.
#ا_زمانیان
(مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱ سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه)
#قسمت_ششم
امام رضا (علیهالسلام) مارو طلبیدند و عنایتی به ما کردند و یه خونهی نزدیک حرم برای ما جور شد. منو همسرم وقتی یاد گلهای پرپرمون میافتادیم و دلمون تنگ میشد، توی حرم بودیم. این زیارتها آرامش خاصی به زندگی ما میداد.
من ولی بارداری سختی رو گذروندم و به خاطر اینکه مجبور میشدم بعضی وقتها بچه را بغل کنم کمردردهای سختی میشدم، تا اینکه بالاخره دخترم محدثه به دنیا اومد.
دوباره توی خونهی ما سروصدای بچه پیچید. البته به شلوغی قبل نمیرسید ولی همین رو هم غنیمت میدونستیم و خدا رو بابتش شکر میکردیم.
شب اولی که از بیمارستان مرخص شدم، نوزادم خیلی گریه میکرد و فاطمهزهرا هم که ۱سال و ۴ماه بیشتر نداشت زیاد گریه میکرد. اون شب تا صبح دو تایی گریه کردن و من به جای ناراحتی، خوشحال بودم از این که دوباره خدای مهربان به من فرزند دیگهای داده و این اذیت کردن و بیخوابیها رو به جون میخریدم.
بعضی وقتها دخترا دو تایی به من احتیاج داشتن و کارم سختتر میشد. مثلاً فاطمهزهرا بیدار میشد و گریه میکرد. تا برم واسهش شیشه شیر بیارم، محدثه از صدای جیغش بیدار میشد و شیر میخواست. همهش صبح تا شب به دنبال نیاز بچهها بودم ولی چی از ین بهتر بود برای من؟!
یادم میاومد اون یک سالی که بعد از حادثه بچهای در زندگیم نبود چقدر حسرت میخوردم به حال مادرهای بچهدار و چقدر از خدا میخواستم که دوباره من رو به مشغله بندازه که نرسم یک لحظه به داغم فکر کنم. آرزو بود برای من که دوباره سرم شلوغ بشه.
خداوند خودش فرمود که •لقد خلقنا الانسان فی کبد• و من این رنجها و سختیها رو رحمتی از جانب خدا میدونم و همیشه شکر گزارش هستم.
و در آخر سخنی با مادرهای دغدغه مند:
اینکه قدر نعمتهای زندگیمون یعنی فرزندانمون رو بدونیم و به چشم سختی بهش نگاه نکنیم. به این فکر کنیم که اگر خدای نکرده،خدا امانتهاش رو ازمون بگیره چقدر برامون سخت و جانکاه خواهد بود. اون وقته که حتی پیچیدن صدای گریه یا بهانه گرفتنها برامون تبدیل به آرزو میشه.
وجود بچهها باعث برکت و رزق و روزی میشه و داشتن خواهر و برادر حق همهی بچههاست. وقتی بچهها زیادن توی خونه دلشون نمیگیره و چون همبازی میشن، چندان احتیاج به بیرون بردنشون نداریم و به نظر من با این دید که برترین جایگاه یک زن همسری و مادری است بهتر میتونیم باسختی بچهداری کنار بیایم.
در دایرهی قسمت ما نقطهی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی...
پایان
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱.۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷.۵، #محمد_سعید ۳.۵ساله)
خودمونیم، ماه رمضون با همهی شیرینی و معنویتش برای ما چند فرزندیها سخته!
چون هم روزهدار داریم هم غیر روزهدار.
یعنی صبحانه و ناهار به جا و افطار و سحرم که دیگه... و باز احتمالاً یعنی سه وعدهی پختنی!
ماه رمضون به سبک چندفرزندی فقط اونجاش که غیر روزهدارها شاید خوب غذا نخورن چون بقیه سر سفره نیستن.
یا اون کوچولویی که متوجه نیست تو شب کم خوابیدی و صبح ساعت هفت، روت مانور میره تا بیدارت کنه.😒
ماه رمضون به سبک چ.ف فقط شب قدرش که بچهها از ذوق گرفتن مجوز شب بیداری، از ثانیه ثانیهش میخوان استفاده کنن برای بازی که اگر اونقدری که اونا استفاده میکنن برای بازی، تو استفاده میکردی برای مناجات، حالا نمیگم جبرییل ولی دیگه میکائیل حتما برات نازل شده بود!😉
یا اونجاش که وسط زیپ لاین ساختن بچهها تو پذیرایی و جیغ و دادشون، گوشتو تیز میکنی سمت تلویزیونِ سوختهی بیتصویرِ باصدا، تا حداقل یه الغوث به گوشت بخوره و خیالت راحت بشه که هنوز ملت قرآن رو سر نگرفتن!
ماه رمضون به سبک چ.ف اونجاش که پای گاز عرقریزان و بچهبهپاچهچسبان! خودتو میکُشی حلوا بپزی به دوتا در و همسایه بدی، اونم نه به نیت قربةالیالله، بلکه به این نیت که یکم اخماشون از سروصدای بچهها باز بشه!
اون وقت تازه بعد افطار خودت مزه کنی و بفهمی آردشو زیادی تفتیدی! تازه خودتو مدیون کنی اگر فک کنی سوخته!😁 بعد تصور کنی خودتو تو ذهن اونا!😥 که عجب همسایهی بیهنری گیرمون اومده!
ماه رمضون به سبک چ.ف اونجاش که باز داری عرقریزان و بچهبهپاچهچسبان! ناهار غیر روزهدارها رو گرم میکنی که میبینی آقای همسر شادان و خندان پلهها رو دو تا یکی میکنه که بهت خبر بده: من فردا راهی کربلام!
تو هم نگاه معناداری بهش میندازی و توی ذهنت جستجو میکنی که ببینی تو این چند ماه اخیر با کدوم خواستهت مخالفت کرده، تا هشتگ انتقام سخت رو براش ترند کنی.😜
آخه تو که داغونتر از این حرفایی که کار برای خدا و امام حسین (علیهالسلام) بلد باشی.😁
بعدم توی دلت حسرت میخوری که چه زود اولین شب قدر براتشو گرفت!
تازه آداب عبد و معبودم بلد نیستی و شوخیت با خدا گل میکنه که:
خدایا اینم شد مهمونی؟
گشنگی بکشیم!
آشپزیتم بکنیم!
جایزهشم بدی یه نفر دیگه!
سپاس!🙊
اما تو دلت خوشه به همون دو تا (الغوث الغوث،
مامان نیفتی!) شب قدر، یا ثواب بچهداری توأم با روزهداری و مطمئنی خدا همه غرولندهاتو ندید میگیره و چند هزار برابر برات مینویسه.
چاکریم خدا🧡
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله)
#قسمت_اول
سال ۶۳ بود که در تهران به عنوان اولین فرزند یه خانوادهی معمولی متولد شدم.
پدرم تکنسین برق بودن و الان بازنشسته شدن و مامانم یه خانم خونهدار صبور و باحوصله.💛
تو بچگی به ما خیلی میدون میدادن و هیچوقت از خطاهای ما، اونطوری که ممکنه ما مامانای امروزی از اشتباهات بچههامون ناراحت بشیم، عصبانی نمیشدن.👌🏻
همیشه یه راه واسه برگشت از خطا وجود داشت.😉
تو بچگی من و داداش کوچولوم دائم کلاهمون تو هم بود.😐
آخه روحیاتمون خیلی متفاوت بود و اصلا آبمون تو یه جوب نمیرفت!
اما یه روز که از هم جدا میافتادیم، پرپر میزدیم.😆
از نظر رفاهی مشکلی نداشتیم، اما خانوادهمون چندان مذهبی نبود.
در تمام مقاطع، مدرسهی دولتی رفتم.
خیلی مدارس معمولیای بودن؛
اما اتفاقا خیلی مدرسه و معلمهام رو دوست داشتم. معلمهامون جملههای تربیتی آنچنانی نمیگفتن!
اما همون یک جملهای که ممکن بود هر چند ماه یک بار بگن، تو عمق وجود من مینشست.❤️
یکی از مهمترین عواملی که باعث شد من بفهمم دنیا خیلی بزرگتر از اون چیزیه که ما میبینیم و حس میکنیم، صحبتهای معلم بینش اسلامی ما بود که به من تلنگر زد و باعث شد از نظر اعتقادی محکمتر بشم.😍
عاشق مدرسه بودم، خیلی هم بچهی شیطونی بودم!
یکی از سرگرمیهای من و دوستام این بود که حافظ طنز میخوندیم. مثلاً من طوطی میشدم و فالهاشون رو با شوخی میخوندم و کلی میخندیدیم.😅
دوستای بازیگوشی داشتم که به هواشون گاهی سرکلاس نمیرفتم!
یا سرکلاس، بعضی درسها رو خوب متوجه نمیشدم.
اما همیشه تقدیر طوری رقم میخورد که من یواشیواش برگردم تو مسیر اصلی و بیراهه نرم.😇
تجربیاتی با دوستای جورواجورم تو مدرسه داشتم که الان تو تربیت بچههام به کارم میاد.👌🏻
شاگرد زرنگه بودم.😉
گاهی دوم، گاهی هم اول. دوست داشتم ادبیات بخونم و دبیر ادبیات بشم واسه همین رشتهی انسانی رو انتخاب کردم.
اما یهو نمیدونم چه اتفاقی در من افتاد که علاقه پیدا کردم تا از زبان سینما سر دربیارم! تصمیم گرفتم در دانشگاه سینما بخونم.😃 خانواده هم مخالفتی نکردن.
البته پدرم بهم گوشزد کردن که ممکنه مناسبت نباشه، اما باز هم انتخاب رو به عهدهی خودم گذاشتن.
من هم یه مدت کوتاهی برای کنکور هنر خوندم و رتبهی خوبی گرفتم.🤩
رشتهی سینما دانشگاه سوره رو انتخاب کردم و بهمن سال ۸۳ وارد دانشگاه شدم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ ساله)
#قسمت_دوم
دانشگاه سوره دانشگاه علمی و خوبی بود.
همون اوایل رفتم تو دل فعالیتهای فرهنگی دانشگاه.
یهسری مراسم میگرفتیم. بچههای دانشگاه هم با وجود اینکه از نظر مذهبی خیلی متنوع بودن و حتی بعضاً ضد مذهب بودن، توی مراسمات شرکت میکردن.😍
مثلاً جشنوارههایی با بنیاد شهید دانشگاه برگزار کردیم.
یهبار هم از طرف رئیس دانشگاه از گروه ما تقدیر شد.😃
سال ۸۶ بود که عروس شدم.☺️
یکی از دوستانم که دانشجوی دانشگاه شریف بودن من رو معرفی کردن.
همسرم سال آخر مکانیک شریف بودن.
پروژهای کار می کردن و شغل مشخصی نداشتن.
درآمدشون هم طوری بود که یا بهشون حقوق نمیدادن، یا اینکه خیلی دیربهدیر و کم.🤪
ولی خانوادهها به ما کمک میکردن.
در دوران دانشجویی اعتقادات دینی برام پررنگتر شد.
حجابم کامل بود ولی به مرور احساس کردم دوست دارم چادر سرم کنم.👌🏻 از مامانم خواهش کردم برام یه چادر بدوزن.😍
کسی که من رو ترغیب نکرد اما بعدش دوستام برام جشن گرفتن.🤩
بعد من هم چند نفر دیگه هم چادری شدن.
همیشه از خدا میخواستم همسری نصیبم کنه که عقایدش مثل خودم باشه. اما خدا کسی رو نصیب من کرد که به لحاظ اخلاقی خیلی از من جلوتره.😊
فکر کردم حالا که خدا به من همچین همراهی داده، باید تلاش کنم همیشه توی مسیر خودش قدم بردارم و حواسم به هدفم باشه: لبخند رضایت خدا.☺️
با وجود این شباهت بین ما، تفاوت ذائقهی مذهبی که با خانوادهها داشتیم، باعث شد موقع عروسی چالش داشته باشیم.😐
اما ما زیر بار اینکه از عقایدمون دست بکشیم نرفتیم.😆
با توجه به شرایط مالیمون، جایی رو برای زندگی انتخاب کردیم که حد وسط بین خونهی پدری من و همسرم باشه تا بتونیم در رفت و آمد عدالت رو رعایت کنیم.😉
نهایتاً در محلهی طرشت یه منزل اجاره کردیم که به دانشگاههامون هم نزدیک بود.
یادمه اوایل ازدواجم گاهی برای اینکه زودتر به دانشگاه برسم، سوار دوچرخهی همسرم میشدم. اون زمان هنوز ماشین نداشتیم. من جلوی ایشون سوار میشدم و از وسط دانشگاه شریف میانبر میزدیم.😅
یک بار هم یکی از دوستان صمیمی همسرم ما رو دیدن و من کلی خجالت کشیدم!😱 این دوچرخه سواری ما تا وقتی که من شش ماهه علیآقا رو باردار بودم طول کشید. تا اینکه بالاخره خدا هم گفت دیگه زشته خانم با این شکم و این چادر، آقا با اون ریش، با دوچرخه رفت و آمد کنند!😆
و بهمون ماشین داد. اما لذت اون دوچرخه سواریها هنوز زیر دندونمه.☺️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif