بال می شود در آسمان و در شب شعر خدا هنوز قافیه های چشم تو دنبال می شود یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند وقتی کنار پنجره جنجال می شود روز ظهور نوبت پرواز می رسد روز ظهور بال همه بال می شود بیش از تمام بال و پر یا کریم ها دست کبودِ فاطمه خوشحال می شود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای!؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای!؟
کرامت پیشه‌ای بی‌مثل و بی‌مانند می‌آید که باران تا ابد پشت سرش یک بند می‌آید کسی که نسل او را می‌شناسد، خوب می‌داند که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می‌آید همان تیغی که برقش می‌شکافد قلب ظلمت را همان دستی که ما را می‌دهد پیوند می‌آید همه تقویم‌ها را گشته‌ام، میلادی و شمسی نمی‌داند کسی او چندِ چندِ چند می‌آید جهان می‌ایستد با هرچه دارد روبروی او زمان می‌ایستد، بوی خوش اسفند می‌آید ولی‌الله، عین‌الله، سیف‌الله، نورالله علی را گرچه بعضی بر نمی‌تابند، می‌آید بله! آن آیت‌اللهی که بعضی خشک‌مذهب‌ها برای بیعت با او نمی‌آیند می‌آید برای یک سلام ساده تمرین کرده‌ام عمری ولی می‌دانم آخر هم زبانم بند می‌آید بخوان شاعر! نگو این شعربافی درخور او نیست کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می‌آید به در می‌گویم این را تا که شاید بشنود دیوار به پهلوی کبود مادرم سوگند می‌آید
امروز امیر در میخانه تویی تو فریادرس نالهٔ مستانه تویی تو مرغ دل ما را که به کس رام نگردد آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند گنجی که نهان است به ویرانه، تویی تو یک همت مردانه در این کاخ ندیدیم آن را که بود همت مردانه، تویی تو
نوح تویی روح تویی فاتح و مَفتوح تویی سینه‌ی مَشروح تویی بَر درِ اسرار مرا نور تویی سور تویی دولتِ منصور تویی مُرغِ کُهِ طور تویی خسته به مِنقار مرا قطره تویی بَحر تویی لُطف تویی قَهر تویی قند تویی زَهر تویی بیش میازار مرا حُجره‌ی خورشید تویی خانه‌ی ناهید تویی روضه‌ی امّید تویی راه دِه ای یار مرا روز تویی روزه تویی حاصلِ دَریوزه تویی آب تویی کوزه تویی آب دِه این بار مرا دانه تویی دام تویی بادِه تویی جام تویی پُخته تویی خام تویی خام بِمَگذار مرا...
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
بی‌دیده راه گر نتوان رفت پس چرا چشم از جهان چو بستی از او می‌توان گذشت
برای دیدن آن خوب ، آن خجسته‌ی مطلوب چقدر باید از این روزهای بد بشمارم ؟
برف پیری تا به سر ننشسته فکر خویش باش ورنه ره پیمایی اندر برف و باران مشکل است
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
آن کهنه درختم که تنم زخمیِ برف است حیثیتِ این باغ منم ،خار و خسی نیست
ای که برداشتی از شانه‌ی موری باری بهتر آن بود که دست از سر من برداری ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولی من پریشان‌تر از آنم که تو می‌پنداری هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر به دل سنگ تو از من نرسد آزاری بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبار تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری!؟
به‌ بَد گویانِ‌ خود اکنون‌ فقط‌‌ لبخند خواهم‌ زد معلم را چه باک از فُحشهایِ دانش‌ آموزان
با رفتنِ تو دیدم، جان دادنِ این‌ ‌تن را بی عشقِ تو فهمیدم، هر ثانیه مردن را بعد از تو به‌ تنهایی، در خط‌به‌خطِ شعرم هر قافیه باریدم، بغضِ نرسیدن را
دلِ عاشق چه غم از شورشِ محشر دارد؟ نیست اندیشهٔ سیلاب دهِ ویران را...
می کُشد غِیرت مرا غیری اگر آهی کشد زانکه میترسم که از عشق تو باشد آه او
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟ بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور گر بوسه بر لبش بگذارم چه‌ها کنم گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد کی قول داده‌ام که بخواهم وفا کنم؟ بیم فراق دارم و باید به شوق وصل شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم ... اشکی نمانده‌است که جاری کنم ز چشم جانی نمانده‌است که دیگر فدا کنم ای عشق، من که عقل خود از دست داده‌ام، دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟ زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم ‌