eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
برکت دعای پدر... زمانی که در نجف بودیم، روزی هنگام ظهر مادرم به من گفت برو پدرت را صدا بزن تا برای صرف نهار بیاید. من به طبقه بالا رفتم و دیدم که پدرم در حال مطالعه خوابیده است. نمی دانستم چه کنم؟ از طرفی باید امر مادر را اطاعت می کردم و از طرفی می ترسیدم با بیدار کردن پدر، باعث رنجش خاطر او گردم. خم شدم و لبهایم را کف پای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم، تا پدرم از خواب بیدار شد و گفت: "شهاب الدین تو هستی؟ عرض کردم: بلی آقا. دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «پسرم، خداوند عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت قرار دهد." و من هر چه دارم از برکت همان دعای پدرم است که در حق من نمود و به مرحله اجابت رسید» 📚 رمز موفقیت بزرگان کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🍃 ولادت باسعادت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام و روز پدر بر شما مبارک.💐🍃 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۰۳ متولد ۱۳۷۳ هستم، سال ۱۳۸۵، با مهریه ۱۴ سکه به نیت چهارده معصوم علیه السلام عقد کردم. همسرم هم تازه درس طلبگی میخوند و شهریه به اون صورتی نداشت. قبل از عقد قرار گذاشتیم که به مدت ۶ماه یا حداکثر یک سال با خانواده همسرم مشترک زندگی کنیم تا همسرم بتونن یه منزل نقلی رهن و اجاره کنن ،بعد از چهار ماه که عقد بسته بودیم، دروازه فروردین ۱۳۸۶ عروسی خیلی ساده مختصری گرفتیم و رفتیم در منزل مادر شوهرم زندگی مشترک را آغاز کردیم. اتاقی که به ما داده بودن یک زیر زمین ۱۰ متری بود که فقط وسایل های خیلی کمی که اول زندگی داشتیم رو چیده بودیم و خانواده همسرم خودشون به غیر از من و همسرم هشت نفر بودن که همه در همون منزل صد متری زندگی میکردن و پنج برادر همسرم همه جوان بودن، من باید همیشه توی منزل با چادر می‌بودم، برای انجام کارهای منزل، آشپزی و... همیشه مثل کسی که مدام مهمان داشت حجاب کامل رو داشتم و واقعا سخت می‌گذشت. تمام امکانات زندگی ما مشترک بود، حمام سرویس بهداشتی، آشپز خانه و...و تمام کارهای منزل به عهده من بود و با وجود سن کمم و سفارش های مادرم سعی میکردم صبور باشم و از پس کار های منزل مادرشوهر بربیام. شانزده مهر ۸۷ خدا یه دختر ناز به ما داد 😍 اسمش رو گذاشتیم زینب سادات چون بچه اول بود و ما خیلی شوق داشتیم، تمام روز های بارداری رو طبق کتاب ریحانه بهشتی پیش می‌رفتیم و سعی کردم تمام دوران بارداری را دائما با وضو باشم،نه ماه بارداری رو پشت سر گذاشتم و الحمدلله خیلی ویار نداشتم و تقریبا بارداری راحتی داشتم، اما چون خیلی از زایمان و درد زایمان اطلاعاتی به اون صورت نداشتم، چهل هفته بارداری تمام شد و من همچنان منتظر درد زایمان بودم اما خبری از درد زایمان نبود. بعد از اتمام چهل و یک هفتگی یک شب مغرب احساس سنگینی و بی تابی میکردم اما اصلا متوجه نمیشدم که درد دارم تا ساعت یک شب که درد هام شروع شد اما به همسرم چیزی نگفتم و طبق گفته های مادرشوهرم فکر میکردم باید انقدری صبر کنم تا درد هام خیلی زیاد بشه و بعد برم بیمارستان، اما هنوز نمیدونستم که درد زایمان دارم تا ساعت دو شب درد شدید شد و من هم بی تاب شده بودم، تازه فهمیده بودم که من درد زایمان دارم😂 چون همسرم خواب بودن دیگه بیدارشون نکردم و تا نماز صبح صبر کردم😐 بعد از نماز صبح دیگه خیلی بی قرار شده بودم و به همسرم اطلاع دادم ایشونم رفتن بالا و به مادرشون گفتن،اما مادر شوهرمم گفتن باید فعلا صبر کنیم و نباید زود بریم بیمارستان، ساعت ۷صبح به مادرم زنگ زدن و گفتن بیایید خونه ما نرگس رو درد زایمان گرفته از خونه مادرم تا خونه ما یک ساعت فاصله بود تا بیان😑😆 تا مادرم اومد و رفتیم بیمارستان ساعت ۱۱ صبح شده بود، وقتی رفتیم بیمارستان سریع منو بردن اتاق عمل و گفتن بدلیل زیاد موندن بچه توی شکم و دیر آوردن به بیمارستان بچه مدفوع دفع کرده و خورده و در آخر سزارین شدم😞 و الحمدلله بخیر گذشته بود و بچم خطر بزرگی رو پشت سر گذاشته بود. دخترم شش ماهش بود که بطور خدا خواسته دوباره باردار شدم و ما هنوز در منزل مادر شوهرم بودیم و روزای خیلی سختی بود، اما من همچنان سعی میکردم صبور باشم و به خودم امید میدادم که بلاخره این روزای سخت تمام میشه. دوسه ماه از بارداریم گذشته بود که پدر شوهرم فوت کردن و همسرم مجبور شدن تمام پس اندازی که تو این مدت جمع کردیم تا بتونیم یه خونه مستقل اجاره کنیم را خرج کنن، حالا دیگه من روحیم را بشدت از دست داده بودم و احساس افسردگی میکردم، چون هم بارداری ناخواسته داشتم، هم باوجود بارداری و بچه کوچیک در منزل مادر شوهرم بشدت بهم سخت می‌گذشت و لحظه ای فرصت استراحت و...نداشتم. مدام مهمان داشتن و باید سفره های رنگین پهن میکردم و چند مدل غذا درست میکردم تا می آمدم استراحت کنم باید دوباره کار های منزل به موقع انجام می‌شد. تا هفت ماهم شد و پاهام بشدت واریس گرفتن، جوری که دیگه بلند شدن و نشستن برام مشکل شده بود، اما کسی را نداشتم که درکم کنه و کمکم باشه، از طرفی هم مادر همسرم بشدت پسر دوست بودن و میخواستن حداقل بارداری دومم پسر باشه،اما دوباره دختر بود و من بیشتر از چشم مادرشوهرم افتاده بودم. گذشت تا زایمان کردم و دومین دخترم زهرا سادات سال ۸۸ به دنیا اومد🥰 و حالا منو همسرم خیلی شاد بودیم از وجود فرزند دوم مون، ۱۰روز از زایمانم گذشته بود که مهمان اومده بود و من باید برای مهمان ناهار می‌پختم، کم کم روحیه ام خراب تر شده بود و احساس افسردگی شدید میکردم اما متأسفانه کسی درکم نمیکرد و خودمم روحیه دفاع از خودم در مقابل خانواده همسر و مادرشوهرم را نداشتم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۰۳ در عین حال که خیلی اوضاع داشت برام سخت میگذشت اما از مشکلات زندگی و سختی هایی که بر میگذشت حتی یک کلام هم به خانوادم و مادرم چیزی نمی‌گفتم که مبادا مشکلات زیادتر بشه و باعث اختلاف بین من و همسرم و خانواده همسرم بشه روز ها گذشت و دخترای من بزرگتر شده بودن، یک روز که قرار بود مقام معظم رهبری بیان قم روز آمدنشون مصادف بود با میلاد آقا امام رضا علیه السلام، همسرم از شب قبل عکس آقا رو تهیه کرده بودن و میخواستن برن استقبال آقا، منم خیلی دوست داشتم برم با همسرم اما بخاطر بچه ها که کوچیک بودن نتوانستم برم. صبح که بیدار شدم تا برم بالا که طبق معمول صبحانه آماده کنم و مرتب کنم و... وقتی دیدم همه رفتن و حتی رختخواب هارو هم جمع نکردن، تلویزیون داشت آمدن حضرت آقا رو نشون می‌داد که همه رفته بودن به استقبال آقا، از طرفی هم روز میلاد امام رضا علیه السلام بود و من با روحیه بشدت افسرده و خراب توی خونه تنها بودم. هم به تلویزیون نگاه میکردم و هم زدم زیر گریه و گفتم یا امام رضا امروز تولد شماست و من از شما عیدی میخوام. کاری هم ندارم که چطوری، چون ما حتی صد هزار تومان هم پس انداز نداشتیم. چون همسرم درآمدی نداشت و خورد و خوراک مونم مادر شوهرم میدادن، گفتم آقا جان تو این چند سال اصلا روم نشده که ازتون حاجت مادی بخوام اما حالا دیگه نمیتونم، خودتون باید یه خونه برای من جور کنین و منو از این زندان نجاتم بدی تا حسرت یک لحظه استراحت با خیال راحت به دلم نباشه یا صبح با استرس بیدار نشم که نکنه دیر بیدار شده باشم و مادر شوهرم ناراحت شده باشن، گفتم اقا جان یا امام رضا امروز باید به من عیدی بدی، بخدا خسته شدم. بعد از ظهر فردا برادر همسرم آمدن و به مادر شوهرم گفتن صاحب کارم میگه یه خونه دارم اگر برادرت میخواد باهاش کنار میام، ما رفتیم خونه رو دیدم. خیلی قدیمی بود. وقتی همسرم با صاحب خانه تماس گرفتن که چند میخواد بگه، ایشون گفتن اگر خانمت خونه رو پسندیده، برید تمیزش کنید و همینجوری بشینید تا فروش نرفته، باورم نمیشد انگار دنیارو بهم داده بودن 😳😍 اما حالا دیگه مادر شوهرم قبول نمیکردن و میگفتن این خونه بدرد شما نمیخوره و همسرمم گفتن راست میگه مامان و... بازهم انگار که دنیا رو سرم خراب شد و برگشتم به گذشته. گذشت تا عرفه رفتیم کاروانی مشهد، وقتی رفتم حرم آقا امام رضا علیه السلام فقط گریه کردم و گفتم آقاجان خودت یه کاری بکن که جور بشه، وقتی برگشتیم قم همسرم خودش خیلی راحت راضی شدن و گفتن امروز من با دوستم میرم خونه رو تمیز کنم، شما به مامان اینا چیزی نگو. وقتی مادر شوهرم خبر دارشدن خیلی ناراحت شدن و گفتن چرا بی خبر و... خلاصه به هر نحوی بود ما بعد از چهار سال رفتیم یه خونه مستقل و با دوتا بچه هامون زندگی مون رو آغاز کردیم. تو فقر شدید بودیم و واقعا از لحاظ مالی سخت می‌گذشت، دخترا یکی شش سال و یکی پنج سالش شده بود، منی که بدلیل سختی کشیدن زیادی دیگه تصمیم نداشتم به این زودی ها بچه بیارم، نمیدونم چرا به دلم افتاده بود که باید یه بچه دیگه بیارم و اگر پسر شد، اسم امام حسن مجتبی علیه السلام را بذارم روش، باردار شدم و بچه پسر شد تا معلوم بشه که پسره خیلی استرس کشیدم چون طایفه همسرم و مادر شوهرم خیلی پسری بودن، وقتی مادرشوهرم فهمیدن که پسره خیلی خوشحال شدن و اسمش رو گذاشتیم محمد حسن. سید محمدحسن ما انقدری پا قدمشون خوب بود که نیامده ما از اون خونه قدیمی رفتیم و تونستیم یه زیر زمین دو خوابه و تمیز رهن کنیم، مدتی نگذشت که سریک سالگی محمد حسن با همون پول پیش مون و مقداری طلایی که از قبل داشتم و قرض تونستیم یه خونه پنجاه متری تمیز بخریم😌 و من دوباره به دلم افتاد که حالا که خونه داریم پس وظیفه داریم که دستور حضرت آقا رو اجرا کنیم و برای فرزند چهارم اقدام کنیم، چون همسرمم خیلی بچه دوست داشتن و همون اول ازدواجمون میگفتن من به نیت چهارده معصوم علیه السلام چهارده تا بچه میخوام، خیلی سریع قبول کردن و خدا در بارداری چهارم فاطمه سادات رو به ما داد😍 دختری سفید و بور که مادر شوهرم هم عاشقش شده بودن و میگفتن اگر اینطوری بیاری ده تا دختر دیگه بیار 😂 حالا ما به لطف امام جواد علیه السلام و اهل‌بیت ع، خونه مون رو عوض کرده بودیم و خونه پنجاه متری شده بود هفتاد متری و دو طبقه که خیلی راحت تر شده بودم، فاطمه سادات پنج ماهش بود که ماشین خریدیم و حالا دیگه راحت شده بودیم. دیگه مجبور نبودیم تو سرمای زمستان با چهارتا بچه روی موتور بریم اینطرف و اون طرف... ادامه👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۰۳ بچه ها هر کدوم که آمدن، کلی رزق و روزی با خودشون برامون آوردن☺️ تا یه شب محرم که رفته بودیم هیئت شب حضرت علی اکبر ع بود، اون شب وقتی روضه خوان روضه میخوند خیلی دلم برای ارباب بی کفن مون سوخت😭 واسه اون لحظه ای که اومد بالای سر جوانش و دیگه رمقی براشون نمونده بود😭 گفتم حسین جان اگر فرزندی بهم دادی که پسر شد اسمش رو میزارم علی اکبر، اما این خواسته من از امام حسین ع برای چند سال دیگه بود چون فاطمه سادات یک سال و سه ماهش بود، اما دو هفته بعد از اون شب باردار شده بودم اما خودم نمیدونستم. اربعین برای اولین بار با مادرم و برادرم رفتم کربلا و کمر درد خیلی شدیدی گرفته بودم و نمیدونستم چرا، وقتی از کربلا برگشتم، دیدم واریس های پام خیلی شدت گرفته و دارم اذیت میشم. از طرفی هم پریود نشده بودم ولی اصلا فکرشم نمیکردم که باردار باشم، حالم اصلا خوب نبود، وقتی بی بی چک گذاشتم دیدم بعععله دوتا خط پر رنگ افتاد 😳😱 اصلا باورم نمیشد و یکمی هم ناراحت شده بودم و زدم زیر گریه... گفتم حالا چکار کنم، بچم داره شیر میخوره خودمم جونی برام نمونده، وقتی رفتم سونو، گفتن احتمالا باید بچه رو سقط کنی اما باید چند تا سونوی دیگم انجام بدی، سونوها رو انجام دادم و همه مشکل چسپندگی رو تایید کردن ، دکترم منو فرستادن تهران گفتن باید تیم پزشکی بیمارستان امام خمینی ره تهران تصمیم بگیره، رفتم تهران و تمام پزشک ها حرفشون یکی بود، شبو روزم شده بود گریه و میگفتم خدایا غلط کردم ناشکری کردم، میدونم زمانی که تو برای آمدن هر انسانی تعیین میکنی درسته نه اونی که ما میخوایم. دکترا میگفتن خیلی سریع باید بستری بشی و بچه سقط بشه وگرنه احتمال مرگ مادر هست، از طرفی هم میگفتن ممکنه موقع سقط جنین رحمت رو از دست بدی و ما هم میخواستیم بچه زیاد داشته باشیم، درحالی که شبو روزم شده بود گریه و توسل به شهدا و اهل‌بیت ع یه چیزی ته دلم بهم میگفت اصلا جای نگرانی نیست اگر این بچه همونه که از امام حسین ع خواستم و امام حسین ع داده پس قرار نیست مشکلی پیش بیاد. خلاصه من بلاخره دلم رو زدم به دریا و بین سقط بچم که و مرگ احتمالی خودم بچم رو انتخاب کردم و با امام حسین ع عهد بستم تا در راه خودشون بزرگش کنم و امام حسینی تربیتش کنم تا اگر زمانی مثل واقعه کربلا پیش اومد فرزندم و فرزندانم را فدا کنم، با رضایت خودمون بچه رو نگهداشتیم و یه دست نوشته و امضا و اثر انگشت از خودم و همسرم گرفتن و گفتن هرچه شد به عهده خودتونه و قرار شد هر هفته بریم تهران و وضعیتم را بررسی کنن که اگر مشکلی بود سریع ختم بارداری بدن، اما برعکس با گذشت ماه به ماه بارداری وضعیت من بهتر می‌شد. قرار بود موقع زایمان رحمم رو با بچه باهم خارج کنن و من هم از این وضعیت خیلی ناراحت بودم اما از طرفی هم خیلی خوشحال بودم که تونستم به لطف اهل‌بیت و شهدا بچم رو نگهدارم، زمان گذشت و من علی اکبرم رو صحیح و سالم بدنیا آوردم 😍😘 و رحمم هم برام موند با تلاش و زحمات خانم دکتر رقیه آهنگری. پسرم سه سالش بود و دوباره محرم شب ها که می‌رفتیم هیئت و به اتفاق هایی که در طول تاریخ افتاده بود و مظلومیت اهل‌بیت ع فکر میکردم با خودم گفتم باید یه بچه دیگه هم بیارم یعنی تا جایی که میتونم باید برای امام زمانم سرباز بیارم که امامم مانند روز عاشورا مظلوم نمونه، مقام معظم رهبری هم که دستور دادن پس دلیلی نداره که صبر کنم و فقط برم در راهپیمایی ها فقط شعار بدم که وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد...با خودم گفتم اگر الان عمل نکنم معلوم نیست در زمانی که امام زمانم بیاد بتونم یاری شون کنم. شب حضرت علی اصغر ع بود و نیت کردم و از امام حسین ع و خانم رباب خواستم تا کمکم کنن و ایندفعه که به همسرم گفتم سخت مخالفت کردن و گفتن بدلیل سلامتی خودت دیگه نباید بچه بیاری، یه کمی که باهاشون صحبت کردم و ...گفتم حاضرم بخاطر تولد حتی یک سرباز رحمم رو از دست بدم و...با کلی حرف زدن ایشونم راضی شدن و با لطف خدا و اهل‌بیت ع و شهدا ما تونستیم صاحب فرزند ششم بشیم و رحمم هم برام موند و حالا در سال ۱۴۰۲ سید علی اصغر ما چهار ماه و نیم داره. من مادر ۳۰ ساله که شش فرزند دارم، از پدر و مادرهای عزیز می خوام کمک کنن تا جوان ها زود ازدواج کنن و بتونن زود هم فرزند دار بشن، چرا که رهبر عزیزمون هم درحال حاضر یکی از نگرانی هاشون ازدواج به موقع جوان ها و فرزندآوری هست. انشاءالله که بتونیم سربازانی واقعی برای امام زمان مون تربیت کنیم و پرورش بدیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مانده عالم همه در حیرت تو ... 💐🍃 ولادت باسعادت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام و روز پدر بر شما مبارک.💐🍃 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌رنج دنیا... اساساً حیات دنیا به‌گونه‌ای است که «اگر انسان در دنیا رنج نکشد، فاسد می‌شود.» همان‌طور که اگر جسم انسان مدتی بی‌تحرک بماند، ضعیف و مریض می‌شود. طبق روایتی از امام صادق عليه السلام، خدا انسان را با سختی‌های طبیعی زندگی، مشغول کرده است تا از بیکاری و طغیان‌ و فساد دور شود؛ یک نمونه از این سختی‌ها، دشواریِ تهیۀ نان است. (توحید مفضل/۸۷) یکی از عوامل بداخلاقی‌ها در جامعۀ امروز این است که بچه‌ها غالباً سختی‌های طبیعی زندگی را لمس نمی‌کنند، لذا بعدها که در زندگی خود به مشکلی برخورد می‌کنند، می‌گویند: «چرا این مشکل پیش آمد؟!» یعنی انتظار دارند اصلاً در زندگی مشکلی نداشته باشند! 🔹حسینیۀ آیت‌الله حق‌شناس، ۹۶/۷/۶ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌پدیده‌ی و رها کردن آن‌ها در سطح شهر گرچه به این خبر فعلا در حد یک پدیده باید نگریست و عمومیت ندارد، اما ۲۰سال بعد کاملا رواج خواهد یافت؛ و رهاشدگی و زیستن در خانه‌های سالمندان(باهزینه‌های بسیار زیاد) سرنوشت شوم کسانی خواهد بود که دل به توصیه‌های سگ_فرزندی همین شبکه‌ها سپرده‌اند. تنها راهکارِ تعطیل کردن خانه‌های سالمندان فردا، فرزندآوری بیشتر و تعطیل کردن مهدکودک‌های امروز است؛ وقتی شما در سنین حساس کودکی -به هر دلیلی- فرزندتان را به مهد می‌سپارید، قطعا به همان دلیل یا بدتر از آن، توسط او به خانه سالمندان سپرده خواهید شد! ✍ محمد جوانی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا