eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
2.1هزار دنبال‌کننده
332 عکس
74 ویدیو
14 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“برو آب بیار” پرتویی غرقِ نورِ با نگاهِ امام شد همراه در دلِ قطره‌ای ز آن قطرات جریان یافت همرهِ کلمات تحتِ تأثیِر سیلِ جاریِ آب باز شد راهی از درونِ حجاب قابِ قوسَیْن گشت و می‌بارید تا که ذومِرَّة، فَسْتَوی گردید در مَشیَّت، همیشه بی‌کم و کاست او بود و هر چه او می‌خواست در خلالِ نزولِ این باران شد ز عالمِ آمد و از درونِ تحکیمات جریان یافت سوی تفصیلات دید در نورِ غیب، بی‌پرده همه جا را ، پُر کرده می‌شود إسم، این نزولِ کتاب او که بر پا شود بدونِ حجاب باید این ماجرا إقامه شود وصلِ بر رودخانه شود همه جاری شدیم و با تدبیر در شهود آمدیم از دو مسیر از دلِ عرش و آسمان به زمین وز مسیِر همین کتابِ مبین نهری از نورِ چشمه جاری گشت تا بسازد از آن دشت ما کلامی ز رَبِّ رحمانیم جریانی به سمتِ خوبانیم باز آن پرتو رفت و همرهِ ماه شد نگاهی به سوی نورُ الله گر چه جسمی بِسانِ انسان بود نوری از سرزمیِن قرآن بود وصلِ بر نورِ فاطرِ ملکوت عبدِ او بود در دلِ برهوت در بیابان به جستجوی حیات داشت می‌تاخت رو به سوی فرات غرقِ مولا به نور می‌پرداخت بهرِ جلبِ رضای او می‌تاخت پاک بود از تمامِ أبعادش تیِر دشمن أمان نمی‌دادش روی أسبش نَفسْ نَفسْ می‌زد وز عوالم، حجابْ پَسْ می‌زد گر چه در این سپاه، یک تن بود بیِن او تا فرات دشمن بود آب، با این حجاب، رو در روست کاین همان جنگِ تن به تن با اوست او که رنگی ز بی‌نشانها داشت چشمِ یاری به آسمانها داشت حیِن پیکار، با صلابت بود دستِ پر نوری از ولایت بود نور، او را به کار می‌گیرد شیعه از غیِر او! نمی‌گیرد نورِ ما أُنْزِلَ إِلَیْک اینجاست جسمِ ، چو ظرفِ نورِ داشت زین نور، خانه‌ای می‌ساخت که نگاهی به انداخت در درونِ می‌دید ماجرایی به عمق می‌تابید به می‌رفت بهرِ دیدارِ با خدا می‌رفت حرکتِ کاروانیِ یاران بود بر محورِ نهضتی رو به سوی مادر بود إمسال، حجِّ أکبر بود وز عَدو بوی جنگ می‌آمد تیر و شمشیر و سنگ می‌آمد حمله ور گشت و دربِ خانه شکست روی این خیمه آب را هم بست غرقِ نورأفشانی زآن فضای لطیفِ نورانی کاروانی فرا زمان و مکان یاورانی به وسعتِ باران کلماتی شدند با این نور جریانی شدن به سوی قلبِ این کاروان، بود حرکتش نوری از بود غرقِ ، ز جنسِ آب شدند کاروانی مِنَ الْکِتابْ شدند نور، جاری شده درونِ همه با بروز و ظهورِ این کلمه دید این نورِ در حریمِ وجود اَلْکِتاب از نظامِ اَلْحَقْ بود لایه لایه فضای تو در توست وین کلامِ ضمیرِ نا با اوست صحنه پردازِ کربلا این بار حکم کرده، برو وَ آب بیار طبقِ این حکمِ بر اساسِ نظام باید آب آورم به سوی بارإلها! ببین در اوجِ نیاز دل به مادر سپرده این نورِ او وَ نهرِ کوثر ز نورِ مادرِ ماست مادر! این بار هم نگاهی کن شیعه را با فرات راهی کن جریانی بده به ما با هم در همین رودخانه‌ی عالم در نیازیم و از تو می‌خواهیم وز تو جز مادری نمی‌خواهیم سالها لطف و تو یاد داده به ما نشانیِ تو شیعه تویی وآنکه با ماست تا همیشه تویی ما در این ، در جوارِ تواییم بر سرِ سفره، ریزه‌خوارِ تواییم نورِ ما نورِ توست ارزشِ ما به توست هرچه داریم از شما داریم تا همیشه به تو بدهکاریم کردیم بر سرِ راهت پا بِنِه بر درگاهت ِ_بیتِ رسول، در در کنارِ ، تشنه لبند را چون همیشه کن از آن ، جاری کن ! بِما أَنْزَلْت کن شیعه را بِنَفْسی أَنْت ما نباشیم تا شما باشید کاین چنین نورِ پاکِ یک از پیِ روزهای بارانی می‌شود غرقِ نورأفشانی شاید اینگونه روسفید شویم پیشِ پای شما شویم ناگهان نورِ أبرها را دید رعد و برقی ز تابید ، بالاسرِ بیابان بود وین صدای نسیمِ باران بود ✍🏻شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“اُنظُرونا” أربعین‌ همچون شبِ حسّاسِ عاشورای ماست فرصتی تا صحنه‌ی فردای ماست ماجرای تاختن‌های است دورِ خیمه‌ها تاختنْ همپای ، اوج ارزشهای ماست جاری از أبریم و چون باران به سویش می‌دویم در نظامِ چرخه‌ی آب! او همان دریای ماست إرتفاعِ کاروان در فضل، لطفی از تو بود أربعین رازِ امشبِ آقای ماست سوی صاحبخانه حرکت میکنیم در تمام صحنه‌ها او مبدأ و مأوای ماست چشم از نورِ بر نمی‌داریم ما نورِ أقیانوسِ کوثر مایه‌ی إحیای ماست کند در کلِّ عالم با نگاه مهدویّت هم ز نورأفشانی مولای ماست زهرا! اُنظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ کآن نگاهت ناجیِ دنیای وانفسای ماست صبح عاشورا برای تو به میدان می‌رویم نورِ تو سرمایه‌ی پیکارِ عاشورای ماست در فضای حبِّ تو حرکت به سوی فاطمه حسّ و حالِ آخرین لحظات این دنیای ماست ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“ما به زودی به قـدس می­‌آیـیـم” اَلسّلامُ عَـلَـیکْ… مادرجان آمـدم بـه محضرتان! روزگاری اسـت در پـناهِ تـوإیم سـاکنِ نـورِ ­‌گـاهِ تـوإیم با تـو در زیرِ نـورِ چـادرِ تـو آمـدیم أربـعـیـن به خاطرِ تـو غرقِ امنیّت، عـافیـت، شادی نـعـمـتـی دلـنـشـیـن! بـه ما دادی نـورِ این شهر، نورِ توسـت بهتـریـن نشـانه‌ی توسـت مـات و مبهوتِ ایـن فضای عجیـب در صـفِ رفتـه رفتـه به نور، دل بـسـتـیـم اصلاً انـگار با شما هـستـیـم آنـچه در نورِ أربـعین پـیـداسـت مـا ناجـیِ کودکان تـویـی مادر بهرِ این نور، آسمـان تـویـی مـادر مـا در ایـن آسـمـان! سفر کردیـم دیگر از خویـش هـم گذر کردیم چون نگـاهـی به سوی تا تـو را نگـهـداریـم چـشـمِ در ایـن تشـنـه‌ی لطـفِ تـوسـت مادرجـان أربعیـن­‌ها اثـرگـذاریِ توست اصلِ این ، نورِ جـاریِ توست نورِ جاری ز ! در تـمـامِ و ما به دنبـالِ نـشـئـه‌ی حَـقّـیم تا دوباره به بـرگـردیم نورِ پاکـی که اصـل و ریشـه‌ی مـاسـت یـادِ او مـونسِ هـمـیـشه‌ی مـاسـت در پَسِ صـحنه بـا تـو همراهیم إذنِ از تو می­‌خـواهیـم بـارهـا بـه ما می‌گـفت: دیگـر ایـن روزهـا نباید خُـفت تا زمان هست بـاش همرهِ ، بـاش در راه است با که است نعمتِ ! اوست بـی‌نهایـتِ اوسـت تا زمـانِ هم قدم باش! زیرِ این بیـرَق کـاروانْ در مسیرِ آینده چشمه­‌ای شـد زلال و تـابـنـده نـورِ حق زیـن دریچه می­بـارد أربعیـن جنـسِ دارد سِیْلی از نورِ کـاروان جـاری است بر قـلوبی که غرقِ دیـنـداری است کاش یک عمـر بکنیم در همیـن صـحنـه زنـدگـی بکنیـم بـا صفاتی چـو أربعینـی­‌هـا پَر بگیـریـم بـا حـسیـنـی­‌ها زین پس آغازِ نورِ اَسـت یک جمـاعـتِ یـک دست با نگاه او همراه در ترازِ دیر یـا زود شیـرِ چون سپـاهـی شـود بـه هـم مُـلْـحَق غُرّشِ شیـر! خـانمان­ سوز اسـت بـر شـکارش همیشه پـیـروز اسـت بعـد از ایـن دوره مـی­‌شـود تـأویـل صحنه‌ی سخـتِ می­‌رسد طـبـقِ عصـرِ قدرت­ نمایـیِ پـس هم اکنون خطابِ بـا کـفّار مـی­‌دهیـم ایـن زمانه را هشـدار وقـتِ نابـودیِ شما شده اَست أربعیـن زین جهت به پا شده اَست ما به زودی به می­‌آییـم در کمـینِ شکـارِ آنهـاییـم خـانه، خـانه به جـستجو برویـم یک وجب هم ز حقّ نمی­‌گـذریـم راهِ حـقّ باز می­‌شـود زآنـجا با ورودِ به این همـان وعده‌ی خـدا بر ماست أربعیـن جـلـوه‌ای ز شیعـه بـاید دگر به هـوش آیـد بوی عظیم می­‌آید ما در این جنگ رفتـنی هستـیم بـر عَـدو تـیغ را ز رو بسـتـیـم حمله­‌ور می ‌شـویم بر کـفّار چـون هجومی بـه سرعتِ رعد و بـرقی ز بـاد و بارانیم با تو توفـنده­‌تـر ز طوفانیـم چون خروشی ز رعدِ بـارُقـه‌هـا همچو ضَـرْباتِ سختِ صاعقه­‌هـا بـر سـرِ دشمنـان فرود آییـم چـون جهـنّـم عـذابِ آنـهـایـیم از چپ و راسـت، وز در و دیوار سوی دنـیـای کـفر و استکبـار کوهـی از آتش و گُـدازه شویـم دم به دم یـک عـذابِ تـازه شویـم تـا بگیریم تـو را بـا بـه آتش کشیـدنِ آنها این رجز نیست التمـاسِ من اسـت صحبت از نحـوه‌ی سپـاسِ من اسـت تا أبـد گر دَهم برای تـو جان باز ممـنـونـم از محـبّـتـتـان ما به لطـفِ شما در ایـن راهیـم وز تَـهِ قلـب از تو می­‌خـواهیم إذنِ میـدان­‌مـان بـده مـادر تـا چـو شمشیـر در یـدِ لشـکرِ کفر را درو بکنیـم صحنـه را با تو زیر و رو بکنیـم همچو کـوه استوار می­‌مانیـم تا همیـشه درون میدانـیـم با تمـامِ وجـود می­‌تازیـم در حـریـمـت همیشـه وقفِ نـوریـم و غرقِ همـراهـی تا بیـایـد زمـانِ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“شيـعـه‌ی أربعيـنـی“ در امتــدادِ نـــور آمده… نــــــوری فرا زمينـــی نـــوری كـه از درونِ می‌تـابـــد از پنـجـــره‌ی حــسيـنـــی دارد تــلاوت می‌شـــود بـه آيــــه‌ی رَبّْ بـه صــورتِ مُبـيــنــــی در این فضــای جمـعـــی حـرکـت نمـا سوی اینجــا فقـط اوســـت وَ او حـرکـت و همـراهـی و همنشینــــی دارم بـه ســوی مـــــــادرم مـی‌دَوَم ! شمــــا پنـــاهِ مؤمنینــــی حرکـتِ ما به يُمنِ تـو است شــادم ز اين سلــوكِ اين چنيـنـــی بايـد همـاهنـــگ شَـــوَم بـا شمــــا شيـعــه شَـوَم… “وَالله! إِنْ قَطَـعْتُـمُـــوا يَـميـنـــی إِنّـی أُحــٰامـی أَبَـداً عَنْ دينــــی“ همـــراهِ نــــورِ صـــاحـبِ وارد شــــدم مــولا به مـاجــرايـــت ديـــدم كه جـــاری شـده از یُمنِ تـو رحمتــی بـا خـــاصيـتِ هــدايـــت زيـن رحــمـت آورده مرا پـای پيـــاده ســوی احســـاس می‌كنــم كه در أربعيــــن او مـی‌كِـشـــانَـــدَم بهرِ می­‌جوشــد این هـدایــت از نـــورِ تـو پُــر شـده عالـــم از تـو و نِــدايـــت …؟! آمـــــاده‌ام تـا بِشَـــــوَم فــدايـــت بـه وَالله! سينـــه سپـــر كــرده‌ام از بـرايـــت سـربـــازی‌ام را بپذيــر بایــد دفـــاع کنــم ز “وَالله! إِنْ قَطَـعْتُـمُـــوا يَـميـنـــی إِنّـی أُحــٰامـی أَبَـداً عَنْ دينــــی“ می­‌خواهــم آقــا هر چه می­‌تــوانــــم کنـم تـو را ز مـال و جـانــــم تا صبـح، گِــردِ بـتـــــازم وَقْـفَت شَــوَم بـا همــــه‌ی تــوانـــــم تیـــرهـــا را بـا بـدنــــم بگـيــــرم چـون كــــوه ســـدِّ راهِ دشمنـانــــم می­‌گـفت: در نبـــردِ تـا آخــرش همـره‌تــان بمــانــــــم بـا دسـتِ خالـــی آمـدم بـه ميـــدان مــولا! ببيـــن در صـفِ تـا كـــــربـلا بـه ســويتــان آمـــدم از طـرفِ هر چنــــد بيــن ايــن همــــه دلاور كوچكتــريـن ! بر زبـانـــــم وز پـیِ تــــو راهــــیِ “وَالله! إِنْ قَطَـعْتُـمُـــوا يَـميـنـــی إِنّـی أُحــٰامـی أَبَـداً عَنْ دينــــی“ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“قسورة” در أحمد او دریای ماست ساختارِ سوره‌ی طاهای ماست در امامت با می‌رویم کاین کلامی جاری از مولای ماست راز و رمزِ اصلیِ نجوایِ نور زین مقامِ نوریِ أَدْنٰای ماست در درونِ ظرف‌های شیعیان ماجراهایی ز أَوْحَیْنٰای ماست نوحِ در کشتیّ و بِسْمِ اللهِ او آیه‌ی مَجْرا و مُرْسٰاهای ماست ریشه‌ی برنامه‌های ما همان سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الاَعْلای ماست حجِِّ إبراهیمی و آدابِ آن قالب و فرمی ز این معنای ماست وین تَکَلُّمْ‌های تو در توی نور لایه‌هایی از ضَمیرِ نای ماست تَذْکِرةْ در پهنه‌ی غِیْب و شُهود محضرِ اَسْمای اَلْحُسْنای ماست مادری‌هایی که از ما جاری اَست باطنِ آیٰاتِنَا الکُبْرٰای ماست إسْتوای ربِّ اَلرَّحْمانِ ما از فضای ، با أعضای ماست شیعه‌ای از حاملانِ نورِ عرش چشمه‌ی نورانیِ موسای ماست سِرِّ جَهْرِ الْقَولْ اَتٰای ما به اوست کز برون و از درون همپای ماست دستِ نورانیِّ موسی بود در یَد بیضای ماست وآن بهشتِ پشتِ دیوارِ جلوه‌ای از لایه‌ی أَخْفٰای ماست وین تَرَدُّدهای خوبان در زمان در حریمِ جَنَّتُ الْمَأْوای ماست پلِّکانِ رشدِ یارانِ خدا در کلاسِ نصرتِ عیسای ماست سِرِّ آمَنّٰا به أَلله این زمان فهمِ توحیدی به آمَنّٰای ماست ساز و کارِ کاروان، یک پیکره است تار و پودِ یاوران، أجزای ماست ظرفِ نورأفشانیِ ما می‌شود هر که همچون پنجره، مجرای ماست وین چنین إِعمالِ ما، أَعمالِ اوست چون نگاه و فعلِ او، إمضای ماست صادره‌هایش درونِ صحنه‌ها زآن کلامِ نافذ و گویای ماست وز پسِ یک غرِّشِ این قَسْوَرِه موسمِ غوغای عاشورای ماست ع عج ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“لشگرهای نورانی” مبادا خم به ابرو آوری آقا که ما هستیم همچنان بی‌ادّعا و جان فدا هستیم نکردیم ادّعا آن روز، با آن جامه‌ی خاکی وَ امروز استخوانی لای گونی بیصدا هستیم گروهانی که با هم، هم قسم گشتیم، برگشتیم وَ حالا روی انگشتِ شما، پروانه‌ها هستیم گرچه شد توفیق، امّا همچنان آقا رفیقِ تا ابد همراه و خاکِ زیرِ پا هستیم ببین در استخوانهامان، نشانِ رو سفیدی را که سی سالِ دگر هم بگذرد ما با صفا هستیم صدای خنده‌هامان می‌رسد، در این شلوغی‌ها تو گویی همچنان شاد از تا خدا هستیم نکردیم ادّعای سهم‌خواهی‌ها، عدالت نیست که گوید ناکسی ما در پیِ مُلْک و ضِیٰا هستیم چرا شورِ دفاعِ شیر مردان، زشت می‌گیرند فدا شد دست و پا تا همچنان ما روی پا هستیم میانِ جمعِ ما هستند بسیاری که ننوشتند ولی شورِ هزاران صفحه در بادِ صبا هستیم نیاوردیم بیرون جامه‌های رزممان زیرا جُنوداً لَمْ تَرَوْهٰا در خطِ ارض و سما هستیم در اینجا صف به صف هستند لشگرهای نورانی وَ می آییم روزی لشگری از هستیم فقط بیسیمچی فرمود محسن! انقلابی شد وَ ما خود لشگری محسن برای هر گِرا هستیم همانا خادمانِ در زیرِ میان جلوه‌های بین شما هستیم با شهادت کی شود به پایان ما همان رزمنده‌های بی‌بلا و با وِلا هستیم کنارت نیستیم آقا که روزی مدّعی باشیم کنارت نه ولی مأمومِ دائمْ اقتدا هستیم ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
“منهاجِ این مسیر” در به سوی شما آمدیم ما! یک لشگر آمده! به پابوسیِ شما! این حرکتی که رو به تو داریم! مهدوی است! منهاجِ این مسیر! شمایی! برای ما توحیدِ در نظام! گِره خورده با ! ما را گِره زدید! به نورِ ضمیرِ نا! داریم با ! از این راه! می‌رویم! راهی درونِ صحنه‌ی نورانیِ لقاء! حصنِ حصینِ حرکتِ در صحنه‌ها! تویی! چون حکم کرده‌ای! که اَنَا مِنْ شُروطِها…! مولا! عبورِ امن، در گذر از آخرالزّمان! با تو میسّر است! در کلِّ فتنه‌ها! صفات و توشه و آذوقه می‌دهی! پیوسته در مسیر! به یارانِ با وفا! با تو! به قلبِ دشمنِ غَدّار می‌زنیم! در فصلِ سیلِ غفلت و طوفانی از بلا! هر چند با قوا! همگی پیش می‌رویم! نورِ خزانه‌دارِ ! است این قوا! برپاییِ حکومتِ حقّه! نشانه‌ای است! کز منظرِ قوا، کلِماتی است! ماجرا! نهری ز نور! را جریان داده‌ای به عمق! بهرِ نظام‌داریِ ایجادِ! این فضا! این نور! می‌رود به فضاسازیِ بهشت! با این زمینه‌سازیِ! مولایمان رضا! دروازه‌ی ورود به آینده! را شما! وا کرده‌ای ز راهِ خراسان! به روی ما! عمری است با نگاهِ تو! مأنوس گشته‌ایم در کاروانِ! راهیِ میدانِ ! داریم می‌رویم…! تو ما را روانه کن! در لحظه لحظه‌ی سفر! ای نورِ آشنا! در پلّکانِ رشدِ به پیشگاهِ یار! می‌گفت: با صفاتِ عِباداً لَنٰا…! بیا! در محضرِ خلیفه‌ی اَللّه! آمدیم شاید که با رضای تو! راضی شود خدا! از جنسِ نورِ مادری و مهربانی‌ات! ما حاملِ سلامِ خداییم! بر شما! تنها سلاحِ شیعه! همین نورِ است! تجهیز کن! به همین نور! شیعه را… ع ع عج ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha