eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆﷽🔆 تصویـــــر نگاهتـــــان زیباترین آفتاب است پشت لبخنـــد‌های شمــا صبــــح، طلــوع می‌کند... ... 🌼 @azkarkhetasham
زمانی که از شهید می‌پرسیدیم چه می‌کنی، پاسخ می‌داد نیامدم که دوباره برگردم و اگر پس از ماموریتم قرار باشد برگردم می‌مانم و ماندنم را تمدید می‌کنم. این شهید و امثال او افتخارات بسیاری آفریدند و خوش درخشیدند. این شهید بسیار شجاع، متدین، اهل نماز و روزه و خمس بود و طبق گفته همسرش این شهید همواره آرزوی مبارزه با صهیونیست را داشت و هر زمان که با رفتنش مخالفت می‌شد به ما می‌گفت اگر اجازه ندهید بروم سر پل صراط یقه شما را می‌گیرم. ✍ به روایت همرزم شهید 🌷 @azkarkhetasham
🌷از‌‌ همان دوران شروع به فراگیری کلام‌الله 📖مجید کرد.کمال در ابتدای تحصیلاتش مبتلا به بیماری😷 سختی شد و تا دم پیش رفت اما شفا یافت. او در کنار تحصیل، در مغازه دایی‌اش کار می‌کرد و علاوه بر پر کردن اوقات فراغت👌 به امرار معاش خانواده نیز می‌کرد. 🌷 پس از پیروزی انقلاب✌️ شکوهمند اسلامی - زمانی که سال بیش‌تر نداشت فعالیت‌های انقلابی خود را در کنار تحصیل 📚پی گرفت و سرانجام، به‌خاطر حضور در بسیج و جبهه‌های پیکار حق علیه ، پس از پایان دوره‌ راهنمایی، ترک تحصیل کرد❌. 🌷به‌دنبال شروع تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران،🇮🇷 به جبهه رفت اما به‌دلیل سن کم از حضور وی در جبهه ممانعت به‌عمل آمد🚫 تا این‌که در دست برد و سن خود را دو سال بزرگ‌تر کرد و با گذراندن دوره‌های آموزش نظامی،💂‍♀ به نبرد اعزام گردید. 🌷 @azkarkhetasham
ایشان با موتور 🏍به همراه همکارشان برای شناسایی شهر تازه شده درعا در حال گشت زنی بودند 👥و حدود پنج یا شش شهر و روستا را جلو رفته بودند، البته ناگفته نماند بقیه گفته بودند که با هم برویم که ایشان مانع شده بودند 🚫و گفته بود که خطرناک است همه با هم برویم اول ما می‌رویم و شناسایی می‌کنیم و بعد می‌دهیم که شما هم بیایید که دیگر وقتی که رفته بودند جلو از پشت وارد خط دشمن👹 شده بودند و فکر می‌کردند که منطقه است و کسی نیست، ولی متأسفانه دشمن دوره‌شان کرده بود😰 و شده بودند که همکارشان تیر می‌خورد و ایشان از طریق بی‌سیم📞 اعلام کرده بودند و بعد از مدتی با صدای یا ابوالفضل خودشان هم به رسیده بودند. البته همکارانشان به دلیل قابلیت‌های بالای جسمانی💪 که شهید داشتند احتمال می‌دادند که فقط مجروح شده باشند و برگشتنشان را می‌دادند به همین دلیل تا دو سه روز📆 به ما اعلام نکردند تا اینکه در نهایت شده بودند و بعد تروریست‌ها فیلم🎥 و تصویرشان را روی سایت‌هایشان گذاشتند که همرزمانشان مطمئن شدند که به رسیدند...😔 ✍ به‌ روایت همسر بزرگوار شهید 💠 @azkarkhetasham
رفت تا دامنـش از گردِ زمین پـاڪ بمانـد آسمانـے تر از آن بود ڪہ در خــاڪ بمانــد ... #شهید_محمدسعید_یزدان‌پرست #سالروز_ولادت
از کرخه تا شام
رفت تا دامنـش از گردِ زمین پـاڪ بمانـد آسمانـے تر از آن بود ڪہ در خــاڪ بمانــد ... #شهید_محمدسعی
