eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
💥کاسه‌های واژگون... در فضل حق و بارش رحمت حق، بحثی نیست، بحث این است که کاسه‌های ما واژگون است. 📚 بهار رویش، ص ۲۲ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
با ذره‌بین... سعی کنید قدردان خدمات شوهرتان بــاشـیـد؛ حـتـی در مـواردی بـایـد بـا ذره‌بـیـن کارهای‌خوب شوهرتان را پیدا و از او تشکر کنید، البته این‌رویکرد باید واقع‌بینانه باشد نه همراه با چاپلوسی و مبالغه. 📚 کتاب محرمانه‌های زنانه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌نشدهای شیطانی... ‏بدترین سخن این است ‏که دعا کردم و نشد! ‏زیارت رفتم و نشد! ‏این نشدها شیطانی است! ‏هیچ دعا کننده‌ای دست خالی بر نمیگردد... ‏اگر به صلاح باشد همان را ‏واگر به صلاحش نباشد ‏بهتر از آن را میدهند... ‌کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اولین کار بعد از زایمان....🥲😂 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۰۶ در زمستان سال ۷۷ در شهر اصفهان به دنیا اومدم ولی در شهر مقدس قم ساکن شدیم.💚 حدود ۵ سال تنها بودم و بعدش آبجیم به جمع مون اضافه شد😎 حدود دو سال بعدش آبجی بعدیم اضافه شد البته به گفته مادرم خدا خواسته بود. گذشت و گذشت تا اینکه ما سه تا خواهر همش می‌گفتیم ما برادر هم میخوایم بچه هامون دایی ندارن و .... اینقدر گفتیم و گفتیم که یه دفعه که رفیتم مشهد، هر سه خواهر باهم دعا می‌کردیم که یا امام رضا یه داداش به ما بده بعد از اون سفر خدا جواب مون رو داد🥳🥳🥳 من ۱۷ سالم بود، دوتا آبجیام ۱۲ ساله و ۱۰ ساله بودن و .... یه داداش تو راه بود😍 خیلی خوب یادمه وقتی که داداشم اومد من سوم دبیرستان بودم و قششششنگ امتحانات نهاییم رو گند زدم😂😂😂 و معدل کتبی ام ۱۶ و خورده ای شد و برای منی که تمام نمراتم همیشه ۱۹ و ۲۰ بود و شاگرد اول مدرسه بودم یه اُفففففتِ عمیق بود🤣 من عااااشق و دیووونه ی بچه بودم و هستم. همیشه تو فامیل همه میدونستن که اگر کسی بچه دار بشه و من برم پیشش، دیگه بچه رو به کسی نمیدم مگر اینکه شیر و پوشک بخواد😁😁 خلاصه با اومدن داداشمون دیگه کلا درس و کنکور یه جورایی تعطیل شد. سال کنکور شده بود و منم رشته ریاضی و... واقعا برای کنکور تلاش خاصی نکردم و رتبه ام هم خوب نشد. همزمان با کنکور، آزمون ورودی جامعه الزهرا هم دادم. بالاخره فضای خانه ما طلبگی بود و هم پدرم و هم مادرم طلبه بودن و منم دوست داشتم که طلبه بشم وقتی که آزمون رو قبول شدم با کله رفتم حوزه😊 خیلی دوست های خوب و نابی پیدا کردم به طوری که هنوز باهم در ارتباطیم و همدیگر رو می‌بینیم. دروس طلبگی خیلی برام شیرین بود و منم با نمرات خوبی پیش میرفتم تا اینکه.... جناب همسرخان که ایشون هم طلبه بودن تشریف آوردن خواستگاری😁 وقتی که همسرم اومدن خواستگاری، تا صداشون رو شنیدم و مشغول صحبت کردن با پدرم شدن چشمام 😍😍😍 شد. حدود ۳ ماه جلسات خواستگاری و مشاوره ما طول کشید که به شدت نیاز بود و راهگشا، خیلی به نظرم تو این زمینه زوج های جوان به مشاوره پیش از ازدواج نیاز دارن. آخرین روز اسفند سال ۹۷ در حرم حضرت معصومه عقد کردیم🥺😍 و چه لحظه شیرینی❤️💚❤️ گذشت و ما ۱۴ فروردین ۹۸ جشن عقد گرفتیم و یه هفته بعدش یه تصادف سنگین کردیم، به طور معجزه آسایی من هیچیم نشد ولی چشم راست همسرم به شدت به فرمون کوبیده شد و تا قبل عروسیمون چشمشون کبود بود🥲 دوران عقد خیلی خیلی خوبی داشتیم، خانواده ها هم خیلی همکاری داشتن، با همه وجودم اون روزها رو دوست دارم😇 خلاصه بالاخره در یکی از روزهای آخر مرداد ۹۸ عروسی کردیم و رفتیم سر خونه و زندگیمون البته به صورت مستاجری😉 خب مسلما با ازدواج کردنم، ترم سوم حوزه رو فقط پاس کردم( همسرم اومدن خواستگاری و عقد) و ترم چهارم رو کمتر برداشتم( عروسی کردم) و ترم پنجم باردار شده بودم🤭 سر بچه هام هیچ کدوم از غربالگری هارو نرفتم چون واقعا درست نمیدونستم شون و فقط پول و هزینه اضافه بود. دختر گلم در شهر مقدس قم، یکی از ماه های زمستان ۹۹، به خاطر عدم پیشرفت زایمان با روش سزارین به دنیا اومد... از بعد زایمان روزهای نسبتا بد من شروع شد. تا ۳ ماه اصلااا نمیتونستم صاف بخوابم چون دلم و کمرم به شدت درد میکرد. دخترم شب زنده دار بود و نوبتی من و پدرش بیدار میموندیم و با این کوچولو صحبت باید میکردیم🤔🤪😴😩 ۶ ماهه شده بود دخترم که فهمیدم باردارم😂😂😂 من به شدت از سزارین وحشت کرده بودم و دیگه نمیتونستم تصور کنم که بازهم باید اون دردها رو تحمل کنم پس رفتم دنبال دکتری که ویبک من رو قبول کنه، خانم صابریان در تهران منو پذیرفتن و بسیار بسیار مثل مادری مهربان من رو آروم میکردن و بهم امیدواری و انگیزه میدادن ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۰۶ گذشت و گذشت تا اینکه به روزهای زایمان پسرم نزدیک می‌شدیم. ۳۸ هفته بودم که درد کاذب سراغم اومد و من راهی تهران شدم اما بعد از رسیدن به بیمارستان و گرفتن ان اس تی دردها به کل تموم شدن، اما من قم برنگشتم و دیگه تا روز زایمانم تهران موندم. دختر قشنگم رو مادرم نگهداشتن که خدا خیرشون بده، ۱۰ روز تهران مونده بودم و حسابی دلتنگ دخترم شده بودم. یه روز صبح رفتیم قم و دخترم و رو دیدم و بعدازظهر برگشتم تهران دوباره ۴۰ هفته و ۳ روز بودم که بالاخره دردهام شروع شد و رفتم بیمارستان پیامبران تهران و الحمدلله رب العالمین پسرم ویبک شد و من موفق شدم. فقط و فقط اول خدا، دوم امام حسین و حضرت زهرا و سوم حضرت معصومه کمکم کردند. خیلی لحظات شیرینی بود. خانم صابریان به شدت با تجربه بودن و اوضاع رو خیلی خوب مدیریت کردن وگرنه من رو برای سزارین آماده کرده بودن.... گذشت و من برگشتم قم و چالش های دو فرزندی شروع شد🥴 اولش سخت بود و منم بلد نبودم، اما با گذشت زمان یاد گرفتم و قلق بچه ها دستم اومده بود. پسرم برعکس دخترم کولیکی و رفلاکسی بود و تا ۶ ماه خونه بوی شیر گرفته بود😂🥶🤢 ولی اون روزها هم گذشت یه روز خیلی سخت شروع شد... ۱۳ مهر ۱۴۰۱ بود، دخترم با یه لیوان آبجوش که من توش چهارتخم دم کرده بودم خودش رو سوزوند خیلی بد، دست راست و پهلوی راستش دچار سوختگی درجه ۲ و درجه ۳ شده بود. خیلی وحشتناک بود، حتی الان که دارم مینویسم اشک میریزم، فقط اون موقع فریاد میزدم واااای دخترم سوخت، بچم سوخت و یاد بچه های روز عاشورا میفتادم، خیلی سخت و دردناک می‌گذشت لحظه ها به مادرم و همسرم فوری زنگ زدم، مادرم پسرم رو گرفت و من و همسرم و دخترم به بیمارستان رفتیم. دیدیم که شاید بیمارستان سوانح و سوختگی تهران بهتر باشد و رفتیم تهران وااای اونجا که دیگه خیلی وحشتناک بود، خداروشکر موقع برگشت به قم یه پزشک طب سنتی پیدا کردیم که داروی دستساز و نکات تغذیه ای ایشون عالی بود و در عرض دوماه تقریبا خوب شد و الان هم بسیااار کم جاش مونده که به امید خدا اون هم خوب میشه. موارد غذایی که باید رعایت میکردیم: غذاهای تند ممنوع، مواد کارخونه ای و شیرینی ممنوع، کلا مصرف قندیجات خیلی باید کم میشد و تقریبا نباید مصرف می‌کرد و باید تا ۲ ماه کاملا رعایت میکردیم حالا دخترم ۳ سالشه و پسرم دو ساله است. الحمدلله پسرم رو از شیر گرفتم خداروشکر با اومدن هر کدوم از بچه هامون رزق مادی و معنوی بسیاری وارد زندگیمون شده و با بچه ها ۲ بار به مشهد رفتیم که حتما رزق اونها بوده برای ما ماشینمون هم هی مدلش عوض میشه و گاهی خوب درمیاد و گاهی پرخرج😆😆😆😁 خونه مون هم هنوز مستاجریم اما خداروشکر صاحب خونه های بسیار خوبی روزیمون میشه، هنوز در حال استفاده از مرخصی افزایش جمعیت جامعه الزهرا هستم.😁 خیلی دوست دارم که بازهم برم و درسم رو بخونم ولی حس میکنم سنگر فعلی من خانه داری هست و در اینجا نیاز هست که باشم. ۱۴ ماه فاصله بین بچه هام رو خیلی دوست دارم و الان که باهم بازی میکنن و تو سر و کله هم میزنن و گاز و چنگ زدن رو میبینم بسیار لذت میبرم😂 بچه باید همین شکلی باشه دیگه😂😂😂 از تمامی کسانی که این تجربه مارو خوندن میخوام که برامون دعا کنن عاقبتمون ختم به شهادت باشه ان شاءالله یاعلی مدد🌹 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075