دوتا کافی نیست
✅ رئیس سازمان بهزیستی کشور از کمک هزینه معیشتی ۱۷ هزار خانوار دارای فرزند سهقلو و بیشتر و دوقلوهایی
#ارسالی_مخاطبین
📌کمک هزینه معیشتی چندقلو ها چه شد؟!!
👈 با گذشت سه ماه از وعده رییس سازمان بهزیستی، گزارش های مردمی حاکی از عدم پرداخت کمک هزینه معیشتی به خانواده های دارای فرزند چندقلو است.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#آیت_الله_حائری_شیرازی
✨ «وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ»
"قطعا همۀ شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی، جانی و فرزندان آزمایش میكنیم و بشارت ده به استقامت كنندگان!" بقره؛ ۱۵۵
🔹ماه رمضان «جوع» است. گرسنگی «جوع» است. تشنگی «جوع» است. الآن که روزهاید فکر آب خوردن هم نمیکنید. نتیجه اش چه میشود؟
🔹چند روز قبل که روزه نبودی، تو در خدمت شکمت بودی. شکم میگفت تشنهام و آبش میدادی. میگفت گرسنهام و غذایش میدادی.
اما الآن که روزهای، او میگوید گرسنهام، تو میگویی صبر کن!
🔹«فرمانده» تو هستی نه شکمت...
🔹میگویی تا غروب هیچ چیزی به تو نمیدهم. همۀ اینها در حالی است که انسان روزه را انتخاب نکرده بلکه خداوند گفته است که روزه بگیر.
🔹نتیجه این است که «خودت» را در اختیار و ارادۀ خدا قرار میدهی. تحت ولایت خدا قرار میگیری و بندۀ خدا میشوی.
#رمضان_کریم
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
✅ اطاعت امر خدا...
پدربزرگم، خدا بیامرز، به خاطر درمان بیماری خواهرشون میان تهران و برای گذران زندگی کارگری میکنن. اون سال که ماه رمضان در اوج تابستان قرار داشته، ایشون بنایی میکردن و کارگر بنا بودن. فکرشو بکنید، زیر نور مستقیم آفتاب. سر کارگرشون، وقتی متوجه میشه ایشون و دوستش روزه میگیرن، با عصبانیت بهشون تحکم میکنه که نباید روزه بگیرید چون از قدرت کارتون کم میشه و کار جلو نمیره.
ایشون هم که فرد مومن و با اعتقادی بودن، برای اینکه به صاحب کارشون اثبات کنند که با اطاعت امر خدا و گرفتن روزه، خللی در کاراییشون وارد نمیشه، با دوستشون یک قرار میگذارن. به این ترتیب که نصف روز، یک نفر بخوابه و دیگری کار کنه و بعد شیفتشون رو عوض کنند. با این تدبیر، توانستند قوتشون رو بازیابی کنند و به لطف خدا کارشون را سر موقع تحویل دادند.
پدربزرگم بارها این خاطره را تعریف کردند و هر بار با هیجان و طوری که چشمشون از شعف برق میزد. آخرش هم با هیجان میگفتند وقتی دستمزدم را میگرفتم، از خیابون دولت تا فلان جا پیاده میرفتم و یک هندوانه بزرگ میخریدم، و موقع افطار میخوردیم. طوری میگفتند که شیرینی اون هندونه رو ما هم احساس میکردیم.
#رمضان_کریم
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تکلیف روزه ی مادرانی که بچه شیرخوار دارند، چیه؟!
#احکام_روزه
#شیردهی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۲۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
من دختری سرحال و خوش صحبت بودم و در عین حال خیلی با حیا و مغرور، این خصوصیت باعث شد که همسرم به فکر خواستگاری از من بیوفته چون ما با هم فامیل هستیم. البته این را هم بگم که هیچ وقت لزومی نمیدیدم با پسرهای فامیل صحبت کنم مگر در حد سلام و همسرم از این اخلاق من هم خوشش آمده بود.
سال ۸۲ بود که همسرم به خواستگاری ام اومد من اون موقع ۱۵ سال داشتم و از اونجایی که درسم خیلی خوب بود به خانواده ام اعلام کردم که دوس دارم درس بخونم و فعلا به ازدواج فکر نمیکنم.
همسرم جواب من رو قبول نکردن و با فرستادن واسطه هایی سعی داشتند که من را راضی کنند. البته من بدون هیچ تحقیق و شناختی از ایشون و فقط به خاطر درس خواندن جواب رد می دادم. کم کم با تعریف واسطه ها از این آقای خوب و باتقوا، به فکر افتادم که کمی اطلاعات در مورد اخلاق و رفتارشون کسب کنم. بیشتر افرادی که واسطه خواستگاری ما بودند صفت ایمان و مهربانی ایشون رو گوشزد میکردند و من در حدیثی خوانده بودم که اگر مردی ایمان و تقواش زبان زد باشد، برای ازدواج کردن با او نباید دنبال صفت دیگر بود.
حدود یکسال بعد از خواستگاری من به این نتیجه رسیدم که به ایشون جواب مثبت بدم ولی خجالت و شرم این پاسخ را به تعویق انداخت و بی مورد یکسال دیگر از زندگیم تلف شد و من هنوز حسرت این دو سال را میخورم که میتونست پر از خاطرات شیرین من و آقایی باشه. خلاصه سال ۸۵ عقد کردیم و من همچنان درس میخوندم.
همسرم یک کارگر کارگاه تراشکاری و تزریق پلاستیک بود و وقتی با من ازدواج کرد شد سر کارگر و این از برکات ازدواج ما بود.
همسرم در کنار کارش با وجود اینکه درس نخوانده بود، در فعالیتهای فرهنگی و مذهبی و هیات امنا مسجد و هم چنین فعالان محلی حضور پررنگ داشت و من از اینکه او همیشه در حال فعالیت بود خوشحال بودم و نداشتن مدرک تحصیلی بالا اصلا برایم مهم نبود. هنوز هم همیشه برایش میخونم:
"نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد"😉
و واقعا هم همینطور بود او مطالعات خیلی گسترده ای در همه زمینه ها داشت.
خلاصه کنکور دادم و به پیشنهاد پدر شوهر و پدرم و البته از روی علاقه خودم رشته کشاورزی رو انتخاب کردم و دلیل دیگر هم این بود که دانشگاه محل تحصیلم به شهر مشهد که محل زندگی همسرم بود، نزدیکتر بود.
قبول شدن در دانشگاه همانا و عروسی گرفتن ما هم همانا. البته به خاطر مرگ برادر شوهرم یکسال عروسی ما عقب افتاد وگرنه آقایی قبل از قبول شدن در دانشگاه، قصد داشتند سور وسات عروسی رو به پا کنه.
من و همسرم در طی سالهای عقد وسائل لازم برای زندگی را با همدیگه آماده کردیم و شاید باورتون نشه هنوز که هنوزه، نمیدونم دقیقا کدومها رو من خریدم، کدومها رو آقایی... خیلی خیلی مختصر و اینکه هر جا مسافرت میرفتیم یا برای دور زدن و تفریح یک تکه از وسائلمان را میخریدیم و اینجوری دفتر خاطراتمان در خانه و در بین وسیله هایمان همیشه بازه و آن روز های زیبا را به ما یادآوری میکنه.
برای مراسم عروسی از آنجا که خانواده همسرم مراسمات پر سر وصدا داشتند من و آقایی تصمیم گرفتیم سفر سوریه را انتخاب کنیم تا در طول این سفر قبل از اینکه بخواهیم به خانه خودمان برویم انشالله با دست کوچک حضرت رقیه دوام زندگی مان را امضا کنیم. همین گونه هم شد بعد از سفر ولیمه ناهار دادیم من و همسرم به سنت ها پیامبر توجه خاص داریم ولیمه ناهار ما باعث تعجب همه شده بود. مهمانها خیلی زیاد نبودند در حد کسانی که دوست داشتند برای عروسی ما شادی کنند.
با آرایش و لباس عروس خیلی ساده و دوست داشتنی، بدون هیچ استرسی از کم وکسریها، از این اتفاق بزرگ لذت بردیم. جهیزیه من واقعا مختصر بود و همون روز اول حرفهایی پشت سر جهیزیه گفته شد ولی از عشق من و همسرم حتی یک ذره کم نشد و اصلا باعث ناراحتی ما نشد چون سلیقه و خواسته خودمان و کسب رضای الهی خیلی اهمیت بیشتری داشت از حرفهای اطرافیان.
قبل از اذان مغرب و عشا من و همسرم وارد خانه ی خودمان شدیم و طبق سنت زیبای پیامبر، همسرم پاهای من را شست و آب را جلوی در خانه ریخت و با هم نماز شکر خواندیم.
👈 این تجربه ادامه دارد.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۲۷
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_دوم
تابستان تمام شد و سال تحصیلی جدید شروع شد و من دوباره به دانشگاه رفتم. هنوز چند ماهی بیشتر نگذشته بود که حس قشنگ مادر شدن فضای خانه ی کوچکمان را گرمتر کرد و من باردار شدم. ماههای اول بارداری برایم خیلی سخت بود و حالت تهوع شدید و از همه مهمتر حساسیت به حضور مردی که خیلی دوستش داشتم، اذیتم میکرد ولی با همه ی اینها، دغدغه ام رعایت دستورات و راهکارهای زیبای معصومین بود تا بتونم دوران بارداری را با موفقیت و نتیجه خوب انشالله پشت سر بگذارم و خداوند در همه حال در لحظه لحظه ی نفسهای من و فرزندم حضور داشت. از نظر من نفسهای خانم باردار مقدسه.
همزمان با بارداری، فشار تحصیل در دانشگاه هم تا حدودی زیاد شد. ترم آخر دانشگاه ۸ ماهه باردار بودم و اتفاقا معدل الف هم شدم چون دو نفری درس می خوندیم و حسابی کیف می کردم. کارورزی هم حدود دو هفته قبل از زایمانم تمام شد و من فعال و پر انرژی ادامه بارداری ام را با دوختن لباس و درست کردن عروسکهای دست ساز گذروندم و یک دست لباس کامل برای دختر نازم دوختم و بافتم. به مادر و پدرم هم سفارش کردم که به هیچ وجه مجبور نیستند سیسمونی برای من تهیه کنند. حتی گفتم راضی نیستم اگر به خودتان فشار بیاورید و خرجِ اضافه کنید. سیسمونی فرزندم نسبت به فامیل خیلی ساده بود ولی فرزندم سالم و سر حال تر بود. خلاصه روز جمعه بین ولادت امام رضا و حضرت معصومه سلام الله علیها خداوند ارزشمندترین هدیه خودش را به زندگی شاد و ساده ما تقدیم کرد دختر خانمی متبرک به نام فاطمه...
من مادر شدم در سن کم و این فوق العاده است خداوند به من امتیاز تولید اشرف مخلوقاتش را داد این افتخار کمی نیست او از من دعوت کرده با او همکاری کنم تا چرخ دنیا بچرخد و هنوز هم انسان در بطن انسان بروید. خدایا شکرت
با تولد فاطمه جان زندگی شیرین تر و جذاب تر شد و تا حد زیادی اوقات فراغت داشتم. کلاسهای همسرداری و تربیت فرزند میرفتم و فرزندم را هم همراه میبردم تا بقیه متوجه شوند او برای من بار نیست، همراه است.
فاطمه یکساله شد و من تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم که متاسفانه پدر شوهرم از دنیا رفتند. بعد از فوت پدر شوهرم، یک عضو جدید و مهربان به خانواده ی ما اضافه شد مادرشوهرم.🌷
خانمی بزرگوار و صبور ولی کمی افسرده و تنها و من فقط به خاطر فرزندم و مادرشوهر بزرگوارم، ادامه تحصیل رو موقتا کنار گذاشتم ولی به دخترم قول دادم همزمان با او به تحصیل ادامه بدم انشالله😊
با همه ی اینها وقتی دخترم دو ساله شد تصمیم به بارداری گرفتم و خداوند بزرگ روز میلاد امام زمان پسری زیبا و پرانرژی به ما هدیه کرد و من به رقم اینکه دوست داشتم نامش محمد مهدی باشه به خاطر دل مادر شوهرم اسمش را احمد رضا گذاشتم تا دلش با نام همسرش گرم باشه چون به این رسم و رسومات توجه زیادی دارند البته برای من خیلی این رسمها حائز اهمیت نیست ولی خوشحالی مادر شوهرم برام خیلی مهمه.
بعد از فوت پدر شوهرم مادر همسرم خیلی مریض و ضعیف شدند. حتی مجبور بودیم حدود ۶ ماه با ویلچیر ایشون رو راه ببریم ولی من و همسرم کمر همت بستیم تا هر طور شده زندگی و شادی را دوباره به ایشون بازگردانیم.
بر خلاف تصور معمول در جامعه، حضور مادرشوهرم یکی از بزرگترین برکات در زندگی منه، خدایا شکرت.
ادامه در پست بعدی 👇👇
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۲۷
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#آداب_همسرداری
#قسمت_سوم
من سختیها و دغدغه های باردار شدن و مادر شدن و حتی زندگی کردن با مادر شوهر را منکر نمیشم ولی من و همسرم قانونی برای خودمون داریم و اون اینه که از هر چیز و هرکس که دلگیر شدیم یا خستگی بهمان فشار آورد در کنار همدیگه، اوقات ناخوشایند را فراموش کنیم و این قرار به هردوی ما انرژی تازه ای میبخشه😊
احمدرضا دو سالش تمام شد و خداوند افتخار خادمی امام رضا ع را به من بخشید. اطرافیان میگفتند تو با دوتا بچه و مادر شوهر پیرت، نمیرسی حرم بری و بهتره که این مسئولیت رو قبول نکنی اما من باز هم، مثل همیشه تابع حرف آخر شوهر جان بودم و خدا شاهده هر وقت که عزت و اقتدار همسرم رو حفظ کردم، من در نظر او و در رفتار او، یک ملکه بودم. این یک شگرد زنانه است که خداوند بارها و بارها آن را به زن گوشزد کرده. خدا بهتر از هر کسی میدونه که چه چیزی برای بنده اش بهتره. خواهران عزیزم شوهر را احترام کنید و به او اقتدار ببخشید و در سایه ی اقتدار همسر، کدبانو و ملکه باشید. باور کنید خود همسران تون این مقام و حتی بالاتر از آن را به شما می دهند.
خلاصه آقایی در حق من لطف کردند و گفتن از اونجایی که من علاقه هام رو به خاطر بچه ها و مادرشوهرم تا حدی کنار گذاشتم این فرصت خوبیه که ساعاتی از هفته رو برای خودم باشم و همون ابتدا مسئولیت بچه ها رو طی این چند ساعت کاملا به عهده گرفتند و من بی دغدغه هفته ای یکبار افتخار خدمت به امام رضا و حضور در نزدیکترین حد ممکن به این امام عزیز رو داشتم و هنوز بعد گذشت ۴ سال مزه ی شیرین این افتخار تمام وجودم رو در بر میگیرد.
حدود شش ماه به همین منوال گذشت و من و همسری تصمیم گرفتیم عضو ششمی به خانواده اضافه کنیم و از اونجایی که بعضی از خواهران خادم در حین بارداری خدمت رو ترک نکرده بودن به خودم امید دادم که من هم انشالله میتونم ولی از اونجایی که ماههای اول بارداری ویار و حالت تهوع زیاد داشتم نشد. مجبور شدم دیگه حرم نرم ولی به هیچ وجه متاسف نبودم چون فقط و فقط جایگاه خدمتم عوض شد و نیت زندگی من از آنجا که محکم و پابرجاست، تغییر نکرد☺️
دوران بارداری رقیه جان سراسر استرس بود. براساس نتایج سونو ها، سه دلیل محکم برای سقط دخترم وجود داشت و گفته بودن باید دل از جگر گوشه ام بکنم. من و همسرم حسابی داغون شده بودیم ولی صحبتهای مادر شوهرم باعث شد تا روحیه تازه ای بگیرم و به خدا توکل کنم. من دختر درون رحمم را با هزار امید، نذر حضرت رقیه کردم و او الان سالمترین و زیبا ترین عضو خانواده ی ماست. به قول همسرم هر سخنی که از زبان این بچه میشنویم، کام مون شیرینتر و اوقات مون به یاری خدا شادتر میشه. خدایا شکرت
رقیه جان حدود یک سال و سه ماه داشت که من و همسری برای دو سالگی او و آمدن عضو جدید صحبت از برنامه ریزی میکردیم که ناگهان فرزند چهارم بی دعوت و واقعا هدیه وار، همه و ما را غافلگیر کرد و من گیج و منگ بودم. ترسِ از شیر گرفتن رقیه جان و کوچک بودنش و زایمان طبیعی پشت سرهم تمام وجودم را فرا گرفته بود.
من دوس داشتم فرزند چهارمم پسر باشه برای همین در پی برنامه ریزی برای پسر دار شدن بودیم که ریحانه جان بی دعوت تشریفشون رو آوردن و خدا به من این پیام رو داد که مگر همیشه از من نخواستی آنی و کمتر از آنی تو را به خودت وانگذارم. منم گفتم چشم با تمام وجودم برایش مادری میکنم.
رقیه جان رو قبل از هفته ی بیستم بارداری از شیر گرفتم. همیشه سعی کردم که با او و ریحانه مثل دوقلو رفتار کنم تا خدای نکرده به رقیه جان کم توجهی نشه.
همسرم خوبم در کار خانه دست به کمک هست اما من راضی نیستم ایشون صبح تا شب سرکار باشن و وقتی وارد خونه شدن، دوباره کار خانه انجام بدن. برای همین قرار خونه ما اینه که وقتی بابایی اومد همه جا مرتب باشه و پدر خانواده این چند ساعت رو سرگرم بازی با بچه ها بشن🌷
من زایمانهام به لطف خدا طبیعی بوده و با ورزش و خیلی راهکارهای پیش پا افتاده بدنم تغییر آنچنانی نکرده خدا رو شکر.
هم چنین من اصلا برای بچه هام پوشک استفاده نمیکنم و همیشه از پارچه براشون استفاده میکنم. سر بچه ی اول و دوم جلو انداختن کارها یه مقدار سخت تره و وظیفه مادری سنگین تر ولی بچه های سوم و چهارم به بالا😁چون قسمتی از کارها و تربیت رو فرزندان اول به عهده میگیرن انگار وقت آدم آزادتره، شایدم این تجربه منه ولی به هرحال اگه اولی درست تربیت بشه تربیت بقیه خیلی راحت تره، چون بچه ها عجیب از همدیگه حرف شنوی دارن و این موضوع واقعا یک کمک الهیه به نظر من😉
ادامه در پست بعدی 👇👇
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۲۷
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
#قدردان_همسرم_هستم
#قسمت_پایانی
به نظر من چیزی که زندگی رو برای همه مون سخت کرده توجه به چیدمان و ظواهری هست که اصلا هیچ ریشه و بنیاد قابل قبولی نداره، نه از نظر روانشناسی نه از نظر علمی و نه از نظر اسلامی... اصلی که لازمه انسان بودن است، جذب و تخلیه انرژی و رسیدن به انسانیت و تلاش در جهت تعالی و رشد هستش.
من و همسری در خانه سبزی میکاریم وسایل قدیمیمون رو تعمیر میکنیم با خلاقیت و ابتکار و کمک بچه ها دکوراسیون منزل رو جوری طراحی کردیم که کمتر به بچه ها سخت بگیریم.( دست نزن، نکن، بشین و... نداریم.)
امسال به لطف خدا خونه ی کوچکی خریدیم، داخل این خانه ی کوچک وسایل و ابزاری که برای یک زندگی ساده لازمه وجود داره. کتابخانه شخصی اصلی ترین و مهم ترین دکوری پذیرایی ماست که به خانه، نمای زیبایی داده است.
اسباب بازی فرزندانم زیاد نیست چرا که انقدر اونها با همدیگه سرگرمند که وقت بازی کردن با اسباب بازی و یا گوشی و تبلت ندارند.
بچه ها در خانه اجازه درست کردن هر کاردستی با مواد بازیافتی و نقاشی و رنگ آمیزی رو دارند و من اصلا جلودار آزمون وخطاشون نمیشم. دختر بزرگم ۹ سالش هست وامسال روزه اولی است و دو ساله که دوره دوم تربیتش را شروع کردم و الحمد لله خوب پیش میره. پسرم باهوش و پر جنب و جوش است و حس میکنم مسیر دور و درازی با او در پیش دارم، چون در باره همه چیز کنجکاوه.
از نظر اقتصادی من اوضاع را عالی میبینم چون قدیم به مراتب سخت تر از الان بوده و مردم انقدر گلایه نمیکردند. به نظر من الان مردم زندگی کردن بلد نیستند برای همین دل به تغییر و عوض کردن دکوراسیون و تنوع زیاد در خوراک و پوشاک بستند وگرنه اگر زندگی کردن به معنای واقعی رو بلد باشن هیچکدام از این تجملات و حاشیه ها توجهشون رو جلب نمیکنه، چون در طی طریق لحظه هاشون سعی میکنن تا جایی که میشه از اصل زندگی لذت ببرن.
من برای خانواده در حدی که بتونم و با کمی عیب و ایراد البته لباس هم می دوزم و بچه ها هم میپوشن و برای همه جا افتاده که لباس تو خونه ای هامون کار خودمه.
بافندگی هم میکنم و چقدر روحیه میگیرم قربون پیامبر برم که اینقدر ریسندگی و بافندگی رو به خانومها سفارش کردن به خدا همین معصومین علیهم السلام نکات روانشناسی رو هزاران بار ساده تر از دکتر و روانشناس های امروزی بیان کرده اند و چقدر آرامش و لذت در زندگی به سیره ی این عزیزان موج میزنه، شما رو هم دعوت میکنم به این سادگی و سبک زندگی آرام و بی دغدغه...
در آخر اینکه:
در حال حاضر ۳۲ ساله هستم و ۴ فرزند دارم. شغل اصلیم همسرداریه یه شغل دیگه هم که باهاش خیلی بهم خوش میگذره، فرزندپروریه😁 یعنی کلا تا شب که آقایی از سر کار میاد دیگه خونه رو هواست خودمم با بچه ها میرم تو حال و هوای بچگی خنده و شادی و قهر و دعوا و بیا و ببین...
شغل سومم خیاطی و بافندگیه البته خیاطی فقط در حد خانواده خودم ولی بافندگی رو برای بیرون هم انجام میدم. چند وقته شغل چهارمی هم برای خودم ایجاد کردم. از اونجایی که مواد غذاییمون ارگانیک و سالم باید تولید بشه من از فروشگاه تنها مسیر خرید میکنم و مدتیه نمایندگیش رو گرفتم. هم زمان که دارم برای خودم خرید میکنم برای آبجی داداشمم هم میخرم و بهشون میفروشم😁😉
همه وقتی میان خونمون میگن تو چجوری به کارات میرسی و این باعث میشه من قویتر بشم چون حس میکنم یه نیرویی دارم که از پس کارام برمیام واون نیرو بدون شک عشق امام عصرمونه که همدم همیشه و روز و شبمه سرتون رو درد نیارم ما خانوما ظرفیت خیلی زیادی خداجون بهمون داده و بی شک گناهه اگه بخوایم این چن صباح عمر رو به تنبلی وبیکاری بگذرونیم.
همسرم برای هممون خیلی قابل احترام هستند. و انشالله همیشه سایه شون رو سرمون باشه. با قناعت و ساده زیستی بهمون خیلی خوش میگذره والحمد لله دستمون جلو کسی دراز نیست.
امیدوارم صحبتهام باعث بشه که بعضی از عزیزان برنامه زندگیشون رو عوض کنن و فرزند آوری رو مایه برکت و سلامت خانواده بدونن🌷🌷🌷
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تازه همدیگه رو شناختیم.😁😂
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#حاج_آقا_مجتهدی_تهرانی
✅ بعضی از مردها با اینکه کار میکنند و زحمت میکشند، وضع مالی خوبی ندارند. زنی که بر سختیهای چنین مردی صبر میکند عذاب قبر ندارد و با حضرت زهرا [سلام الله علیها] محشور میشود.
✅ من زنهایی را میشناسم که با آنکه خانوادهی خودش دارا هستند و شوهرش مشکل مالی دارد، ولی صبر میکند؛ غر نمیزند؛ اعصاب شوهرش را خرد نمیکند؛ به کسی شکایت شوهرش را نمیکند.
📚 کلاس اخلاق
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
#خاطره
✅ در آینده می خوای چکاره بشی؟!
همینجور پله هارو یکی یکی بالا میرفت
وسطش چندتا غرو لند دخترونه هم حوالمون میکرد شاید خستگیش دربره🙂
داداشی در رو بست و در حالی که مردونه شیب تند پله ها رو طی میکرد، بی هیچ مقدمه ای گفت: مامان من میخوام بزرگ شدم دادستان بشم.
برگشتم پشت سرم و نگاهش کردم😳
دادستان؟!!
چرا؟!
خوب دیگه😉
فاطمه بانو که تازه هشتمین پله رو فتح کرده بود انگار منتظر پرسش "شما میخوای چه کاره بشی من باشه"؛ نازی کرد و قبل از اتمام جمله سوالی م ، سریع جواب داد:
من میخوام مامان بشم.😍
اونقدر این جوابش به دلم نشست که سریع پله هارو یکی دوتا رفتم بالا و یه ماچ 😘 محکم به اون لپ های گل گلی اش چسبوندم.
آفرین عسل مامان.👌👌
مادری، بهترین و قشنگ ترین شغل دنیاست.😌
#مادری
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
1_317652540.mp3
3.65M
✅ با فرهنگ ها...
👌«فرزند بیشتر، افتخار بیشتر»
مجموعه بیاناتی از:
🍃 مقام معظم رهبری
🍃 آیت الله مصباح یزدی
🍃 استاد حسینی قمی
🍃 استاد تراشیون
🍃 استاد ابوترابی
🍃 استاد پناهیان
#فرزندآوری
#جمعیت_مولفه_قدرت
#بحران_جمعیت
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
🚨کمترین میزان موالید، طی ۵۰ سال گذشته، در سال ۹۸ رقم خورد.
📌 براساس تحقیقات شورای عالی انقلاب فرهنگی، از سال ۱۳۸۰ تا سال ۱۳۹۴ در کشور افزایش موالید در حال رخ دادن بوده است اما پس از سال ۱۳۹۴ به علت خالی شدن توان درونی جمعیت تعداد تولدها با شیب تقریباً تندی شروع به کاهش کرده و در سال ۱۳۹۷ میزان موالید کشور نسبت به سال قبل با کاهش بیش از ۸ درصدی مواجه شده، که در دو دهه اخیر بیسابقه بوده است. ضمن آنکه در ۶ ماهه اول سال ۹۸ نسبت به ۶ ماهه اول سال ۱۳۹۷ این تعداد با ۱۳ درصد کاهش مواجه بوده که کاهش بیش از ۹۲ هزار تولدی را به همراه داشته است.
📌در این گزارش تخمین زده شده بود که در پایان سال ۹۸، میزان تولد کشور به رقم یک میلیون و ۲۰۵ هزار و ۹۵۴ تولد برسد که کاهش بیسابقهای نسبت به سالهای گذشته دارد.
📌 در ادامه این گزارش آمده است، تعداد تولدهای سال ۱۳۹۷ در مقایسه با سال ۱۳۹۴ نشان دهنده کاهش۲۰۳ هزار و ۷۱۰ نفری است. همچنین، میزان موالید از حدود ۲۰ در هر هزار نفر جمعیت در سال ۱۳۹۴ با کاهشی محسوس به ۱۶.۷ در هر هزار نفر جمعیت در سال ۱۳۹۷ رسیده و تخمین زده میشود که در سال ۱۳۹۸ نرخ زاد و ولد با ۱۴.۵ تولد به ازای هر هزار نفر جمعیت به کمترین حد خود در طی ۵۰ سال گذشته رسیده باشد.
📌نرخ رشد جمعیت ایران از ۱.۲۹ درصد در سال ۱۳۹۰ به ۱.۲۴ درصد در سال ۱۳۹۵ رسیده و برآوردها نشان میدهد که نرخ رشد جمعیت در حال حاضر به حدود ۱ درصد رسیده باشد ضمن آنکه پیشبینی میشود در سالهای آینده با کاهش بیشتر نرخ رشد جمعیت مواجه باشیم.
👈 متاسفانه خبرها حاکی از آن است که میزان موالید در سال ۹۸ (یک میلیون و ۱۹۶ هزار و ۱۳۴ نوزاد)، از پیش بینی های انجام شده هم کمتر بوده و نرخ رشد جمعیت به کمتر از ۱ درصد کاهش پیدا کرده است.
#بحران_جمعیت
#سالخوردگی_جمعیت
#فرزندآوری
#جمعیت_مولفه_قدرت
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
📌 چه چیزی آقا مصطفی را با تمام پیچیدگی کار و خستگی، سرِ کار نگه میداشت؟
🌱 آیا ما توجه داریم که #انگشت_اشاره_رهبری در زندگیمان به چه سمتی است؟
🌱 آقا از ما چه چیز هایی میخواهند؟ چقدر میدانیم و چقدر مطیع هستیم؟
@mostafaahmadiroshan
💥فراخوان مسابقه «شعارِ من»
✨ مقام معظم رهبری:
"فرهنگ یعنی باورها، ایمان و عادات مردم، آن چیزهایی که مردم در زندگی روزمره با آن سر و کار دائمی دارند و الهامبخش مردم در حرکات و اعمال آنها است؛ پس خیلی اهمّیّت دارد. تشکیل خانواده و ازدواج یک فرهنگ است؛ تعداد فرزندان یک فرهنگ است"
👌«دوتا کافی نیست» به مناسبت روز ملی جمعیت برگزار می کند:
✅ با توجه به نقش و اهمیت فرهنگ سازی در حوزه ازدواج و فرزندآوری، از اعضای محترم کانال تقاضا می شود تا شعارهای پیشنهادی خود را در زمینه ترغیب و تشویق جوانان به ازدواج و دعوت خانواده ها به افزایش فرزندآوری و حفظ نسل جوان با ما به اشتراک بگذارند.
👈 برای شرکت در مسابقه، به آیدی زیر مراجعه فرمایید.
🆔 @dotakafinist
🆔 @dotakafinist
🎁 شعار های ارسالی توسط کارشناسان حوزه جمعیت بررسی و به سه نفر از شرکت کنندگان جوایز نفیسی اهدا خواهد شد.
⏳مهلت شرکت در مسابقه:
۹۹/۲/۳۰
از همراهی شما عزیزان سپاسگزارم🌺
#شعار_جمعیتی
#فرزندآوری
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✨ پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله
"او زمانی به من ایمان آورد که مردم به من کفر ورزیدند و زمانی مرا تصدیق کرد که مردم مرا تکذیب نمودند و زمانی با اموالش مرا یاری داد که مردم مرا از اموال خود محروم ساختند. "
📚اسدالغابه، ج۷، ص۸۴
🏴وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها را تسلیت عرض می کنیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴صلی الله علیک یا خدیجه الکبری
✅چه حیای بی نظیری....
#ام_المومنین
#آداب_همسرداری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
✅ می خوام حس شیرین مادر شدن را دوباره تجربه کنم.
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۲۸
#ازدواج_آسان
#کرونا
واقعیت اینه که من برخلاف خیلی از دختران جوان رویا پردازی زیادی برای مراسم ازدواج نداشتم. و وقتی که اطرافیان می گفتند برای لباس عروس یا آرایشگاه چه برنامه ای داری؟ می گفتم هر چیزی رو به موقعش، خدا درست میکنه. و همین هم شد با هزینه کم یه لباس عروس زیبا و آرایشگر منصف پیدا کردم.
البته ما از قبل دلمون میخواست که زندگی مشترک مون رو با سفر کربلا شروع کنیم. که با توجه به شرایط پیش آمده این توفیق از ما فعلا گرفته شد.
همیشه با همسرم دعا میکردیم که
خداوند توفیق شروع یک زندگی بدون گناه را به ما بدهد. در ماهها و روز های پایانی دوران نامزدی مان از طرف برخی نزدیکان پافشاری هایی برای برگزاری جشن های امروزی و مفصل میشد. که ما رو بسیار نگران میکرد و ما بیشتر مضطرب میشدیم.
اولین قدم را در روز های پایانی ماه بهمن بعد از آوردن جهیزیه ام به منزل جدیدمان برداشتیم و به جای جشن جهیزیه، جشن میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها را همراه با مولودی خوانی و پذیرایی زنانه در منزل جدیدمان گرفتیم
و در واقع انگار همین جشن ازدواج ماهم شد.
البته این رو هم بگم که ما اون روز مهمان ویژه داشتیم و خانم مداح پرچم متبرک حضرت امام حسین علیه السلام را با خودشون آورده بودند. که باعث شادی مون شده بود. بعد از جشن بازخورد های مختلفی رو تجربه کردیم. عده ای تشویق مان کردند و به ما انگیزه می دادند و عده دیگه هم این برنامه را خیلی پیش پا افتاده میدونستن.
خدا رو شکر همسرم در این مسیر واقعا ثابت قدم بود و با وسوسه ها مقابله می کرد.
احساس میکردم روزهای آخر نامزدی به علت حجم زیاد کارها، خیلی درگیر دنیا بشم و از درس و برنامه های فرهنگی ام عقب بیافتم. و از طرفی همسرم هم چون خودشون مسئولیت برگزاری عروسی رو داشتند زیر بار قرض برن و دغدغه فکری زیادی داشتند. و این موضوع من رو هم ناراحت میکرد.
تا اینکه بیماری کرونا برای ما به یک فرصت تبدیل شد.
از قبل قرار بود ماه رجب میلاد حضرت جوادالائمه علیه السلام جشن بگیریم
که با شروع بیماری دچار تردید شدیم.
با مشورت با بزرگترها و والدین همسرم تصمیم گرفتیم که جشن مختصری بگیریم و وقت را از دست ندیم.
که خداروشکر همین هم شد و یک جشن خونگی کوچک با ۳۵ تا مهمان گرفتیم. همراه با پذیرایی شام که مادر شوهرم زحمت اش را کشیده بودن.
این بار هم برخی افراد ما را تنها گذاشتند، به جرم ساده بودن مراسم....
الحمدلله خداوند واقعا مثل همیشه دستمان را گرفت، تا مراسم ازدواج مون به گناه آلوده نشه و با یه مراسم ساده، زندگی مشترک مون شکل بگیره.
الان حدود ۲ ماهه خداروشکر زندگی مشترکمان را شروع کردیم و نگاه مهربانانه خدا را در زندگی مون احساس میکنم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
📌 #آمریکا، دلخوش به آمار های جمعیتی ایران... 👈 جنگ علیه خانواده و جمعیت جوان، جنگ حقیقی این روزهای
AUD-15885932693-1588593601060.mp3
3.6M
📌هیهات ...
⚠️برژینسکی میگه حمله نظامی به ایران نیاز نیست، فقط صبر کنید...
مجموعه بیاناتی از:
🍃 امام خمینی
🍃 امام خامنهای
🍃 استاد ابوترابی
#بحران_جمعیت
#سالخوردگی_جمعیت
#فرزندآوری
#جمعیت_مولفه_قدرت
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۲۹
#سبک_زندگی_اسلامی
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#قسمت_اول
به نام او که هرچه داریم از اوست.
من يه خانم متولد سال ۶۹ هستم. در خانواده متدین و الحمدلله مذهبی و در عين حال بسیار خوش اخلاق و شاد، در سطح مالی نسبتاً خوب، بزرگ شدم. البته فراز و نشیب تو همه زندگی ها هست، که باید نگاه یک نگاه الهی باشه تا همه چیز شیرین بشه.
هنوز نجوای الهی العفو گفتن بابام تو گوشمه... اللهم اغفر امام الخمینی.... اللهم اغفر شهید دستغیب ..... بابا همیشه ما رو همینطوری برای نمازصبح بیدار میکرد.
مامان که سوگلی خونه بود. يه چادر نماز با گلای ریز سرش و يه سجاده ساده ولی خوشگل همیشه پشت سر بابا بنماز ایستاده. گاهی هم خیلی آروم وسط بازی ما سجاده ش رو پهن میکرد.
مامان تو بمباران قم خیلی سختی ها کشیده بود و گاها برای ما از خاطرات اون موقع ميگفت: "توی ساختمان ۲ طبقه بودم، بابا جبهه بود، داداشت(ازمن ۵ سال بزرگترن) شش ماهش بود. همسایه ای تو کوچه😔 نبود، همه رفته بودن شهرستان. یکی ازهمسایه گفت بیا با ما بریم. ممکنه تو بمباران بلایی سرت بیاد. ولی دلم نمیومد، انگارخونه بیشتر منو آروم میکرد. چراغ نباید روشن ميشد، صدای آژیر خطر که ميشد، داداشتو بغل میکردم و ميرفتم پناهگاه تک و تنها..."
خلاصه این روزهای سخت از مامانم يه شیرزن از لحاظ روحی بسیار قوی و در عين حال بسیار مهربون و اهل دل ساخته بودند.😊
مادرم در شرايط سخت اون زمان مادر ۸ فرزند شدند که البته الان ۶ تا (۲تا در دوران جنینی از دست رفتن)، برادر کوچکم دبیرستان هستن و الحمدلله در سن ۵۸ سال پدرومادرم هنوز فرزندی دارن که از تنهایی درشون بياره.
صدای قرآن خوندن و روضه خوندن های بابا و زمزمه روضه آقام حسین علیه السلام موقع غذا درست کردن مادر... انگار هنوز بوی معنویتش بمشامم ميرسه...😌
خیلی مهمون نواز ولی تو خونه بابا حریم محرم و نامحرم خیلی حفظ ميشد(البته خیلی وقت مورد عنایت نگاه ها و حرفای سنگین اطرافیان بودیم).
حجب و حیا و چادر گرفتن رو مادرم در عملش بمن یاد داد. خوب همین باعث شده بود بعضا خیلی از اقوام خواستگاری کنن. بابام در عملش بما یاد داده بود🌸ایمان و اخلاقه🌸 که تو زندگی خیلی مهمه و روزی رو خدا میده.
دعام این بود خدایا از اون بنده های خاصت که آخر برای شهادت انتخابشون میکنی رو خودت برام انتخاب کن. دلم نمیومد این دعا رو بکنم ولی وقتی الهی فکر میکردم، بزبانم ميومد.(آخه ميگن وقتی کسی رو خییییلی دوست داری دعای شهادت کن براش. البته این دعا رو برای بابام هم میکنم😌 نميتونم مرگ در بستر رو ببینم.)
خلاصه آقای ما اومدن خواستگاري که از اقوام خیلی دور بودن که از بچگی ديگه نديده بودمشون و من جواب قطعی رو بعد چندماه یعنی بعد از کنکور دادم.در بعد یه هفته مراسم عقد ساده ای تو خونه که سفره اش رو خودمون چيديم،و برگزار شد.
کم کم خبر قبولی دانشگاه اومد که رشته فلسفه و کلام اسلامی قبول شده بودم. مهرماه سال ۸۷ بود که با یکی از دوستای گلم در محوطه دانشگاه قدم میزدیم، گفت دارن برای حج دانشجویی متاهلین اسم مینویسن روز اخره، نمیخوای ثبت نام کنی؟! گفتم ای بابا نه پولشو داریم و نه شانسشو که اسمم دربياد😂 خلاصه با اصرار دوستم ثبت نام کردم. الحمدلله اسممون دراومد و گفتن انشاالله🌺۲۰ فروردین عازم مکه 🕋 هستین.
خبرو به بابا دادیم. بابا گفتن باید مراسم عروسی برگزار بشه، بعد برید. گفتم آخه بابا تو این فاصله کم، جهيزيه، خونه و... 😳
الحمدلله تو يه هفته وسایل مورد نیاز خریداری شد. اصرار خودم و همسرم این بود که ساده زندگيمون رو شروع کنیم و از طرفی اصلا دلم نمیخواست بابام و مادر بخاطر خرید جهيزيه اذیت بشن.در خونه کوچولو اجاره ای هم جور شد. خدا رو شکر مراسم عروسی خیلی ساده، شاد و معنوی برگزار شد.
حالا نوبت هزینه سفر مکه شده بود.گفتم آقا ما که حتی توان خرید سوغاتی واسه مامان و بابا ها نداریم چه برسه به خود سفر، آقام گفت توکل کن بخدا(موقعیت مالی پدر شوهرم طوری نبود که بما کمک کنن و ما از اول زندگی روپای خودمون ایستادیم و من همیشه شکرگزار بودم که اگه نون خشک و ماست هم داریم میخوریم ولی روپای خودمونيم).
مثل همیشه خداوند در رحمت رو باز کردن و از دانشگاه خبر دادن بیشتر هزینه سفر رو خود دانشگاه وام ميده به دانشجوها. ازخوشحالی اشک ريختيم. روز سفر عشق رسیده بود.😊
از مشهدالرضا(قربونت برم آقاجان دلم برا حرمت پرمیکشه😔) شبانه راهی شدیم مدتی گذشت از پنجره هواپیما از اون بالا يه سفره نور دیده ميشد. گفتم آقا نگاه کن.... هرچي نزدیکتر شدیم نورانیت بیشتر شد و دیدیم به به مسجد النبی هست. و اين گنبدخضرا هست که مثل نگین می درخشید. اشک ها امان نمیداد... روزهای معنوی و نورانی ای بود..در شبستان... پشت دیوار بقیع....روضه رضوان.....يه دعا همیشه ورد زبونم بود که....
ادامه در پست بعدی 👇👇
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۲۹
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#قسمت_دوم
یه دعا همیشه ورد زبونم بود که خدایا ما رو یعنی من و آقام و فرزندانی که بمن عنایت میکنی همه عزيزانم جزء *واجعلنا للمتقین اماما* قرار بده یعنی اینقدر لحظه هامون خدایی بشه اینقدر تو دینداری و اخلاق و خوبی ها بدرخشیم که جلودار باشیم، امام زمانی (عج) باشیم، دست ۲ نفر دیگه رو هم بگیریم و به خدا نزدیک کنیم. گفتم خدایا کمکم کن با تحمل سختی ها و محبت، با حجابم دینت رو تبلیغ کنم برای خانواده ام. برای اطرافيانم. گفتم خدایا ریزه کاری های زندگی علما و شهدا رو بهم یاد بده. خدایا آیات قرآنت رو در قلبم بریز. فرزندانی بمن عنایت کن و اونا رو برای خودت تربیت کن. برای دینت تربیت کن. هنوز چشمم به گنبد خضرا بودو با آقام نشسته بودیم يه گوشه، حال خوبی بود.
تو صحن آدماي جورواجور از کشورای مختلف اومده بودن، هر کسی با يه لهجه ای درد و دلش رو بحضرت رسول(ص) ميگفت. یاد روایتی افتادم که وقتی خداوند حضرت زهرا رو به اقا رسول الله میخواستن هدیه کنن ۴۰ روز قبلش روزه گرفتن و عبادت کردن.(جرقه خوبی بود.).
دلم براتون بگه لحظه زیبای لباس سفیداحرام... اولین لحظه دیدار خانه خدا🕋،اولین لبیک....لبیک اللهم لبیک....لحظه ها و ثانیه ها آسمانی بود. باورم نمیشد، دراوج نداری چه زیبا خدا ما رو دعوت کرد...
بازگشت ما از این سفر معنوی وحس خوبش برای شروع زندگی واقعا شیرین بود.(يه جورايي ياد گرفتم همممممممه سختی های ریز و درشت زندگی رو با خدا و اهل بیت(ع) معامله کنم.).
ديگه کم کم ماه شعبان بود. روزه داری من و اقام برای داشتن يه فرزند صالح شروع شد. بعد هم وصل شد به ماه رمضان. ما همچنان منتظر اولاد بودیم. و از اقام اباعبدالله الحسين خواستم نظری کنن و جوابمون رو بدن.(درس دانشگاه، امتحانات، صاحب خونه سختگیر و مشکلات مالی به ما چشمک میزد)
الحمدلله شروع ترم ۴ محمدحسینم در راه بود. درسام و جمع وجور کردم و يه ترم زودتر از بچه های ديگه درسم رو تموم کردم.
روزهای زيبايی بود.حالا ديگه واقعا نوبت من بود که برای امام زمان(عج) سرباز تربیت کنم. ختم قرآن داشتم، هر لحظه وضو داشتم. حتی شبها هر بار بیدار میشدم وضو میگرفتم، سخت بود اما نگاه مهربون خدا رو حس میکردم😌. موقع اذان براش اذان میگفتم. روضه اهل بیت علیهم السلام ميرفتم...حفظ قرآن رو جدی دنبال میکردم. مطالعه داشتم در زمينه تفسیر و زندگی اهل بیت(ع) و... هرجاي هر لقمه ای نمیخوردم.
لحظه های زایمان خودم رو بیشتر از هر لحظه بخدا نزدیکتر میدیدم و مدد حضرت رباب و حضرت فاطمه زهرا(س) و بی بی جانم حضرت معصومه رو احساس میکردم و صداشون ميزدم.
خلاصه محمد حسین جانم بدنیا آمد.
هر لحظه سعی داشتم وقتی کنارشم و شیر بهش ميدم با وضو باشم. هر شب موقع خواب، وقت غذا درست کردن براش آیه الکرسی و سوره های قرآن رو میخوندم. تا صدامو بشنوه.(از اونجای که از دوران کودکی صدای بابام تو گوشم بود و دبستان و دبیرستان قاری قرآن بودم. و حالا کنار فرزندم جدی تر داشتم جلو میرفتم.) محمدحسین کنارم بود و من در مسابقات قرآن کریم شرکت میکردم، شهرای دور سخت بود.ولی زیبا....
پسرم ۲ سال و نیمش که بود بصورت معجزه ای برای من وپدرش آیه الکرسی و سوره های کوچک رو حفظ شده بود و میخوند با زبون شیرینش😍
میدونستم این معامله با اهل بیت جواب قشنگي داره. هر جاي زندگیم وقتی خیلی بهم سخت میگذشت، میگفتم آقاجون یا امام حسین (ع) تو داری این لحظه ها رو میبینی، هوامو دارین چه زیبا هم دارین.
خلاصه فرزندم ۲ ساله شد. ایام ۴۸ امام حسین (ع) بود از اقا خواستم اگه دختری بمن هدیه کنید یا نام مادرتون حضرت فاطمه یا نام خواهرتون حضرت زینب میذاریم. الحمدلله فاطمه کوثر جان هم با همین روال گذشت و بدنيا آمد. با اين تفاوت که من برنامه هام گسترده ترشده بود. سخنران و مداح هم بودم (این یادگار پدر بمن بود و دعای مادرم هم هست. حقیر از کودکی و دبیرستان و دانشگاه زمزمه هايي داشتم) ولی اولویت من فرزندانم بودن.(همون زمان توی مدرسه برای معلمی زمینه بود چون چند روز درهفته وقتم درگیر ميشد نرفتم) خلاصه روال حفظ قرآن خودم و محمدحسین کم کم پیش ميرفت.
ادامه در پست بعدی 👇👇
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1