از کرخه تا شام
#رسـم_خـوبان
حاج #مرتضی بسیار انسان انعطاف پذیر و اهل گذشتی بود😇 وتنها چیزی که برنمی تافت همین مخالف نظام و بی توجهی به #مسایل دینی و انقلابی بود وبدون ملاحظه و بدون غل و غش تذکر می داد.😏 معاشرت و رابطه اش را بر همین اساس #تنظیم می کرد. رو دروایسی نداشت نسبت به کسی که به مسایل دینی کم توجه بود و بی توجه بود💯.در بحثها خیلی آرام بود گاهی #عصبانی می شد چون حاج مرتضی آدم دینداری بود و در عصبانیتهاش خیلی مراقب صحبت هایش بود.👌 عصبانیتش به این شکل بود که با #نگاهش مشخص می شد عصبانی شده است و گاهی هم تذکر لسانی 🗣می داد..تفریح و سرگرمیش این بود که دعا و مناجات می خواند و با #قران آرامش می گرفت و در اوقات فراغت به امورات خانواده👨👩👦👦 رسیدگی می کرد.
✍ به روایت پدربزرگوار شهید
#شهید_مرتضی_مسیبزاده🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#ستارههای_زینبی
اولین باری که #صحبت از رفتن و مدافع حرم ✌️شدنش به میان آمد بسیار نگران شدم. زمانی بود که جنگ در #سوریه به تازگی آغاز شده بود، ایشان برای رفتن به این مأموریت بسیار عجله داشت.😰 آن زمان من محدثه را #باردار بودم. ابتدا با رفتنش مخالفت کردم🚫 و گفتم این مدت که من باردار هستم فکر نمیکنم ضرورتی داشته باشد که شما به #مأموریت برونمرزی بروید. اما علیرضا با حرفها و دلایلی که برایم آورد توانست من را برای رفتن راضی کند🙂 و اینطور بود که اولین مأموریتش رقم خورد. علیرضا دو بار به منطقه #اعزام شد. مرتبه دوم صحبتهایش رنگ جهادی بیشتری داشت.😇 جنس حرفهایش با همیشه فرق داشت. برای مراقبت از #محدثه بسیار سفارش کرد. از من هم خواست که صبور باشم و مشکلات و سختیها را تحمل کنم💯. همسرم دفاع از حرم را بسیار #واجب میدانست و میگفت ما در این زمان اهل بیت (ع) را تنها نخواهیم گذاشت.👊 علیرضا ما را بسیار به #نماز اول وقت سفارش میکرد و به پشتیبانی از آرمانهای انقلاب و به خصوص ولایت فقیه😍 توجه ویژه داشت. آخرین مرتبهای که ایشان به عراق اعزام شد، ما نتوانستیم همدیگر را ببینیم ❌و خداحافظی کنیم. او از محل کار #اعزام شد و فرصتی برای بدرقه و خداحافظی 👋پیش نیامد...
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_علیرضا_مشجری🌷
#سالروز_شهادت
از کرخه تا شام
#خاطرات_شـهدا
💠خواب شهادت علیرضا را زمانی که سوریه بود دیدم
🍃🌺یک #شب خواب دیدم یکی آمد و به من گفت «حسین» دوست داری پدر شهید شوی⁉️ من گفتم بدم نمی آید ولی پسرم دو هفته دیگر ازسوریه برمی گردد. از #خواب پریدم و به فکر فرو رفتم. به خانواده و خانمش هم در مورد خوابم هیچ چیزی نگفتم. 🚫گفتم رویای صادقانه است و از کنار این موضوع گذشتم.سرانجام روز #موعود رسید و علیرضا قرار شد پس از چند ماه از سوریه🕌 برگردد.
🍃🌺منتظرش بودیم #ساعت خیلی دیر می گذشت. خیلی چشم براه بودیم، گویا بخاطرمسائل امنیتی ساعت پرواز ✈️را چندبار تغییر داده بودند. سردار #سلیمانی هم توی همان پرواز علیرضا حضور داشت.چند وقت پس از بازگشت از سوریه، قرارشد به اتفاق خانواده چند روزی برای استراحت به شمال🏕 برویم. برنامه ریزی کرده بودیم. اما #علیرضا برای رفتن شتاب داشت.
🍃🌺دفاع از #حرم و جنگ با تکفیری ها را به رفتن به شمال و نمک آبرود ترجیح داده بود.💯 با وجود اینکه دوستانش اصرار کرده بودند که نیاز به #استراحت داری و حتما با خانواده مسافرت برو. اما علیرضا دنبال حکم 🔖و گرفتن امضاء برای سفرش، این بار به عراق بود. به همکاران و دوستانش گفته بود این #ماموریت را من باید بروم و خانواده ام را در جریان گذاشته ام.👌
✍راوی؛پدر شهید
#شعید_علیرضا_مشجری🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
#روایٺــ_عِـشق ✒️
يك باري كه به خانه🏡 آمد، 15 روز مرخصي داشت، گفت: در اين مدت بايد دو كار انجام بدهم؛ ديدار امام #خميني (ره) و خريد منزل. راهي تهران شديم ابتدا به حرم حضرت عبدالعظيم حسني🕌 رفتيم و بعد هم بهشت زهرا و زيارت قبور #شهدا. دو روزي هم به قم رفتيم و زيارت كريمه اهل بيت حضرت معصومه (س)، بعد به تهران آمديم و به سمت جماران رفتيم، بدون كارت 🔖ملاقات اجازه ديدار به ما نميدادند. علياكبر به دفتر امام خميني (ره) مراجعه كرد و كارت #ملاقات گرفت. خيلي خوشحال بود، گفت: مبارك باشد،😍 زبيده! جزو خانواده شهدا شديم. كارت #خانواده شهدا را گرفتم و از حالا تو جزو آنها هستي! بعد از بازگشت به ساري ماشينمان 🚙را فروخت تا براي من و پسرمان حسين خانهاي بخرد، ميگفت: اين #خانه براي رفاه حال شماست. كار تو كمتر از مجاهدت در راه خدا نيست. خانه را خريد. وقتي فاميلها از علياكبر شيريني🍩 خريد خانه را خواستند، گفت: اي به چشم، يك روز مانده به #عيد فطر همه براي افطار و شيريني منزل ما دعوت هستيد❗️اما چند ماهي به ماه مبارك #رمضان باقي مانده بود.
📎 شهیدی که در مراسم عقدش روزه و در روز شهادت هم روزه بود
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#سردارشهید_علیاکبر_درویشی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham