روضه مادر.روز چهاردهم.mp3
5.36M
🎙 روضه مادر
🔹روزهای فاطمه سلامالله علیها
🔹این روزها روزهای فاطمه و این شبها شبهای علی است...
#روضه_مادر
@gharare_andishe
روضه مادر. روز پانزدهم.mp3
13.24M
🎙 روضه مادر
🔹ضریح اشک
🔹گفتگو پیرامون متن "راز گریهها و اشکهای حضرت زهرا سلامالله علیها" از استاد طاهرزاده
#روضه_مادر
@gharare_andishe
روضه مادر. روز پانزدهم..mp3
8.96M
🎙روضه مادر
🔹مقام مادری در شاکله وجودی زن
#روضه_مادر
@gharare_andishe
.
...ای نهضت بیداری! یا فاطمه الزهرا...
روضه مادر
شنبه ۲۵ آذر ماه ۱۴۰۲
ساعت ۱۳:۰۰
#سرای_هنر_و_اندیشه/ حسینیه شهید محسن حججی
@soha_sima
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفره مادر، وقتِ باهم بودن...
در کنار سفره است که افراد کنار هم مینشینند و این مادر است که سفره میگشاید .... و وقتِ باهم شدن فرامیرسد.
و اکنون در غزه چه سفرهای گشوده شده!
گویی اهالی غزه نیز مهمان سفره مادر هستند...
#فاطمیه
#غزه
@gharare_andishe
اخلاق در وضع کنونی.۲۸آذر.mp3
18.66M
🎙#مسئله_اخلاق
🔹متن خوانی و گفتگو
🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری
🔹جلسه بیست و یکم ۲۸ آذر ١٤٠٢
🔹بخش سوم، فصل پنجم:
توجه به خلقیات و آغاز خودآگاهی
#اخلاق_در_وضع_کنونی
@gharare_andishe
قرار اندیشه
🎙#مسئله_اخلاق 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم ان
.
چه نسبت و عالمی است که عیبها را آشکار میکند و باعث بدی میشود و در چه مناسباتی است که عیبها در آن ظاهر نبوده یا نیست؟
آنچه از بیاخلاقی میبینیم، حاصل یک مناسبات است درحالی که ما کمتر به جهان و مناسباتی که در آن بیاخلاق شدیم، میاندیشیم. این بیاخلاقی، ذاتی ما نیست هرچند که ندیدن و انکار این بیاخلاقی مجال دیدن مناسبات را به ما نمیدهد. اگر به آن مناسبات بیاندیشیم، عیبها هم پوشانده میشود و انسانها به وجه یمینی باهم خواهند بود.
مسئله در اینجا علوم اجتماعی است؛ کشوری که فاقد برنامهریزی در سازمانهای خود است، دچار اختلال حرکتی است و این امر فسادانگیز است. توجه به خُلقیات ما را به درکی از علوم انسانی میرساند که توان فکر کردن به برنامهریزی پدید میآمد و این مسئلهای است که متوجه دانشمندان میشود؛ "زیرا که مسائل را دانشمندان و صاحبنظران طرح میکنند و چه بسا آنها بسیاری از مسائل را میپوشانند." مسئله این است که دانشمندان ما هنوز درک اخلاقی از کار خود ندارند و به شرایط اخلاقی کار خود واقف نیستند.
با توجه به خلقیات، خودآگاهیای پیش میآید که بتوانیم مناسبات را درک کنیم. در مناسبات، نسبت بین سازمانها و آنچه در سازمانها دارد اتفاق میافتد، برای ما پیش میآمد. آنجا با علوم انسانی میتوانیم راهی برای نسبت دیگری که بین انسانها و سازمانها هست، برقرار کنیم که این منشآ عبور ما از فساد است.
#اخلاق_در_وضع_کنونی
@gharare_andishe
بسم الله الرحمن الرحیم
درد ما داستان است.
شاید اصلی ترین درد هنری مثل سینما ، داستان باشد... چرا که داستان پایه و بن مایه ی فیلمنامه نویسی است. اراده ی این سلسله جلسات از آنجایی آمد که فهمیدیم که «درد ما داستان است». داستان دغدغه ی ماست و خود داستان شخصیتی دردمند و زخمی است که محتاج درمانگرانی دلسوز و دردمند است! ما در این جلسات می خواهیم با هم رمان بخوانیم و بنویسیم و از آوینی و هر متفکر دیگری هم کمک بگیریم تا بلکه بالأخره دستمالی به این درد بسته شود ...
در «داستان» یک چیزهایی سرجای خودشان نیستند و ما به دنبال همان ها هستیم. آن پازل های گم شده ...
🌐لینک کانال:
@jane_ghalam
.
🖋 #سیدرسول_فاطمی
جهان به گل نشسته
و قایق هامان در برهوت پهلو گرفته بودند!
و هیچکس حتی صدفها هم، هو هوی دریا را یادشان نبود و کف اقیانوس در هوای آزاد، لخت و عور از خجالت ترک میخورد!
تا اینکه ناگه نمیدانم دل کدام قایق نومید کز کردهیی شکست و مادر دل رحممان دست شکسته اش را بلند کرد و زد زیر میز خشک و خالی جهان و یک کاسه آب از سقاخانهی پسرش پاشید روی کویر دنیا و طوفان شد
آب از سریر جهان لبریز شد و دوید توی دلها و فارَالتّنور
بلاخره اشک آمد توی چشمها
و آب افتاد زیر قایق زندگی
مدِ بزرگ تاریخ، همه سواحل امن و آسایش را غرق کرد
کنعانها راه بلندی پیش گرفتند و ما مست روی قایقهامان میزدیم و میرقصیدیم ما آب ندیده ها مست افق بودیم که تا چشم کار میکرد آب بود و هر شب اطراف افق رعد و برق، جام به هم میزدند
وای از آن همه گردباد که از گوشه کنار دنیا راهی طوفان بودند!
بدر کامل ماه فاطمه کم کم باریک شد و مد عقب نشست و
جزر لابد ترس کنعان ها را که در کمر کوه کُپ کرده بودند کم کرد
طوفان کمی آرام شد
شب شد و غزه تاریکِ تاریک به انتظار بدر دوباره نشست
و انگار حالا ماه دوباره دارد کمر راست میکند
انگار میخواهد دوباره سر از تقویم بلند کند تا سیزده دی از چشمهای معصوم قاسم بن الحسن بدرخشد
حاج قاسم عزیزم مثل مادرش خوش قول است آمد و سید رضی را برد ده روز مانده به روز مادرش روز مادر ما
کادوی تولدش را داد
ماهِ جمالش دارد بلند میشود و دوباره مد به پا میخیزد
ای جهان خشک و خالی دامن نچین که آب از همه ی سر ها خواهد گذشت
🇵🇸 @gaze_karbala
@gharare_andishe
به نام تو....
به مناسبت چهل سالگیام...
مخاطب این متن کیست؟
خودم؟ آینده؟ فرزندانم؟ چهل سالهها..! یا هیچکس؟
بدون مخاطب، مگر میشود متنی نگاشت؟
شاید بشود... وقتی که با خودت مینویسی، خودِ خودت، یعنی برای همه نوشته.ای ، همهای که خود دارند، با خود یا بیخود...
شاید بشود با نگاشتهای همراه شد....تا انتهای همان کلام..یا شاید تا همیشه، مدتی و یا هیچگاه..!
راستی! من کِی، چگونه و تا کجا با خودم همراه بودهام؟ همان خودی که همراهم هست! همان خودی که انتظار همراهی دارد!؟
اول پدریش را ثابت کن تا ارثش!!
اصلا خودی داشتهام که از توجه و همراهیش میپرسم؟!
خودم برای خودم..؟
چقدر مواجه شدن با خودم سخت است!
من که تاب نگاه بیش از چند لحظه در آینه را ندارم، چگونه به سراغ خودم بروم؟
وقتی میخواهی از چهل سالگیت بگویی و خود، خود، میکنی، شاید این خودش نشانهای باشد برای همهی بیخودیهایت!...نمیدانم!
چشمم را دوختهام به خودم که در این نیمههای شبِ چهل سالگیام چه میخواهد بگوید؟! چه دارد که بگوید؟
قصهاش را نقل کند؟ رازهایی را بسراید؟ تمناهایش را؟ همان بیخودیهایش را؟ سراسرش را چه در بر گرفته؟ که زودتر از هرچیز دیگری شاید سر بر میآورد از خودم...تا کلام شود و بغلطد روی این کاغذ... کاغذهای کوچکِ بیروح!
نکند که با قصهی بیخودیهای خودم، تا ابد بی.روح بماند!
طفلکی کاغذ..!
رهایش کن، خودت را دریاب... شاید او هم فکری برای بیروحی خود بکند...
به سراغ گوگل میروم، به دنبال احادیث چهل سالگی...
میدانی؟...
گوگل هرچقدر هم چیزدان باشد، در مورد خودم چیزی نمیداند... خدا را شکر که نمیداند...
نقطهی عطف داستان همینجاست، چهل سالگی...تا چهلسالگی اشتباهات قابل اغماض است، تا چهل سالگی شاید میتوانی از خودت فرار کنی، تا چهل سالگی بیخودیهایت فراوان است!
چهل سالگی واقعا یک عمر است، افتادهام در سراشیبی؟ سراشیبی عمر کوتاه این دنیا؟!
مورچه چیست که کله پاچهاش باشد!
خودِ ابدی من، دوستت دارم؟؟!
بالا کجاست؟ پایین کجاست؟ که چهلسالگی نقطه سراشیبی است؟!
سراشیبی، سقوط را تداعی میکند! سراشیبی را دوست ندارم! شاید به خاطر حس ناتمام خواهیم!..
عجب حس عجیبی است! به ابدیت که فکر میکنم، میبینم اول راهم! نوزادِ نوزاد...پر از شور میشوم... من تمام ناشدنیم!
ولی زمانم برای ساختن این ابدیت محدود است... خیلی کار دارم!
این خیلی کارها که میگويم. .. بیشتر از اینکه به من بستگی داشته باشد، به فضل تو وابسته است خدای من...
انتهای بیانتهای خودِ بینهایتم....
سراسر وجودم را لبریز از خودت کن... سر ریز کن... سرریزی سیلآسا...میخواهم این سیل مرا و هرآنچه میخواهم و میخواهی، با خود ببرد...ببرد تا همیشه..
به «انا الیه راجعونی» که نیستم و هستی...
نیمهشب چهلسالگی «لیله الرغائبِ» من است...
هیچ در چنته ندارم جز رغبت و طلب و تمنا...جز آه...جز وااای...!!
و تو چه میدانی لیله الرغائبِ چهل سالگی چیست؟!...
برزخی حولانگیز، عطشناک، گاهی جان به لب آمده از خوف، گاهی سرخوش از رجاء....!
و باز تو چه میدانی لیله الرغائبِ چهل سالگی چیست؟!
ای همهی هست من...
خدای من....
این برزخ را بر من کوتاه کن...پس از چهل سال جنگیدن با تمام خودیها و بیخودیهایم...
رمقی دیگر نمانده...
پر از بغض و التماسم...به چشمانم خیره شو... چشم انتظاری، سوی چشمانم را گرفته! نخواه بر من که بیش از این بگیرد..!
طلوع این شبِ چهل ساله را برسان....
طلوعی بیزوال، ابدی، جان بخش....
بگذار وجودم در صاحب امرت، وجود یابد...
بگذار در آن صبح دل انگیز، نَفَسم در حُرم نفس.هایش گرم شود...
آنقدر گرم...آنقدر گرم...که خونم جاری شود در پای رکابش، بجوشد، تبخیر شود و به آسمان رود....
به امید آن لحظه، لیله الرغائب چهلسالگیم را سر میکنم...
🖊#تلاطم
@gharare_andishe
هدایت شده از تو بگو ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو را که دیدم یادم افتاد به شیرزنی که میان یک گله کفتار تنها شده بود اما می دانست که بارِ یک تاریخ افتاده روی شانه هایش. پس خم به ابرو نیاورد و با آنکه بی پناه شده بود اما حیدری رجز می خواند.
زنده باشی زن، زنده باشی شیرزنِ غزّه ، زنده باشید همه ی شما دلاور زنان و مردان و کودکانتان که بار این تاریخ را بر دوش کشیده اید .
آری شما شریف هستید، شما عین شرافت و عزت هستید. در این هفتاد روز هرکس خواسته مثالی از عزت و شرافت بزند نامِ شما را برده و خدا با شماست.
یا لَیتَنا کُنا معکم
#یا_زینب
#کربلای_غزه
#طوفان_الاقصى
@nanetazeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایام الله شهادت حاج قاسم است ...
آیا ندای او را میشنوی که میگوید بلند شو، بلند شو و بیا و ببین که اینجا چه جای باصفاییست...
عجب حکایت آشنایی ست این رفتن و سوختن در فراق یار؛ حاج قاسم در فراق احمدش و حاج احمد در فراق باکری...
و کم لطفی است اگر این سوختن را دلتنگی ببینیم، که این تمنا و انتظاری است برای پیدا کردن بال، بالی برای پرواز به آن دشت با صفا...
و انگار رسالت ما در این جهان غرق در روزمرگیها و رخوتها، همین رفتن است... رفتن و سخن گفتن و زبان به دعوت گشودن برای آنجا...
جایی که سالها حاج قاسم را در دوری از احمدش سوزاند و حاج احمد را در فراق باکری...
#حاج_قاسم
🖊#بینام
@gharare_andishe
.
🖋 #هیچ
خورشید حق از غزه طلوع کرده و کم کم نور و گرما را بر جهانیان میپاشد.
کم کم برفهای زمستان طولانی جهان را آب میکند و نهال قلبها جوانه میزنند جویبارها از شرق و غرب راهی دریای مواج رحمت واسعه حقاند، برخی چه خروشانند برخی چه آرام
عجب خورشیدی طلوع کرده! هیچ کس بیسهم از انوار پرحرارتش نیست. کاش جوانههای قلب ما هم ناقصالخلقه نمانند و تا شکوفه زدن دوام بیاورند آخر هوا دو هواست هم گرما دارد، هم سوز ....
🇵🇸 @gaze_karbala
.
🖊#خبازی
نمیدانم آيا دیگر سقاخانهای در دل کوچههای این شهرِ در دود ناپیدا، پیدا میشود یا نه؟
شنیدهام آن عهدی که سقاخانه جا داشت، مردم نذر میکردند برای رهگذران شب، شمع بیفروزند و مسیر آب را نشانی دهند.
امشب همهجا را گشتم، نبود، سقاخانهها را کردهاند سوپر بیست چهار ساعته!
کاش بود، کاش سقاخانهای بود، پاشنه کفشم را بالا میکشیدم و چادر به دندان میگرفتم و آوارهی شبهای خلوت کوچهای میشدم و شمعی به درگاهش آتش میزدم، یک شمع، دو شمع، سه شمع، سی شمع، بیست هزار شمع، تا انتهای این شب ظلمانی شمع آتش میزدم و مویه میکردم و همه را نذر عطش جانگدازم میکردم، نذر جناب مرحومم
امشب؛
محتاج سقاخانهای هستم، خداوندا به کجا مشغولی که تشنگان درگاهت را در این شب دیجور آوارهی بیابانهای مهلک کردهای و رو نمیگردانی؟
شنیدهام خداوند تازگیها در حال ساخت سقاخانهی خونینِ مدرنش در غزه است، حوض آبش به خون یک ملت، شهید متبرک شده و هر دم کودک و پیر، زن و مرد، مسیحی و مسلمان، خود را نذر عطشِ یک جهان میکنند، گُر میگیرند و میسوزند و خاکسترشان طوفانی در عالم در انداخته.
خداوندا شنیدهام نذورات این ملت رو به پایان است و جمعیت عطشان به آبِ کوزه بیاعتنا، بقول کوهن در آخرین آلبومش، تو، تاریکتر میخواهی! گرچه میلیونها شمعِ در انتظار، شعلهور شدند و به آخر رسیدند..
خداوندا تا کجا حیات این ملت را به رخ زندگیهای در نیست در انداختهیمان میکشی؟ چند شمع دیگر؟ آخر سقاخانهات مگر چه حاجتی میدهد که اینان دست از افروختن خود برنمیدارند؟ تا کجا ما را در طلب آب خونینِ آن حوض، خونینجگر میکنی؟ عالم گُر گرفته است، یا رب کجایی؟
#غزه
🇵🇸 @gaze_karbala
شبهای اول بعد از طوفان الاقصی درست شبیه شبهای حملهی جبهه بود. همان شور دیوانهوار و همان ذکرهایی که زیر لب زمزمهی مستی میشدند. شبها خواب نداشتیم و صبحها با صدای ویرانیهای آباد غزه از خواب بیدار میشدیم. روزمرگی برایمان بیمعنی شده بود و حتی یک خبر از غزه برایمان دنیایی معنی داشت. تصاویر و فیلمهای برادران و خواهرانمان که از غزه مخابره میشد، چنان به ما جان میداد که گویا قرآن بار دیگر نازل شده است. هر آیه از قرآن که در غزه تلاوت میشد، حقیقیترین آیهی قرآن بود. والله که خود خدا در فلسطین بود! پس از آن هر چقدر از این واقعه فاصله میگرفتیم، حس میکردیم که دارد کمرنگتر میشود؛ نگویید که دارد عمیق میشود! تماشای گرایش شگفتانگیز مردم جهان به اسلام دیوانهمان میکرد. گویا ما تا به حال مسلمان نبودهایم و حال با شهادت هر فلسطینی شهادتین میخوانیم. نمازمان را به افق فلسطین میخوانیم و قبلهی شهادتمان قدس است. میگویند هرکس مسلمان است، باید غزه را ببیند و صدایشان باشد. من میگویم هرکس غزه را ببیند، مسلمان میشود. این بود که از فلسطین به خدای شلمچه و فکه رسیدیم. خدایی که در طبس دانه.های شن را مأمور کرد و موسی را از دست فرعون در خانهاش ایمنی بخشید. آری!فلسطین و غزه تنها تداعیکننده جنگ نیستند. فلسطین و غزه امروز تلألو یک تاریخ است و تجلی یک خدا؛ خدای فلسطین...🇵🇸
#غزه
🖊#من_قسّام
@gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم آب شد...
آب شد و از چشمانم سرازیر ...
زین پس از تمام کیکهای دست کودکان خاطرهای بد دارم...
از این به بعد مزهی تمامی کیکها خون است...
به فدای دست کوچکت!!!کجا رفتی؟؟
پدرت با چه حسرتی به کجا نگاه کند؟
مادرت کجاست دلبندکم؟؟
اصلا شاید این کیک را به تو دادهاند که حواست را پرت کنند از مادری که دیگر نداشتهای...
و حالا تو!!!
با دلخوشی در دستت رفتی! کاش خورده بودی خوراکیات را...
کاش موقع شهادتت کیکت جدا از تو افتاده بود و نمیدیدیم چه در دستت داری..
چگونه باید گریه کرد؟ ضجه زد که دل آرام گیرد!!
کودک مظلوم ِمن!!
من جای مادرت هزار بار مُردم برای تو...
چه بگویم..
دهانم خشک و زبانم لال شده است...
عزیز دلم...
عزیزدلم...
حالا که تو بیجان بر زمین افتادهای هزاران کودک شمع کیک تولدشان را فوت میکنند... و تو کیک تولد شهادتت را در دست گرفتهای و به آغوش حق میروی...
شهادتت مبارک ...جان دلم زیباترین رزق که همهی عالمان و مجاهدان آرزویش را دارند در کودکی نصیب تو شد..
آرام بخواب؛ دیگر کسی دلواپست نیست..
#غزه
🖊#فیاض
@gharare_andishe
أین العرب و أین المسلمون؟!
صدایی است که از غزه میآید!
صدایی که تو را میخواند!
چرا میخواند؟
مگر نمیگوید از مرگ نمیهراسد؟ مگر نمیبینیم که چه مشتاقانه به استقبالش میرود؟؟ پس دلیل این یاری خواستنش از تو چه میتواند باشد؟
نگاهش به سمت توست در حالی که پیش از هر کلامش حسبنا الله نعم الوکیل جاریست!!!
اصلا تو چه کمکی میتوانی به او کنی؟!؟
او که پشیمان از راهی که در پیش گرفته نیست؛ چه چیز را از تو میخواهد؟!
یک بار دیگر گوش کن!
گوش کن صدای مردمانی را که طوری زیستهاند که به هر نحوی با مرگ روبرو شوند باز هم رستگارند؛ مردمانی که زیستنشان به پیچیدگی زندگی ما و مرگشان به پوچی مرگ ما نیست!
حیاتشان پرثمر و مرگی را انتخاب کردهاند که زندگی تو را بارور کند!
مرگی که عین جاودانگی است!
چه مبارک مرگی!
خوب که گوش کنی، درمییابی غنیترین انسان امروز از تو هیچ نمیخواهند جز آنکه تا بهشت همراهیات کنند،
آنها زیباییهایی را دریافتهاند که دوست دارند با تو شریک شوند،
شهید شوند!
چه زیست و چه مرگ آشنایی!
گویی غزه کربلا گشته،
کربلایی را که شنیده بودی اکنون به نظاره نشستهای!
تو در کربلا، در غزه، به دنبال چه میگردی؟!
مظلومیت؟!
مذهب؟!
زنانگی!؟
مردانگی؟!
اینها حجاباند سادهدل!!
حجاب بردار و گوش جان بسپار؛
هل من ناصر ینصرونی...
میشنوی؟!؟!
فریادی است که از جان حسین برخاسته و تا دنیا دنیاست به گوش انسانهای آزاده میرسد.
هیچ از خود پرسیدی حسین چرا از تو یاری میخواهد؟! او که خود شافع امت رسولالله است!
چرا صدایت میزند؟
حسین در واپسین لحظات عمرش به دیدار همان معشوقی میرود که در دعای عرفه با آن زیبایی با او سخن میگوید...
حسین به دیدار تمام زیباییها میرود و تمنا دارد تو هم همراه او شوی،
تو هم رستگار شوی،
شهید شوی!
آری غزه کربلا گشته!
یا شاید
کربلا بوده!
از همان زمان که خواستند کشته شوند ولی تسلیم نشوند،
از همان زمان که خواستند مرگ با عزت را به زندگی با ذلت ترجیح دهند،
و از همان زمان که خواستند شهید باشند تا که شهید شوند!
#غزه
🖊#عسکریزاده
@gharare_andishe
باز داره شهادتت نزدیک میشه و من مثل اربعین دوباره از اینکه یکی یکی همه دارن میان مزارت، با حسرت و درد و دریغ، قلبم مچاله میشه و هی جگرم میسوزه که نمیتونم بیام. البته دوستان نمک بر زخم میپاشن که این سفرا دعوتیه و خودشون دعوتت نکردند؛ ولی خب من فکر میکنم چون پاهام تو گل گیر کرده، نمیتونم بیام. البته شایدم ناخواسته میخوام زهر کلامشونو بگیرم.
آقا من هنوز تو حرف شما موندم که چطوری در دنیایی که همه دنبال زندگی هستن، مرگ رو فراخوندی و میگی همهجا رو به دنبالت گشتم نازنینم! بیا و مرا در آغوش بگیر.
من که هنوز در عادات و خواستنیهای پیش پاافتاده گیرم و هر روز و هر ساعت، در تردیدم... حتی نمیتونم مرگ خواستنیهامو بخوام چه برسه ....
اما میدونم که هیچ چارهای جز این ندارم که مثل خودت سجاده به می رنگین کنم و پشت پا به خواستنی.هام بزنم و یک نفس عمیق بکشم و خودم رو در برابر هیچ ببینم...
#حاج_قاسم
🖊#گمنام
@gharare_andishe
قرنها پیش در چنین روزی دختری به دنیا آمد که فخر زنان عالم شد. نوزادی یقینا زیبا با چشمانی که برق میزدند و بشارت نسلی پاک میدادند. نمیدانم فاطمهی کوچک را ساره به دست پیامبر داد یا آسیه یا خدیجه؛ اما تصور میکنم لحظهای را که پدر برای نخستین بار نوزاد زیبای نورانیش را مشاهده کرد و در آغوش گرفت. حتما با لبخندی سراسر شعف و با چشمانی اشکآلود سجدهی شکر نهادند. عجیب لحظهای بوده است! نور در آغوش نور.........
زهرا هدیهی خدا در سفر معراج به پیامبرش بود. سوغاتی از بهشت......
من میگویم روز تولد بانو، روز تولد پدر هم بود ......
#ام_ابیها
🖊#پ_م
@gharare_andishe
همچون کودکی که در فراق مادر گریه میکند و هرکس بنا دارد با چیزی او را آرام کند، اما او جز مادر چیزی نمیخواهد، ما نیز معنای زندگی را در خانهای که به وسعت جهان است، گم کردهایم.
مگر نه آنکه نبض حیات هر خانهای مادر است؟ چرا لحظهای شک نمیکنیم که نکند عالممان به درد بیمادری گرفتار شده است؟
در دنیایی که انسان خود را مستغنی از مادر میداند، هیچ صحنهای وجود ندارد تا انسان حالی بیابد و با چشمی منظری ببیند و این چنین زندگیِ او فاقد معناست و او را به ملاقاتی نمیبرد.
گویی رمز حیات و ماندگاری هر جامعهای روح مادرانه حاکم بر آن است و این روح مادرانه جنسیت زن یا مرد نمیشناسد. روح مادرانهای که جامعهساز است، همانگونه که حاج قاسم مکتبساز شد و صدای آشنای مادر را در جانِ آدمی طنینانداز کرد. عطر خوشی که حاج قاسم با پروازش در همهجا گستراند، گویی عطری است که اشک را به تاریخ بازمیگرداند و انسان گرفتار در رخوت و سستی را از انجماد بیرون میآورد. این همان عطر خوشی است که از جنس مادر است.
#به_نام_مادر
#حاج_قاسم
@gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچون کودکی که در فراق مادر گریه میکند و هرکس بنا دارد با چیزی او را آرام کند، اما او جز مادر چیزی نمیخواهد، ما نیز معنای زندگی را در خانهای که به وسعت جهان است، گم کردهایم...
🎥ببینید:
#عطر_خوش_مادری
@gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دشواری درک مقام معنوی حضرت زهرا«سلاماللهعلیها»
#ولادت_حضرت_زهرا«سلاماللهعلیها»
@gharare_andishe
ما را میان بادیه، باران گرفته است...
بشر در جهان امروز که همچون بادیهای خشک میماند، پای رفتن برای آینده ندارد. او در طلب بارانی است که رایحهی حیات را جاری کند و برای طوفان غربت وی تدارکی بیند.
آری طوفان غربت بشر را نمیتوان انکار کرد و مگر تدارک بیخانمانی بشر جز با طلب جهان گمشدهای که زن آن را بنا میکند، میسر میشود؟
#راز_مادری
در ایام ولادت نورانی حضرت زهرا سلامالله علیها دعوت شدهایم به
🔹 همایش گفت وگو محور :
"بشنو از زن چون حکایت میکند"
📆۱۶ تا ۱۸ دی ماه
🕰ساعت ۱۴:۳۰
🔰سرای هنر و اندیشه