eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
1.8هزار دنبال‌کننده
331 عکس
73 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
نابرده رنج، گنج به ما داده …! https://eitaa.com/bineshaneha
“در بیتِ فاطمه” در به محضرِ مولا رسيده‌ايم يعنی درونِ خانه به زهرا رسيده‌ايم در كاروانِ نور، قافله سالار، فاطمه است ما هم به يُمنِ اينجا رسيده‌ايم با سعی و عزمِ خويش نبرديم رَه به جای با او به يك اشاره به بالا رسيده‌ايم در فَضْل و رحمت و رَفْعَت به ما دهند بنگر! چقدر ساده به اينها رسيده‌ايم يك از بهشت‌های سَفينه است أربعين حمدِ خدا به كشتیِ آقا رسيده‌ايم ديديم أنبياء و رسل می‌روند و ما در امتدادِ حركتِ آنها رسيده‌ايم با قطره‌ها به رودخانه روان گشته‌ايم و حال در أربعين به پَهْنه‌ی دريا رسيده‌ايم فرياد می‌كِشيم كه بيا كه ما در جستجوی تو به فردا رسيده‌ايم زين شهرِ أربعين يك طليعه بود ما هم به شوقِ دادنِ سرها رسيده‌ايم همراهِ در تلاطميم بی شك دگر به آخرِ دنيا رسيده‌ايم در سيرِ سوره سوره‌ی قرآن در اين زمان زأسراء به كَهْف و مَرْيَم و طٰاهٰا رسيده‌ايم تا صبحِ تو بی وقفه می‌دَويم وَالْعٰاديٰاتْ خوانده به ضَبْحٰا رسيده‌ايم ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
؟ …کجایی ای حسین؟ آرامِ جانم کجایی ای تمامِ نورِ قلبِ بی‌کرانم!؟ کجایی الهی!؟ یقین دارم تو شاه‌راهی…! کجایی ای سراسر نورِ مادر ؟ ز حبَّت پیکرم گردید پَرپَر…! ز وصفِ حُـبِّ تو می‌سوزم ای نور…! چرا زین گشته‌ای دور…!؟ حیاتم! حرکتم! تویی تو…! سرآغاز و سرانجامم…! تویی تو…! تو رفتی پس چرا من بر زمینم!؟ کجایی آفتابِ سرزمینم!؟ عزیزِ سویم نظر کن… ز حُبَّت آتشم را بیشتر کن… من از به سویت می‌شتابم…! نگاهم کن شعاعی زآفتابم …! https://eitaa.com/bineshaneha
“فاطمه گفت بیا…” دمِ دروازه‌ی آن شهر! گرفتار شدم اینجاست! خریدار شدم اذنِ وارد شدنم بخششِ این جانم بود پس گذشتم ز خود آماده‌ی شدم چون نفهمید کسی ارزشِ این یوسف را رفتم و ویرانگرِ بازار شدم نار، از نورِ تو روشن شده در روزگاری است منم واردِ آن ! شدم پرتویی از نورِ خویش‌اند من هم از نورِ تو پدیدار شدم نورِ چشمانِ تو بر قلبِ سیاهم تابید ظلماتش همه شد و بیدار شدم یک نفر آمد و از تو با من می‌گفت تا اثر کرد در این قلبم و هُشیار شدم زآن زمانی که به إنذارم داد یافتم و جلوه‌ی إنذار شدم در دفاع از تو چنین آمده‌ام در یک تَنِه خصمِ ستمکار شدم به من آموخت که سربازی چیست پس در این شبیهِ خودِ شدم پشت ندارد ز همین رو رفتم در دفاع از یار، چو دیوار شدم تا بگیرم ضرباتِ همه را با بدنم نفرِ اولِ و جلودار شدم تیرها پشتِ سرِ هم به تنم وارد گشت تیرباران شده مانندِ شدم نه سری ماند و نه از پیکرِ بی‌جان چیزی وین چنین بی سر و تن لایقِ شدم بچّه بودم که به دلدام بعدِ یک عمر در این صحنه چو دلدار شدم من به سر منزلِ نه به خود بردم راه گفت: بیا…! راهیِ آن یار شدم او به سوی تو مرا کرد شیعه‌ای تابعِ این قافله‌سالار شدم ! تو بیا و نظری کن بر ما کاین چنین در طلبِ وصلِ تو بیمار شدم تو فقط امر بفرما که چه میلی داری چون همه دم وقفِ بر این کار شدم ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی ‏https://eitaa.com/bineshaneha
“لشگرهای نورانی” مبادا خم به ابرو آوری آقا که ما هستیم همچنان بی‌ادّعا و جان فدا هستیم نکردیم ادّعا آن روز، با آن جامه‌ی خاکی وَ امروز استخوانی لای گونی بیصدا هستیم گروهانی که با هم، هم قسم گشتیم، برگشتیم وَ حالا روی انگشتِ شما، پروانه‌ها هستیم گرچه شد توفیق، امّا همچنان آقا رفیقِ تا ابد همراه و خاکِ زیرِ پا هستیم ببین در استخوانهامان، نشانِ رو سفیدی را که سی سالِ دگر هم بگذرد ما با صفا هستیم صدای خنده‌هامان می‌رسد، در این شلوغی‌ها تو گویی همچنان شاد از تا خدا هستیم نکردیم ادّعای سهم‌خواهی‌ها، عدالت نیست که گوید ناکسی ما در پیِ مُلْک و ضِیٰا هستیم چرا شورِ دفاعِ شیر مردان، زشت می‌گیرند فدا شد دست و پا تا همچنان ما روی پا هستیم میانِ جمعِ ما هستند بسیاری که ننوشتند ولی شورِ هزاران صفحه در بادِ صبا هستیم نیاوردیم بیرون جامه‌های رزممان زیرا جُنوداً لَمْ تَرَوْهٰا در خطِ ارض و سما هستیم در اینجا صف به صف هستند لشگرهای نورانی وَ می آییم روزی لشگری از هستیم فقط بیسیمچی فرمود محسن! انقلابی شد وَ ما خود لشگری محسن برای هر گِرا هستیم همانا خادمانِ در زیرِ میان جلوه‌های بین شما هستیم با شهادت کی شود به پایان ما همان رزمنده‌های بی‌بلا و با وِلا هستیم کنارت نیستیم آقا که روزی مدّعی باشیم کنارت نه ولی مأمومِ دائمْ اقتدا هستیم ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
کربلا معنای عشق است و بهارش فاطمه است اربعین گلزار عشق و اعتبارش فاطمه است گرچه سالارِ شهیدان دینِ حق را زنده کرد باغبانِ دینِ حقُّ و آبیارش است (س) (ع) https://eitaa.com/bineshaneha
“مَجرای نور باشیم” برخیز! به سوی نور! باشیم زین بودنِ خود! به دور باشیم چون ماه شویم غرقِ خورشید! تا بابِ عبورِ باشیم! در نورِ وجودِ فاطرِ خَلْقْ ما عبدترین اُمور باشیم با فاطمه در … بر نصرتشان!؟ غیور باشیم چون با سوز! بسازیم! هنگامِ نتیجه دور…! باشیم در بارشِ فتنه‌های پرسوز چون مادرمان طَهور باشیم با خونِ خداوند بر دشمنِ او تنور! باشیم شمشیرِ دو سر نورِ بر فرقِ سرِ کَفور باشیم صفتْ گشته بتازیم تا واسطه‌ی عبور…! باشیم در سیرِ ظهورِ نورِ ما پنجره‌ی ظهور! باشیم بر سفره‌ی فاطمیِّ ما شیعه‌ترین شَکور باشیم همجنسِ وجود! و رحمت! و فضل! در مَجمَعِ نور…!؟، نور باشیم! برخیز! رفیق و باش! تا مُجریِ این حضور! باشیم با اُمّت مَجْرای نور باشیم! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“هستیم زائران خدا با زیارتش” پیگیرِ ماست روز قیامت محبّتش! نوری! که می‌شوند همه محو شوکتش با سنگِ دل نخورْد محک گوهرِ آنجا عیان شود به همه قدر و قیمتش تا به ابد او را طلب کند هر کس که کامِ او بشود وا به تربتش جنّت مبارکِ همه خوبان، بهشتِ ما دیدار اوست! دیدنِ قامتْ قیامتش غِلمان و حور هر چه که باشد چه فایده وقتی نشسته است دلم پای صحبتش خسران زده است هر که توسّل نکرده است پاسخ نداده است به او وَ به بیعتش شب‌های جمعه هست خدا زائرِ حسین! هستیم زائرانِ خدا با زیارتش! شب‌های جمعه زخم تنش خوب می‌شود شب‌های جمعه آید عیادتش پیگیر روضه‌های حسینیم روز و شب پیگیر ماست روز قیامت محبّتش ✍🏻 شاعر: بهمن ترکمانی https://eitaa.com/bineshaneha
هدایت شده از بی‌نشانه‌ها
ألا ای جــوانــان زمـیـــن بــه یـمــنِ وجــودِ مبـیــن شـب از ایـن جـهــانِ دَنـی مـی­‌رود زمیـن پُــر ز نــورِ مـی­‌شـود به عـالم فقط نـورِ او مانـدنـی است شب و ظلمت از این جهان رفتنی است مـبـادا کـه غـافـل ز شــوید مـبــادا کــه مشغـول دنـیــا شــویـد مـبــادا کــه در تــابــش آفـتــاب تـو بـاشـی گـرفتـار و در بنـدِ خـواب بـیــا پـرتـوِ نــورِ مـولا شـویـم بــه هـمــراهِ ایـن نــور بـالا رویــم شعـاعـی شـویـم از وجــودِ امــام کــه مـی­‌گـیــرد از دشمنــان تـو بـایـد چـو شمشـیـرِ مولا علـی حُجـب را از ایـن سـرزمیـن پَسْ زنـی بـه سلـمـان چنین گفت مولای مـا کـه مـردانِ پــاکــی ز قــومِ شـمــا بیـایـنـد و شــوند بـه بـاطـل بتـازنـد و محوش کـنـنـد همه عمرشان وقفِ نـورِ علـی است قـیــامِ جهت­‌دارشـان مهـدوی است چـنــان تـابـعِ اهــلِ بیـتِ مَـنَـنــد کـــه قَــومٍ یُـحِبّـونَــهُ مـی­‌شــونـــد ز مـجـرای پُـر نـــورِ آن مــردهــا خــدا مـی­‌کـنـد مُلـکِ حـق را بـه پـا پس ایـن ماجـرا منّـتـی از خــداست که نـورش ز مَجـرای مـاسـت بـرادر! بـیـا نــور و مـجـرا شـویــم بـتـازیــم و مجـرای مـولا شـویـم همه کــاروانــی بـه میــدان رویــم بـه دنـیـای ابـلـیس پـایــان دهـیـم گـمـانـم دگـر وقـت آن وعـده است همـان وعـده­‌ای کـو به مـا داده است نـدیـدی کـه بـا عجـیـب طـلـوعـی نـمـود آن امــامِ غـریـب در ایـن مـاجـرا نــور بـا انـفـجـار بـه عمقِ جهـان خورد و شـد آشـکـار نشـانـیّ آن وعـده ایـن مـاجـراست همیـن تابشِ نــور مــادر بـه مـاست بدان! کاین شروعِ همان حرکـت است دگـر وقـتِ پـاسـخ بـه آن دعـوت است بیـا وقـفِ شـویـم بـتــازیـم و سـربـازِ مــادر شـویــم همه تن به تن جان فـدایش کـنیـم نـه ایـن، بلـکه هستی نثـارش کـنیـم زمیـن و زمـان بـوی او مـی‌دهـد بـیـا سـوی او، او تــو را مـی‌بــرد بـیـا سـوی ایـن منـبـعِ نــور و بـاز بـه هـمـراهِ او سوی بـتـاز نـبـایـد زمـیـنـی کـنـیــم بـیــا جـنـبـشـی آسـمـانــی کـنـیـم بگـردیـم و بـا کــاروان چـو نــوری بـتـازیـم بــر ظـالـمــان بـسـانِ زهـرا شـویـم ز خـود خالـی و بــابِ مـولا شـویـم بــرای دفـــاع از حـریـــمِ امـــام بـتــازیـم و بـاشیــم دائــــم غـــلام بـه دیــروز و امـروزمـان بنـگــریـم سپس همچو بـه فـردا رویـم همـه عمـرمـان بـگـذرد در قـیـــام قـیـامــی جـهـت‌دار تـا انـتــقــــام بـه کنـجی ز غـفـلت نشستن چه سود قـیــامــی جـهـت‌دار بـایــد نـمــود قـیـامـی کـه بـا نــور، مـعـنـا شـود سـرانـجــامِ آن، بـرپــا شــود بیـا روز و شب وقـفِ این کــار بـاش چـو خوبـانِ ایـن بـیـدار بـاش بـرو ســوی فـردا سـپـس بــا قــوا بـیــا و بـکـن مُـلـک حــق را بـپــا بـه سربـازیِ مـهـدیِ فـاطـمـه بـه دنـیــای دشـمـن بــده خـاتـمــه همـان دشمنـی کـه درخت بـدی است یقین دان در این جبهه دشمن یکی است ألا زابـتــدا ابـلـیس بــود کـه بـا نــورِ رَبّ دشمنـی مـی‌نـمـود به خوبـانِ ایـن جبـهه، او ضـربـه زد هم او بـر رخ ِفـاطـمه لـطـمـه زد بـیـا دست او را ز کیـن بشـکـنـیـم بـتـازیـم و او را بـه آتـش کِـشـیـم شـعـاعـی شویـم آتـشـیـن از امــام کـه مـی گـیـرد از دشمـنـش انـتـقـام چـو شمشیــر گـردن زنیـمـش هـمـه کـه او لـطـمه زد بـر رخِ از ایـن مـاجـرا آتـشـی در مـن است کـه خاموشیش محو این دشمن است بپـاخیـز و ایـن پسـت را محـو کـن بـر او ذرّه‌ای رحم و بخشش مکـن ولـیکــن بـدان عـدّه‌ای گـرگ خـو شـدن همچو و از جـنسِ او گروهی که شیطـان پـرستنـد و پَسـت چو شیطـان ذلیـلند و شـهـوت پرست هـمـه تـیـره و تـار و ظـلمـانـی‌انـد سـراپـا چـو و شیطـانی‌انـد ‌ بـه دنـبـالِ اربــابِ خـود مـی‌دونـد چو او قـاتلـنـد و فـقـط مـی‌درنــد اگـر نامشـان را بپـرسی کـه چیـست؟ بگـویـم همـان ملـتِ سَگـیـونیـست! اگــر در پــی مـحـوِ اهــریـمـنــی وگــر وقـفِ دشـمـنــی بـیــا از هـمـیـن عِـدّه آغـاز کـــن بـه ســوی هــدف راه را بــاز کــن یقین دان که این ملـتِ بـه واقـع بـه جز دستِ ابلـیس نیـست همان سان که اربابشان گـرگ روست همه گـرگ و افسارشـان دستِ اوست کنـون وقت نـابـودی گـرگ‌هـاست! بـتـاز و درو کـن کـه این کـارِ مـاست بـتـاز و چـو آتـش ببـار ای جـوان بـه دنـیــای ابـلـیـس و ابـلـیسـیـان صفـت بـاش بـر قــومِ او بـه تَـدمیـرشان خیـز و کـن زیـر و رو به بتـاز و چو شمشیـرِ نــور درو کـن حُـجـب را بـه سـوی بـه نـابـودی قـومِ ابـلـیسِ پـسـت بـتـاز و درو کــن ز او هرچـه هست بِـزَن ریـشـه‌ی نسـلـشـان را زِ بـُن سـپـس آیــه­‌ی لَـیــل را مـحـو کــن تـو بـایـد شـوی همچو دستِ خـدا ز کـیـن بشـکـنـی دستِ ابـلـیـس را بـر ایـن مردمِ پستِ شیطـان پـرست جـهـنـّم شـدن هـم گـمـانـم کـم است بیـا سـوی میـدان مکُـن دست دست کـزیـن لحـظـه دیـگـر نـبـایـد نشست بــیــا هـمــرهِ حُـجـب را درو کــن برو سـوی نــور چو دشمـن گـرفتـار ظـلمت مبـاش در ایـن نـور و حُجب، نـور بـاش ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“مهمانیِ خداست” از کارهای خویش، همه سرشکسته‌ایم! دَر، روی ما نبند! ببین! ورشکسته‌ایم! شرمنده‌ایم کارِ درستی نداشتیم در کوله بار، بارِ درستی نداشتیم در زیرِ کوله بارِ گناهان خمیده‌ایم روزی هزار بار خجالت کشیده‌ایم! دستی از این خمیده بگیری! چه می‌شود؟ این بار هم ندیده بگیری! چه می‌شود؟ عصیانِ من برای دلم غم درست کرد در بینِ این بهشت، جهنّم درست کرد! آلوده دامنم ولی اشکم به دامن است تنها رفیقِ بی‌کسی‌ام گریه‌ی من است با این گناهکارِ شکسته!‌ چه می‌کنی؟ با آبروی روی زمین ریخته! چه می‌کنی؟ تاریکیِ دلِ همه را غرق کن! این آبروی ریخته را جمع و جور کن! شرمندگیِّ من بُوَد آهی که می‌کشم سنگین شده است بارِ گناهی که می‌کشم! امشب! خدا کند مَلَکی بین هَمهَمه پرونده‌ی مرا برساند به ! تا آن گدا نواز! گدا پروری کند! تنها نه من! برای همه مادری کند! شاید به التماسِ دلم اعتنا نمود امشب حرم که رفت مرا هم دعا نمود شب‌های جمعه! فاطمه مهمانِ کربلاست! چون مجلسِ ! مهمانیِ خداست! ع ✍🏻 شاعر: میرزا محمدی https://eitaa.com/bineshaneha
پرنده مهاجر.pdf
حجم: 455K
قطعه‌ای از شعرِ “پرنده‌ی مهاجر”: پرنده دور! پرواز بود و داشت… می‌تاخت! نگاهش در! نگاهِ مادرش بود… نگاه مادرش بس رازآلود…!؟ گمانم چشمش بازتر گشت وَ زآن منظر! بسانِ روز می‌دید بسی افراد! بر کوهی در آن دشت…!؟ پرنده هم یکی زآن ذرّه‌ها بود! به رویِ شانه‌ی پُر مهرِ مادر! تو هم بودی برادر…! پرنده داشت… می‌دید… که یک یک ذرّه‌ها می‌آمدند و می‌نمودند این تقاضا… که مادرجان! زمانِ آن رسیده…!؟ که من سبقت بگریم سوی دنیا!؟ اگر امضا بفرمایی برایم! تعهّد می‌کنم من می‌شتابم! عجیب است…! پرنده داشت… می‌دید! تماشا می‌نمود از دور… این را…! که هرکس آمد و از خواست وَ با او عهد بست و رفت دنیا فراموشش شد! و مشغول خود گشت…! مگر یک عدّه‌ی محدود زآنها…؟ عج عج عج ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“درد فراق” دردِ فراق، دردِسرش فرق می‌کند چشمْ انتظار، چشمِ تَرش فرق می‌کند هجران کشیده جای نفس آه می‌کشد داغی که هست بر جگرش فرق می‌کند بالِ هوس ببند که غیر از وبال نیست! پروازِ عشق، بال و پرش فرق می‌کند ما هرچه غافلیم ز او، او به فکر ماست! به بندگان نظرش فرق می‌کند باهم دعا کنیم برای ظهور او! باهم دعا کنیم، اثرش فرق می‌کند روزی طلوع می‌کند از مغرب آفتاب! روزِ او، سحرش فرق می‌کند! دستی پیِ نوازش و دستی به انتقام این ذوالفقار! هردو سرش فرق می‌کند! یا ! بیا تو دعای فرج بخوان! مادر دعا کند! اثرش فرق می‌کند او مطلق است! بیا تا سفر کنیم حرکت به سوی نور، سفرش فرق می‌کند عج عج ✍🏻 شاعر: عبدالحسین https://eitaa.com/bineshaneha