💠در باغ شهادت را نبستند 🔰به حال غبطه می‌خورد 😢و همیشه می‌گفت: خوشا به حال شهدا! از اینکه نتوانسته با شهیدان همراه باشد سخت ناراحت است.😔 خواهرش می‌گوید:«یک که برنامۀ شب‌های رمضان پخش🎥 می‌شد 🔰و در آن برنامه با آقای مصاحبه می‌کردند🎙، من و برادرم، محمد سعید پای بودیم. گزارشگر به آقای آهنگران گفت:❗️شعر «شهادت» که در اول برنامۀ روایت فتح می‌خوانید آتش 💥به جان زده است، مخصوصا در آن بیت که می‌گویید: در باغ شهادت را بستند …😭 🔰آقای آهنگران گفت: این شعر ادامه دارد و می‌دهد که در شهادت برای آنهایی که لیاقتش را دارند 💯می‌تواند باز باشد.من به محمد سعید گفتم: دیدی شعر امیدوارکننده است😍! او گفت: نه، همان یک بیت است. بدا به حال ما که و موز و شکلات و … نصیبمان شد و خوش به حال شهدا❣ که پیش خدا رفتند.» ‌🌷 📎سالروز ولادت @azkarkhetasham
🌸🍃 ای آفتاب ِحُسن! برون آ دَمی زِ اَبر کآن چهره ی مُشعشع ِ تابانم آرزوست... 🔹اللهم عجل لولیڪ الفرج #سلام_مولای_مــهربانم🌸🍃 💠 @azkarkhetasham
من و یک لحظه جدایی ز #تُ ، آنگاه حیات؟ اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کَسی... #شهید_محسن_فرامرزی🌷 #سالروز_ولادت
از کرخه تا شام
من و یک لحظه جدایی ز #تُ ، آنگاه حیات؟ اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کَسی... #شهید_محسن_فرامرزی
🔰«برق که شد، چهارپایه را آوردم گذاشتم کنار دیواری که پر بود از تیر و ترکش💣، یکی از بچه‌ها گفت: برق، ماشین و چهار پایه را جور‌کردی، آیینه چیکار کنیم⁉️ یک ماشین گوشه مقر حسابی داشت میخورد هیچ جایی سالمی نداشت، اما آیینه شکسته اش به درد ما میخورد😄 با ذوق رفتم و آیینه رو آوردم؛ با گفتم: بفرما اینم آیینه. سلمانی ابومحمد در خدمت شماست.👌 🔰حاج هم فرمانده بود هم ریش تراش را با خودش آورده بود. ☺️برای همین نفر اولی شد که روی چهارپایه نشست. گفتم و شانه را به مهمانی مو‌های حاجی بردم. ته دلم❣ خدا خدا میکردم که نزنم مو‌های رو خراب کنم. صدای ویز ویز دستگاه ریش تراش که در آمد 😬حاجی نگاهی کرد و با خنده گفت: سرم را سر سری ای استاد سلمانی. 🔰شش دانگ را داده بودم به کار که یکهو یک خمپاره مثل مهمان ناخونده پرید 💥وسط محوطه، از صوت و صدای یکم ترسیدم و همین باعث شد یک خط کج روی مو‌های حاجی بی‌افتد، 😱تا آمدم سر و صورت حاج محسن را اصلاح کنم دو سه تا دیگه مثل بچه‌های فوضول که سرک میکشن ببینند چه خبره، آمدن وسط محوطه مقرِ ما😰 و با فرود هر $موشک دست من بیشتر لرزید. هر جور بود با شانه و قیچی✂️ دست به یکی کردیم که کارمون انجام بدیم 🔰اصلاح حاج محسن شد. دورِ یقه حاجی را تمیز کردم و گفتم:‼️ بفرما فرمانده تمام شد. ببخش اگه شد. حاجی نگاهی به آیینه کرد، پیش خودم گفتم: ای داد بیداد الان میگه😞 زدی مو‌ها و خط محاسنم را خراب کردی.سرم را انداختم و نگاهم را از چشم‌های حاجی دزدیدم. حاج محسن با لبخند😇 گفت: دستت درد نکنه پسند شدیم.» ✍ به روایت همرزم شهید 🌷 📎سالروز ولادت @azkarkhetasham
🍃اگر نیرویش زخمی می شد، حتما می کشیدش عقب، یک تنه. وقتی عقب نشینی شود، کسی زخمی را با خود نمی آورد . طرف می ماند با سلاح و خستگی اش. 🍃ولی عمار برای هر کدام وقت می گذاشت. برای تک به تکشان حوصله به خرج می داد. 🍃روز به روز روی خودش کار می کرد تا روی نیرو بیشتر تاثیر بگذارد. نیرو قبول می کرد که عمار پایش می ایستد. 🍃به جای اینکه بگوید برویید، می گفت بیایید. خیلی هوای نیرویش را داشت . مسئول گروهان بود. برای همین اداره کردن نیرو را خوب می دانست. او را با عنوان فدایی‌نیروها می شناختند. 🌷 @azkarkhetasham