#قسمت_اول
دوران ابتدایی با #خواهر جونیم که یه سال ازم بزرگتر بود تو یه #مدرسه_دولتی نزدیک خونه درس میخوندیم🧕🧕
کلی بهمون خوش میگذشت! واقعا حس میکردم یه #مامان_کوچولوی مهربون تو مدرسه دارم.😍
زنگای تفریح با دوستاش میاومد درِ کلاس دنبالم.💓
سال پنجم به دلیل #شرایط_شغلی مادرم رفتیم کرج. 🚛🏡
اون سال برام خیلی سخت بود...
شهر و محله و مدرسه جدید و فراق خواهری که همون مدرسه بود، اما شیفت صبح.😢
همون سال کمکم خودمو پیدا کردم و کلی دوست و رفیق یافتم.😇
تو #آزمون_تیزهوشان که قبول شدم، مدیر مدرسه از اینکه در میانِ سال منو پذیرفته بود، ابراز خرسندی مینمود.😅
دوباره مدرسه جدید🏫
مقطع جدید🤓
آدمهای جدید و البته جورواجور🧐
پس از ۴ سال زندگیِ پرماجرا در کرج، به طور غیرقابل پیشبینی باید به تهران بازمیگشتیم.
🚛🏢
الحمدلله ترازم مناسب بود و با درخواست انتقالیم به #فرزانگان_تهران موافقت شد☺️
از یک مدرسهی بزرگ که جمعِ تعدادِ کلاسهای دو مقطع راهنمایی و دبیرستانش ۱۴ بود، اومدم دبیرستانی کوچک که فقط پایهی اولش ۷ تا کلاس بود.😱
اونم همه غریبه😐
تماما گروههای دوستی از دوره راهنمایی شکل گرفته و درزگیری شده بودند.😑برای چون منی که از بدوِ ورود به مدرسه از دانشآموز سال پایینی تا مدیر، سلامعلیک و خوشوبش داشتم، چنین فضایی زندان بود.😩
هرروز به سختی سپری میشد تا اینکه نمراتِ آزمونِ اولِ فیزیک اعلام شد!
تنها نمرهی کاملِ کلاس از آنِ غریبهی کلاس بود! برای خودمم جالب بود چه برسه بقیه.😅
چیزی نگذشت که به خاطر همین اتفاق پیش پا افتاده از ناشناس به شناس تبدیل شدم و خیلی از گروههای دوستی رو سرک کشیدم.🤩
با همه خوش بودم😍
اما از هیچیک نبودم...🚶♀
تو مسئلههای #المپیاد_فیزیک غوطه میخوردم و هر #مسابقه_علمی بود میپریدم وسط، لوح و جایزه میگرفتم، فکر میکردم چه خبره.😒
امورات میگذشت...
اوایلِ سالِ دوم بعد از مراسم زیارت عاشورا، تجمعی نظرم رو جلب کرد.👁
تبریکات و روبوسی حس کنجکاویمو تحریک کرد، رفتم ببینم تولد کیه؟ کادوها چیه؟🎁 کیک چقدیه؟؟🎂
کادوها همه #کتاب!!📚
فلسفی، عقیدتی، اجتماعی...
گفتم چه موجودات جالبی به نظر میرسن🤔
خودمو انداختم وسطشون! چشم برهم زدنی شدم از خودشون، از خودِ خودشون!😍
دوست واقعی بودند💚
#دغدغه_های_مشترک، فضای فکری مشترک، حوصله بحث و تبادل نظر👂🗣🧠، اونا رو دور هم جمع کرده بود.
دلسوز، مهربان و خاکی بودند.
پولدار و بی پول
اما کاسه کوزه یکی...
قرارهای دوستی از جنس تفریحی، مطالعاتی درسی و غیردرسی، حرکات فرهنگی و...داشتیم و از راهنماییهای معلمینِ خوش فکر و باتجربه هم استفاده میکردیم☺️
دست آخر همه با رتبههای یک🥇 دو 🥈و سه🥉 رقمی در رشتههای تجربی، انسانی و ریاضی وارد دانشگاههای مختلفِ تهران شدیم
فضا کمی عوض شد اما مسیر مشخص بود.💡
خیلی زود شروع کردم سرککشی به گروههای مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دانشگاه.🧐
با مبلغی گپوگفت و ناخنک زدن به گروههای #فوق_برنامه، تجربهی فعالیت و شرکت در اردوهای مختلف، بالاخره تعدادی نقش از آنِ خود نمودم و افتادم دنبال مسئولیتهام کنار درسهای سنگین #هوافضا🚀🛰🛩🚁
(البته چون میخواستم تو هر دو اساسی کار کنم میگم سنگین😉 )
تازه تو مسئولیتهای جدیدم جا افتاده بودم که...
#ط_اکبری
#هوافضا۹۰
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_دوم
تازه تو مسئولیتهای جدیدم جا افتاده بودم که با توکل برخدا یک تصمیم سخت و #حیاتی گرفتم و فصل تازهای از زندگیم آغاز شد!
زندگی مشترک💞 با آغازی ساده☺️ اما درونی پیچیده.😮
زندگی شیرینمون از #خوابگاه_متاهلی پاگرفت😊
اون ترم (ترم ششم) تنها ۱۶ واحد برداشتم و البته تعداد قابل توجهی واحد #خانه_داری و #شوهرداری.😁
در فرصت ترمیم هم تعدادی واحد #فرزندپروری به آنها افزودم!!
ای بابا! خیلی سنگین شد🤔
خب! واحدهای فرهنگی و کاری رو کمتر میکنیم...احتمال ۹۹ درصد حذف.😆
البته! کوله بارِ #دغدغه_های_فرهنگی_اجتماعیم همچنان باهامه!
از زندگی در محله شلوغ و پر رفت و آمد🛴🚲🛵🚎🚖🚚📢
اومدم تو #خوابگاهی کوچک بیرون شهر در شهرکی فاقد امکانات کامل،
بدون وسیلهی نقلیه شخصی،
تعدادی درسِ سنگینِ پروژهدار،
دانشجو بودنِ همسر
و #کار_پاره_وقتشون در آنسوی شهر،
تدریس آخرِ هفتهی #المپیاد
و #خانه_داری_ناشیانه به کمک تلفن مامان و اینترنت!
خانوادهم تهران بودند اما،
خواهریِ بزرگم تو راهی داشت.😍🤰
خواهرجونیِ سال بالاییم دانشجوی سمنان بود.
و یه جفت خواهر برادر کوچیک مدرسهایِ🧒👦محتاجِ مامان😁
این شرایط، همه مشخص و پذیرفتهشده بود
و اما عرصهی عمل.😅
تا قبلِ ورود به این فاز، فکر میکردم مثل قبل که از پسِ #مدیریتِ کارهای مختلفم بر میاومدم😎 در مدت کوتاهی مدیریت این کارها هم به کمک #کتاب، #اینترنت، جلسات مشاوره و آموزشی و البته #دفتر_برنامه، دستم میاد!
شرایط خاصی هم پیش اومد که دکتر اکیدا توصیه کرد بیشتر تو خونه بمونم و استراحت اصطلاحا مطلق داشته باشم! 😐
عملیات آغاز شد🤪
صبح که همسرم رو راهی میکردم کارهای خونه رو آسِه آسِه انجام میدادم، درسهام رو میخوندم و برای فرشته کوچولوم توضیح میدادم!
(یهو وسطش براش #شعر و #قصه هم میگفتم😜)
و #مطالعات_بارداری و فرزندپروری...
کوئیز و تمرین و پروژه هم آنلاین یا توسط همسرم میفرستادم دانشگاه
شب هم گاهی در فرصتی مناسب با آقای همسر جلسه رفع اشکال میذاشتم😁
آخر هفتهها هم #تدریس المپیاد در یکی از مدارس دوردست(نسبت به خوابگاه)
ظاهرا خیلی هم سخت نبود، اما همیشه کارها طبق برنامه، به خوبی پیش نمیرفت🤔
تنهایی و سکوتِ اونجا دیگه خیلی اذیتم میکرد و کم حوصله شده بودم😣
گاهی از کسوتِ بانو در میاومدم و دخترکی بهانه گیر میشدم...😒
فاصلهی علم الیقین تا عین الیقین انقد زیاده!!
یهو گفتم خدا جون از اول!! دکمه برگشت کجاست؟؟
خدا احتمالا بهم گفت: نشد دیگه! تو که عاشق حلِ مسئلههای سخت و سنگین بودی حالا هم فرقی نکرده اونا رو کاغذ بود، این یکی تو دلِ زندگی!
البته اینبار بهتره منو بیشتر ببینی تا خودتو! لبخندِ مهربانی زد و به تماشا نشست...
مَزن ز چون و چرا دَم که بندهی مُقبِل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
یه "لا حول و لا قوه الا بالله" گفتم و تصمیم گرفتم محکمتر جلو برم💪
بالاخره خدا از #غیب یاری رسوند😍
توکلِ بیشتر، حسِ بهتر، تلاشِ بیشتر، غرِ کمتر🙈! #خسته که میشدم مینشستم و واسه روزهای بودنِ دردونهی مامانی👼 نقشه میکشیدم!
الحمدلله، درسها رو با نمرات خوبی پشت سر گذاشتم و واحدهای #خانهداری و #همسرداری هم، یکی پس از دیگری با نمراتِ قابلِ قبول😅 گذروندم و منتظرِ آزمونِ فرزندپروری👶 شدم
قرار بود فرشته کوچولو👼 روز شهادت میثم تمار دنیا بیاد و اسمش بشه میثم
اما احتمالا، از آنجا که دوبار به زیارت #امام_رضا(ع) و سه تن از برادرانِ گرامی ایشان مُشرّف شده بود، ولادت امام رضا(ع) هیجان زده و با عجله متولد شد😄
و نامش متبرک به نام امام رضا(ع) شد!
#ط_اکبری
#هوافضا90
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
زهرا توی محل اسکانمون پیش باباش موند و من بعد از مدتها بدون دغدغهی بچه به قصد زیارت، به سمت #باب_الجواد روونه شدم.😊
حالا که زهرا پیشم نبود و خیالم ازش راحت بود، چشمام یه برقی زدن که بهبه چه مغازههای رنگارنگی داره این مسیر.🤩💸🧦👚
اما زود نظرم عوض شد که ببین معلوم نیست دوباره کی #فرصت زیارت درست و درمون پیدا کنی،
بیا و طبق باب #آداب_الزیاره "وقت رفتن به روضهی مقدسه گامها را کوتاه بردار و سر به زیر انداخته و بدون التفات به بالا و اطراف" 😌😅 در راه حرم علیابنموسیالرضا "زبان را به ذکر تکبیر و تحمید و تسبیح و صلوات مطهر نما"📿 که در زیارات بعدی باید شلنگ تخته بیندازی و بچه رو از زیر دست و پای جماعت زائرا بیرون بکشی و زبان رو به ذکر 👈🏻 تو رو خدا بیا بشین توی کالسکهت😩 الهی قربون قدمهای کوچولوت بشه مادر 😍👉🏻، مطهر کنی.
اینجوری شد که با یه حال نسبتا معنوی، خودم رو به حرم #امام_رئوف رسوندم و الحمدلله زیارتی کردم بهتر از همیشه.🙏🏻😇
اون لحظهای که تصمیم گرفتم بیخیال مغازه و خرید بشم، یه جرقهای افتاد به جونم،⚡
اگه مامان نبودم (که وجود بچه محدودیتهایی رو برام داشته باشه)، انقدر فرصت رو برای یه زیارت خوب #غنیمت میدونستم؟
قبل از زهرا هیچوقت لحظهها برام انقدر #ارزشمند نبودن!
دیدین اینایی که تو یه اتفاقی یه جورایی مرگ رو تجربه میکنن؟!
سریالای ماه رمضونیش زیاد ساخته شده،
بعد از این تجربه بدو بدو دنبال #توشه جمع کردن و رتق و فتق امورشون میافتن.🏃🏻♂
جرقهه از این جنس بود!
به دنیا اومدن زهرا نابودی من نبوده! 👶🏻💕
دقیقا از جنس همون تولد دوباره بوده که منو به بدو بدو و بهترین استفاده رو از لحظههای زندگی داشتن، دعوت کرده!
وقتی خوابه بیدار باشم و کتاب بخونم،
وقتی هست از وجودش نهایت لذت رو ببرم،
وقتی کار خونه میکنم صوت گوش بدم،
وقتی...
وقتی...
و وقتی فرصت زیارت پیش میاد بخوام که بهترین زیارت رو داشته باشم.
خلاصه که
نایبالزیاره همهی مامانها بودم🌹
تو راه برگشت آقای همسر زنگ زدن که بچه به هر پیر و جوونی میگه مامان و زود باش بیا که دلتنگه، سریع رفتم و از فروشگاه آستان برای زهرا چند جلد #کتاب خریدم.📚
کتابهای انتشارات #به_نشر و #جمکران عموما در عین اینکه محتوای بومی سازی شده خوبی دارن، مستقیم و تصنعی هم معارف رو به بچه انتقال نمیدن.👌🏻
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#روزنوشت_های_مادری
#تولد_دوباره
#اعمل_لدنياك_كأنك_تعيش_أبدا
#اعمل_لاخرتك_كأنك_تموت_غدا
#امیرالمومنین
#علی_بن_موسی_الرضا
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
خودکار و دفترم رو برداشتم یواشکی رفتم اتاق،🤫
رو به دیوار نشستم معلوم نشه دارم چه میکنم تا سراغم نیان!😅
دقایقی گذشت.🕰
خب خدا رو شکر!😌
بچه ها سراغم نیومدن و تونستم با وجود ضیق وقت، #خاطرات روزهای آخر #شیردهی ام را هم بنویسم💪🏻
نگاه متعجبم را به دنبال بچهها راه انداختم.👀
بله! رضا داره دست و پا شکسته #کتاب میخونه📖
و طاها با اشارهی انگشت، کلماتی رو از رضا میپرسه: «این چی نوشته؟ این *ب* داره!»🤩 و...
محمد کوچولو همزمان که داستان رضا رو میشنوه، انگاری داره با لگوها برج میسازه!
چه دنیای قشنگی دارن این سه تا فرشته باهم.😍
چه حس #فراغت خوبی!☺️
ای وااای داره میاد سمت من!🤭
بیحرکت!
دستا بالا!🙌🏻
اومد یه قطعه لگو که کنارم افتاده بود، برداشت و با بیاعتنایی رفت.😏😆
منو باش! میخواستم دفترمو پنهون کنم مبادا صفحاتش به روزگار بقیه کتابام بیوفته😄
منو باش فکر کردم دیده نشستم، اومده ازم شیر بخواد!
راستی یادش به خیر... دلم تنگ شد برای وقتیکه حین شیرخوردنش، میخندید و شیر از گوشه لبش میچکید.😚
یادش بخیر... قبلا رضا تا میدید دارم مینویسم، میخواست نوشتن یادش بدم📝 و رشتهی افکارمو پاره میکرد😕 میرفتم سرمشق بدم! الان ماشاءالله دیگه واسه خودش #دفتر_خاطرات داره!📖 کتاب میخونه.😍
یادش به خیر... طاها چقدر سوال پیچم میکرد.❓❓
دیگه سوالاشو از رضا میپرسه!🤓
راستی دیگه وسط نوشتن هیچکدوم از سرویس بهداشتی پیجم نکردن!!😃
خدا رو شکر، خودشون کارشون رو تمیز انجام میدن.💦🤗
با مرور این #خاطرات، یه لحظه حس کردم دیگه اون روزها تموم شده و دیگه با من کاری ندارن!👋🏻
بغض سنگینی گلوم رو گرفت.😢
حس شادی بابت بزرگ شدن بچهها👦🏻🧒🏻🧑🏻 و #فراغت نسبی من😌 گره خورد با دلتنگی اون روزها... کاش بیشتر لذت میبردم و بهتر استفاده میکردم از اون روزها!😔
بله تمام شد😢
داشت بغضم میترکید،😭 که یکهو محمد کوچولو اومد و به سرعت خودکار رو از دستم ربود و چشم تو چشم ازم پرسید: « برات جوجو بچشم؟؟!»
من:😃 آخ جووون😍 #آن_روزها هنوز کامل تموم نشده!😂
بله عزیزم! شما بیا خرس بکش! بفرما! دفتر که هیچ! سر من تقدیم تو باد.😆
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۲ سال و ۵ ماهه)
ماجرای محمد و #کتاب قصههاش📚
من از اون مامانهایی نبودم که از قبل به دنیا اومدن بچهشون، براش کتاب میخوندن!
حتی تا بعد از یکسالگی محمدم، فک میکردم کتاب براش بی فایده است و هنوز نمیفهمه!🙄
وقتی دوستام تو گروه، از کتاب قصههای مناسب سن بچههاشون میپرسیدن، اونم بچه های هم سن و سال محمد، تنها واکنش من این بود که، وا🤔 مگه بچه هاتون از الان قصه میفهمن؟!😲
تنها کتاب های پسرم، یک کتاب رنگ آمیزی میوه ها (با چند بیت شعر در هر صفحه که هیچوقت نخوندمشون)، و دو کتاب چوبی کوچیک اسم حیوانات بود...
بعدتر یه کتاب قصهی حیوانات هم براش خریدیم، و یه کتاب که دوستم بهمون هدیه داده بود؛
ولی من مقاومت میکردم برا پسرم بخونم.😐
گذشت و گذشت...
محمد دو سالش شده بود و هنوز به جز کلماتی چند، حرف نمیزد.😕
اطرافیان میگفتن چون با پسرت حرف نمیزنی، بلد نشده...
آخه مگه باید چی میگفتم؟!🤷♀️
به جز حرفای روزانه بخور و بیا و بپوش، که حرفی نداشتم...
تا اینکه یه روز، تصمیم گرفتم یکی از دو سه کتابی که داشتم، براش بخونم.
شعرای کتاب، نه منو جذب میکرد، نه اونو!
چون واقعا نمیفهمیدش!
ما داشتیم زبان خودمون، یعنی ترکی یادش میدادیم، و شعرا، همه فارسی بودن...🙁
دست به کار شدم و با افسوسی از اینکه چرا کتاب برای بچههای ترک زبان نداریم😒، محتواشونو برا پسرم ترجمه کردم...🙂
براش خیلی جذاب بود🤩
اما جذابتر از اون، توضیح عکسای کتاب بود!😍
این آینه س
این کمده
مامانش میخواد بهبه بیاره بخورن...
نتیجهش شگفت انگیز بود!🤩
شب که همسرم اومد، داشت همونا رو برای باباش بازگو میکرد
خوشحالیم غیرقابل وصف بود😇
اصن اشک تو چشام حلقه زد
تصمیم گرفتم به صورت جدی براش کتاب بخونم.
راستش یکم سخت بود...
خودمو مجبور میکردم به کاری که هیچ وقت عادت نداشتم.
ولی نتیجهش بهم انگیزه میداد...😊
محمد خیلی علاقه داشت...
حتی وقتی من میرفتم سراغ آشپزخونه، همچنان به صفحاتش نگاه میکرد و معدود کلماتی که ازش یادگرفته بود، برام توضیح میداد...😃
تا چند روز با همین دو سه تا کتابی که داشتیم، سرگرم شدیم...
بعدش در یک حرکت، رفتم لوازم تحریر فروشی سر خیابون، و از معدود کتابایی که داشتن، همه خوباشو خریدم، و شد هف هشتا کتاب جدید🤩
یکی یکی، چند روز یه بار ازشون رونمایی میکردم...
خداروشکر حرف زدنش خیلی بهتر شد.
الانم یکی از علایقش، کنار بازی با لگوها و ماشینهاش، دیدن عکسای کتاباشه...☺️
#روزنوشت
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۳سال و ۱ماهه و #فاطمه ۱سال و ۷ماهه)
یادمه خیلی #دعا کردم که خدا #بچه_دوم رو هر چه زودتر بهمون بده. بعدش هم که فهمیدم به فاصلهی ۹ ماه دوباره باردارم، خیلی #خوشحال شدم.😘
البته مسائلی هم داشتم که سعی کردم با #آرامش براش راه حل پیدا کنم.😇
مهمترینش #از_شیر_گرفتن بچهی اول بود.
فکر میکردم خیلی سخت باشه،
مخصوصا که عباس شبها فقط با #شیر میخوابید.😢
بعد از مشورت و تحقیق و دادن #آزمایش (که کمبود ویتامین خاصی نداشتم) تصمیم گرفتم تا ماه ۵ بارداری به پسرم شیر بدم.
البته شنیده بودم بعضی مامانا تا پایان #بارداری و حتی همزمان با #نوزاد ، به بچهی اول شیر میدن،
اما هم از نظر جسمی سخت بود برام،
و هم حس میکردم شیر دادن به دوتا بچه سخته و بعدش از شیر گرفتن بچهی اولی تا وقتی دومی داره شیر میخوره، خیلی سخت میشه.😅
عباس ۱۴ ماهه بود که یه هفته مامانم اومدن تهران خونهمون،
و با هم از همون روز اول عباس رو از شیر گرفتیم. به روش #یهویی 😆
خوراکیهای مورد علاقهش رو بهش میدادم و چون اکثرا با مامانم مشغول بازی بودن، کمتر به فکر شیر میافتاد😆
شبا هم یا مامانم میخوابوندنش یا من بغلش میکردم و راهش میبردم تا بخوابه.
بعد یه هفته دیگه تقریبا عادت کرد و درخواست شیر نداشت.
برای خوابش همچنان تا یکی دو هفته بغلش میکردم و راهش میبردم و خداروشکر مشکلی نداشتم با #بغل کردنش، چون عباس از اول کلا #سبک_وزن بود😅
بعدش دیگه به یه روش خوب رسیدیم برای خوابش😍
میاومد دراز میکشید کنارم و سرش رو میذاشت روی دستم و با #قصه یا دیدن #کلیپ های منتخب یا #کتاب خوندن توی #موبایل میخوابید😁
و به جای وعده شیر قبل خواب، همیشه یه تیکه نون #سنگک میخورد توی #رختخواب که کامل سیر بشه.😆
برای جایگزین #شیر_مادر هم براش شیر عسل ولرم درست میکردم و با شیشهای که سرش رو بریده بودم تا مثل نی بشه، بهش میدادم. (چون شیشه عادی و #شیرخشک اصلا دوست نداشت)😅
روزی تقریبا دو تا #شیشه شیر عسل میخورد.
مخلوط پودر سویقها و جوانهها و مغزهای مختلف رو هم با کمی #عسل قاطی میکردم و باهاش گلوله درست میکردم و بهش میدادم. که خداروشکر خیلی دوست داشت.
مسئلهی #بدغذایی ش هم حل شد😇
و دیگه بهتر غذاشو میخورد و سیر میشد.😀
پ.ن: مامانایی که بچههای #شیر_به_شیر دارید، شما هم از تجربهتون بگید برامون. چه زمانی و چطور بچهی اولتون رو از شیر گرفتید؟
#اختلاف_سنی_یک_سال_و_نیم
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام به همهی عزیزان همراه🌷
عیدتون مبارک
یه مسابقهی خیلییییی آسون داریم👌🏻
یکی از پستهای کانال رو خودتون انتخاب کنید و به مناسبت روز مادر توی گروه های دوستانهتون بفرستید تا مادران بیشتری به جمعمون بپیوندند.
از صفحه گروهتون اسکرین شات بگیرین و برای ما، به این شناسه، بفرستین تا توی مسابقه شرکت کنید.
@a_tavana76
روز جمعه هم قرعهکشی میکنیم از بین دوستانی که معرفیمون کردن و به ۵ نفر هدیهای تقدیم میکنیم.
پ.ن: هدیهمون کتاب صحیفه فاطمیه هست😍، کلمات و دعاها و صحبتهای حضرت فاطمه (سلام الله علیها).
مامان ۴ تا بچهی قد و نیمقد و اواخر یه توراهی.
مامانی که از نظر عبادت و معنویت در اوج بودن.
خونهداری و بچهداری و شوهرداریشون نمونه و بینظیر بود.
توی خونهشون کلاس درس و آموزش داشتن
و در جای لازم، بالاترین سطح از فعالیت و حضور اجتماعی رو هم داشتن.
شنیدن کلمات و دعاها و دغدغههای ایشون میتونه خیلی بهمون کمک کنه و دلگرمی بده برای ادامهی مسیرمون.
هرجا کم بیاریم، میتونیم با زبان ایشون با خدا حرف بزنیم و دنبال راه چاره بگردیم.
این کتاب عالیه😍
چون مزین به کلمات بهترین بانوی آفرینشه.
حتما توی مسابقهمون شرکت کنید تا این کتاب خوب رو جایزه بگیرید.
حتی اگرم برنده نشدید، خودتون حتما بگیرید و بخونیدش...❤️
#پست_مسابقه
#کتاب
#هدیه
#روز_مادر
#صحیفه_فاطمیه
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif