#ارسالی_مخاطبین
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_فاطمینیا
📌طلاق دهید!
قسم به خدای واحد لا شریک له، اگر خشمها را کور نکنید، به هیچ جا نمیرسید. خشم را باید طلاق دهید! گوش و زبان و چشم را کنترل کنید. برای موفقیت در این کنترل، تمرین کنید.
حضرت علی علیهالسلام فرمود: «اگر بردبار نیستی، خود را به حلم و بردباری وادار کن.» پس از مدتی تمرین و کظم غیظ و خود را وادار به حُسن خُلق کردن، حلم برای انسان آسان میشود.
📚 نکتهها از گفتهها
#سبک_زندگی_اسلامی
#کنترل_خشم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_بهجت
📌آنجا...
"لذات این دنیا به طرفه العینی میگذرد، دنیا سریع میگذرد، زندگی و حیات آنجاست. برای آنجا مراقبت کنید."
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
#ابد_در_پیش_داریم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥کوه غیرت...
ساعت نُه و نیم شب است؛ حمید رفته دنبال دخترش آوا. آن دور و برها خلوت است. پرنده پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟!
چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. چنگ انداخته اند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعات قبل، سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند.
پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟!
خودش را می رساند. در دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجاتشان دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت.
دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها می رود دو پسر را دور می کند.
خون دارد از از زیر پوست حمید می آید بالا بافت های لباسش را رد می کند می رسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم همینطور... از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد. قلبش می زند. نمی دانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است.
یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی می گوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو می خورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید:
- کمک!
یک نفر زنگ می زند ۱۱۵. اورژانس زود می رسد. حمید را می برند تو. تا می رسد بیمارستان رفته ست توی کُما.
آوا نشسته است ثانیه می شمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید:
-بابا نیومده! کجاست؟
یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید. می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟»
همسر حمید می گوید: «نه! چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟» ...
#حمیدرضا_الداغی
#شهید_غیرت
➡️ @shahidaldaghy
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_الهی_فرد
📌ورود ممنوع...
پدر مادرها تو دعوای بچهها وارد نشن. بچهها خودشون یه عالمی دارن. همدیگه رو هم میزنن. بعداً هم با هم آشتی میکنن. ولی وقتی شما وارد شدی میشه تبعیض؛
میشه طرفداری از حسین آقا ... طرفداری از حسن آقا. بچه تو دلش نگه میداره تبعیض را. ولی داداشش حسین آقا هرچقدر هم بهش بزنه داداششه، بعد هم یهجایی دیگه این میزنتش!
بعد هم وقتی این بچهها [چون] با هم هستن، رشد دارن میکنن. خانوادههای پرجمعیت راحتتر از خانوادههای کمجمعیتن. چون بچهها خودشون خودشون رو اداره میکنن.
الان یک دختری که بزرگ شده، رسیده به یک سنی، داره بچهها رو اداره میکنه، تر و خشک میکنه، غذا میپزه، جارو میکنه. ولی خانوادههایی که بچه کم دارن، نه، این بار رو دوش خودشونه.
#تربیت_فرزند
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شیرینی تمام شدنی نیست.😍😅
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
﷽
----
امروز بر من مبارک!
مگرنه اینکه من اولین و نزدیک ترین و بی مرخصی ترین معلم دنیایی این طفلکانم؟
اصلاً مگر من نیستم آن که صبح تا شب با انواع لِگوها خانهسازی میکند و مدام ماشین کوکی تعمیر میکند و هواپیمای کاغذی میسازد و ایرادهای تبلت و تلویزیون را رفع میکند؟ روز مهندس هم برمن مبارک.
مگر من نیستم آنکه شبهای بسیاری تا صبح پاشویه کرده و أمن یجیب خوانده و سرِ وقت دارو و دمنوش داده؟ روز پرستار برمن مبارک.
منم آن که در شغلی ۲۴ساعته و ۳۶۵روزه، استخدامِ بی مزد و منتست؛ روز کارمند برمن مبارک.
منم آنکه در این دانشگاه بی تابلوی گمنام، سالهاست دانشجوست و ده ها مدرک نادیدنی و معادل چندده مقاله، اندوخته و اکتشاف دارد؛ روز دانشجو بر من مبارک.
منم آنکه صدها قصه و شعر کودکانه و لالایی از ذهنش تراویده و هزارها کتاب رده سنی الف و ب خوانده؛ روز شعر و ادب پارسی و کتابخوانی برمن مبارک.
مگر من مدام درحال رفع و رجوع مشکلات فی مابین این کودکان لجباز بی منطق نیستم؟ روز قوه قضائیه برمن مبارک.
کیست آنکه به هر سختی که بود، در آسایش و آرامش محض، نُه ماه تمام هریک از این طفلهای نحیف را حمل کرد و بار را به سلامت زمین گذاشت؟ روز ایمنی حمل و نقل برمن مبارک.
کیست آنکه قلبش را، فکرش را، همه وجودش را بی چشمداشت هدیه کرده به این خانه و زندگی و این بنیان باشکوه؟ روز اهدای عضو برمن مبارک.
منم آنکه هرروز مقاومت میکند در برابر خواهش و التماسها برای تماشای بیشتر تلویزیون و خرید خوراکیهای غیرمفید؛ روز مقاومت برمن مبارک.
چه کسی جز من میتواند تمام دردهای این طفلکان را با کمی عرق نعنا و نبات داغ و ماساژ و بوسه و قربان صدقه، دوا کند؟ روز داروساز و پزشک برمن مبارک.
کیست آنکه روزی حداقل سه بار پوشک پسرک بزرگتر و شش بار پسرک کوچکتر را عوض میکند؟ روز مبارزه با سلاحهای شیمیایی و میکروبی برمن مبارک.
آن منم مدام درحال نمایش با عروسکهای پارچهای و کاغذی؛ روز هنرهای نمایشی برمن مبارک.
منم آنکه لباسهای بچههای بزرگتر را پاکیزه و سالم نگه میدارد برای کوچکترها، منم آنکه مدام درحال چسب زدن کتابهای پاره شدهاست، منم آنکه اضافه مرغ خورشت دیروز را امروز تهچین مرغ هل دار زعفرانی میکند؛ روز اقتصاد مقاومتی برمن مبارک.
مگر نگفتهاند "زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست"؟ روز شهید برمن مبارک.
مگرنه اینکه دامن و آغوش من، امن ترین و آرامترین و مهربانترین محیط زیست این کودکان معصوم
و عطر تنم، معصومانه و پاکترین هوای تنفس تربیتی این پروانههاست؟
روز محیط زیست و هوای پاک هم بر من مبارک!
اصلاً همه روزها و زمانها و مکانها بر من مبارک،
که وجودم متبرک شده با نور مادری...
🖋هـجرتــــــــــــ
@hejrat_kon
#مادری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_بهجت
✅ عاقبتِ کار...
نباید به ابتدای کار خود شاد باشیم، باید دید عاقبت ما چه میشود! نباید از عاقبت، یا از فردای خود خاطرجمع باشیم.
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۱۶۳
#سبک_زندگی_اسلامی
#ابد_در_پیش_داریم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ توضیحاتی در مورد تجربه ی ٧٠٠
طی چند سال گذشته تجارب جذاب و کاربردی زیادی داخل کانال کار شد. با برخی از تجارب، شاد و هیجان زده شدیم. با برخی گریه کردیم و غصه خوردیم. خیلی از تجارب چراغ راه ما شدند و الگویی برای رسیدن به اهداف مان😎
و اما تجربه ی ٧٠٠ 😍
این تجربه به صورت مصاحبه تلفنی ضبط، پیاده و بازنویسی شده و بعد از تایید نهایی تجربه گر داخل کانال منتشر می شود. تجربه ای منحصر به فرد و جذاب که چه بسا در دنیا بینظیر باشد.😃
تجربه ۷۰۰ در چهار قسمت منتشر خواهد شد. لطفا بعد از مطالعه ی این تجربه ی ارزشمند، در بازنشر آن ما را یاری کنید، باشد که مردم عزیزمان هرچه بیشتر از برکات آن بهره مند شوند.☺️
نهایتا لازم است که از این خانواده محترم کمال تشکر و قدردانی را به عمل بیاوریم که با کمال صبوری و سعه صدر، همدلانه همکاری کردند و پاسخگوی سوالات ما بودند. 🙏
✍مدیر کانال "دوتا کافی نیست"
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۰۰
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#همراهی_همسر
#رحم_اجارهای
#نوبت_جهاد_ماست
#قسمت_اول
در گذشته بعضی از آقایان خصوصا در شهرهای کوچک، چندان موافق تحصیل خانم ها نبودند، شاید به همین خاطر بود که ازدواج دخترانی که علاقه مند به ادامه تحصیل بودند، به تاخیر می افتاد. در حالی که امروزه در تمام شهرستانها، دانشگاه و امکانات کافی برای ادامه تحصیل افراد مختلف با هر سن و شرایطی وجود دارد، اما در زمان قدیم فقط شهر های خاصی دانشگاه داشتند.
من هم دانش آموزی بودم که به شدت به درس و مدرسه علاقه داشتم و می ترسیدم ازدواج مانع از ادامه تحصیلم شود و به همین دلیل ازدواجم به تعویق افتاد. نهایتا بعد از گذراندن سالها تحصیل و اشتغال، با پاسخ منفی به خواستگارانی که تصور می کردم مناسب من نیستند، در حدود چهل سالگی با کسی که به نظرم، ملاک های مورد علاقه ام را داشت، ازدواج کردم.
بعد از ازدواج، چند سالی، با وجود همه تلاش هایی که کردیم به صورت طبیعی بچه دار نشدیم. آی وی اف انجام دادیم که موفقیت آمیز نبود و به خاطر شرایط جسمانی من، انجام مجدد آی وی اف میسر نشد. به ناچار من و همسرم با وجود اینکه چند جنین فریز شده داشتیم، تصمیم گرفتیم بدون بچه به زندگی مشترک مان ادامه دهیم.
چند سال گذشت و من و همسرم بازنشسته شدیم. من که همیشه پیگیر اخبار فرهنگی و اجتماعی کشور بودم، ماجرای بحران جمعیت و تاکید رهبر معظم انقلاب بر افزایش فرزندآوری را دنبال میکردم. می دانستم تنها راه نجات کشور از این بحران، افزایش فرزندآوری است. با خودم می گفتم پس افرادی مثل ما که ادعای دینداری و وطن دوستی می کنند و کشور ایران را واقعا دوست دارند، نباید نسبت به این مشکل بی تفاوت باشند.
می دانستم کشورهایی که با کاهش زاد و ولد رو به رو شده اند، دچار سالخوردگی جمعیت شده و مشکلات فراوانی برایشان پیش آمده است. پس ما اگر خواهان سرزمینی مستقل و قوی هستیم، باید به اندازه کافی نیروی جوان داشته باشیم.
همین مسئله باعث شد که مجددا به بچه دار شدن فکر کنم. به لطف خدا بعد از سالها زندگی مشترک، در سن ۵۸ سالگی به دلم افتاد که پروژه شکست خورده گذشته را ادامه بدهیم. جالب اینکه همزمان با این ندای درونی، یکی از دوستانم هم بدون اطلاع از خواست باطنی ام، همین پیشنهاد را دادند و گفتند:" ای کاش پروژه شکست خورده ی قبلی رو مجدد دنبال میکردین!"
همزمانی پیشنهاد این دوست با ندای درونی ام را به فال نیک گرفتم و انگیزه پیدا کردم تا دوباره پیگیر فرزندآوری بشوم. ماجرا را برای همسرم تعریف کردم و گفتم:" این عنایت الهی به ماست. کمک کن تا ادامه بدیم!"
ما هر دو بچه، دوست داشتیم و الحمدلله همسرم هم به راحتی قبول کردند. البته ایشان وجود یک سری مشکلات را مطرح کردند و من گفتم: " توکل به خدا! احساس میکنم خدا چنین چیزی رو برامون پسندیده، پس از خودش کمک میخوایم و ان شاء الله نتیجه هم میگیریم."
برای شروع پروژه، مشکل مالی داشتیم. به طرز عجیبی همان موقع توانستیم مبلغ پولی را که مربوط به ۱۹ سال قبل بود و سال ها برای پس گرفتنش به در بسته خورده بودیم، با کمک وکیل، دریافت کنیم.
همان دوستم که ما را تشویق به پیگیری می کرد، گفت:"خانم دکتر خوب و باتجربه ای میشناسم که خیلیا ازش نتیجه گرفتن. شما هم برید پیشش!"
بالاخره با راهنمایی دوستم همانجا نوبت گرفتیم. اولین چیزی که خانم دکتر پرسید این بود که:" بعدش سرپرستی بچه رو میخواید چی کنید؟ با توجه به سن تون!" جواب دادم:"عمر دست خداست. اگه قرار باشه اینجور نگاه کنید، پس این سوال رو باید از همه مراجعین تون بپرسید. حس من اینه که خدا این کار رو برامون خواسته و ما هم فقط به خودش توکل می کنیم."
خانم دکتر پذیرفت. در ادامه کار نیاز به رحم اجاره ای داشتیم، اما برای پیدا کردن گزینه مناسب مشکلات زیادی سر راهمان بود. من به دنبال خانمی بودم که، پاکدامن و با ایمان و خوش اخلاق باشد و هم از شرایط جسمانی خوبی برخوردار باشد.
از طریق واسطه، افرادی معرفی شدند و من با دو نفرشان صحبت کردم. چون هدفم این بود که سربازی مومن برای عصر ظهور آماده و تربیت کنم، یکی از شروط اصلی ام برای انتخاب فرد، نماز خواندن و انس با قرآن بود. به همین دلیل موارد معرفی شده را نپسندیدم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۰۰
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#همراهی_همسر
#رحم_اجارهای
#نوبت_جهاد_ماست
#قسمت_دوم
واسطه از سختگیری من ناراحت می شد و می گفت:"شما دقیقا بگو چی میخوای؟" می گفتم:" دیگه تو این سن صرفاً نمیخوام بچه داشته باشم، من اهداف خاصی دارم و کسی که امانت دار بچه ی منه، باید شرایطی که میخوام رو داشته باشه.
(البته، این سختگیری بنده، بخاطر اهداف آینده ام بود، وگرنه عزیزانی که دنبال اجاره دادن رحم خود هستند، انسانهای بسیار شریف و زحمتکش و عزیز خداوند مهربان هستند.)
واسطه هم گفت:" با این حساب، نمی تونم به شما کمکی کنم. شما خودتون باید اقدام کنید و از طریق سایت ها فراخوان بدین. "
بعد از آن، خودم در سایت های مرتبط جستجو کردم تا اینکه با خانمی، ۳۰ ساله آشنا شدم. او زنی بزرگوار، پاک و ایثارگر بود. آنها مستاجر بودند و مشکل شدید مالی داشتند. همسر او برای تهیه پول پیش خانه، قصد فروش کلیه اش را داشت. ولی خانم موافقت نکرده بود و تصمیم گرفته بود رحمش را اجاره بدهد.
آنها زندگی بسیار گرم و صمیمی داشتند و این خانم با ایثارگری و مهر و محبت تمام، برای حفظ زندگی اش تلاش می کرد.
ما به منزل شان رفتیم و با آنها صحبت کردیم و مدارک شان را دیدیم. با توجه به رابطه خوبی که با هم و تنها فرزندشان داشتند، مورد پسندمان واقع شدند. من شرایطم را برای آنها توضیح دادم و گفتم:" میخوام یه انسان پرورش بدیم، نه صرفا یه بچه." آنها هم پذیرفتند.
آن خانم به من گفت:"حقیقتش من آدم صادقی هستم، اما پایبند به نماز نیستم." گفتم:" این حرفی که زدی، نشونه صداقت شماس و همین راستگویی برای من خیلی ارزشمنده! امیدوارم که این بچه باعث بشه تحولی درون شما ایجاد بشه و نمازخون هم بشید."
بعد با هم به مطب خانم دکتر مراجعه کردیم و موافقت او را هم گرفتیم. ولی بعد از انجام آزمایش های لازم، و مصرف دارو، خانم دکتر گفت:" دیواره رحم این خانم مشکل داره. متاسفانه باید شخص دیگه ای پیدا کنی." من از شدت ناراحتی سکوت کرده و فقط به خانم دکتر زل زده بودم. خانم دکتر گفت:" این خانمو دوست داری؟" گفتم:" بله! دلم میخواد همین خانم، امانت دار بچه ما باشه!"
خانم دکتر گفت:" باشه. پس یه بار دیگه هم امتحان می کنیم. باید باز مدتی دارو مصرف کنه تا ببینیم شرایطش چطور میشه!؟ "
خود آن خانم هم از این اتفاق خیلی ناراحت شده بود. من به او دلداری می دادم و می گفتم:" نگران نباش، ما کنارت هستیم! هر قدر طول بکشه، بازم تو رو رها نمیکنیم. احساس من اینه که خدا شما رو برای حل مشکل ما در نظر گرفته. پس اونقدر صبر می کنیم تا شرایط شما برای انتقال مناسب بشه. هر مبلغی هم که لازم باشه، هزینه می کنیم." اون خانم و همسرشان از ما تشکر کرده و بسیار خوشحال شدند.
تا اینکه بعد از چند ماه مصرف دارو، شرایط خانم برای انتقال جنین ها ایده آل شد و بالاخره قرارداد محضری را نوشتیم.
اواخر اسفند ۱۴۰۰ سه تا جنین انتقال داده شد. با همان اولین انتقال به لطف خدا هر سه جنین گرفت و ایشان بعد از تعطیلات عید آزمایش داد و این خبر خوش رو به ما رساند. جالب اینکه هر جنین هم کیسه آب جداگانه ای داشت.
وقتی خدمت خانم دکتر رفتیم، گفتند:" باید یکی از جنین ها رو از بین ببرید، سه تا زیاده!" بعد برای سقط، یکی از اساتیدشان را به ما معرفی کردند. بعد از سه جلسه مشاوره من و همسرم و آن خانم و همسرشان، با استادشان در مطب، ما نتوانستیم با از بین بردن هیچ کدام از جنین ها موافقت کنیم و کاملا مصمم گفتیم:"ما به این سن رسیدیم، دوست نداریم آدمکش بشیم! یا هر سه بچه با هم، یا هیچ کدوم، دیگه هرچی خدا بخواد."
همکار خانم دکتر روی کاغذ نوشت: "این خانواده با حذف یکی از جنین ها موافقت نمی کنند. لطفا اجازه بدهید هر سه جنین باقی بمانند. علت سزارین سابق این خانم هم، عدم باز شدن دهانه رحم شان، بعد از پایان ۴۱ هفته بوده، یعنی دهانه رحم جایگزین محکم است و به نظرم این خانم جوان، توانایی نگهداری هر سه جنین را دارد."
آن خانم بزرگوار هم گفت:"خواهش می کنم ! جنینی را حذف نکنید، من با توکل بر خدا، هر سه بچه رو نگه میدارم و مراقبت لازم را بعمل می آورم، در عوض شما هم مبلغ بیشتری بهمون بدید!" ما هم قبول کردیم.
وقتی ماجرای عدم حذف جنین را برای خانم دکتر تعریف کردم با عصبانیت روی میز کوبید و گفت:"چرا این کارو کردین؟!!چرا بدون حذف جنینی، به مطب آمدید؟!!!"
وقتی نامه استاد را به او نشان دادیم، به آرامی گفت: "ایرادی نداره! حرف استاد برام حجته. ولی باید خیلی مراقبت کنید. چون بارداری سه قلویی، بارداری پرخطر محسوب میشه و احتمال سقطش زیاده. فعلا خانم باید استراحت مطلق باشه و با کوچکترین مشکلی بلافاصله به مطب یا بیمارستان مراجعه کنه."
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۰۰
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#همراهی_همسر
#رحم_اجارهای
#نوبت_جهاد_ماست
#قسمت_سوم
در زمینه تغذیه هم، به دکتر طب سنتی مراجعه کردیم. نظر ایشان این بود که برای رشد مطلوب سه قلوها، مادر باید بعضی از آجیل ها و شیره انگور و میوه های فصلی خاص، انجیر، مویز، گلاب و... مصرف کند. به همین دلیل، جدا از پول نفقه ای که ماهیانه به آن خانم پرداخت میکردیم، مرتب برایشان بادام و گردو و... می خریدیم.
شاید یکی از دلایل رشد خوب جنین ها، تقویت مادر با مصرف مداوم آجیل و.... و تحت نظر بودنشان از جهت تغذیه و... بهره مندی از طب سنتی بود.
چند ماه اول به هر سختی که بود سپری شد و در سونوی چهار ماهگی مشخص شد هر سه جنین، پسر هستند. جنسیت بچه ها برای ما مهم نبود، آنها هدیه الهی بودند و ما در هر صورت از وجودشان خوشحال بودیم. با این وجود، به خاطر سن خودمان، و آینده ی بچه ها، ترجیح می دادیم بچه ها پسر باشند، به همین دلیل وقتی دکتر جنسیت بچه ها را گفت: خیالمان راحت شد و از نگرانی مان اندکی کاسته شد.
بالاخره سه قلوهای ما در هشت ماهگی به دنیا آمدند و ۲۱ روز در NICU بستری شدند. بعد از تولد بچه ها، با وجود اینکه خودم دوست نداشتم ارتباطم را با آن خانم قطع کنم اما با مشورت هایی که گرفتیم به این نتیجه رسیدیم که دیگر هیچ ارتباطی وجود نداشته باشد. لذا بخاطر نارس بودن سه قلوها، با نامه ی بیمارستان، بیست بسته آغوز از بیمارستان شهید اکبرآبادی گرفتیم تا بچه ها در بدو تولد استفاده کنند.
از روزی که ما تصمیم گرفتیم ماجرای فرزندآوری را دنبال کنیم تا روز تولد بچه ها، حدودا دو سال طول کشید. در این مدت، ما مدام در حال رفت و آمد به مطب پزشکان مختلف بودیم و سختی های زیادی را متحمل شدیم، اما چون هدف بزرگی داشتیم با انگیزه به راهمان ادامه دادیم و همه آن سختی ها را به جان خریدیم.
من و همسرم آگاه بودیم داریم چه می کنیم و با علاقه و عاشقانه این کار را دنبال می کردیم. با اینکه دوران کرونا، سختی کار را مضاعف کرده بود، اما خدا هم برای ما خواست و به ما خیلی کمک کرد.
در دوران پرخطر بارداری هر زمان که آن خانم مشکلی داشت، حتی ساعت ۳ شب، بارها و بارها از مرکز تهران به حومه می رفتیم و او را به بیمارستان می بردیم.
در اغتشاشات سال ١۴٠١ با ترس از اینکه نکند آشوبگران به ماشین مان حمله کنند این مسیر را طی می کردیم، در واقع آن خانم را مثل بچه خودمان می دانستیم.
به دلیل احتمال سقط، جای هیچ سهل انگاری نبود و آن خانم باید دائما تحت نظر می بود. ایشان چندباری هم در بیمارستان بستری شد و ما همه کارهای لازم را انجام می دادیم.
سه قلوها که متولد شدند بیمارستان پیشنهاد داد برای نگهداری از آنها پرستار بگیریم، اما برای ما مقدور نبود چون تا آن لحظه ۵۰۰ میلیون تومان هزینه این قضیه کرده بودیم و دیگر برای گرفتن پرستار توان مالی نداشتیم. من و همسرم بدون هیچ تجربه بچه داری، تصمیم گرفتیم تحت هر شرایطی خودمان از آنها مراقبت و نگهداری کنیم.
طی ۳ هفته ای که بچه ها در NICU بستری بودند، کادر آنجا، با دلسوزی تمام، آموزش های لازم را به بنده و البته سایر مادران می دادند. از نحوه پوشک کردن بچه تا شیر دادن و در آغوش گرفتن آنها. در واقع من در آن ۲۱ روز آموزشهای ضروری و موثر و مفیدی را دریافت کردم.
از طرف دیگر یکی از دوستان بزرگوار و فهمیده و باتجربه ام که خدا خیرش بدهد، خیلی ما را راهنمایی می کرد. گاهی بدون اینکه از او خواسته باشیم می آمد و کمک می کرد. مثلا بعضی روزها آنقدر مشغول مراقبت از بچه ها بودیم که واقعا فراموش می کردیم صبحانه و ناهار و شام بخوریم. آنقدر به این بچه ها علاقه پیدا کرده بودیم که می دیدیم شب شده و ما نه ناهار خوردیم و نه شام!!
بنده خدا دوستم بارها برایمان غذا میپخت و می آورد. می گفت:" میدونم شما فعلا نمی رسید غذا درست کنید." گاهی اوقات هم از بیرون غذا می گرفتیم. خلاصه به سختی هر چه تمام و به لطف الهی بچه ها را بزرگ کردیم، طوری که طی چهار ماه، هشت کیلو وزن کم کردم.
یک روز صبح زود، این دوست بزرگوارم به خانه ما آمد و در کمال تعجب، به ما گفت:"چند ماهه شما دو نفر با هم صبحونه نخوردین، من اومدم بچه ها رو نگه دارم تا شما یه صبحونه راحت با هم بخورید!"
او بارها بدون هیچ چشم داشتی بچه ها را نگه داشت و در رسیدگی کردن به آنها به ما کمک کرد. این لطف الهی بود که این فرد را کمک حال ما قرار داد و اکنون که بچه ها وارد ۷ ماهگی شده اند نیز کمکهای ایشان ادامه دارد.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۰۰
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#همراهی_همسر
#رحم_اجارهای
#نوبت_جهاد_ماست
#قسمت_چهارم
ما دائما بچه ها را جهت مراقبت های لازم به دکتر می بریم، از کنترل قد و وزن گرفته تا شنوایی سنجی و بینایی سنجی و واکسن. با وجود اینکه حمل و نقل سه قلوها خیلی سخت است، ما عاشقانه این کار را انجام میدهیم. ( در ماشین یک بچه را همسرم در سبد نوزاد جا به جا می کند و با کمر بند نجات ماشین به صندلی جلو متصل می کند و دو بچه را خودم در صندلی پشتی، داخل کریر و با کمربند نجات، نگهداری می کنم.)
شب ها هم نوبتی از آنها مراقبت می کنیم، من چند ساعت می خوابم، همسرم هم چند ساعت. لحظه ای نیست که از بچه ها غافل باشیم. مدام تحت نظر و توجه ما هستند، یعنی تمام وقت مان را به آنها اختصاص داده ایم، بدون هیچ گلایه و شکوه ای.
با وجود همه این سختی ها، از شرایط راضی هستیم و همواره شکرگزار خداوند مهربانیم.
شبی، وقتی داشتم به یکی از بچه ها شیر می دادم، از خستگی کنارش دراز کشیدم و همانجا بدون خوردن شام خوابم برد. همسرم هم دلش نیامده بود مرا بیدار کند و خودش مراقب بچه ها بیدار مانده بود.
هر روز صبح که بچه ها بیدار می شوند و لبخند می زنند، خستگی شب و روز، از تنمان در می رود و خدا را شکر می کنیم که سه بچه سالم و باهوش و زیبا به ما عطا کرده است.
تا قبل از تولد بچه ها، دوستان و آشنایان از تصمیم ما اطلاعی نداشتند. بعد از اینکه از ماجرا خبردار شدند، واکنش های مختلفی نشان دادند. برخی ما را تحسین کردند و گفتند :چه کار خوبی! چه همتی! برخی ناراحت شدند و گفتند این چه کاری بود که کردید! برخی هم مسخره کردند.
تولد سه قلوها همزمان با کرونا و آنفلوانزا بود و چون نوزادان ضعیف و آسیب پذیر هستند، با توصیه دکتر تصمیم گرفتیم تا ۶ ماه، تا حد ممکن با هیچکس رفت و آمد نداشته باشیم تا کمی بزرگتر شده و سیستم ایمنی بدن شان قوی تر شود. یعنی با وجود اینکه برخی دوستان و آشنایان وفامیل ها، می خواستند برای دیدن بچه ها بیایند ما عذرخواهی می کردیم و شرایط را توضیح می دادیم.
پدرم هم از طریق تماس تصویری در شهرستان، آنها را دید. او از اینکه می دید با لطف الهی، بعد از سالها، ما صاحب سه فرزند سالم شده ایم، خیلی خوشحال بود.
متاسفانه در دو ماهگی بچه ها، پدر عزیزم از دنیا رفتند. همسرم گفت:"باید هرطور شده در مراسم پدرت شرکت کنی. منم یه جوری بچه ها رو نگه میدارم. توکل به خدا!"
او با بزرگواری تمام، سه روز به تنهایی بچه ها را نگه داشت و زمانی که من برگشتم، خستگی، بی خوابی و سختی کار آنقدر به او فشار آورده بود که بنده خدا چند کیلو لاغر شده بود. حتی دوستم آمده بود و خواسته بود یکی از بچه ها را به خانه خودشان ببرد تا کمک حالش شود، اما همسرم موافقت نکرده بود. چون دوستم بچه مدرسه ای داشت و همسرم از آسیب پذیری بچه های دو ماهه نگران بود.
آمدن این بچه ها را به زندگیم، نتیجه دعای خیر پدر و مادر می دانم. من آنها را خیلی دوست داشتم و دارم و تلاش کرده ام هر کاری که از دستم برمی آید برایشان انجام دهم. مثلا گاهی پیش می آمد دو ماه تمام به منزل پدرم می رفتم و می ماندم و کارهایشان را انجام می دادم. همسرم هم مخالفتی نداشت.
حالا که پدرم را از دست داده ام، اگر این بچه ها را نداشتم، آسیب روحی بدی می دیدم. ولی وجود این طفل معصوم ها، تحمل این مصیبت را برایم آسان تر کرده است. مادرم می گوید:"من به عشق این بچه هاس که دارم نفس میکشم."
امیدوارم و از خدا خواسته ام فرزندانی با اخلاق و با ایمان تربیت کنیم که بتوانند به جامعه انسانی خدمتی بکنند و عضوی مفید و موثر باشند. ان شاء الله این بچه ها طوری تربیت شوند که بتوانند با تکیه بر خداوند و توان خود و اعتماد به نفس و اتحاد و دلبستگی بین خود، به وجود ما در آینده چندان وابستگی نداشته باشند، چه ما باشیم، چه نباشیم، خودشان اهداف شان را با موفقیت دنبال کنند.
شما هم برای ما و سه قلوها دعا بفرمایید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075