«۵. تنها محل امن زندگیم!»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
روزها که همسرم پسر اولم رو به مهدکودک و دومی رو به منزل مادرم میبردن، خواب کوتاهی میمردم و کارهای پایاننامهم رو پیگیری میکردم. در اون روزها، با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکردم. از چاه پایاننامه در نیومده، مشکل بعدی پیداش میشد.😥
توی اوج مشکلات تحصیلی و پایاننامه و سر و کله زدن با دو پسر بچهٔ پرانرژی، احساس کردم که از نظر روحی کم آوردم. به اون برهه از زندگیم رسیده بودم که تنها محل امنم، حمام و دستشویی بود.🫢 برای ریلکس کردن، تلفن زدن، فکر کردن، و حتی گریه کردن ازشون استفاده میکردم. پسرها هم سنگر پشت در دستشویی رو ول نمیکردن!🙄 البته فکر کنم هر مادر چند فرزندی این تجربه رو داشته باشه.😬
دیگه مدیریت کار برام سخت شده بود و گیرهای زیادی به پسرها و همسرم میدادم. ۳۶ سالم شده بود... شاید داشتم به میانسالی و بحرانهاش پا میذاشتم.
خداروشکر، به موقع، با مشاور خوبی آشنا شدم و تونستم به کمکشون برخی از مشکلاتم رو درمان کنم. با پیدا کردن ریشهٔ مشکلاتم و پذیرش بعضی مسائل، تونستم از شدت وسواس و کمالگرایی و اثرات منفیش بر اعضای خانواده کم کنم، و جو خونه هم آرومتر شد!😬
یکی از اصلیترین مشکلاتم، نظم بود. من خیلی به نظم و مرتب بودن خونه اهمیت میدادم و این، عملاً با دو تا پسر بچه ممکن نبود. و فقط به خودم، همسر و بچهها فشار میآوردم. از وقتی تصمیم گرفتم که دیگه شلوغی اتاق پسرها رو ندیده بگیرم،😉 یا جمع و جور پذیرایی و آشپزخونه رو صد در صدی انجام ندم، لجبازی پسرها با من، به شدت کمتر شد!
از همون زمان، با دو نفر از دوستانم مشغول نوشتن چند کتابچهٔ سبک زندگی با موضوع طب سنتی، روایات اسلامی و تحقیقات نوین بودیم که البته همچنان کار ادامه داره و مشغولیم.☺️
گرفت و گیرهای پایاننامهٔ تخصصیم تقریباً سه سال طول کشید. در این بین، چند مقالهٔ مروری هم چاپ کردم. بالاخره به مراحل انتهایی کار رسیده بودم، یعنی انتظار کشیدن برای پذیرش مقالهٔ بالینی، که دوران کرونا شروع شد و مدارس و دانشگاهها تعطیل شدن.😷😒
همان ماه اول خونهنشینی کرونا دیدم برای مادرم سخته که دو پسر هفت و سه ساله رو همزمان با هم نگه دارن، البته خودشون چیزی نمیگفتن.🥰 ولی وقتش رسیده بود که در زمینهٔ بچهداری هم استقلالم از پدر و مادرم بیشتر بشه.😆 ولی چهطوری؟!🤔 نوبت مشورت با دوستام بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۶. پای پرستار به خونهٔ ما باز شد.»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
من گروههای دوستی زیادی دارم و ناخودآگاه، بعد از بچهدار شدن، ارتباط صمیمانهم رو با دوستانی که شرایط مشابهی با من داشتند ادامه داده بودم.😉 یعنی دوستان مذهبی پزشک، که چندفرزند داشتند. موقع صحبت با این دوستام بود که متوجه میشدم فقط من نیستم که موقع خونهنشینی، احساس "مفید نبودن" دارم، و هنگام کار کردن بیرون از منزل، عذاب وجدان!😒 یا متوجه میشدم که مشکلات بچههای من مشابه بچههای اونهاست و از تجربیاتشون در زمینههٔ بچهداری و همسرداری خیلی استفاده میکردم.😇
با مشورت باهاشون به این نتیجه رسیدم که دنبال پرستار برای بچهها باشم و در کنارش، خودم توی خونه به کارهای نهایی مقاله و دفاعم برسم. در عین حال اگر مشکلی هم پیش میاومد، خودم هم حضور داشتم و عذاب وجدانم هم به حداقل ممکن میرسید.🥰
خداروشکر در اون ایام، مشکل مالی نداشتیم و همسرم هم موافق بودن. کلی پیام به گروههای دوستانه دادم تا بالاخره بعد از چندین پرستار، فردی که ملاکهای اصلی من رو داشته باشه، پیدا کردم.😊 ایشون به خاطر علاقه به ارتباط با بچهها، این کار رو دوست داشتن. با پسرها فعالیت بدنی کافی داشتن و مذهبی هم بودن. آرامش خاطری رو که به علت حضور ایشون پیدا کرده بودم، فراموش نمیکنم. طی اون دوره ناهار رو معمولاً ایشون درست میکردن و بیشتر، با بچهها بازی میکردن تا کمتر سراغ تلویزیون برن.👌🏻 بقیهٔ کارهای خونه با خودم بود.
