eitaa logo
به وقت شاعری
387 دنبال‌کننده
375 عکس
377 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
من نمی خواهم همی کافور را تو نزن این وصله ی ناجور را کار من از این مداوا ها گذشت میکشم بعد از تو هی وافور را من که روزی عابد و زاهد شدم می زنم امروز این سنتور را آه بنگر در فراقت خسته ام آه بنگر این دل مهجور را از خم چشمان مستت می چشم باز تر کن این لب مخمور را اجر بوسیدن دو چندان می شود گر بگویی با لبت منظور را عشق یعنی پای یارت جان دهی تو ببخش این عاشق مغرور را سحر چشمانت فریب جنگ داشت بردی از ما این دل مسحور را من که عمری شعر گفتم عاقبت تو بگو یک سعیکم مشکور را
ای کاش به دستش برسد نامه‌ی من هم بدجور به هم ریخته برنامه‌ی من هم! در شهر، مشام همه از بوی تو پر بود می‌میرم اگر وانشود شامه‌ی من هم جز در دل آغوش تو آرام نگیرد این نفسِ ملامتگرِ لوّامه‌ی من هم رفتند رفیقان همگی، کِی شود آیا مُهری بخورد روی گذرنامه‌ی من هم...
روز شاعر بر همه شاعران مبارک باد🌹
کم گفتن و خاموشی دردیست که وافی نیست یک بیت برای تو والله که کافی نیست
باور نمی‌کنند که من گریه می‌کنم دریا اگر گریست مشخص نمی‌شود
شاعر! تو را زین خیلِ بی‌دردان، کسی نشناخت تو مُشکِلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت...
به چه مشغٖول كنم ديده و دل را كه مُدام دل تو را مي طلبد ، ديده تو را مي جويد
خنده‌ی خشکی به لب دارم ولی بارانی‌ام ظاهری آرام دارد باطن طوفانی‌ام مثل شمشیر از هراسم دست‌وپا گم می‌کنند خود ولی در دست‌های دیگران زندانی‌ام بس که دنبال تو گشتم شهره عالم شدم سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانی‌ام می‌زند لبخند بر چشمان اشک‌آلود شمع هرکه باشد باخبر از گریه‌ی پنهانی‌ام هیچ دانایی فریب چشم‌هایت را نخورد عاقبت کاری به دستم می‌دهد نادانی‌ام
شبی بلند شبی پر طپش پر از افسوس شبی که خاک درت را زند همی پابوس شبی پر از عطش عشق با دلی خسته به خواب میرود این چشم باز با کابوس شبان تار به جای تو ماه بیدار است دلم گرفته برایت به شیوه ای ملموس منم که دزدی رندانه با نگاه کنم تویی گرفته ای ام ای پلیس نامحسوس برای شعر همیشه دلم هوایی نیست که گاه می وزد ابیات با غمی منحوس شب است و شمع به شادی ترانه می خواند منم که آب شدم از فراق نا مانوس برای آنکه تحمل کنند دردم را به خاک قلب کنم دانه ی غمت مغروس اگر به خاک روم با هزار ناله و آه اگر که زنده بمانم خورم همی افسوس
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت بیهوده می‌کوشی بمانی مهربان ای دوست!
جز گوشهٔ قناعت از این خاکدان مگیر غیر از کنار، هیچ ز اهل جهان مگیر
امسال دوریم از تو، لابد حکمتی دارد باشد، ولی عاشق دل کم‌طاقتی دارد مشتاقی و مهجوری و دلتنگی و دوری این قسمت ما بود، هر کس قسمتی دارد جز آه چیزی در بساطم نیست، اما آه گویند آهِ دلشکسته قیمتی دارد نذر زیارت داشتم از جانب «سردار» اینک ولی او با ضریحت خلوتی دارد این اربعین دنیا زیارتگاه یار ماست هر گوشه‌ای یک دلشکسته حاجتی دارد
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است هر جا که نام اوست هوا کربلایی است زیباتر از شکفتن لبیک یا حسین این هم‌مسیر بودن و این هم‌صدایی است.. از هیچ‌کس سؤال نکن ساکن کجاست از قلب غرب آمده یا آسیایی است این‌یک سفیدپوست و آن‌یک سیاه‌پوست فرقی نمی‌کند، دلشان نینوایی است جای قرارِ هر پرِ در باد دربه‌در آغوش بازِ آن حرم کهربایی است ای ابرهای در حرکت! اجتماعتان عاشق‌ترین پدیدۀ جغرافیایی است
زود بر انگشتر صحرا نگین انداختند چون عقیق سرخ خود را بر زمین انداختند مثل بارانی که مشتاق است خاک تشنه را از فراز ناقه‌ها خود را چنین انداختند پس به یاد اکبر و عباس روی قبرها خویشتن را از یسار و از یمین انداختند روی قبر کوچک عباس جای مادرش خویش را با ذکر یا ام‌البنین انداختند خاک را بر سر زدند و سر به خاک آنقدر که روی پیشانی دشتِ تشنه چین انداختند اربعین شد که پس از نام رقیّه در کتب اکثر مقتل‌نویسان نقطه‌چین انداختند...
اربعین حسینی تسلیت باد
جامانده‌ایم و قدرت آهی نمانده است از کوه صبر، جز پرِ کاهی نمانده است لشکر کشیده بغض در این جبههٔ غزل جز خاکریز اشک، پناهی نمانده است یک خاطر تکیده و یک انتظار پیر از ما به‌غیر عمر تباهی نمانده است از ما به‌غیر حسرت دل، اشک بی‌امان از ما به‌غیر روی سیاهی نمانده است گردن بگیر باز مرا ای پناه محض راهی برای غرق‌ِگناهی نمانده است هفت‌آسمان به‌وسعت دلتنگی من است این دل مقصر است و گواهی نمانده است ای راه عشق، ای اتوبوس کنار مرز جایی برای چشم‌به‌راهی نمانده است؟ ای دل بیا به بال غزل هم‌سفر شویم مرز خیال وا شده راهی نمانده است
اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد به سینۀ همه، آن شور دل‌بخواه بیفتد پیاده‌ها همه پا در رکاب عشق تو باشند و سایۀ علمت بر سر سپاه بیفتد بجوشد از دل سنگش هزار چشمۀ زمزم نگاهتان که به هر خاک روسیاه بیفتد کسی که روضه به روضه شکست پای غم تو چطور باز در اندیشۀ گناه بیفتد؟ عجیب نیست که در گیرودار حنجر و خنجر گذار این‌همه عاشق به قتلگاه بیفتد زمان زمان غریبی عشق نیست مبادا دوباره لشکر دشمن به اشتباه بیفتد!
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکَنـم می میرم سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم روحِ برخاسته از من، تهِ این کوچه بایست بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم
یک اربعین گذشت و شرابم نپخته ماند سـاقـی ببخش، این‌ همـه دادیم زحمتت
کی می‌آیی ای بهار من برای دیدنم دارد از در می‌رسد پاییز، اینجا که منم...