#دخترانههایم
خدایا.... ♥️
ببخشمون که از ایمان حرف میزنیم، وبازهم ناامیدیم.. 🌱
تهیه کننده: خانم قهاری
#ریحانهخلقت
#یار
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_شصت_و_نهم
انگار لحن پر بغضم رو فهمید که نگاهم کرد . ولی کوتاه و گذرا .
شاید مثل یه نسیمی که به آرومی میاد و میره .
کمی بهم نزدیک شد .
درستکار – چیزي شده خانوم صداقت پیشه ؟
پر بغض گفتم
من – نگران مامان و بابام هستم .
درستکار – منم مثل شما نگران خونواده م هستم .
ولی الان کاري از دستمون بر نمیاد .
بهتره غذاتون رو بخورین .
تا صبح راه درازي در پیشه و باید جون داشته باشیم .
برگشت سر جاي خودش .
درستکار – بهتره همینجور که می خوریم حرف هم بزنیم .
باید تا صبح بیدار بمونیم ......
ابرویی بالا انداختم .
من – حرف بزنیم ؟
سري تکون داد و بسته ي ساندویچ کوچیکش رو باز کرد .
اینکه می خواست من رو به حرف بگیره برام تعجب آور بود .
خیلی قبل درست زمانی که سال سوم دبیرستان
بودم از یکی از بچه هاي مذهبی مدرسه شنیده بودم که وقتی یه زن
و مرد نامحرم با هم حرف می زنن نفر
سوم بینشون شیطان هست که باعث میشه اونا به گناه بیفتن .
با این حرف اصلا موافق نبودم ولی میدونستم بیشتر آدماي مذهبی همین نظر رو دارن .
براي همین به حرف گرفتنم از طرف یه آدمی که می دیدم چقدر مراعات میکنه عجیب بود .
نتونستم چیزي نگم .
براي همین با تردید پرسیدم .
من – ایرادي نداره با من حرف بزنی ؟
سري تکون داد .
درستکار – چه ایرادي ؟
من – منظورم اینه که ...
حرفی که می خواستم بزنم رو تو ذهنم پشت سر هم ردیف کردم و
بی وقفه گفتم .
من – مگه گناه نمی دونی با نامحرم حرف بزنی ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتادم
من – ایرادي نداره با من حرف بزنی ؟
سري تکون داد .
درستکار – چه ایرادي ؟
من – منظورم اینه که ...
حرفی که می خواستم بزنم رو تو ذهنم پشت سر هم ردیف کردم و
بی وقفه گفتم .
من – مگه گناه نمی دونی با نامحرم حرف بزنی ؟
هیچ عکس العملی نشون نداد .
هنوز به آتیش خیره بود .
لبم رو گاز گرفتم .
حرف بدي زده بودم ؟
چرا هیچی نمی گفت ؟
بعد از چند ثانیه ي کوتاه که براي من قرنی بود لبخندي زد .
درستکار – فقط قراره خوابمون نبره .
همین .
من – چرا نخوابیم ؟
نیم نگاهی به اون مرد بیهوش انداخت .
درستکار – یه مجروح داریم که باید وضعیتش رو مدام چک کنیم
. احتمال هر اتفاقی من جمله حیووناي
وحشی هم هست پس بهتره هر دو هوشیار باشیم .
بی راه نمی گفت .
سری تکون دادم .
گرچه که مثل هر دفعه چون مستقیم نگاهم نمی کرد متوجه نشد .
گازي به ساندویچش زد .
معلوم بود گرسنه ست .
این رو از ولعی که حین گاز زدن به آدم القا می شد فهمیدم .
ولی در کمال آرامش می جوید .
برعکس مهرداد که وقتی گرسنه
بود به شدت تند غذا می خورد و هر بار مامان بهش گوشزد می کرد یواش غذا بخوره .
چنان قشنگ و با آرامش و از طرفی با اشتها می خورد که منم
بسته ي ساندویچم رو باز کردم و مشغول شدم .
اولین گاز رو که زدم گفت .
درستکار – خوب از کجا شروع کنیم ؟
شونه اي بالا انداختم .
من – قراره چی بگیم ؟
درستکار – هر چیزي که باعث بشه گذشت زمان رو حس نکنیم .
کمی فکر کردم .
دلم فضولی می خواست ، از نوع زیادش .
و البته کمی شیطنت .
من – من سوال کنم ؟
سري تکون داد .
درستکار – بفرمایید .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_یکم
درستکار – هر چیزي که باعث بشه گذشت زمان رو حس نکنیم .
کمی فکر کردم .
دلم فضولی می خواست ، از نوع زیادش .
و البته کمی شیطنت .
من – من سوال کنم ؟
سري تکون داد .
درستکار – بفرمایید .
و گازي به ساندویچش زد .
موذیانه لبخندي زدم که ندید .
من – ازدواج کردي ؟
با این سوالم محتویات دهنش پرید تو حلقش و به سرفه افتاد .
به جاي اینکه به این فکر کنم که جوون مردم ممکنه خفه بشه زدم زیر خنده .
این سرفه نتیجه ي هم صحبت
شدن با من بود دیگه .
سرفه ش بند اومد .
از بطري کنار دستش کمی آب خورد .
حس کردم صورتش کمی قرمز شده .
سر جوون مرد چی آورده بودم .
موذیانه گفتم .
من – خوبی ؟
سري تکون داد .
درستکار – اگه بذارین .
من – من که کاریت نداشتم .
تازه براي اینکه نري تو جهنم بهت
نزدیک نشدم که بزنم پشت کمرت .
گفتم خفه بشی بهتر از اینه که بري جهنم . مگه نه !
لبخندي زد .
درستکار – ممنون که به فکر اعتقادات من بودین .
اخم کردم .
چرا عصبانی نمی شد ؟
فقط در صورتی اخم می کرد
که بهش دست بزنم !
یعنی اگر موقعیت بهتري بود حتما یه دلیل خوب گیر می آوردم
دستش رو بازم بگیرم تا اخم کنه .
گرچه که لبخندش بهتر بود .
من – خیلی خوش اخلاقیا هر چی می گم می خندي .
خوش به حال زنت !
لبخندش رو جمع کرد ولی بازم اخم نکرد .
درستکار – شما چیزي نگفتین که من بخوام اخم کنم .
در ضمن براي اینکه این بحث تموم بشه باید بگم من ازدواج نکردم .
خوب جوابم رو گرفتم .
آقا مجرد بود .
پس می شد بیشتر اذیتش کنم .
اگر زن داشت عذاب وجدان می گرفتم
که زنش بفهمه ناراحت می شه با شوهرش حرف زدم .
چون اینجور آدما حتما زن هاشون از اون خانومایی بودن
که با چادر چنان رو می گرفتن که فقط یه چشمشون پیدا بود .
اینجور آدما حتما بدشون میومد شوهراشون با یه
دختر حرف بزنه دیگه !
چقدرم من از اینجور زن ها بدم میومد
موذیانه گفتم .
من – چرا تا حالا زن نگرفتی ؟
تکه ي آخر ساندویچش رو نگاهی کرد و جواب داد .
درستکار – قسمت نشده !
من – چرا قسمت نشده ؟
سرش رو به طرفم چرخوند و باز بدون نگاه به من گفت .
درستکار – از این بحث به چی می خواین برسین ؟
اوه اوه .
بد جلو رفتم .
فضولیم زیادي بود .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_دوم
سرش رو به طرفم چرخوند و باز بدون نگاه به من گفت .
درستکار – از این بحث به چی می خواین برسین ؟
اوه اوه .
بد جلو رفتم .
فضولیم زیادي بود .
نفسم رو حبس کردم و مغزم رو به کار انداختم تا حرفی بزنم که
بتونم فضولی و حس مردم آزادیم رو یه جورایی موجه جلوه بدم .
من و منی کردم .
من – خوب ... دلم می خواست .. زنت رو ببینم .
چه جوري بگم؟...
فکر می کنم از اونایی هستی که دختر که
براي ازدواج انتخاب می کنی حتما باید چادري باشه و آفتابُ
مهتاب روش رو تا حالا ندیده باشه و تُن صداش رو هیچکسی غیر از پدر مادر و خواهر و برادرش نشنیده باشن .
باز هم بدون هیچ عکس العملی خیره بود به آتیش .
بازم خراب کرده بودم ؟
یه کم فکر کردم .
چیز بدي نگفته بودم .
خوب این همه ي تصوراتم بود دیگه .
مظلومانه نگاهش می کردم .
منتظر بودم ببینم چه واکنشی نشون
می ده .
هیچ تغییري تو صورتش ایجاد نشد .
درستکار – نام فامیلتون خیلی بهتون میاد . هر چی تو ذهنتونه
راحت به زبون میارین !
ابرویی بالا انداختم .
من – خوبه دروغ بگم ؟
سري تکون داد .
درستکار – نه .
این خیلی خوبه که دروغ نمی گین .
من – من از دروغ بدم میاد .
یعنی از پدر و مادرم یاد گرفتم بهتره
همیشه حقیقت رو بگم .
حتی اگر به ضررم باشه .
سري تکون داد .
درستکار – فکر نمی کردم این چیزا رو بلد باشین .
اخمی کردم .
من – چرا ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_فرمانده🤚
#صبحتبخیرمولایمن
کوچه به کوچه دنبال تو مىگردم
تا شاید نشانى از روى ماهت بجویم
غافل از آن که همه جا،
عطر تو را دارد؛
اما تو نیستى
نه این که نباشى، نه....
تو مانند آن شیشهى عطرى هستى که
دَرَش باز است
و وقتى این طرف و آن طرف
مىکِشانىاش،
رایحهاش،
همه جا را بَر مىدارد
و به مشام هر رهگذرى مىخورد.
جانم به قربانت مولا جان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
سلام 🤚بروی ماهتون رفقا
صبح زیباتون بخیر و شادکانی
روزتون پر خیر و برکت ان شاءالله
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#چالیدره
منطقه تفریحی و گردشگری چالیدره که از جاهای دیدنی استان خراسان رضوی است، در ۳۰ کیلومتری غرب شهر مشهد در میان دو کوه قرار دارد و برای رسیدن به آن باید حدود ۴۵ دقیقه رانندگی کنید. این مجموعه در دره چالیدره (در کنار دره ارغوان و درههای دیگر) در شهرستان طرقبه شاندیز، در غرب شهر طرقبه (دو کیلومتری) در دل ییلاقهای طرقبه واقع شده است. مساحت مجموعه چالیدره ۱۶۰ هکتار و ارتفاع آن از سطح دریا ۱,۴۳۳ متر از دریا است. فاصله تهران تا چالیدره ۹۲۸ کیلومتر (۱۰ ساعت و ۳۵ دقیقه) است.
#خراسان_رضوی
#ایران_زیبا🇮🇷
#گردشگری_مجازی😍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ثبت نام بدون آزمون مقطع کارشناسی دانشگاه پیام نور مرکز کاشان
✳️ ثبت نام: ۳۱ مرداد لغایت ۴ شهریور ماه ۱۴۰۲ از طریق سایت سازمان سنجش به آدرس www.sanjesh.org (مراجعه ی حضوری هر روز حتی جمعه از ساعت ۸ الی ۱۴)
☎️ اطلاع از جزئیات: ۰۳۱۵۵۴۳۵۰۶۴, ۰۳۱۵۵۴۲۱۶۰۳
🔹 اینستاگرام:
https://instagram.com/pnuk_1
🔸 تلگرام:
https://t.me/pnuk_1
🔹 ایتا:
https://eitaa.com/pnuk_1
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
فدای سرت چیزی که میخواستی نشد دوباره شروع کن همین حالا.. 🍉❤️
#انگیزشی
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
❤️🧡💛💚💙💜
🌿ده ماده غذايى مفيد براى گلو درد کدامند؟🤔
▫️موز
▫️عسل و ليمو ترش
▫️چاى زنجبيل يا چاى با عسل
▫️بلغور جوى دوسر
▫️پاستاى تهيه شده از گندم كامل
▫️هويج پخته شده
▫️سوپ مرغ
▫️تخم مرغ آب پز
▫️سير
#پیام_سلامت
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_سوم
درستکار– فکر نمی کردم این چیزا رو بلد باشین .
اخمی کردم .
من – چرا ؟
درستکار– نمی دونم .
شاید چون ظاهرتون این حس رو با آدم القا
می کنه .
طلبکارانه گفتم .
من – مگه ظاهرم چشه ؟
لبخندي زد .
درستکار – ناراحت نشین .
به خدا منظوري ندارم .
فکر نمی کردم کسی که براش مهم نیست دست نامحرم رو بگیره دروغ نگه .
چیزي نگفتم .
تقریبا بهم برخورد از حرفش .
یعنی چی که چون دستش رو گرفتم
پس شاید آدم دروغ گویی باشم !
یعنی هر کی
مثل من بود دروغگو بود ؟
ترجیح دادم دیگه باهاش حرف نزنم .
انگار دنیاي ما از زمین تا
آسمون فاصله داشت .
چند دقیقه اي به سکوت گذشت .
که خودش سکوت رو شکست .
درستکار – باور کنین منظوري نداشتم .
من – مهم نیست .
درستکار _ مهمه . اصلا دلم نمیخواد از دستم ناراحت باشین .
من آدمی نیستم که بخوام کسی رو ناراحت
کنم .
من – ولی این کار رو کردي .
نفس عمیقی کشید .
درستکار – من تا حالا اینجوري فکر میکردم . الانم متوجه اشتباهم شدم .
پس لطف کنین ..
نذاشتم ادامه بده .
نمی خواستم این بحث رو ادامه بدم .
براي اینکه
دست برداره سریع گفتم .
من – دیگه ناراحت نیستم .
نیاز نیست ادامه بدي .
سکوت کرد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
درستکار– من تا حالا اینجوري فکر می کردم . الانم متوجه
اشتباهم شدم .
پس لطف کنین ..
نذاشتم ادامه بده .
نمی خواستم این بحث رو ادامه بدم .
براي اینکه دست برداره سریع گفتم .
من – دیگه ناراحت نیستم .
نیاز نیست ادامه بدي .
سکوت کرد .
فهمید سرد و سنگین حرف زدم .
نگاهم رو دوختم به ساندویچ نیم گاز زده ي داخل دستم .
دیگه اشتهایی نداشتم .
وضعمون که اونجوري .
مرد رو به روم هم اونجوري .
شب و هواي سردش هم یه طرف و بلاتکلیفی و بی خبري از ساعات باقی مونده از طرف دیگه .
مگه اشتهایی هم
باقی می موند ؟
اگه صداي آتیش که شعله هاش داشت کمتر می شد نبود سکوت
وهم آوري می شد .
درستکار بلند شد و رفت سمت لاشه ي هواپیما .
سعی کردم نگاهش نکنم .
دوباره ترس .
ترس از تنها بودن .
ترس از اینکه یه حیوون
وحشی پیدا بشه .
نگاهم رو تو تاریکی اطرافم چرخوندم .
خیلی طول نکشید که صداي کشیده شدن چیزي سکوت رو بر هم زد .
به سمت صدا برگشتم .
درستکار با صندلی هاي آش و لاش هواپیما.
احتمالا براي آتیش کم رمقمون آورده بود
.
سرم رو پایین انداختم .
شعله هاي آتیش با صندلی هاي جدید دوباره جون گرفت .
و فضا رو روشن تر کرد .
هنوز ایستاده بود .
صداش نگاهم رو به سمت خودش کشید .
درستکار – من همیشه با ادمایی که مثل خودم بودن یا آدمایی که
بیشتر اعتقاداتشون شبیه به خودم بوده
وقتم رو گذروندم .
گاهی در اثر حرفاي دیگران یا چیزهایی که
خودم دیدم دیدگاهی رو براي خودم درست کردم
. قبول دارم همیشه همه ي تفکرات من درست نیست مثل الان که
این راستگویی شما یکی از همین تفکرات
اشتباهم رو برام روشن کرد .
نفسی گرفت .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
قبول دارم همیشه همه ي تفکرات من درست نیست مثل الان که
این راستگویی شما یکی از همین تفکرات
اشتباهم رو برام روشن کرد .
نفسی گرفت .
درستکار – من تو عمر بیست و نه سالم سعی کردم همیشه درست
جلو برم .
خیلی چیز ها برام مهمه .
گفتین فکر می کنین همسري که انتخاب می کنم باید چادري باشه .
بله من دوست دارم همسرم چادري باشه ولی نه اینکه همین یه مورد رو داشت چشمم رو روي بقیه ي چیزا میبندم .
اینا فقط ظاهر قضیه ست .
مهم اصل
ازدواجه .
بی اختیار گفتم .
من – اصل ؟
چه اصلی ؟
درستکار – اینکه اصلا براي چی باید ازدواج کنیم؟
من – خوب همه ازدواج می کنن دیگه .
سري تکون داد .
درستکار– درسته .
همه ازدواج می کنن .
ولی هر کس به دلایلی.
مهم اینه که دلیل آدم براي هر کاري یه
دلیل منطقی باشه .
زیادي دنبال دلیل منطقی بود .
من – خیلی فلسفی بهش نگاه می کنین .
درستکار – فلسفی نه .
این فلسفی نیست که دنبال دلیل میگردم .
دنبال دلیلم چون باید بدونم از زندگیم چی
می خوام .
چه حرفا می زد !
مگه قرار بود از زندگی چی بخوایم ؟
با سر کج شده نگاهش کردم .
سرش رو کمی به سمتم چرخوند .
درستکار – همیشه پدرم میگن که زن و بچه دست آدم امانته .
باید درست امانت داري کرد .
از روزي که مطمئن شدم می تونم یه نفر دیگه رو تو زندگیم سهیم کنم به این
فکر کردم که به چه دلیلی باید کسی رو وارد
زندگیم کنم !
من – و به چه نتیجه اي رسیدي ؟
سرش رو پایین انداخت و به سنگ ریزه ها خیره شد .
درستکار – شما هیچوقت فکر کردین چرا ازدواج می کنین ؟
من – آره .
درستکار – خوب ؟
من – براي اینکه با کسی که دوسش دارم زندگی کنم .
یه خونواده ي جدید تشکیل بدیم .
بچه دار بشیم .
درستکار – همین ؟
مبهوت نگاهش کردم .
من – همینا کافی نیست ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هفتاد_و_ششم
درستکار – شما هیچوقت فکر کردین چرا ازدواج می کنین ؟
من – آره .
درستکار – خوب ؟
من – براي اینکه با کسی که دوسش دارم زندگی کنم .
یه خونواده ي جدید تشکیل بدیم .
بچه دار بشیم .
درستکار – همین ؟
مبهوت نگاهش کردم .
من – همینا کافی نیست ؟
سري تکون داد .
درستکار – نه .
براي اینکه کسی رو تو لحظاتت شریک کنی
کافی نیست .
گفتم داره فلسفی حرف می زنه !
خوب دیگه چه دلیلی داره براي
شروع یه زندگی .
نمی فهمیدم .
سر در نمی آوردم منظورش چیه !
وقتی سکوتم رو دید ادامه داد .
درستکار – وقتی خدا می گه زن و مرد
رو مایه ي آرامش هم
قرار دادم یعنی قراره دو تا ادم از کنار هم زندگی کردن به آرامش برسن .
یعنی عشقی که به هم دارن با هیچ چیزي
، هیچ مشکل یا پستی بلندي نباید تزلزل
پیدا کنه .
عشق واقعی اینه که همسرت رو هرجور هست قبول داشته باشی با هر ایرادي .
و بهش کمک کنی ایرادش رو رفع کنه .
باید مایه ي پیشرفتش بشی .
باید همراه هم به آرزوهاتون برسین .
دیگه هیچی رو براي خودت نخواي .
براي همدیگه بخواین ، براي با هم بودنتون
بخواین .
اصل ازدواج یعنی با هم به کمال رسیدن
. اینا بعد روحانی ازدواجه جداي بعد جسمانی .
هوا سرد شده بود .
پتو رو کامل دور خودم پیچیدم .
باز سرش رو به طرفم چرخوند .
درستکار – دوست داشتن و دوست داشته شدن زیباست .
اینکه بدونی همیشه کسی هست که تو رو براي خودت می خواد فارغ از هر چیز مادي .
عشق خدا و بنده ش
براي این قشنگه که وقتی دوطرفه باشه بدون
چشم داشته .
تو عبادت می کنی چون عاشقشی بدون اینکه توقع پاداش داشته باشی و اون پاداش میده بدون اینکه ازت طاعت بیشتري بخواد .
عشق واقعی بین زن و شوهر
هم همینه .
باید هرکاري می کنی بدون چشم
داشت باشه .
مبهوت حرفاش بودم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_صبحتبخیرمولایمن🤚
سپیده،
همان جذبهی نگاه نافذ
و مهربان شماست که
زمین را روشن میکند
و خورشید،
انگشتانهای از نور بی بدیل حضورتان
که جهان را جان میبخشد ...
... و من هرصبح
به امید پرواز
در آسمان یاد شماست که
بال میگشایم
و در هوای نام شماست
که چشم میگشایم ...
... من به امید دیدار شماست
که زندهام ...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem