#قسمت_ششم
طاهای عزیزم نیز به دلیل زردی 5روز بستری بود و پیشش تو بیمارستان بودم..
اما!
دیگه مامان اولی نبودم😃 و خیلی زود خودمو جمع و جور کردم؛ کنترل ذهن و روحیه م رو بدست گرفتم مقاومتر شده بودم☺️ تازه برای باقی مامانا هم مامان میشدم😅
برگشتم خونه...جناب همسر با توکل بر خدا کاری به کارهایش(درس دانشگاه، تدریس، تالیف و اشتغال پاره وقت)افزوده بود! تنها اتاقمون رو خالی کردیم و یه خاور خرما، ارده کنجد و شیره خرما درجه یک خالی کردیم توش😝
مرد خونه شبها بعد از کارش میفتاد تو کوچه پس کوچههای محله شلوووغ 🗣🛵🚲🚙 بازاریابی، سفارش گیری و تحویل رو یه تنه انجام میداد اونم بدون وسیله نقلیه!😱😢 اصلا هم به خدشهدار شدن وجههی مهندس شریفی اش فکر نمیکرد👌👏
سر بچه اولم انقدر تو نخ بنده خدا #میثم_تمار بودم...میثم که روزیمون نشد(#قسمت دوم) اما تمار چسبید به اسم جناب همسر😅
خوشا غیرتت مرد مومن👌
و اما من... با دو بچه ۱ سال و دو ماهه و چند روزه تا آخر شب تک و تنها😔
اما... دیگه مامان اولی نبودم😃
صبحها آیه الکرسی میخوندم(بچه ها بلایی سر هم نیارن😝) طاها رو روی تخت بلندش میذاشتم و رویه میکشیدم(احیانا رضا چیزی سمتش نشونه گرفت، حداقل به هدف نخوره😝) تو خواب بچه ها، هرکاری با اونطرف حیاط داشتم، با دلشوره انجام میدادم. گوشهامو تیز میکردم تا با اولین صداشون برگردم😐😅
طاها کوچولو سحرخیز بود و باید تند تند بهش سرمیزدم و بازیش میدادم تا رضا رو بیدار نکنه! بیشتر اوقات با نوزاد در بغل کارهای خونه رو انجام میدادم، تک دست!
به حضرت زهرا(س) متوسل میشدم و تا آخر شب مدام به خودم یادآور میشدم که تو باید بتونی💪
خدا خواست و طاها مثل رضا مسائل جدی گوارشی نداشت😊
خوابش خیلی بهتر و منظمتر بود😴
رضا حسادت نمیکرد و عاشق داداشی بود😍
محله هم که باب دلم بود، همه چیز در دسترس😊
مرخصی بدون احتساب در سنوات هم داشتم☺️
از یه دوست قدیمی هم خبردار شدیم یه شرکت خیلی خوب از نخبگان میخواد ۱۰۰ نفر نیرو بگیره و آزمون برگزار میکنه😍
اینم نگاه مهربون خدا😚
خب حالا میریم که داشته باشیم ترم هفتم کارشناسی رو با دو دردونه ۴ ماهه و یکسال و نیمه! و همسری که در آزمون استخدامی پذیرفته شده دو هفته در ماه قراره خرمشهر دوره ببینه...😮
#ط_اکبری
#هوافضا90
#فرهنگ_مقاومت
#وجهه_مهندسی
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هفتم
پس از سه ترم #مرخصی_تحصیلی، مجدد وارد #دانشگاه شدم! با مبلغی ترس و مشتی شک بابت باد خوردن پشت🙃 و #اولویت رسیدگی به همسر، نوپا و نوزاد.👶🏻👦🏻🧔🏻
خب واحدها رو طوری باید بردارم که فقط تا ظهر دانشگاه باشم...
واحدها بالا، پایین، کم، زیاد، چپ، راست...🤔
هرکار کردم نشد که نشد😑
بذار ببینم چطور شد؟!🤔
دو روز از صبح تا عصر باید برم.😕
کلاس سر صبح و دانشگاه بدون مهد.😒
طاها ۴ ماههست و فقط #شیر_مادر میخوره.😢
اینهمه وقت، دوتا بچه کوچیک، رو دست مامان بزرگ؟؟😳 غیرقابل قبوله😑
و اما!
یکی از #مادران_شریف،😌
به صورت خودجوش، تعدادی از مادران بالقوهی (!) شریفی رو برای نگهداری از طاها در #مسجد_دانشگاه، بسیج کرد.👌😍 دوستان نوبتی در اوقات خالی از طاهای نازنینم مراقبت میکردن تا من بتونم بین کلاسهام بهش شیر بدم.❤️ رضا هم پیش مامان گلم میذاشتم.👵🏻
خدا از همهشون به ویژه از مادرم😚 قبول کنه.🤲🏻
با توکل برخدا شروع کردم... وقتی برمیگشتم بدون معطلی رضا رو از مامانی میگرفتم.
کارهای خونه و نیاز بچهها زیاد بود،
بیداری و خوابشون الاکلنگی بود!
بازیهای مورد نیازشون متفاوت!
نیاز به #نظارت در اوج!
دو هفته درماه همسرم نبود و خرید و...هم کم و بیش با خودم بود... گاهی بیحوصله و بیرمق میشدم.😢😩
دوست نداشتم کسی به خاطر من و تصمیماتم، اذیت بشه! درنتیجه از کسی درخواست یاری نمیکردم...
البته چون #خدا بود،💪🏻
و #تصمیم و #هدف خودم بود، نق و نوق نمیکردم.
"آمده ام که #رشد کنم نه اینکه دچار #رفاه_طلبی و #روزمرگی بشم"
#بین_الطلوعین رو سعی میکردم بیدار باشم و درس بخونم... خونه کوچیک بود و یه اتاق داشت با پنجرهی مشرف به پذیرایی... نمیشد لامپ روشن کرد و راحت درس خوند...🤔
پس نسخه الکترونیکی کتابها رو میخوندم و رو تمرینها فکر میکردم تا در روشنایی بنویسم...برنامهی خوبی بود! چون میشد حین شیر دادن و آروم کردن نوزاد هم انجامش داد.😁
تو مترو، بین کلاسها، وقت ناهار، حین آشپزی، لابهلای کارهای خونه، درکنار بچهها تو حیاط وقتی بازی میکردن و...
خلاصه از هر فرصت اندکی استفاده میکردم تا به درس و پروژهها برسم (واقعا فهمیدم وقت مرده زیاده! تو زندگی همه! حتی با این شرایط هم میتونه وجود داشته باشه!)
البته #وقت_اختصاصی بچهها خط قرمز بود!👼🏻👦🏻 ولو خیلی کم😞
و خدا چقددددر برکت میداد به وقتم!!😍
و چه گشایشهایی برام پیش میاومد...(البته وقتهایی که بیحوصله میشدم انگاری درهای رحمت هم میرفت که بسته بشه😯)
برکت خدا به یمن قدم امانات ارزندهاش بود...کی فهمیدم؟!
بعد آزمونها!
انقدر استرس مردود شدن داشتم که تو اولین میانترم سختترین درس اولین ترمم (#کنترل_اتوماتیک) رتبه یک کلاس شدم!😃 بعد فهمیدم میشه یه کم از فشار درسم کم کنم.😉
سه ترم گذشت...با لطف و عنایت خدا، در کنار رضا و طاها و البته محمد کوچولوی منفی 8ماهه! دفاع پروژه کارشناسی هم انجام شد.🤩
#ط_اکبری
#هوافضا90
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هفتم
#مادران_شریف
#فرهنگ_مقاومت
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
الحمدلله، #کارشناسی با موفقیت به پایان رسید.😍
منم و دو تا فسقلی، یه توراهی، بدون مشغله #درس و #پروژه کاری، چه روزگاری!😇
تا یه هفته به صورت کاملا غیرطبیعی با بچه ها از درو دیوار بالا میرفتیم، پشتک میزدیم، ریخت و پاش و...🤣 و انجام کارهای دلخواهی که مدت زیادی فرصتشون رو نداشتم.🍮🥧🥞
اما چیزی نگذشت ذهنم درگیر شد...
ادامه تحصیل؟ چه رشته ای؟ با چه هدفی؟ چه زمانی؟ کار؟ بیرون خونه؟ بچه ها چی؟ شوهرم؟ خودم؟ دورکاری تو خونه؟ چه کاری و با چه ارزشی؟ تقسیم وقت میشه یا استفاده حداکثری از وقت؟
مدتی درگیر بررسی حالات مختلف و پرس و جو بودم... الو سلام! نیرو پاره وقت برای کارهای تحقیقاتی، تحلیل و.. می خواین؟ فقط حضوری! در کنار سایر مهندسین هوافضا، برق، صنایع...
تا اینکه تو یه مجموعه سخنرانی که معمولا حین آشپزی گوش میدادم، رسیدم به مبحث #سبک_زندگی_موثرتر_از_ایمان_و_آگاهی استاد #پناهیان و ضرورت #تولید_ارزش_افزوده ...
بحثش رو بین #مادران_شریف مطرح کردم و بعد از تعدادی جلسه مجازی و حقیقی! و بررسی ایده های مختلف و درجه بندیشون طبق اولویتها و ارزشهامون...
رسیدیم به یه #کار_تولیدی جذاب و جدید.🤩 جهت گام برداشتن در راه #رونق_تولید💪 و تقویت مهارتهای بچه ها.😃
تولید #اسباب_بازی مفید.👌😍
عروسک سازی با کمک بچه ها، اسم و شکل عروسک با نظر بچه ها، تحقیق، پرس و جو و مطالعه در کنار بچه ها، خرید با همسر و بچه ها، کارگاه، ارائه و عرضه هم که معمولا با بچه ها.😃
چندان به نظرشون نمیاومد که مامانی داره #کار_اقتصادی میکنه.😍
الحمدلله همسر و بچه ها همراه بودن و خدا باز نگاه مهربونش رو بهم دوخته بود...به استقبال #رنج_خوب میرفتم و #رنج_بد ازم دووور میشد☺️
آسایشم کم شده بود،😴 اما صبر و آرامشم زیاد!😌 فرصت پرداختن به مسائل و ناراحتیهای کم ارزش کم شده بود.☺️ در عوض برکتِ وقتم برای رسیدگی به بچه ها و شوهرم و کارم زیاد!
با توکل برخدا، کار وارد فاز ارزیابی و فروش اولیه شد...ماده اولیه جفت و جور نمیشد، کارگاههای مورد نیازم، زیاد شدند، جلسات فشرده، حجم کار بالا رفت، نجاری که بعد مدتها بررسی، پیدا کردیم بدقول از آب درومد.😒 و خیلی مسائل طبیعی کاری دیگه که قبلا هم بود، اما نه با این غلظت،😐 که باعث شد کم کم دیگه اون همراهی لازم رو از بچه ها و همسرم دریافت نکنم،😔 و غیرطبیعی جلوه کنه...
#طاهره_اکبری
#هوافضا90
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هشتم
#سبک_زندگی
#رنج_خوب
#رونق_اقتصادی
#فرهنگ_مقاومت
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_نهم (قسمت آخر)
حدود یک سال از شروع #ایده_پردازی و طراحی گذشت و محصول در #فروش اولیه و نظرسنجیها موفق به نظر میرسید!💪🏻
کار خیلی سنگین شده بود!🤯
برای کاهش فشار و افزایش کیفیت کار، هرچی گشتیم نفرات دیگه هم به تیم اضافه کنیم موفق نشدیم؛ افراد کمی حاضرن تن به کار بدون حقوق مشخص و مکفی بدن!🙄 اونم با این شرایط!
استارتاپ؟؟
محصول نو؟؟
همهش خرج و خستگی و بلاتکلیفیه.😒
این مسائل رو باتجربهها بهمون گفته بودن و کم و بیش پیشبینی کرده بودم؛
من که برای رسیدن به اهدافم، همیشه به استقبال سختیها میرفتم!
خصوصا که از دوران دبیرستان (#قسمت_اول) این تلاش و پذیرش سختیها، جهتگیری خوبی پیدا کرد.☺️
اما چه چیزی پذیرش این سختیها رو برام سخت کرد؟!
باید برگردم ببینم🤔
جناب همسر کلافه به نظر میرسه!🙄
تو کار خونه و رسیدگی به همسر و بچهها توجهم رو بیشتر کردم، فشار کارم رو کمتر کردم، ولی...😔
پذیرش این سختیها تا کی و کجا درسته؟ تا جایی که اون دستِ حمایت رو که از سر رضایت روی شونههام بود، همچنان حس کنم...
تلاشم بیشتر شد اما...
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی میفزود...
انگار باید بشینم به دور از هیاهوی احساس و #جنگ_عقل_و_دل، دوباره اهداف و اولویتهام رو بررسی کنم...
مگه نمیخواستی #ارزش_افزوده تولید کنی؟تولید شد؟
بله
کاری راه بندازی که کمک به #تولید_داخلی باشه و دست چند نفر رو بگیره، داره به این سمت میره؟
بله
تلاشتو کردی مسائل رو برطرف کنی؟
بله
شد؟
😑
مگه اولویتت نشاط و رضایت خانوادهات نبود؟😢 بله بله ولی...
نه دیگه ولی نیار!
دوباره وقت عمل شد!
پازل زندگیت رو ببین!
با خودت روراست باش!
این پازل زیبا اگه حتی یه تیکهش سرجاش نباشه زیبا نیست!
خیلی تصمیم سختی بود، درونم میدون جنگ بود.🤕
بالاخره با توکل بر خدا تونستم تصمیمم رو بگیرم و کار رو واگذار کنم!
دو روز، به خاطر تیر و ترکشی که از اون جنگِ درونی نصیبم شده بود، به بیخیالی گذشت.😑
به خودم اومدم دیدم همسایهی دیوار به دیوارمون تو تهران هیچ کسی رو نداره و تو بغلم بغضش ترکید!😢
اونیکی همسایه، بنده خدا مشکل مالی داره و چقدر نیاز به همفکری و همکاری داره.💡
بچههام مدتیه نتونستن آزادانه هرچی دوست دارن با کامواهای من درست کنن!👶🏻👦🏻👦🏻
بچههای محله مشکل درسی دارن، دم امتحاناته! چقدر دوست خوب میتونم داشته باشم از نوجوونا!!
یه پیشنهاد کار مطالعاتی، خیلی خیلی مفید هم دارم.📚
حالا کی تسلیم چی شد؟ کی باخت و کی برد؟
من که دارم خیر درو میکنم.☺️
به قول پیامبر(ص) _نقل به مضمون_ در عجبم از مومن که هر اتفاقی براش بیفته خیره!
پیامبر جانم! منم در عجبم!😃
در هر موقعیتی هستیم، باید وظیفهمون رو پیدا کنیم؛ اگه سعی کنیم هدف همیشه جلو چشمامون باشه، پذیرش سختیها دلچسب میشه و بعد خواهیم دید که دونه دونه درهای رحمت جلومون باز میشن!
#ط_اکبری
#هوافضا۹۰
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_نهم
#قسمت_آخر
#ارزش_افزوده
#فرهنگ_مقاومت
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ط_اکبری
(مامان #رضا 7ساله، #طاها 6ساله، #محمد 3ساله، #زهرا 4ماهه)
.
نکنه بچه ها طوریشون بشه؟
مثل روزی که با هیچ روشی نتونستم خون دماغ طاها رو بند بیارم
یا وقتی که دست محمد گیر کرد تو سوراخ فرمون سه چرخه
نکنه حبس تو خونه بهم فشار بیاره و حوصله بچه ها رو نداشته باشم؟
یا بچه ها دلتنگی کنن و بیوفتن به جون من گیس و گیس کشی!🤪
کلاس ورزشم چی؟
یک روز گذشت...
وای تازه یه روز گذشت؟؟
پس چطور دو هفته غیبت همسر رو تحمل کنم؟
.
استغفرالله ربی و اتوب الیه...
پناه بر خدا، کار که از دست خدا در نرفته! خودش برای من طراحی کرده
حتما خیری توش هست خودش هم که داره میبینه
دیده هیشکی برام مرخصی رد نمیکنه
یه مدت وظیفه همسرداری رو برام سبک کرده!
فرصت خلوت با خودم رو برام جور کرده!
.
اتفاقا یه مدت بود خیلی سردرگم بودم و برنامه خوبی نمیتونستم بریزم
دوتا کتاب نیمه رها شده هم داشتم که گذاشته بودم برای شاید وقتی دیگر😜
بعلاوه کلی فایل صوتی که توصیه یه استاد بود
برنامه ریختم تا همسر نیومده از هر فرصت کوچیک روز و شب براشون استفاده کنم و سعی کنم راه حل مسائلم رو پیدا کنم
.
میدونستم یک قاشق م خ ابراز خستگی و یک قرص ابراز دلتنگی باعث میشد کارشون رو نیمه کاره رها کنن و برگردن
اما از کجا معلوم صلاح در اون باشه؟!
.
چند قسمت برنامه مورد علاقهم بعلاوه چندتا انیمیشن مناسب برای بچه ها رو دانلود کردم و گهگاهی موقع بازی با زهرا یا شیردادن کنار بچه ها میدیدم و راجع بهشون حرف میزدیم
بازیهای توی #کتاب_کشتی_نجات هم که یکی از امدادهای الهی بود جهت تخلیه انرژی و هیجانات ماسیده تو وجودشون که به موقع به دادم رسید.
#روضه_خانگی هم که به لطف خدا همیشه طرفدار داره🤩
.
الان که برخلاف انتظار، هفته چهارم! رو پشت سر میذارم میبینم که شکر خدا زندگی جریان داشت
شاید چندباری غذاهای نیمه کاره روی سفره چشم انتظارم موندن
یا آخر شبهایی که بابا میومدن پیشمون و تلویزیون با دودکش، مهمون ناخونده مون میشد و بچه ها هم که عاشق مهمون!
و منم مشغول آشپزخونه، دیگه فرصت رقابت سنگین با تلویزیون رو نداشتم😆
یا روزی که حالم بد بود و نتونستم غذا درست کنم و مرتاض وار خوابیدیم!🤪
خلاصه که گذشت
الحمدلله زندگی و بچه ها رو به رشد هستن همسرم هم که در تماس تصویری بچه ها رو میبینه کلی بهم افتخار میکنه
و قدردان ثانیه های درکنار هم بودن هست
.
این مدت بازم بهم ثابت شد این نگاه و رفتار منه که زندگی رو میسازه اتفاقات چه موندگار و چه گذرا، فقط موانعی هستن که باید ازشون عبور کرد و بهترین توشهها رو گرفت
البته با علم به اینکه در محضر خدا هستم
.
#روزنوشت_مادری
#فرهنگ_مقاومت
#امتحانات_الهی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ط_اکبری
(مامان رضا ٧/۵ساله، طه ۶ساله، محمد ٣/۵ساله و زهرا ٩ماهه)
اینو بزن بر بدن!
این حرکتو یک دقیقه انجام بده.
حالا یه حلقه به وزنه ت اضافه میکنم بزن ببینم قویتر شدی یا نه😊
به این کار مربیهای وزنهبرداری دقت کردی چقدر شبیه کار خدا با ماست؟!😁
همین چند روز پیش بود در حالیکه از بدخوابی شب و بچه به بغل کار کردن روز بدنم رو کش و قوس میدادم، با خدا چت میکردم:
خدایا! میبینی که!
لباسشویی خراب شده شوهرم وقت نداره تعمیرکار بیاره
چند روزه لباسها و رویهی تشک و بالشها رو نَشستم.
این فندق هم انقدر تو بغلمه که تمیز کردن روی هود و اجاق گاز و داخل کابینتها رو از کارهای روزانه فاکتور گرفتم!
امتحانات رضا هم تازه فردا تموم میشه.
یه کار جدید هم میخوام شروع کنم در حال تحقیق و بررسیام خیلی ذهنم درگیره
چند روزم هست کلللا دست تنهام و شوهرم ماموریته
حال ناهار و شام پختن هم دیگه ندارم😔
سرتو درد نیارم!
خداجوووون! میشه مادرشوهرم از شیراز نیاد؟!
...نه بذار پاک کنم تا ندیده😄
خدایا میشه اگه صلاحه بیاد؟
...خب هر اتفاقی بیوفته که صلاحه! حالا یه چیز بهتری بنویس تا ندیده😂
خدایا میشه اگه بهترین مصلحته بیاد؟!
خدا پیام داد تو اگه عبادتت رو خالصانه واسه من انجام بدی من برات بهترین مصلحت رو رقم میزنم
یه ر.ک هم گذاشت رجوع کنم (بحار: ج 67، ص 249، ح 25)
(حضرت زهرا (س) : هر كس عبادت خالص خود را به طرف خدا فرستد، خداى تعالى بهترين مصلحت خود را براى او پايين میفرستد.)
خلاصه من نمیدونم عبادت و دعام قبول شد یا نه در هر صورت مهمونمون قرار شد بیاد! 😁
از اونجا که خدا از هر مربی ورزشی مربیتر و دلسوزتر و حرفه ای تره
مطمئن شدم میخواد قوی ترم کنه
4ساعت بیشتر وقت نداشتم!
بچه ها رو فرستادم اتاقشون رو تمیز کنن و فندق رو انداختم تو آغوشی و بسم الله!
چند روز رو با مهمان، حبیب خدا گذروندم و با وجود خستگی و کم خوابی و بارهای روانی، احساس کردم خدا لطف کرده یه حلقه به وزنهای که میزدم اضافه کنه😎
البته وقتی به زندگیم نگاه میکنم میبینم معمولا خودم به استقبال اون حلقههای بیشتر رفتم. 😄
گهگاهی هم که میخوام از زیر تمرین در برم خداجونم خودش اقدام میکنه. ☺️
.
شما هم حتما تا حالا تو اینجور موقعیتها قرار گرفتید❗️
مثلا تصور کنید با شرایط فعلیتون دارید میرید تست بارداری بدید...
مکالمه شما با خدا چه جوریه؟😁
.
#فرهنگ_مقاومت
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif