#پیام_مخاطبین
✅ فرزندتون رو از نعمت خواهر و برادر محروم نکنید.
#فرزندآوری
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۷۷
#فرزندآوری
#آسیبهای_تک_فرزندی
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#دوتا_کافی_نیست
در زمینه مخالفت همسر، میخواستم به دوست عزیزمون که همسرشون مخالف بودن بگم، همسر من هم همین عقیده رو داشتن😬😬😬 یادمه زمانیکه دخترم دو سالش بود و تازه از شیر گرفته بودمش، به همسرم گفتم دوباره بچه دار بشیم. ولی ایشون نظرشون این بود که الان زوده😞 بچه کوچیکه😒 ازش غافل میشیم😳 لطمه میخوره ک😢 و از این دست صحبتها....
اون موقع ما هم خونه داشتیم و هم ماشین منم مدتها اصرار کردم و فایده ای نداشت رفتم سرکار و مشغول شدم.
از طرفی دخترم وقتی سه سالش شد به شدت بی قرار و بدخلق شد، خیلی اضطراب داشت، وقتی من پیشش نبودم، همش گریه میکرد، چند جا دکتر رفتیم پیش روانشناس رفتم تا بالاخره خدا خیرش بده یه آقای دکتری به ما گفت دوباره بچه دار بشید، فهمیدیم تنهایی این بلا رو سر دخترم آورده واقعا هم همین بود، وقتی برادرش رو بادار شدم به قدری دخترم اخلاقش عوض شد که برای خود من تعجب آور بود.🙄
وقتی پسرم به دنیا اومد، بخاطر مسئولیت ها و شرایط جدیدی که تو زندگی دخترم ایجاد شد، اعتماد بنفس خوبی پیدا کرد، از داداشش مراقبت میکرد، از اون حالت مضطرب و بدخلق، به یه مامان کوچولوی پرنشاط تبدیل شد.
بعد از تولد فرزند دومم چون میدونستم شوهرم راحت راضی نمیشه از همون بیمارستان زمزمه بچه سوم هم میخوام رو شروع کردم😂😜
حالا دیگه فهمیده بودم چکار کنم، جوری که هر بهونه ای شوهرم میآورد، همون موقع گارد نمیگرفتم، میرفتم دنبال جوابش و همه جوابهایی که برای بهونه اش پیدا میکردم و وقتایی که حال هردو مون خوب بود، در قالب گفتاری یا نوشتاری براش میگفتم یا میفرستادم💪
اینجا باید این نکته رو هم اضافه کنم که مطالب کانال "دوتا کافی نیست" هم خیلی کمکم کرد و حتی همسرم خودشون منو با این کانال آشنا کردن😉😉😉 این شد که همسرم برای بچه سوم مقاومتش خیلی کمتر شد، طوریکه یک ماه بعد از دوسالگی پسرم، فرزند سوم رو باردار شدم😄
الان خود همسرم اعتراف میکنه فاصله کمتر بین دومی و سومی خیلی بهتره، خیلی وقتا غصه میخوره برای دخترم که چقدر اذیت شد
الان خداروشکر سه تا دسته گل دارم و هر لحظه خدا رو به خاطرشون شکر میکنم،
شما دوست عزیز تلاش کن همسرت رو راضی کنی، هر آدمی نیاز به همدم داره، بچه ها وقتی با همسن و سال خودشون بزرگ بشن، رشد اجتماعی و هوشی بهتری دارن و در آخر اینکه بعد از ۱۰۰ سال باید به زمانی فکر کنیم که بعنوان پدر و مادر بالا سر بچه هامون نیستیم، اون موقع وجود خواهر و برادر خیلی می تونه واسه بچه ها دلگرم کننده باشه👌
از همگی التماس دعا دارم برای من هم دعا کنین تا توفیق داشته باشم و خدا لطفش رو بازهم شامل حالم کنه 😍
ان شاءالله خدا قسمت کنه تمام زنان ایران زمین نسل صالح و پربرکتی داشته باشن🌺🌺🌺🌺
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
📌نمی دانستم....
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#رزاقیت_خداوند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۱۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#ساده_زیستی
#تربیت_فرزند
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#قسمت_اول
من متولد ۷۲ هستم وقتی ۱۹ سالم بود با همسرم که یکی از دوستای برادرم بود، آشنا شدم و بهار ۹۲ ازدواج کردیم، یه عروسی ساده تو خونه گرفتیم، مهریه هم با هم توافق کردیم و ۱۴ تا سکه مهرم شد.
همسرم بسیار آدم صبور و مهربانی هست، میگن من ۲ سال برای اینکه خدا بهم تو رو بده هر روز دعای توسل خوندم، خودمم همیشه از امام زمانم همسرمو می خواستم، آخرش هم خودش ما رو بهم رسوند.
خلاصه بعد ازدواج تو یه خونه ۴۰ متری واحد بالای خونه پدر همسر زندگیمون شروع شد، تو یه خونه روستایی پر رفت و آمد.
بعد از یک سال از زندگی باردار شدم، قبلش رفتیم جمکران از آقا خواستیم فرزندی صالح قسمتمون کن و یک ماه بعد فهمیدم دخترم رو باردارم، دخترم آبان ۹۴ بدنیا اومد به شدت کولیک داشت و همش گریه میکرد، واقعا سخت بود تا ۶ ماه مدام جیغ و گریه ولی همسرم الحمدلله کمکم میکرد البته از صبح میرفت و ۷ شب میومد ولی با تمام خستگی باز کمکم میکرد.
بعد هم خیلی مریض میشد، تب های مقاوم که به هر روشی که میرفتیم، پایین نمی اومد و تو یک سالگی تشنج کرد، خیلی سخت بود و دوبار هم تو ۲ سالگی و من باید تا ۵ سالگی مواظب می بودم تا خطر تشنج رفع بشه.
با خودم میگفتم تا ۶ سالگیش بچه نمیارم ولی توکل کردم به خدا و گفتم خدا هوامو داره و یه سقط داشتم،خیلی دلم شکست.
همسرم راهی کربلا بود، اربعین بهش گفتم از امام حسین یه محمد حسین بخواه، وقتی برگشت، محمد حسین رو امام حسین بهمون بخشید، دخترم از تنهایی دراومد، خیلی داداشش رو دوست داشت، پسرم به لطف خدا اروم بود ولی بعد از ۶ ماهگی از در و دیوار بالا میرفت، خیلی شیطون بود و البته باهوش.
همسرم کشاورز بود و همش ضرر میکرد، تخمه آفتاب گردون یه سالی کاشته بود، آورد خونه تا قیمتش بهتر بشه، حشره بهش زد و پر از کرم شد، فکر کنید چند تن تخمه!!!
وقتی پسرم ۶ ماهه شد، کرونا اومد و ورودی های روستا رو بستن تا ماشین میوه فروشی داخل نیاد بخاطر کرونا، شوهرم تصمیم گرفت بره و از میدون تره بار شهر نزدیک، میوه بیاره بخاطر مردم تا کرونا شیوع نکنه و این شد که دیگه این شغل همسرم شد و میوه فروشی زد و از جهت مالی فرزندان روزی خودشون رو آوردن و خیلی وضع اقتصادی مون بهتر شد. ولی در کل زیاد اهل ریخت و پاش نبودیم، و ساده زندگی میکردیم.
من عاشق روستامون هستم چون الحمدلله مردم اینجا بسیار معنوی و ساده زیست هستن و زندگی رو به کام بقیه تلخ نمیکنن و آدم تو زحمت تجملات و چشم وهم چشمی نمیفته این خیلی مهمه.
گذشت و با اینکه پسرم واقعا شیطون بود ما به عشق آقا، پسرم رو که از شیر گرفتم، تصمیم به فرزندآوری گرفتیم و باردار شدم، ویار وحشتناک داشتم با دوتا بچه کوچیک، شوهرمم که بلاخره سرکار بود ولی باز وقتی بود، همراه خوبی بود، مادرشوهر و بقیه هم گرفتاری خودشون رو داشتن و مامانم که دور بودن چون ما از دو روستای جدا هستیم، از کسی متوقع نبودم، اینطوری بهتر بود و تنها کمک و نیازم رو از خدا می خواستم، الحق که همیشه حضورش رو حس میکردم و بهترین یاور هست برام.
پسرمم از پوشک گرفته بودم، اما اصلا همکاری نداشت و الان که ۳ سال و ۵ ماهش هست، تازه ۲ ماهه که همکاری می کنه و خیلی سخت بود.
چیزی که این وسط کمکم هست، کتاب صوتی من دیگر ما استاد عباسی ولدی بود که بهم آرامش و انگیزه میداد و راه وچاه نشونم میده.
یکی از نقطه ضعف های من، دعوای بچه هاس ولی کلا بچه هام میدونن زدن در هرحال ممنوعه و به ندرت این کار رو میکنن خیلی جدی ولی بدون خشونت باید به بچها یاد داد. بعضی ها میگن بچه اس چیزی نگید ولی خط قرمز و چارچوب بچه هام، ممنوعیت زدن دیگران، زدن حرف زشت و انجام کار خطرناک هست.
من و همسرم همیشه سعی میکنیم جلو بچه ها، مهربون باشیم، با هم قرار گذاشتیم هر بحثی بود، بریم تو اتاق و مسئله رو حل کنیم و هیچ وقت اجازه نمیدیم کسی تو زندگیمون دخالت کنه و مشکلاتمون رو باهم حل میکنیم محترمانه...
باید خط قرمزهای زندگی مشخص بشه و واقعا آرامش مادر یکی از مهم ترین چیزها تو تربیت هست که اگر شوهر خوبی داشته باشیم که عالی و اگر نبود، با ارتباط خالصانه با خدا آرامش بگیریم تا تربیت همراه با آرامش داشته باشیم.
یه مدتی بخاطر دخالت اطرافیان و نداشتن خونه مستقل، واقعا کم آورده بودم ولی با گفتگو با همسرم که البته خیلی طول کشید تا اثر کنه به نتایجی رسیدیم و الحمدلله با اینکه هنوز تو همون خونه کوچک و شلوغ روستایی هستیم ولی مدیریت زندگی، بدون دلخوری فاحش، دست خودمون هست و آرامش خیلی زیادی نسبت به قبل داریم.
ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۱۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#ساده_زیستی
#تربیت_فرزند
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#قسمت_دوم
با دنیا اومدن دخترم تو اسفند ١۴٠٠، زندگی ما با سه فرزند شیرین تر شد، اوایل بخاطر کولیک و از پوشک گرفتن پسرم، تو دلم میگفتم نباید عجله میکردم ولی الان میگم خیلی هم عالی شده، دختر بزرگم میره کلاس اول، پسر سه ساله و نیمه ام هم با خواهر کوچکش بازی میکنن.
دخترم بسیار مسئولیت پذیر شده ، وقتی خونه س خواهرش رو نگه می داره تا به کارهام برسم و پسرمم که خیلی شیطون بود الان عاقل تر شده و این از برکات چند فرزندی است.
یه بحث دیگه من در اطرافیان هستن بچه مثلا ۴ تا دارند ولی با فاصله سنی زیاد، اینجوری بچه ها با هم ارتباط نمیگیرن، و دنیاشون باهم متفاوته، شاید من سخت بود برام فاصله کم ولی بچه ها باهم همبازی میشن و نرمال تر بزرگ میشن، بچه های با فاصله سنی زیاد، انگار تک فرزند هستن، اتفاقا سخت تر هست تربیتشون.
خدای من، مربی من، با دادن این فرشته ها، من رو تربیت میکنه، من آدم زود جوشی بودم، با هر فرزند کامل تر شدم، صبورتر و لطیف تر شدم و چی از این بهتر...
ارامش داشتن مادر در تربیت خیلی مهمه، سعی کنیم با یاد خدا آرام باشیم تا موفق تر باشیم.
بعضی موقعا به مادرایی فکر میکنم که نه از روی اجبار بلکه بخاطر شان اجتماعی به کار بیرون رو میارن و روزهای طلایی بودن با کودکان شون رو با دست خودشون از دست میدن( البته بجز کارهایی که زنان ضرورت داره که حضور پیدا کنن و کسایی که نان آور خانواده هستن) و شان زن رو کار بیرون منزل میدونن و خانه داری و انسان سازی زن رو دون شان😔
با خدای خودم که خلوت دارم، میگم خدایا من میگم به دیگران بچه بیارید، میترسم روزی بچه هام ناصالح بشن و این آدما بگن بیا اینم بچه زیاد، گفتیم بدرد نمیخوره، خدایا شرمندم نکن، تربیت فرزندان من دست خودت و اهل بیت علیهم السلام که من ناآگاه چیزی نیستم که بخوام تربیت کنم.
همیشه توکلم به خودش هست که بهترین یاور انسان فقط خودش هست و بس.
خدا روشکر میکنم اگر لیاقت مادری بنده های بیشتری از خودش رو به من بسپاره و مادر شیعیان بیشتری از آقامون باشم ان شاء الله.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۴۱
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#قسمت_اول
من و همسرم سال ۸۱ ازدواج کردیم و در سال ۸۲ زندگی مشترکمونو شروع کردیم. به خاطر مشکلات مالی به مدت دو سال خونه پدر شوهرم زندگی کردم، همسرم چون باید کار میکرد، میرفت تهران ماهی دو روز میومد پیشم.
بعد از ۱۰ ماه، دلمون بچه خواست که اقدام کردیم و باردار شدم که شب ولادت امام رضا خدا پسری بهمون هدیه داد که اسمش گذاشتیم رضا.
پسرم ۳ ماهه بود که خدا کمک کرد
شوهرم تونست یه خونه خیلی قدیمی که کلا یه اتاق ۱۲متری بود، اجاره کنه و ما رفتیم تهران، هفت سال تو همون خونه با همسایه و صاحبخونه خیلی خوبی که داشتم، زندگی کردیم. بعد رفتیم یه جای دیگه اجاره کردیم.
تازه تونستیم جایی اجاره کنیم که سرویساش مستقل خودمون باشه چون قبلا حتی حمام هم با همسایه مشترک بود.
خلاصه پسرم تقریبا ۸ سالش بود که خیلی دلش خواهر برادر می خواست، ما رو هم کلافه کرده بود که تصمیم گرفتیم اقدام کنیم، خدارو شکر باردار شدم و خداوند آقا ابوالفضل بهمون عنایت کرد.
ناگفته نمونه که موقع بارداری دومم یه استرس بدی بهم وارد شد، دختر خواهرم به مدت ۳ روز گم شده بود که با دعای جمعی پیدا شد الحمدلله.
ابوالفضل دو ماهش بود که با گریه های شدید شبانه، مجبور شدیم ببریمش دکتر. بعد معاینه دکتر گفت یه اکوی قلب ببریم گفتن دکتر همانا، از این دکتر به اون دکتر هم همانا.
فقط خدا میدونه به ما چی گذشت، بیکاری همسرم، بی پولی از یه طرف خرج های دکترها اشکمونو در آورده بود، دکتر مشهد که اکو کرد گفت بچتون ناراحتی قلب داره ببرید تهران پیش فلان دکتر که متبحره. خلاصه ما رفتیم گفتن بچه تون رو باید عمل کنیم.
این رو هم بگم موقع بیماری پسرم، الحمدلله هزینه های خیلی غیره منتظره جور میشد، طوری که اصلا فکر پول نمیکردیم، خدا اگه رنجی داده بود باز خیلی راهها رو برامون باز کرده بود.
خلاصه تا ۴ماه همین اوضاع بود که پسرم ۶ ماهه شد که یه روز تازه از بیمارستان مرخص شده بود، که باز حالش بد شد، بردیم دوباره بیمارستان، شب مبعث بود که بستری شد.
وقت اذان صبح بود که از پنجره رو به آسمان کردم و به لبهای خشک بچم نگاه میکردم و به چشمهای پر از التماس که با نگاهش شیر مادر میخواست ولی دکتر منع کرده بود رو به آسمان گفتم خدایا تا کی باید آب و غذای بچم این سرم و آمپول ها باشه، خدایا راضیم به رضای تو یا شفای بچمو عیدی بده بهم...
همین که انگار رضای منو خدا بشنوه چشمان بچمو دیدم که رفت و منم از حال رفتم، بله بچم رفت بهشت و آسمونی شد.
بعد این اتفاق من خیلی محرم و شهادت حضرت علی اصغر و مادرش رباب را با جون و دل درک میکردم😭😭😭
من دیگه قید بچه رو زدم، حدود یکسال از این اتفاق ما خونه خریدیم چطوری نمیدونیم واقعا. اثاث جمع میکردیم بریم خونه خودمون
که من یکم حالت تهوع داشتم ولی همش میگفتیم چون اثاث کشی داشتیم هی از بیرون ساندویچ میخردیم احتمال داره مسموم شده باشم.
خلاصه چند هفته گذشت من خوب نشدم، در همین حین خارشهای عجیبی گرفتم به دکتر مراجعه کردم علائم که گفتم خانم دکتر گفتن قارچ بارداریه. خدایا منو میگی مردم تا به آزمایشگاه رسیدم جوابو که گرفتم بله باردار بودم .منو همسرم😳😳مگه میشه بله وقتی خدا بخواد میشه
سال ۹۳ دخترم فاطمه زهرا بدنیا اومد بچه ای صحیح و سالم خدارو شکر. دخترم تقریبا ۳سالش بود که پدر شوهرم مریض شدن و افتادن. ما از پدر شوهرم مراقبت میکردیم با برادر شوهر بزرگم یه هفته خونه ی ما، یه هفته خونه ی اونا. با وجود سختیهایی که بود، چون هم فراموشی داشتن، هم نمیشنیدن و....
چون این اوضاع مون بود، منو همسرم خیلی مواظب بودیم، یعنی هم پسر داشتیم، هم دختر دیگه به بچه فکر نمیکردیم چون بعد یکسال نگهداری از پدر شوهرم ایشون بد وضعی داشت باید دو نفری حموم میبردیم یا پوشکشو عوض میکردیم خلاصه کی بچه میخواست...
تا اینکه دوره ماهانه ام رو عقب انداخته بودم، همش میگفتن از بس استرس داری برا پدر شوهرت اعصابت بهم ریخته، یه چند هفته صبر کن...
👈 ادامه در پست بعدی....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۴۱
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#قسمت_دوم
منم خیالم راحت بود که بچه ای در کار نیست. خلاصه چند هفته گذشت، رفتم بهداشت برام آزمایش بارداری نوشت. رفتم آزمایش دادم جواب دادن بله باردارم😭😭
خدایا با این شرایط؟! بازم گفتم راضیم به رضای تو، من ۷ ماهه بودم که پدر شوهرم به رحمت خدا رفتند.
حالا دخترم شده بود ۵ ساله که خواهرش بدنیا اومد اسمش رنگ گذاشتیم فاطمه.
اینهایی که گفتم و میگم شاید در روایت راحت باشن ولی واقعا اینقدر با سختی و مشکلات بوده که فقط خدا میدونه..
خلاصه بچه چهارم که بدنیا اومد به تمام معنا فکر بچه نبودیم چون شرایطمون سخت بود، مستأجر بودیم، خونه به تعداد بالا نمیدادن یه اوضاعی که الان هم هستش چون ما اون خونه ای که شهرستان خریده بودیم به دلایلی فروخته بودیم.
فاطمه رو که از شیر گرفتم حدودا یکسال و هفت ماهه بود که شوهرم از خونه ای که توش بودیم چون زیر زمین هم بود یه همسایه خیلی بد حجاب هم داشتیم، راضی نبود. رفتیم یه خونه ی دیگه اجاره کردیم.
موقع اثاث کشی بچه خواهرم گفت خاله تورو خدا اینجا دیگه حامله نشی هر جا میری یکی میاری.
یکماه از سکونت در خونه جدید گذشت که شک کردم باردار باشم، همین که بی بی چک گذاشتم بله باردارم. خداوند یه پسر بهمن هدیه داد که اسمش رو محمد گذاشتیم.
بهتون بگم بزرگترین اشتباه زندگیمون این بود که بین بچه اول تا دوم خیلی فاصله انداختیم درسته شعار فرزند کمتر زندگی بهتر بود ولی الان ضربشو پسر بزرگم میخوره میگه چرا برادر یا خواهر هم سن خودم ندارم.
البته ماهی رو هر موقع از آب بگیری تازه است. الان پسر اولم با پسر آخرم ۱۸ سال تفاوت سنی دارن.
امیدوارم کسی اشتباه مارو نکنه بچه فقط پشت سر هم خوبه، درسته سخته ولی لذتش موقعیه که همدیگرو دارن.
خداوند هم تو این مدت رحمت و برکاتشو از ما دریغ نکرده و نمیکنه.
الان هم منم مثل خیلیها هم مستاجرم، هم ماشین نداریم ولی بچه های سالم و انشاالله صالحی داریم که امید به خدا سربازان امام زمان باشن.التماس دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ فاصله سنی بین فرزندان...
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075