eitaa logo
کانال عشق
316 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
10.6هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ هفتم، 21 رجب 1439 کهف ولایت (قسمت اول) دربارۀ اصحاب یمین گفتیم که از هر قیدی رها شده‌اند و هیچ حد و تعلقی ندارند؛ البته نه راحت، بلکه با گذر از کورۀ به اینجا رسیده‌اند. دیدیم مرحلۀ اصلی این رهایی، در نگاه و است؛ اما در و حتی هم اثر می‌گذارد. یکی از موارد "فَكُّ رَقَبَةٍ" این است که فکر خود را از پیش‌فرض‌ها و باورهای صوری آزاد کنیم. از گویاترین مثال‌ها در این باره، جریان حضرت در سورۀ است. آن حضرت، پیامبر خدا بود که وحی بر او نازل می‌شد و بارها دیده بود که خدا او را علیه و فرعونیان، یاری و برتری می‌دهد و پیروزش می‌کند. پس از آن‌همه مقامات بود که سفری را آغاز کرد تا به فردی رسید که ، او را بنده‌ای از بندگان خدا که رحمت الهی و علم لدنّی به او داده شده است، معرفی می‌کند: "فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً." [1] "وَجَدَ" از ریشۀ وجدان، امری ذوقی و شهودی است؛ یعنی یافتن. آن‌ها ظاهر آن فرد را که دیدند، باطنش را یافتند که بسته به نور الهی است و درواقع آنچه جذبشان کرد، نور باطنی ربّ در او بود. نکتۀ جالب دربارۀ این بندۀ خدا آن است که علمش نه حصولی و اکتسابی بود که با مطالعه و آموختن به دست آمده باشد و نه علمی بود که از طریق رسیده باشد؛ علم لدنّی بود. یعنی او هیچ پیش‌زمینۀ قبلی نداشت؛ نه اهل درس و علم بود و نه نبی و رسول بود. وگرنه همین‌ها می‌تواند قید و بند شود و پای وجود فرد را ببندد؛ طوری که مثلاً اگر وحی نرسد یا پاسخ سؤالش در کتاب‌ها نباشد، درمانده شود و نداند چه کند. اما آن بندۀ خدا، علمش مال خدا بود و هیچ قیدی نداشت. موسی همین که او را یافت، نصف راه را رفته بود. نیمِ دیگر راه را باید با تبعیت می‌رفت؛ یعنی تمام پیش‌زمینه‌هایش را پس می‌زد و کنار می‌نشست تا آن بندۀ خاص خدا او را ببرد. "قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً." [2] موسی به او گفت: آیا تو را تبعیت کنم تا از آن علم و رشدی که به تو داده شده، به من هم بدهی؟ موسی حتی این را دریافته بود که علم آن بنده، خدایی است. برای همین نگفت: تو خودت علم داری. نیز نگفت: از علمت به من بیاموز؛ چراکه خودش علم نبوت داشت. کرامت هم نمی‌خواست. علمی می‌خواست که او را رشد دهد. اما آن بندۀ خدا به او گفت: "إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً." همانا تو هرگز نمی‌توانی با من صبر کنی! ببینید! آن‌که علم لدنّی دارد، حتی اگر موسی با آن‌همه مقامات در مقابلش باشد، می‌تواند به او بگوید: "لَنْ تَسْتَطيعَ"؛ چون از خودش هیچ ندارد و فقط حق را می‌گوید. .......... [1] سورۀ کهف، آیۀ 65. [2] سورۀ کهف، آیۀ 66. ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ هفتم، 21 رجب 1439 کهف ولایت (قسمت دوم) البته پیامبر بود و نه خودبینی و هوای داشت، نه متأثر از ژن و محیط و تربیت بود. اما به هر حال، مسیر تبعیت، سخت است و او باید در کوره می‌رفت تا همان تعینی را که با مقام گرفته بود، کنار زند. او پُر آمده بود؛ دروغ نمی‌گفت، واقعاً می‌خواست حرکت کند؛ اما فرمِ بودن و دارایی‌اش توان اطاعت و فرمان‌برداری نداشت. چرا؟ بندۀ خدا ادامه داد: "وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً." [3] و چگونه بر آنچه کاملاً خبر نداری، صبر کنی؟! تو خیلی چیزها می‌دانی، ولی من در عالمش هستم؛ فرشتۀ وحی برای تو خبرها آورده، ولی من در عالم غیب زندگی می‌کنم. پس تو چگونه می‌توانی بر کارهایی که من انجام می‌دهم، کنی؟ بدان که تا در عالم چیزی نروی، همیشه نسبت به آن، علامت سؤال داری. به آن عالم هم بخواهی بروی، باید از عالمی که در آن هستی، بیرون آیی. یعنی علمت را کنار بگذاری و در عالمش بروی؛ و از تمام شئون و پیش‌زمینه‌ها رها شوی تا آن را بیابی. "قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي لَكَ أَمْراً." [4] [موسی] گفت: «اگر خدا بخواهد، مرا صابر خواهی یافت و من امر تو را نافرمانی نخواهم کرد.» موسی حرف آن بنده را تأیید نکرد؛ بلکه به خودش اطمینان داشت و مدعی شد که مطیع امر اوست. "قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً." [5] [آن بنده] گفت: «پس اگر مرا تبعیت کردی، دربارۀ هیچ چیز از من نپرس، تا آنکه خودم از آن به تو خبر دهم.» جالب است؛ موسی از اطاعت امر آن بنده می‌گفت؛ ولی او می‌گفت: «قرار است مرا تبعیت کنی، نه امرم را.» چون در راه ، امر در کار نیست. ولی، متولّی حرکت باطنی است، نه ظاهری؛ او کار را خودش می‌کند و ما فقط باید با او همگام شویم و سختی راهش را بپذیریم. نمی‌گوید: «بکن»، تا بگوییم چشم و خیالمان راحت شود؛ خودش ما را در وادی سختی می‌اندازد تا ببیند چقدر راست می‌گوییم و چندمَرده حلاّجیم. اینجا هم آن بنده می‌گوید: اولین شرط تبعیت من، این است که هیچ سؤالی نپرسی؛ تا خودم تو را به عالمش ببرم و ببینم چقدر می‌توانی تحمل کنی. خلاصه، آن دو با هم راهی می‌شوند. در راه، بندۀ خدا کشتی پر از مسافری را سوراخ می‌کند و موسی که آمده بود تا از او راه بگیرد، از او ایراد می‌گیرد. امری در کار نبود که موسی نافرمانی کرده باشد؛ اما تبعیت لازم برای رشد هم این نبود. این جریان، دو بار دیگر هم تکرار شد و آن بنده، هر بار به موسی هشدار داد که: «مگر قرار نشد چیزی نپرسی؟!» .......... [3] سورۀ کهف، آیۀ 68. [4] سورۀ کهف، آیۀ 69. [5] سورۀ کهف، آیۀ 70. ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ هفتم، 21 رجب 1439 کهف ولایت (قسمت سوم) خلاصه، شرط رشد، است، نه دانستن. وقتی با امام و ولیّ خدا همراه شدیم، نه جای است، نه جای چون و چرا؛ باید تبعیت کنیم. اما اغلب ما روحیۀ اطاعت نداریم و نسبت به کارهای او یا می‌کنیم یا چون و چرا و می‌آوریم و نظر می‌دهیم. نهایتش این است که او و حرف‌ها و کارهایش را با اوصافی که در روایات برایش خوانده‌ایم، مقایسه می‌کنیم و توقع داریم طبق آن‌ها با ما رفتار کند؛ وگرنه او را زیر سؤال می‌بریم. یا اگر بگوید برای رفع مشکل یا پاسخ سؤالت، فلان کتاب را بخوان یا فلان کار را انجام بده، می‌گوییم: «باشد؛ اما ببین من چه می‌گویم!» یا: «باشد، اما یک هم بده که زود اثر کند!» اما بدون چون و چرا تبعیت نمی‌کنیم. حال که قدری از اصحاب یمین در ولایت امام صادق(علیه‌السلام) گفتیم، به عنوان نمونه، یکی از یاران ایشان را مثال می‌زنیم که به راستی خود را به دامن امام سپرده و در کورۀ عشقش رها شده بود: زرارةبن‌أعین. اگر به منابع رجالی رجوع کنیم، می‌بینیم هنوز علما دربارۀ وثاقت و اعتبار این شخص به توافق نرسیده‌اند. چرا؟ خود امام، این کار را کرده و او در زمان خود، این مسئله را به زیبایی پذیرفته بود. فرزند زراره نقل می‌کند: «امام صادق(علیه‌السلام) به من فرمود: به پدرت سلام مرا برسان و بگو: همانا من از تو عیب می‌گویم تا از تو دفاع کنم؛ که همانا مردم و دشمن به سوی هرکسی که ما او را نزدیک کنیم و جایگاهش را بستاییم، می‌شتابند تا هرکس را دوست داریم و نزدیک می‌کنیم، آزار دهند و او را به خاطر محبت ما به او و نزدیکی او به ما سرزنش کنند، تا جایی که حتی او را به قتل برسانند. اما هرکس که ما از او عیب‌گویی کنیم، اگرچه ستودنی باشد، آن‌ها او را گرامی می‌دارند و ستایش می‌کنند! برای همین، من عیب تو را می‌گویم؛ چون تو به ما و گرایشت به ما شهرت داری و ازاین‌رو نزد مردم، ناپسند و نامطلوب هستی. پس من دوست داشتم عیبت را بگویم، تا امرت را در دین بستایند و این‌گونه شرّشان را از تو کم کنم.» آن‌گاه آیۀ 79 سورۀ را تلاوت فرمودند که آن بندۀ خدا، راز سوراخ کردن کشتی را برای موسی می‌گوید: "أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً." اما کشتی برای مسکینانی بود که در دریا کار می‌کردند؛ پس خواستم آن را عیب‌دار کنم. چون پشت سرشان پادشاهی بود که هر کشتی را به زور می‌گرفت. امام در ادامه می‌فرماید: «به خدا، آن را معیوب نکرد، مگر برای اینکه از دست پادشاه در امان بماند و به دست او نیفتد؛ که اگر سالم بود، آن را می‌بردند. پس تو هم این را درک کن. رحمت خدا بر تو؛ همانا تو محبوب‌ترین مردم نزد من و محبوب‌ترین یاران پدرم هستی. تو برترین کشتی این دریایی و پشت سرت پادشاه ظالمی است که حواسش هست هر کشتی صالحی از دریای هدایت عبور کرد، آن را با اهلش غصب کند. رحمت خدا بر تو باد در در حیات و مرگ.» [6] با این‌همه، زراره هیچ شکایتی نداشت و این بی‌آبرویی را از جانب امام پذیرفته بود. او چنان بندۀ تابع و مطیعی بود که امام کاظم(علیه‌السلام) فرمود: «اگر زراره نبود، احادیث پدرم کهنه می‌شد.» [7] .......... [6] بحارالأنوار، ج2، ص247. [7] بحارالأنوار، ج47، ص390: "رَحِمَ اللَّهُ زُرَارَةَ بْنَ أَعْيَنَ لَوْ لَا زُرَارَةُ لَانْدَرَسَتْ أَحَادِيثُ أَبِي". ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ هفتم، 21 رجب 1439 کهف ولایت (قسمت چهارم) اما اگر ما بودیم، چه‌بسا می‌گفتیم: «من این‌همه کار برای خدا و امام کرده‌ام؛ حالا آبرویم را می‌برند! یعنی امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) قدرت ندارد جلوی دشمنان را بگیرد تا نیاز به بی‌آبرویی من نباشد؟!» این یعنی روحیۀ تبعیت نداریم. آیات را بلدیم، ولی جایگاهشان را نمی‌یابیم. البته اغلب نگاه توحیدی را می‌فهمیم؛ اما وقتی اتفاقی می‌افتد و در موقعیتش قرار می‌گیریم، گیج می‌شویم و نمی‌دانیم چه تصمیمی بگیریم و چطور عمل کنیم. چون مهم علم و فهم نیست؛ باید در عالمش باشیم. آن هم چه‌بسا فرد بی‌سوادی که در عالم است و چه‌بسا عالم و قاری قرآنی که به تعداد آیات برای خود حجاب گذاشته است! اگر در عالم این آیات سورۀ برویم، هیچ اتفاقی ما را دچار نمی‌کند و هرچه را آب ببرد، ما را خواب بی‌خیالی و می‌برد. وقتی هم بلایی بر سرمان بیاید، به بن‌بست نمی‌رسیم؛ چون داریم هرچه شود، از خداست، اگرچه به دست دشمن باشد. ما هیچ نمی‌دانیم؛ اما او که همه چیز می‌داند، همیشه با ماست. فقط دل ببندیم و مطیعش باشیم. البته بدون حجاب خودبینی یا ظاهرگرایی؛ که با هر حجابی در این راه بیاییم، مانع حرکتمان می‌شود. ولیّ خدا را باید با دل و بیابیم، حتی گاه بدون شناخت قبلی. شئون ظاهری در ابتدای امر، تأثیری در این یافتن و پذیرش ندارد. اگر شخص‌گرا باشیم، از اول دنبال وصل ظاهری می‌رویم و نمی‌توانیم با او حرکت کنیم؛ چون به ظاهرش مشغول می‌شویم که فرق چندانی با ما ندارد. اما اگر شخص‌گرا نباشیم، کاری به ظاهر نداریم و هرچه او خواست، همان را می‌پذیریم؛ چون می‌یابیم عالمش با ما فرق دارد و بسیار فراتر است. مطمئن باشیم کسی که حب را به دلش انداخته‌اند، حتماً ظرفیتش را قبلاً به او داده‌اند. پس توان عبور از ابتلاها را دارد و نه گله و چون و چرا می‌کند، نه دلش تنگ می‌شود و نه حتی دنبال چاره‌جویی است؛ چون می‌داند آن‌که چاره‌ساز است، وقتی درد داده، یعنی چاره را در درد دیده است. خدایا، ما را در کهف و پناهگاه سورۀ کهف ببر. ما را در کهف حصین اولیائت چنان قرار ده که از هیچ چیز، سؤال و چون و چرا نداشته باشیم و آزادانه خود را به آن‌ها بسپاریم و هرطور که رفتند و بردند، با آن‌ها برویم. پایان @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 10 رمضان 1439 فقط خدا (قسمت اول) دانستیم حضرت وقتی دو نفر را در حال دعوا دید، رفت تا آن‌ها را از هم جدا کند. یکی از آن‌ها هم‌کیش او و دیگری دشمن او بود. موسی قصدِ کشتن نداشت؛ اما وقتی برای دفاع از دوست خود، مشتی به دشمنش زد، او از دنیا رفت. کشتن او کار خدا بود، اگرچه به دست حضرت موسی اتفاق افتاد؛ اما موسی صرف‌نظر از اینکه کارش خدایی است یا نه، آن مشت را زد و وقتی این را فهمید، ترسید و از ظلمی که آن جامعه، او را در آن می‌انداخت، فرار کرد. او وقتی متوجه خطای خود شد، گفت: «پروردگارا، به خود ظلم کردم»؛ و به پاسِ این نعمت که خدا او را متوجه کرده است، تأکید نمود که دیگر از مجرمان پشتیبانی نکند. صبح روز بعد که ترسیده و مراقب بود، دوباره با همان صحنۀ دیروز مواجه شد. اما این بار وقتی خواست برای کمک برود، کسی که دشمن او و دوستش بود، گفت: «می‌خواهی مرا هم مثل آن‌که دیروز کشتی، بکُشی؟ تو می‌خواهی در زمین، جبّار باشی و قصد اصلاح نداری!» [1] آری؛ گاه ممکن است دشمن، تلنگری بزند و فرد را بیدار کند. می‌گوید: «چشمت را باز کن! تو از حق، دفاع می‌کنی؛ اما حقّی که خودت و نفست در آن هستی، نه حقّ خدا!» موسی هم که تقوا داشت، دید راست می‌گوید [2]؛ چون در آنجا دوست خود و دشمن خود را دیده بود. او حرف حقّ دشمن خود را پذیرفت و گفت: «خدایا، مرا از قوم ظالمان نجات ده» [3]؛ چراکه می‌دید خودش هم دارد آلوده به ظلم می‌شود. چون وقتی جامعه بیمار است، بیماری به فرد هم سرایت می‌کند؛ پس باید مراقب باشد خود را برحق نبیند و در هر کاری خوب دقت کند که از جانب خدا باشد. این‌گونه بود که موسی رفت و نه تنها از مصر فرار کرد، بلکه وجه درونش را از خود و قدم خودی برگرداند. پیش از حرکت، او بود و خدا؛ رفت، به این امید که پروردگارش راه راست یعنی راهِ «فقط خدا» را برای او باز کند [4]. خدا هم او را بیدار کرد. البته در ظاهر آیات، به این هم اشاره شده که موسی وقتی شنید فرعونیان در تعقیب او هستند تا او را بکشند، فرار کرد [5]. اما فقط این نیست و چنان‌که از آیات گفتیم، ابعاد دیگر هم دارد. ، سفره‌ای است که هیچ‌کس نباید از سر آن بی‌بهره بلند شود؛ تا جایی که نه تنها درک و عمل کردن، بلکه خواندن یا شنیدن و حتی نگاه کردن به قرآن نیز اثر و بهره دارد. برای همین اگرچه زبانش ساده است، پر از رموز و اسرار برای کسانی است که استعدادش را داشته باشند؛ چون مراتب گوناگون هر مسئله را بیان می‌کند تا هرکس در هر رتبه‌ای هست، بتواند پیام و درس خود را بگیرد. .......... [1] سورۀ قصص، آیات 16 تا 19. [2] اما ما اگر کسی را دشمن خود بپنداریم، حتی حرف حقّش را قبول نمی‌کنیم. [3] سورۀ قصص، آیۀ 21. [4] سورۀ قصص، آیۀ 22. [5] سورۀ قصص، آیۀ 20. ادامه دارد @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 10 رمضان 1439 فقط خدا (قسمت دوم) گفتیم حضرت جایگاه ویژه‌ای در بین انبیاء دارد و این جایگاه موسوی در وجود همۀ ما هست. البته خیلی از آن دور شده‌ایم. اما همین حالا مسیرمان را برگردانیم تا لااقل در به دادمان برسند. ریشه‌ای کار کنیم. معرفت‌ها را بالا ببریم. آن هم با فرار از خود، با اخلاق موسوی و بدون قضاوت و پیش‌زمینۀ ذهنی. اولین نکتۀ این آیات، آن است که حبّ و بغض‌هایمان را الهی کنیم و به راحتی دربارۀ افراد، حکم ندهیم. البته با دشمن باید جنگید؛ اما نه هرکس که ما فکر می‌کنیم دشمن است یا هرکس که با اندیشۀ ما مخالف است، اگرچه اندیشه‌مان حق باشد. چه کسی گفته هرکس ظاهرش مطابق فکر و سلیقۀ ما نباشد، دشمن خداست؟ از طرف دیگر، چه کسی گفته هرکس ظاهرش مثل ما بود، دشمن خدا نیست؟ کجای دین و قرآن، این دوستی و دشمنی را ثابت کرده است؟ ، اصول و چارچوبی دارد که اولینش است. دین، مال خداست، نه ما. اول باید از خود رها شویم تا بتوانیم از دین خدا دفاع کنیم. دشمن خدا، هوای نفس است، هرجا که باشد؛ چه در شرور و چه در اموری که ظاهرشان خیر است، اما باطنشان نه. حتی اگر امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، حجاب، انفاق یا نماز باشد! و اگر چنین نبود، خدا نمی‌فرمود: «وای بر نمازگزاران» [6]! این، گره اصلی مشکلات ماست که اعتقادات و رفتارهای درستمان را غلط می‌کند! اینکه خود را برحق می‌بینیم و انتظار داریم همه از ما تأثیر مثبت بگیرند. بعد هم می‌گوییم چرا جوانمان راه خطا می‌رود! ریشۀ خیلی از خطاهای فرزندان ما، در عمل غلطِ خود ماست که علی‌رغم اعتقاد برحق، نسنجیده و بدون اخلاص با آن‌ها رفتار می‌کنیم. آخر، ما آن‌قدر به ظواهری که خودمان قبول کرده‌ایم، مشغول شده‌ایم که دیگر کسی نیست به آن‌ها معرفت بدهد. دین‌داری و خوب بودن، آن‌قدرها سخت نیست؛ اما دین‌داری و خوب بودن برای خدا خیلی سخت است. معیارش هم این است که اگر برای خدا باشد، مثمر ثمر است. پس با بررسی وضع جامعه و جوانان می‌توانیم بفهمیم کارمان چقدر برای خدا بوده و چقدر نبوده است! به دلیل مشهود درونی‌اش فرار کرد؛ یعنی اینکه فهمید کاری که کرده، اگرچه گناه و به نیت بد نبوده، در درجۀ بالای توحید هم نبوده است. حال آنکه هر کاری اگرچه خیر، باید از جانب خدا باشد، نه با قدم خود؛ و حضرت موسی اگرچه معصوم بود، بالاتر از خدا و نبود و این آیات، این ترک اولی را برایش اثبات می‌کند. اصلاً هم بعید نیست. چنان‌که حتی حضرت علی(علیه‌السلام) همواره مراقب بود مبادا ذره‌ای از فاصله بگیرد، هرچند هیچ‌گاه مرتکب چنین خطایی نشد. ازجمله در جریان جنگ خندق وقتی در مقابل جنگاور عرب، عمروبن‌عبدوَد قرار گرفت، در لحظه‌ای که می‌توانست او را به هلاکت برساند، از روی سینه‌اش برخاست؛ چون عمرو بر روی مبارک ایشان خدویی انداخته بود و او می‌ترسید شمشیری که در آن لحظه می‌زند، آلوده به عصبانیت و هوای نفس باشد، نه خالص و محض برای خدا. حال ببینید ما چطور زندگی می‌کنیم و چقدر توحید را می‌یابیم؛ با چه معیار و انگیزه‌ای می‌خوریم، می‌خوابیم، تصمیم می‌گیریم یا دربارۀ خود، دیگران و حتی خدا قضاوت می‌کنیم؛ چه کارهایی را به خودمان نسبت می‌دهیم که کار خداست و چه کارهایی را به او نسبت می‌دهیم که کار خودمان است! این‌ها همه به دلیل نگاه نادرست به هستی و حضور خداست؛ اینکه خدا را فقط با اعتقاد ذهنی شناخته‌ایم و حضور عینی او را درک نکرده‌ایم. .......... [6] سورۀ ماعون، آیۀ 4: "فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ"! ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 10 رمضان 1439 فقط خدا (قسمت سوم) اگر واقعاً می‌خواهیم برای خدا کار کنیم، باید آن‌قدر مراقب باشیم که بفهمیم دست او در کار است، یا ما. جایی که علی(علیه‌السلام) خود را در برابر خدا کم می‌بیند و مراقب است ذره‌ای شائبۀ غیریت در کارش نباشد، ما چرا مراقب نباشیم که هر حرف، کار یا قضاوتمان برای چیست؟! برحق بودن، خیلی سخت است و هر لحظه مراقبت می‌خواهد. چطور خود را برحق ببینیم و دیگران را کنیم؟! اصلاً قضاوت و ، کار است. انبیاء و ائمه(علیهم‌السلام) خود را با همین احتیاط‌ها و مراقبت‌ها بروز دادند و اینجاست که ارزش آن‌ها را می‌شود شناخت. واقعاً سخت است! زیاد شنیده‌ایم که حضرت علی(علیه‌السلام) صورت خود را مقابل آتش تنور گرفت تا داغی آتش جهنم را بچشد و مراقب باشد حقّ یتیمی را نادیده نگیرد. این تنها مشتی است نمونۀ خروار. آن‌ها سخت بندگی کرده‌اند. ولی ما فقط با چند نماز و روزۀ ظاهری، خود را کامل می‌بینیم و توقع داریم همه از طریق ما هدایت شوند؛ حتی شده با تهمت و آبروریزی، به احدی حق نمی‌دهیم جلوی ما مرتکب خلاف شرع شود؛ چون در شأن ما نیست! حال بیندیشیم که چرا امربه‌معروف و نهی‌ازمنکرهایمان تا کنون کاری در جامعه از پیش نبرده‌اند! چون بر آنچه خودمان از دین گرفته‌ایم، تعصب داریم و از هرکس خلاف آن حرکت کند، متنفریم! خود را بهشتی می‌بینیم و بقیه را جهنمی؛ بدون اینکه فکر کنیم چرا دین‌داری ما در آن‌ها تأثیر مثبت نگذاشته است. حتی فرزندانمان را شل می‌گیرند و ما به خیال دفاع از دین، با آن‌ها می‌جنگیم؛ غافل از اینکه درواقع از خود و نفسمان دفاع می‌کنیم. دفاع از دین، مساوی تأثیرگذاری است و برای همین یکی از شرایط امر و نهی نیز احتمال اثر است. امر و نهی لازم است؛ اما با نگاه درست و بدون قضاوت شخصی و ظاهری. باید از وجهۀ دینی‌ای که برای خود قایل شده‌ایم، فرار کنیم و دین را به خدا واگذاریم تا او از مظهر ما کار کند؛ اما مایی که ما نباشیم و هیچ‌گونه خیر و شرّ خودمان در کار نباشد. ما حق داریم وقتی از فرزند خود گناهی می‌بینیم، در درون ناراحت شویم؛ اما نه برای اینکه آبرویمان می‌رود و فکر می‌کنیم بهتر از آن هستیم که گناهی در خانواده‌مان باشد! البته خیلی از ما فاصلۀ این دو نگاه را نمی‌فهمیم. اما وقتی خود را نبینیم و فقط پای دین در کار باشد، می‌فهمیم چطور بدون توهین و تحقیر و آبروریزی و بدون برتر دیدن خود و خرد کردن شخصیت او، به او بفهمانیم کارش غلط است. ولی اگر طور دیگری عمل کنیم، کار ما غلط بزرگ‌تری است که به جای تأثیر مثبت، تأثیر منفی می‌گذارد. این‌گونه است که ما نمی‌توانیم مثمر ثمر باشیم. روزبه‌روز هم و اندیشه‌مان آب می‌رود و در تشخیص راه درست، گیج‌تر می‌شویم؛ طوری که حتی نمی‌دانیم فرزند خود را چطور تربیت کنیم! اما اگر برای خدا کار می‌کردیم، این‌طور نبود؛ چنان‌که حضرت وقتی از خود گذشت و فرار کرد، خدا به او داد و درخت نبوت در دلش جوانه زد؛ یعنی آمادۀ ظهور و دریافت مستقیم این مقام در دنیا شد. تا به جایی رسید که ندای پروردگار را شنید و فرمان نبوت را گرفت [7]. اما ما وقتی کار خیر می‌کنیم، تازه هوای نفسمان جوانه می‌زند و شأن و شئون دینی پیدا می‌کنیم. بعد هم دنبال این هستیم که از ما قدردانی شود و اثر مثبت کارمان به ما برگردد. موسی با همۀ مقاماتی که داشت، خود را در مقابل خدا فقیر می‌دید [8]. ولی ما اگر کار خیری انجام دهیم، دیگر خود را صاحب حق می‌دانیم که خدا باید اثر عملمان را بدهد. .......... [7] سورۀ قصص، آیۀ 30. [8] سورۀ قصص، آیۀ 24. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 10 رمضان 1439 فقط خدا (قسمت چهارم) خداوند به حضرت فرمود: حتی با کسی مثل ، به نرمی سخن بگوید. پس چطور ما با گنه‌کاران، با تنگ‌دلی و تنگ‌نظری مواجه می‌شویم و در مقابلشان سعۀ صدر نداریم؟ چرا دریا نیستیم و ارزش را فقط در ظاهر، آن هم ظاهری که خودمان درست می‌پنداریم، می‌بینیم؟ خدا به موسی فرمود: «عصایت را بینداز»؛ همان که بر آن تکیه می‌کرد و وقتی آن را انداخت، ترسید که: دیگر چه دارد؟ خدا فرمود: «دستت را در گریبانت فرو کن؛ وقتی آن را درآوری، هیچ سوئی در آن نیست»؛ و وقتی به امر پروردگار چنین کرد، دیگر دست او نبود، دست خدا بود. خدا فرمود: «حالا دستت را بر سینه‌ات بگذار تا آرام شوی.» موسی گفت: «پس برادرم هارون را هم با من بفرست»؛ و خدا فرمود: «نگران نباش؛ تو را با هارون تقویت می‌کنیم و سلطۀ مدیریت خود را به شما عطا می‌نماییم.» [9] آنجا دیگر موسی رفت تا خدا را برای فرعون معرفی کند؛ نه که از خود در مقابل دشمنش دفاع نماید. او از خود فرار کرده بود و اکنون به امر و ارادۀ خدا برگشت. رفت تا ریشۀ فرعونیت را بزند؛ نه که فقط شاخ و برگی از آن را قطع کند و کسی را به قتل برساند. فرعون گفت: "وَ ما رَبُّ الْعالَمينَ"؛ پروردگار عالمیان چیست؟ چون به هستی او اعتقاد داشت و چیستی‌اش را پرسید که همان است. موسی هم پاسخ داد: «او پروردگار آسمان‌ها و زمین و هرچه بین آن دو است.» فرعون به اطرافیانش گفت: «شنیدید؟!» موسی ادامه داد: «او همان پروردگار شما و پدرانتان است.» [10] موسی آنجا خدا را ربّ مردم معرفی کرد. ولی ما در مقابل فرزندانمان، خود را ربّ آن‌ها معرفی می‌کنیم؛ از بس که مادری‌هایمان را بر سرشان می‌کوبیم و می‌گوییم: «من شیرت دادم، کلی برایت زحمت کشیدم، بزرگت کردم و...!» بعد هم انتظار داریم برای قدرشناسی، هرچه می‌گوییم، بپذیرند. با روندی که موسی داشت، فرعون بالأخره دم ، به ربوبیت خدا اعتراف کرد. اما فرزندان ما روزبه‌روز از ما و دین‌داری‌مان بیشتر فاصله می‌گیرند. اگر ما خود را کنار بکشیم و پروردگارشان را به آن‌ها نشان دهیم، خودشان همه کار برای خدا می‌کنند. اما تا وقتی ما حجاب خداییم و حقّ و نماز و دین‌داری و زحمات خود را به رخ می‌کشیم، فایده ندارد. برای نشان دادن خدا هم باید به آن‌ها نمونه دهیم، یعنی نمونه‌ای از اخلاق و زیبایی‌های خدا را در اخلاق و رفتار خود نشان دهیم؛ نه که مدام فقط «بکن، نکن» بگوییم و امر و نهی کنیم. آن‌وقت حتماً اثرش را می‌بینیم. .......... [9] سورۀ قصص، آیات 31 تا 35. [10] سورۀ شعرا، آیات 23 تا 25. پایان @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران خلاصۀ #جلسۀ_هفتم، 7 #محرم_1441 #قیامت_کبری (حی و #میت) هر کس به درونش نگاه کند و ببیند آیا علی(علیه‌السلام) را دوست دارد یا به او عناد می‌ورزد؟ #عشق او ممکن است کار را خیلی سخت کند! تمام جنگ و دعواها بر سر #ولایت اوست. اما هر که در بلای عشقش بیشتر می‌سوزد، عاشق‌تر می‌شود. در وانفسای جنگ و جدال #دنیا، وقتی حتی اعضای خانواده و دو دوست هم راحت با هم کنار نمی‌آیند؛ #طبیعت هم... متن کامل در لینک زیر: http://saehat.ir/comment/2919 @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران خلاصۀ ، ، 1 (معنای بصیرت) بصیر یعنی روشن دل نه روشن فکر. بصیرت درک عمیق لایه لایۀ وجود و زیرکی و هشیاری است. بصیرت مثل یک قطب‌نماست که هر جایی باشیم مسیر را نشان می‌دهد. برای کسی که قطب‌نما دارد قبله همیشه مشخص است. اما کسی که قطب‌نما ندارد، باید به چهار طرف نماز بخواند؛ معلوم هم نیست درست باشد. این یعنی... متن کامل در لینک زیر: saehat.ir/خلاصه-دروس/بصیرت-فاطمیه/معنای-بصیرت @Lotfiiazar