همین ایام (نوروز ۹۹)، پذیرش مقالهم اومد. از شادی توی پوست خودم نمیگنجیدم. توی این چند سال، بیشتر متن پایاننامهم رو نوشته بودم ولی تا انجام کارهای نهایی و گرفتن تایید اساتیدم،😮💨 سه ماهی طول کشید تا دفاع کنم. دوران ناشناختهٔ کرونا بود و یه سری مشکلات و ناهماهنگیهای جدید ایجاد شده بود!
ولی بالاخرررره... فارغ شدم!🤓
حالا باید برای آیندهٔ کاریم تصمیم میگرفتم. تصمیمگیری سختم بین دو چیز بود: بچهٔ سوم رو بیارم یا هیأت علمی بشم؟
من عاشق تدریس بودم، هستم، و خواهم بود!😁 اصلاً به عشق هیات علمی دانشگاه، وارد رشتهٔ پیاچدی طب ایرانی شده بودم؛ وگرنه که با مدرک پزشکی عمومی هم میتونستم بیماران رو به شیوهٔ طب سنتی ببینم، مخصوصاً که با شیوهٔ کار و کتابهای قدیمی هم آشنا بودم.
ولی هیأت علمی شدن طب سنتی با هیأت علمی رشتههای دیگهٔ پزشکی متفاوت بود. کم بودن تعداد هیأت علمیها در کنار مشکلاتی مثل جدیدالتاسیس بودن رشته، انجام همزمان کارهای تحقیقاتی پایه و کارهای بالینی، عدم پذیرش توسط پزشکان دیگه، ورود افراد غیرعلمی در امر درمان طب سنتی و... باعث میشد که فشار چند برابر روی اعضای هیأت علمی طب ایرانی باشه.😢
مسئلهٔ مهمتر این بود که کارم دست خودم نبود؛ و من باید خودم و بچههام رو با این کار سنگین وفق میدادم. با شناختی که توی این ۱۸ سال تحصیل و کار پزشکی، از خودم کسب کرده بودم، میدونستم که من از نظر جسمانی نمیتونم هم هیئت علمی باشم و هم مسئولیت فرزند جدیدی رو بپذیرم. ممکنه بعضیا بتونند، ولی من نمیتونستم.🥴🤷🏻♀️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۷. برنامههای دورهمی در فضای آزاد»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
بعد از چند ماه مشورت با دوستام تونستم تصمیم درست رو بگیرم: فرزندآوری!🤗 مخصوصاً که تو ایام خونهنشینی کرونا، در کنارش میتونستم فعالیت مورد علاقهم یعنی آموزش رو هم توی فضای مجازی دنبال کنم. فضای مجازی هم به شدت، نیاز به فعالیت متخصصین دانشگاهی طب ایرانی داشت.
فعالیتم توی فضای مجازی با تمرکز بر موضوع بارداری سالم و سبک زندگی سالم، رشد خوبی پیدا کرد.😍 دو بار در هفته ویزیت حضوری توی دو کلینیک طب سنتی داشتم و یکی دو روزی هم توی خونه، ویزیت آنلاین انجام میدادم. اگه این فعالیتها رو نداشتم، خونهنشینی کرونا رو نمیتونستم تحمل کنم.😩 واقعاً حضور پرستار توی خونه، برام فرصت خوبی بود که بدونم اینجوری هم میتونم یه سری فعالیتها رو با تمرکز انجام بدم.🙃
البته حضور همزمان پرستار و من توی خونه، به اون راحتی که فکر میکنید، نبود،🫢 و ممکن بود یه سری چالش ایجاد کنه! مثلاً بچهها از ناهماهنگی ما سوءاستفاده کنن یا مثل قبل، زمانهای انجام کار خونه یا استراحت دست خودم نبود. یا همسرم هر زمانی نمیتونستن خونه بیان.😅 ولی بالاخره بعد از مدتی به یه نظم و توافق دوطرفه رسیدیم.😃
تعطیلی مدارس و آنلاین شدن آموزشها توی دوران کرونا، مشکلات زیادی برای بچهها ایجاد کرده بود، که من توی اقوام و بیماران کودکم میدیدم. خداروشکر همون ابتدای کرونا من یه دورهٔ سواد رسانهای کودک رو گذروندم و تونستم قوانینی برای کارتون دیدن یا محدوديت استفاده از موبایل برای پسرهای کوچیکم بذارم.😉 البته کاملاً هم طبق آموزشها پیش نرفتمها،😅 خب شرایط همهٔ خانوادهها و اعصاب همهٔ مادرا مثل هم نیست!😁
کرونا که شروع شد امیرعباس اواسط کلاس اول دبستان بود. یعنی کرونا علاوه بر مشکلات تحصیلیای که میتونست براش ایجاد کنه، روی ارتباطات اجتماعیش هم اثرات منفی داشت. البته ماههای اول، همه توی شوک این همهگیری و تغییراتش بودیم و متوجه نمیشدیم. شرایط روانی جامعه هم به شدت متشنج و وحشت خانوادهها به خاطر بالا بودن مرگ و میر روزانه، بالا بود.😱
تابستان ۱۳۹۹، با تعدادی از مادرا و همکلاسیهای پسرم برای جبران اثرات منفی کرونا بر روابط اجتماعی بچههامون، تصمیم گرفتیم برنامههای دورهمی در فضای آزاد رو شروع کنیم. من هم به عنوان پزشک گروه، رعایت دقیق پروتکلها رو کنترل میکردم.😷 مثلاً تا پسرها من رو میدیدن، ماسکهاشون رو که کمکم پایین اومده بود، میدادن بالا...😄 یاد دوران مدرسهٔ خودمون افتاده بودم که تا دخترها ناظم رو میدیدن، روسریهاشون رو جلو میکشیدن!😂
البته با شروع هر موج جدید، بساط این دورهمیهای ما هم جمع میشد و شرایط که آرومتر میشد، برنامه میذاشتیم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۸. نعمت حضور یه گلدختر...»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
به تدریج ارتباط ما مادران با هم بیشتر شد و تونستیم توی خیلی از موارد با هم هماهنگ عمل کنیم. مثلاً تابستان ۱۴۰۰، کنار رودخونهٔ درکه، جشن عید غدیر برای بچههامون گرفتیم.😍 جشن کاملی نبود، ولی اون روزها بیشتر از این، عملی نبود.
پروتکلها دقیق اجرا شدن و حتی برای نشستن، فاصلهٔ ایمن بین زیرانداز هر خانواده رو هم رعایت کرده بودیم. برای قسمت غافلگیری جشن هم، چند نفر از آقامعلمهای پسرها رو دعوت کرده بودیم.
با بزرگتر شدن پسرهامون و همراهی خوب پدرهاشون، کمکم تونستیم دورهمیهامون رو به قرارهای پدر-پسری یا خانوادگی تبدیل کنیم. تا الان که پسرم در شرف رفتن به کلاس پنجمه، ما با همت و همکاری خوب پدرها، تونستیم چندین سفر دستهجمعی بریم و یه هیئت خانوادگی ماهانه رو هم شروع کنیم.🤩
هدف من و همسرم از تداوم این رفت و آمدها، مهیا کردن بستر ارتباطی سالمتر برای پسرهامونه. ما هم مثل همهٔ والدین، نگران دوران نوجوانی بچههامون هستیم. با بزرگتر شدن بچهها، دیگه خیلی از مسائل دست ما نیست.🧐
با توکل بر خدا، و توسل به ائمه (علیهمالسلام) این دوران هم برای ما خواهد گذشت. به امید عاقبتبهخیری همهمون در این ایام پر تلاطم آخر الزمان.🤲🏻
گذشت و گذشت تا اینکه...
بالاخره خدا نعمت حضور گلدختر رو به خانوادهٔ ما هم عطا کرد و باردار شدم.🥰بیشتر از تدابیر طب سنتی، به دعا و چلههای توسل به ائمه (علیهمالسلام) اعتقاد داشتم و ازشون خواستم واسطهٔ من پیش خدا بشن و اگر به صلاح من، همسرم و پسرهام هست، خدا یه دختر به ما عطا کنه. آخه من و همسرم، هیچ کدام هم خواهر نداشتیم.😒
البته در ایامی که در حال تصمیمگیری بودم، فکرهای دیگهای هم به سرم میزد... که اصلاً صلاح هست بچهٔ دیگهای بیاریم یا نه؟🤔 مسائل مالی، اختلاف سنی زیاد بچه با والدین، کاهش فعالیتهای اجتماعی خودم و...
و البته نگرانی برای بعضی از بیماریها و ضعفهای ارثی که در من و همسرم وجود داشت.
بالاخره با کش و قوس فراوان تصمیم گرفتم با پاکسازی و تقویت جدیتر خودم، علائم ضعفم رو قبل از اقدام به بارداری، به حداقل ممکن برسونم.☺️ به امید اینکه انشاءالله خدا هم بر نقاط قوت جسمی و روانی من و همسرم، در شکلدهی نطفه فرزندم، تمرکز کنه. (در واقع همون ژنهای خوبمون)😄
تیر ماه ۴۰۱ دخترم زینب به دنیا آمد. با وجودی که مثل قبل گشایش مالی نداشتیم، ولی تلاش کردم پرستار رو از دست ندم و کمککار خوبی برای کم خوابیهای من بودن.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۹. مسئولیتها در خونهٔ چندفرزندی ما»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
طبق تجربیات قبلیم بعد از تولد دخترم، حتی با وجود کمک پرستار، فعالیتهای اجتماعیم به حداقل ممکن رسید. بعد از هر زایمانم، مدتی طول میکشه تا بتونم بین سه مسئولیت مادری، طبابت و مدیریت خونه، تعادل رو برقرار کنم. البته همه همینطور هستن، ولی مال من بیشتر طول میکشه!😅
در مورد تقسیم کارها، امور بیرون خونه رو همیشه همسرم انجام میدن؛ و حتی گاهی آخر هفتهها توی کارهای خونه هم به من کمک میکنن.☺️
با بزرگ شدن پسرها، من از مشارکت و کمک اونها هم خیلی استفاده کردم. مثلاً معمولاً ظرف غذای مدرسهشون رو خودشون میشورن، یا گاهی توی گردگیری و جاروبرقی، و حتی شستن سرویسها به من کمک میکنن.☺️
شاید بشه گفت این کمکها، بهخاطر فرصتطلبی من، و استقبال از پذیرش هرگونه کمک از دیگران باشه!😜 از من به شما، مخصوصاً جوونترها نصیحت، که هیچ کمکی رو رد نکنید؛ حتی اگر بعدش مجبور باشید کمی تمیزکاری کنید...
بالاخره کمکم کثیفکاریها کمتر میشن، ولی اون کمک، برای یه مادر چندفرزندی بسیار راهگشاست!😉
قطعاً بچهها اوایل برای کار توی خونه، مقاومت میکنن! ولی من هم کوتاه نمیاومدم و نمیام.😉
معمولاً با شروع هر سال تحصیلی بهشون میگم شما بزرگتر شدید و این مسئولیت جدید رو باید انجام بدید. مثلاً امسال بهشون گفتم که خودتون باید ظرف ناهار و تغذیهٔ مدرسهتون رو بشورید. البته گاهی که خسته هستن، خودم براشون میشورم. ولی معمولاً قبل از شام بهشون یادآوری میکنم که حیف شد... ناهار فردا ندارید؛ چون ظرفتون رو نشستید!😜
بیشتر کمک و مسئولیت بچهها وقتیه که مهمون داریم. اینطور وقتها خودشون با جون و دل کمک میکنن.🥰 من از قبل، بهشون وظایفشون رو میگم و انجام اونها رو پیگیری میکنم. توی شرایط دیگه هم معمولاً وقتی از جملههایی مثل "مسئولیت این کار با توئه" استفاده کنم، بهتر جواب میگیرم!
در مورد کمک چند فرزندیها توی کارهای خونه، سه تا مسئله به نظرم اهمیت زیادی داره:
اول، روحیهٔ مادر در مورد سپردن کارها به بقیه؛ یعنی برای خانم خونه، سخت نباشه که کارها همیشه عالی و بینقص پیش نرن.😉
دوم، کمک پدر توی امور خونه، حتی اگه همیشه و هر روز نباشه.
سوم، مسئولیتپذیری و کمک کردن بچهٔ بزرگتر، که باعث میشه کوچیکترها هم راحتتر همراهی کنن.
مثلاً من احتمال میدم که اگر پسر بزرگترم مثل پسر کوچیکترم، روحیهٔ بازیگوشی داشت، مدیریت این مسئله برام خیلی سختتر بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۰. تولد دخترم باعث اعتماد به نفس برادر بزرگش شد.»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
بعد از تولد دخترم، پسر بزرگم خیلی بهش محبت میکنه و واقعاً عاشقشه.😍 این حس برادر بزرگ بودن، براش اعتماد به نفس خوبی به همراه داشته. حتی رفتارش با بقیهٔ بچههای فامیل و دوستان هم تغییر کرده و به همهٔ بچههای کوچیکتر ابراز محبت میکنه.
البته اون اوایل که زینب توی دوران شیرخوارگی برای برادر بزرگترش ذوق میکرد، پسر کوچیکم ناراحت بود و میگفت زینب فقط داداشی رو دوست داره و من رو نه.😔 ولی من بهش میگفتم که جنس دوست داشتن زینب برای شماها فرق داره؛ داداشی رو دوست داره برای دَدَ بردن، ولی تو رو دوست داره برای اینکه باهاش بازی میکنی.
و وقتی خودش هم چند بار دید که زینب برای بازی باهاش ذوق زده میشه و هر چی میگه رو سریع انجام میده، خیالش راحت شد.
بعد از یک سالگی زینب، حس رقابت و حسادت برای پسر دومم طبیعتاً بیشتر شد، البته اصلاً شرایط به بغرنجی قبلی نیست.😉 هم به دلیل تفاوت روحیهٔ پسر اول و دومم، هم به علت اختلاف سنی بیشترش با دختر کوچیکم، و از همه بیشتر به علت اینکه پسر دومم هیچوقت تنها نبوده که به طور ناگهانی با تقسیم محبت و امکانات مواجه بشه. یعنی هر چی تعداد بچهها بیشتر میشه، پذیرش بچهها نسبت به عضو جدید، معمولاً راحتتره.
صد البته بعضی مواقع هم پسرام حق دارن از دست خواهر نوپاشون عصبانی بشن،😅 چون زینب میخواد با زور و گریه به همهٔ وسایلشون دسترسی پیدا کنه!😆 و به سختی سعی میکنم بعضی شرایط رو برای هر سه تاشون تسهیل کنم، یا گاهی میذارم خودشون با هم دعوا کنن! و من بعد از آروم شدن شرایط، بهشون یادآوری میکنم کیه که موقع بازی و خوشحالی با خواهرش، هوس داشتن یه خواهر و برادر دیگه هم میکنه؟!🤪 اون موقع خودشون میخندن و میفهمن که خواهر و برادر داشتن هم اوقات سخت داره و هم راحت!
ادارهٔ زندگی و طبابت با وجود سه بچه، واقعاً راحت نیست. اما همین سختیها و شادیهای بچهداری، برام ارزش افزوده داشته.😇
من با هر کدوم از بچههام، یه سری مراحل رشد روحی رو طی کردم و از خودخواهی به دگرخواهی رسیدم. به نظر من، هر کدوم از مراحل ازدواج و بچهدار شدن، کمک بیشتری برای طی کردن این مراحل رشد به ما میکنه. مثلاً الان بعد از سه تا بچه، حس مادرانگی من بیشتر شده. نه فقط اینکه به همهٔ بچههای موجودات زنده، احساس بیشتری دارم، بلکه حتی میتونم توی کارهای مختلف روزانهم، مادرانهتر فکر و عمل کنم.🥰
همسرم هم با هر کدام از بچهها تغییرات زیادی کردن. اصلاً آدم بعد از بچهدار شدن، یه سری کارهایی رو شروع میکنه یا ادامه میده که قبلاً تصورش رو هم نمیکرد روزی سراغ این کارها بره.😃
خدا رو شکر طی این زندگی ۱۶ ساله، با تلاشهای همسرم، ما مشکلات بغرنج مالی نداشتیم. ایشون ممکنه توی خیلی از کارها، اونطور که من توقع دارم، کمک نکنن، ولی دخالت و مزاحمت هم برام ایجاد نمیکنن و من استقلال زیادی دارم.🤗 گرچه خیلی اوقات دوست داشتم دخالت هم میکردن،😆 ولی تکیهگاه بودن ایشون برای من از همه چیز مهمتره.😊
یکی دیگه از نعمتهای بزرگ ما، حمایتهای همیشگی پدر و مادرهامون بوده و هست. حتی اگه احیانا ما چند وقت براشون زحمتی نداشته باشیم، همین که دلمون به بودنشون گرمه، از همه چیز بالاتره.😍
من توی این برهه از زندگیم که سه بچهٔ ۱۱، ۷ و ۱ ساله دارم، به این نتیجه رسیدم که کارهای جدیتر و دنبالهدار رو بذارم برای زمان بزرگتر شدن دخترم. مثلاً پیگیری پروانهٔ مطب تهران رو گذاشتم برای بعد از ۴۵ سالگیم که زینب هم وارد پیشدبستانی شده باشه به امید خدا.
پشیمون نیستم که هیئت علمی نشدم.
من عاشق تدریسم؛ و الان چون در حیطهٔ تخصصی بارداری در طب ایرانی تمرکز کردم، توی انواع همایشهای علمی، یا مراکز عمومی برای تدریس دعوت میشم.
بنابراین ممکنه الان با قدمهای آرومتری از قبل راهم رو ادامه بدم، ولی دست از تلاش برای اشاعهٔ طب سنتی عزیزم بر نمیدارم.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«رسم چندین سالهٔ ما...»
#مامان_طلبه
(#فاطمه ۸، #محمد ۵، #خدیجه و #زینب ۲ ساله)
السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان (عجلاللتعالیفرجهالشریف)
ما تو شهرمون شب نیمهٔشعبان مراسم آرگیز گردانی داریم که بچهها عاشقشن.😍
مردم شهر چه فقیر، چه غنی در خونههاشون رو باز میکنن. هر کی هر چی که میتونه تهیه میکنه، بچهها میرن در خونهها...
وقتی برمیگردن کلی خوراکی با خودشون میارن.
مردم میناب از قدیم بر این باور بودن که به نیت سلامتی امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) حداقل در هفت خونه باید برن.
من خودم بچگی عاشق این شب بودم. با دوستام کلی ذوق میکردیم، تا چند وقت خوراکیهای خوشمزه داشتیم.😍
بیسکوئیت، سکه، لواشک، کیک، آبمیوه، شربت، کلوچه، شکلات، نخودآب، یخمک و...
این خاطرات شیرین خودم از این شب باعث شده دیگه الان بچهها رو هم میبرم، ذوقش خیلی زیاده.🤩🥰
امسال فاطمه ازم پرسید:
مامان حق لیلی شنبه است یا یکشنبه؟
گفتم: شنبه
چشماش از ذوق درخشید و گفت: آخ جون...
من چند روزه دارم بهش فکرمیکنم.😍😍
اون لباس حریر زرد و بلندم رو تنم میکنم.
محمدم چون عاشق امام زمانه و خودش رو سرباز آقا میدونه، هر مناسبتی که اسم حضرت توش باشه و به نامش باشه، چشماش برق برقی میشه.🤩
چون پسره و عاشق آتیشبازی🙃
میگه مثل میلاد امام علی (علیهالسلام) بریم جشنی که نورافشانی داره.😍
رسم چندین سالهمون این بوده که سهم خودمون رو بردیم منزل مادر همسرم تا اونجا بین مردم تقسیم بشه، خودم و بچهها هم رفتیم تو هیاهوی شهر.
از همسرم پرسیدم بچگی خودشون تو روستا چطور بوده؟!
ایشون هم تایید کردن که از هفتهها قبل مردم واسهٔ این شب پول جدا میکردن.
شب عید خونهٔ عمو اسماعیل که میرفتن بهشون پول عیدی میدادن.
حتی کسانی بودند که اگر میخواستن برای هر کسی لباس هدیه بدن، نگه میداشتن شب نیمهٔشعبان این کارو میکردن.🥰
خلاصه اینکه شور و هیجان خاصی تو شهر میپیچه.😍
همه خوشحالن
میخندن
بهترین لباسها رو میپوشن😍
و تو این شب صدای حق لیلی حق لیلی (حق شب) تو تمام کوچههای شهر به گوش میرسه.😊
ساعاتی از شب که میگذره، دیگه یا دورهمیهای خانوادگی داریم یا میریم به مراسمات جشنِ مسجد و هیئات.
پ.ن۱: آرگیز همون آردگیز یا الک هست که در قدیم از برگ درخت نخل ساخته میشد و بچهها دستشون میگرفتن، که امروزه جای خودش رو به کیسههای پلاستیکی داده.
پ.ن۲: حق لیلی یعنی حق شب میلاد رو ادا کنیم.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«دیدن خواب...»
#مامان_طلبه
(#فاطمه ۸، #محمد ۵، #خدیجه و #زینب ۲ ساله)
دیدن خواب غیر از خواب دیدنه
میگین چطور؟!🤔
همین الان محمد اومد کنارم دراز کشید و گفت:
مامان خوابهای منو ببین.
منم با گوشهٔ چشم نگاهش کردم و لبخند زدم: باشه
با خودم گفتم منظورش اینه که حس و حال مو موقع خواب ببین یا مثلاً من علم غیب دارم میفهمم چه خوابهایی میبینه.🤪
چشماشو بست و با انگشتای دست دو طرف پلکهای چشمش رو باز کرد و گفت: مامان، اینطوری خوابهامو ببین.😂😂
#کیف_کوک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«به همین سادگی! به همین خوشمزگی»
#ف_اردکانی
(مامان #محمداحسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱، #زینب ۹ و #محمد سعید ۴.۵ ساله)
ساعت هشت است که به خانه میرسم.
از ساعت سه که از خانه بیرون رفتهام، بچهها را ندیدهام. دلم برایشان تنگ شده🥹 و همزمان خستگی امانم را بریده.
کلید را میچرخانم و در را که انگار مثل من خسته است، به سختی هل میدهم و باز میکنم.
از حیاط نگاهی به پنجره میاندازم تا اوضاع را بررسی کنم، نور کم خانه مثل خبرچینی میگوید که بچهها تا ساعتی قبل خواب بودهاند.😴
وارد خانه که میشوم، همه چیز بیروح است. بچهها سلامم را با اکراه پاسخ میدهند😕 و باز چشمشان را به تلویزیون میدوزند... تنها کسی که استقبال گرمی میکند، پسر کوچکم سعید است. بعد شروع میکند به شکایت که حوصلهام سر رفته، حسین نگذاشته پویا ببینم،🥲 زهرا به من آدامسش را نداده😒 و...
خسته نگاهش میکنم، بغلش میکنم و چند بوس آبدار از لپهایش میکنم تا تلافی چند ساعت دوری را درآورده باشم.😍 دلم میخواهد یک ساعتی بخوابم😴 اما ناگاه دلم از بیروحی خانه ملال میگیرد.😞 به خودم یادآوری میکنم که مادر باید شادیبخش باشد...
با خستگیام چه کنم؟
یک ساعت دیرتر خوابیدن تا حالا کسی را نکشته.😉
فکری به ذهنم میرسد!
با خوشحالی رو به بچهها میگویم:«کی پایهست کیک درست کنیم؟»
چشمها از تلویزیون کنده شده و به سمتم میچرخد.👀 برق شادی در صورت دخترها نمایان میشود، حسین دلش را صابون کیک خانگی میزند😅 و سعید هورا گویان در بغلم میپرد و میگوید: تبلُّب بگیریم؟
تبلُّب بابا؟
تا حالا دلم رضا نداده تلفظ درست تولد را به او یاد بدهم!😅🤭
سری به نشانهٔ تایید تکان میدهم و به دنبال دستور کیکی راحت در پیامهای ذخیرهشده برای روز مبادا میگردم. در دلم خدا خدا میکنم که همهٔ مواد موجود باشند و خداوند پاچه خواری محمدحسین برای خرید رفتن را به من تخفیف دهد...😅
بساط کیکپزی حاضر میشود. تخممرغها و شکر را زینب و سعید نوبتی با همزن برقی هم میزنند، زهرا مسئول مخلوط و الککردن مواد خشک میشود و من مسئول گرمکردن شیر نسکافه
و در عرض تقریباً یک ربع و بعد از یک همکاری دلچسب، کیک داخل فر قرار میگیرد...😋
ساعتی بعد هم با ورود بابا، یک دورهمی و تَبَلُّب! صوری به صرف کیک و شیر و میوه برگزار میشود و شادی همهجا را فرا میگیرد.
🌸به همین سادگی🌸
پ.ن: چون کیک خوشبافت و خوشطعم و راحت و سریعی بود، توی پست بعدی طرز تهیهشو براتون میفرستم:😋😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«چرا خودم دست به کار نشم؟!»
#فاطمه_م
(مامان #رضا ۹، #مرتضی ۷، #محمدعلی ۵ و #زینب ٢ساله)
ماجرا از اونجا شروع شد که توی یکی از گروههام یه بنده خدایی از تقویم رمضانی که برای دختر روزه اولیش خریده بود، رونمایی کرد.🥰
یه تقویم پارچهای بود که ٣٠ تا خونه داشت و رو هر خونه از یک تا سی شماره داشت. خونهها حالت جیب بودن و توی هر خونه یه کاغذ کوچولو بود که فعالیت خاص اون روز توش نوشته شده بود یا شکلاتی چیزی توش میذاشتن، راستش از ایدهش خوشم اومده بود ولی قیمتش نسبتاً بالا بود.😍🤭
از طرفی تو فکر این بودم چهکار کنم که ماه مبارک رمضان برای بچهها خاص و ویژه بشه؟!🤔😊
✅یکدفعه یه جرقه به ذهنم رسید.🤩
چرا خودم دست به کار نشم؟!⁉️🤨
دوست داشتم کاری که انجام میدم ماندگاری داشته باشه و بشه چندسال استفاده کرد.👌🏻
این شد که رفتم خرازی و نمد زرد و مشکی گرفتم 💛🖤 و کلی فسفر سوزوندم تا بتونم شکل ستارهای که مد نظرمه روی نمدها بکشم.😃
نتیجهش شد ٢٧ تا ستارهٔ نمدی زرد و ٣ تا ستارهٔ نمدی مشکی برای ایام شهادت.🌟
بعد با همون نمد ٣٠ تا جیب هم درست کردم و روی جیبها از ١ تا ٣٠ با ماژیک نوشتم و جیبها رو با چسب مایع به ستارهها چسبوندم.🪄
حالا مرحلهٔ نخ کردن ستارهها بود...🤓
بالای ستارهها رو سوراخ کردم و با کاموای سبز💚 (برای ستارههای فرد) و کاموای قرمز❤️ (برای ستارههای زوج)
نخشون کردم.
بعدم به ریسه آویزونشون کردم و تمام. 😍🤩
حالا ریسهٔ ماه رمضانیِ کار دست خودمون آماده بود.🥰🥳
هر روز هم توی جیب ستارهها یه فعالیت میذارم. این که هر روز برن سراغش، ببینن امروز چی در میاد براشون... شگفتانهست.😃
سعی میکنم یه کار معنوی باشه (مثلاً صلوات، یه آیه از جزء اون روز) با یه فعالیت دیگه که جالب باشه (کمک در آماده کردن افطار، بازی، خاطرهگویی و...)
هنوز مال همهٔ روزها رو ننوشتم، شاید در ادامه چیزای جالبتری به ذهنم برسه.😇
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«چطوری جزءخوانی کنیم؟»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۶.۵، #فاطمه ۵ و #زینب ۱ سال و ۸ ماهه)
توی ماه رمضونهای بعد از مادر شدنم، شرایط مختلفی داشتم هر سال.
گاهی روزه میتونستم بگیرم و اکثراً هم به خاطر بارداری یا شیردهی نمیتونستم روزه بگیرم.
یه سالهایی سرم خلوتتر بود و میتونستم توی ماه رمضون روزی یک جزء قرآن رو بخونم و یه سالهایی ختم قرآنم نصفه میموند و کامل نمیشد.😥
داشتم امسال فکر میکردم که چیکار کنم بتونم با وجود مشغلههای سه تا بچهٔ کوچیک و آشپزی و روزهداری و مهمونی و… روزانه یک جزء رو بخونم و ختم قرآن این ماه رمضان رو کامل کنم.
یه سری نکات و راهحلها به ذهنم رسید:
تلاوت یک جزء قرآن حدود ۳۵ دقیقه زمان میخواد. صوتهای تحدیر (تندخوانی) جزء به جزء قرآن هم توی اینترنت هست و میشه همراه با اونها تلاوت کرد. که اونم حدود نیم ساعت زمان میبره.
البته من دوست دارم بدون گوش دادن صوت، خودم از روی متن قرآن بخونم و حس میکنم اینطوری تمرکز و دقتم به معنی آیات بیشتره و همهش نگران این نیستم که طبق سرعت قاری پیش برم و بهش برسم.😅
میدونم در طول روز این نیم ساعت زمان خالی رو دارم و چه بسا روزی بیشتر از نیم ساعت هم توی گوشیم مشغول سر زدن به فضای مجازی هستم. پس مشکلم کمبود زمان نیست.🤭
سعی میکنم اول صبح بعد از نماز، که بچهها خوابن و خونه ساکته، قرآن بخونم. هم تمرکزم بیشتره و هم هنوز گرسنه و تشنه نشدم و سرحالم.
کلا بهتره که همیشه مهمترین کار روزانهمون رو توی همون ساعتهای اول صبح انجام بدیم که خیالمون راحت بشه.☺️
میدونم که اگر بخوام یکباره کل یک جزء رو بخونم (یعنی ۳۵ دقیقه پشت سرهم بخونم) ممکنه خوابم بگیره و خسته بشم و تمرکز و حوصلهٔ کافی رو نداشته باشم و لذت نبرم از خوندن قرآن و هی منتظر باشم که زودتر تموم بشه و صفحههای باقی مونده رو بشمرم و…
پس به جاش یک جزء رو توی ۳ یا ۴ نوبت میخونم.👌🏻
گوشیم رو به اندازهٔ ۱۰ دقیقه کوک میکنم و همون مقدار قرآن میخونم و بعدش پا میشم یه کار دیگه انجام میدم. چند دقیقهای رو به خودم استراحت میدم و دوباره برمیگردم. (مثل روش پومودورو که چهار تا ۲۵ دقیقه کار با فواصل ۵ دقیقهای استراحت داره)
ترجیح میدم از روی مصحف (قرآن چاپی) با اندازهٔ بزرگ بخونم که تمرکزم بیشتر باشه. اگر قرآن دم دستم نبود، از روی گوشی هم میخونم یا اگر بیرون برم، قرآن جیبیم رو میبرم تا از فرصتهایی که پیش میاد استفاده کنم و بخونم. نکتهٔ مهم اینه که قرآن رو جلوی چشمم و روی میز بذارم که هر وقت دیدم یادم بیفته بخونم در طول روز.😉
اگر بعدازظهر بشه و هنوز جزء رو نخونده باشم، سعی میکنم از هر روش و فرصتی استفاده کنم تا بخونم. فرصتهای کوتاه ۵ دقیقهای که بچهها با هم مشغول بازی میشن، وقتی که زینب میخوابه، حتی آخر شب موقع شیردادن به زینب و در حالت دراز کشیده.😅
طبق تجربهٔ سالهای قبل میدونم که اگر یک روز از جزء خوانی عقب بمونم، جبرانش توی روز بعد سخت میشه. پس سعی میکنم روزانه یک جزء رو تموم کنم.
اگر هم قسمتی از جزء موند، فرداش بیشتر وقت بذارم و جبران کنم و نذارم بمونه.
بهتره که برای قرآن خوندن یه زمان مشخص اختصاص بدیم که فراموش نکنیم. مثلاً بعد از نماز صبح یا بعد از نماز ظهر یا هر ساعتی از روز که سرمون خلوت تره. میشه ساعت کوک کرد که سر ساعت خاصی روزانه بهمون یادآوری کنه برای قرآن خوندن.
پ.ن: جزء خوانی و ختم قرآن توی ماه رمضان سنت و فرصت خیلی خوبیه که بتونیم یک دور کلام وحی رو بخونیم و مرور کنیم و بهره ببریم.
ولی ممکنه شرایطش رو نداشته باشیم و نتونیم روزی یک جزء بخونیم.
پس به جاش هر چقدر که میتونیم بخونیم. نصف جزء، یک حزب، دو صفحه، یک صفحه یا نصف صفحه.
مهم اینه که توی این ماه عزیز، بیشتر از قبل برای انس با قرآن و تلاوت و تدبر تلاش کنیم.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱. احتمالاً سندروم داونه...»
#ط_احمدوند
(مامان #فاطمه ۱۲.۵، #علی ۸، #خدیجه ۴.۵ و #زینب ۲.۵ ساله)
ظهر عاشورا و در اوج عزاداری، مداح شروع کرد به روضهخونی، داشتم به دختر کوچک یک سالهم شیر میدادم که با روضهٔ حضرت علی اصغر (علیهالسلام) یکدفعه انگار یکی بهم گفت الان وقتشه!
همون جا آقا رو به خون به آسمون رفتهٔ حضرت علی اصغر قسم دادم که نیتم رو قبول کنن و بهم توان بدن تا بتونم باز هم برای امام سرباز به دنیا بیارم.😊
توی بارداری سوم و بعدش، اینقدر درد و سختی کشیده بودم که اون موقع گفتم من اصلاً در توانم نمیبینم که بازم بچه بیارم.😞
نذر کردم و گفتم آقا من یه حسین و یه زینب هم میخوام، ولی دلم میخواد حسینم مثل خودت بشه و در راه دین خدا شهید بشه و زینبم مثل خواهرت، زبان تبلیغ دین باشه.
۵ ماه بعد اولین نشانههای استجابت دعا مشخص شد.
شرایط راحت نبود، مدت زیادی از بارداری به خاطر همسایهٔ بی ملاحظه و سر و صداهای نصف شبانهاش از ساعت ۲ تا ۴ نصفهشب خدیجه خانم به بغل، تو خونه راه میرفتم بلکه دختر بدخواب شدهم بخوابه. 🤷🏻♀️
به خاطر بارداری کمردرد گرفته بودم و حتی عید ۱۴۰۰ درگیر بیماری کرونا هم شدم.😥
۱۳ هفته بودم که مامای پرتلاش درمانگاه برام سونوگرافی انتی نوشتن، در حالیکه نه از من اجازه گرفته بودن، نه بهم اطلاع دادن.😶
نهایتاً رفتم سونوگرافی و بهم گفتن ضریب خطر ۱.۵ و احتمالاً سندروم داونه!
خلاصه که این سونوگرافی باعث ترس و نگرانیم شد ولی به هیچکس چیزی نمیگفتم. بین خودم و خدای خودم شروع کردم به چلهٔ زیارت عاشورا و حدیث کسا و...
تا کم میآوردم سراغ اهل بیت میرفتم.😓
ماه هشتم دیگه بریده بودم. خیلی نگران بودم و مدام به همسرم میگفتم از بیمارستان رفتن میترسم. ترس و نگرانیهام به خاطر حرفها و واکنشهای دکترها و کادر بیمارستان بود.😥
این بار هم امام رضای عزیزم (علیهالسلام) به دادم رسیدن. هر سال یک بار من رو دعوت میکردن، اما امسال قبل از به دنیا آمدن دخترم هم، منو به زیارت خودشون پذیرفتن و آرامم کردن.🥹
چقدر نگاه کردن به گنبد و بارگاهشون آرامشبخش بود.
به امام رضا (علیهالسلام) میگفتم به حق جوادت، به حق خواهرت کمکم کنید و بهم توان بدید، من فقط به شما اعتماد دارم و تکیهگاهی جز شما ندارم خودتون کمکم کنید.😭
دیگه وقتش رسیده بود.
زینب خانم با کمک مامای سیدی که با وجود تموم شدن شیفتشون، به خاطر کمک به من داخل بیمارستان مونده بودن، دنیا اومد.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif