#پ_شکوری
(مامان #عباس 2.9 و #فاطمه 1.3 ساله )
آخه چرا این بچهها اینقدر نادون و زبون نفهم هستن؟؟!!😑
اصلا شاید مهمترین چالش مامانا که باعث میشه خیلی سختی بکشن و حرص بخورن از دست بچهها همین باشه!
خدایا چی میشد این بچهها عاقل بودن و اینقدر کارهای غیرعاقلانه انجام نمیدادن که هم خودشونو به خطر بندازن و هم ماها رو اذیت کنن؟!😣
چی میشد میفهمیدن که نباید غذاشون رو بمالن به سر و کله و لباساشون و پخش کنن تو کل خونه؟😮
حالا جوابشو بشنویم از استادی که از حکمت کارای خدا خبر دارند و میتونن برای ما دریچهای باز کنن به سمت علم بینهایت خدا و حکمتهاش در آفرینش...
۱. اگه نوزاد با فهم و شعور کامل به دنیا میاومد ، از اینکه یهویی با یه دنیای جدید و کاملا پیچیده مواجه شده، به وحشت میافتاد و گیج میشد.
فرض کنید ما رو یهو ببرن توی یه دنیای جدید خیالی که همه چیش برامون جدیده. چه حسی بهمون دست میده؟ مثل کسی که اسیر میشه و میره به یه سرزمین جدید و چیزی از زبون و آداب مردم اونجا نمیدونه.😮😦
۲. از طرفی نوزاد چون جسمش هنوز خیلی ضعیفه، خودش نمیتونه از پس هیچ کاری بر بیاد. لازمه بقیه بغلش کنن، عوضش کنن، بهش غذا بدن و توی گهواره بخوابوننش. اگر عاقل بود حتما خیلی احساس خفت و خواری میکرد.😢
۳. اگه بچهها کاملا عاقل بودن، شیرینی و جذابیت خاصی هم نداشتن احتمالا!
خیلی از شیرینکاریهای بچهها، حاصل همین نادونیه!😍
و اگه بچهها شیرین و جذاب نبودن، چقدر زندگی باهاشون سخت میشد!
۴. اگه بچهها عقلشون کامل بود، دیگه خودشونو مستقل و بینیاز از پدر و مادر میدیدن.
شیرینیهای فرزندپروری از بین میرفت و مصلحتی که توی سرگرمی والدین با بچهها هست، محقق نمیشد.
بچهها با مامان و باباشون انس نمیگرفتن ومیرفتن دنبال کار و زندگی خودشون و حتی ممکن بود بعد از چند سال دیگه والدین و خواهر و برادراشون رو نشناسن!
و اگه بچهها بینیاز بودن از کمکهای والدین، به تبع قدر زحماتشون رو نمیدونستن و توی دوران پیری و نیازمندی، تنهاشون میذاشتن.😢
پ.ن:
خیلی حس خوبی داشتم بعد از خوندن این مطالب جالب توی کتاب توحید مفضل.
امام صادق علیه السلام برای شاگردشون( مفضل بن عمر) توی ۴ جلسه حکمت خلقت انسان، حیوانات، طبیعت و علت بلاها و آفتها رو توضیح دادند
و مفضل کلمه به کلمه نوشته و برای ما به یادگار گذاشته.
فایل کتاب توحید مفضل با ترجمه علامه مجلسی رو در ادامه میتونید دانلود کنید. بخونید و لذتش رو ببرید.👌🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_قربانی
(مامان #روحالله ۱.۵ ساله)
یه ساعتی شب داشت شیر میخورد و بیخیال نمیشد😏
تا خوابش میبرد و از کنارش کمی جم میخوردم باز نق زدنش شروع میشد و دوباره منو میکشید سمت خودش😫
این سناریو بیشتر از پنج بار تو یه شب تکرار شد.
دیوونه شده بودم دیگه😟
آخرش همسرم گفت ولش کن دیگه شیرش نده تا خودش بخوابه.
چند لحظهای ازش دور شدم و پسری هم داشت نق میزد و تو تاریکی دنبال من میگشت👀
از حالت خوابیده کامل بلند شد بالاسرم ایستاد.
و نگاه ملتمسانهش برای شییر...
یه دقیقه هم نمیتونستم این ناله و عجزش رو تحمل کنم🙄
بنده خدا جز این راه هیچ آرامش و مامن دیگهای نداره...
فکر کردم آیا درسته بذارم انقد ناله کنه تا خوابش ببره یا نه؟
اون قسمت از مناجات کتاب ادبیاتمون یادم اومد از بوستان سعدی که میگفت:
بنده بازش بخواند باز اعراض کند و دیگر بار به تضرع و زاری بخواند و این بار حق سبحانه و تعالی گوید حاجتش روا سازید که از او شرم دارم فلیس له غیری...
برای پسرکم جز من کسی نیست...
و برای منم جز تو هیچ کس...
پس جوابم بده و هدایتم باش...
پ.ن: آیا این روش همه جا درسته؟ قطعا نه.
اونجا که قاطعیت لازمه برای رشد فرد و برای دوری از خطر و کارهای زشت نباید با گریه و زاری بچهها دلمون نرم بشه،
و درواقع همین قاطعیته که دلسوزی محضه👌🏻
کما اینکه هرجا لازم بوده خدا هم قاطع و صریح با ما برخورد کرده و درجای مناسبشم آغوش امنش رو باز گرده برامون...🌹
واقعا مادری و مربی بودن یعنی شبیه خدا شدن.
به نظرم مادری و تربیت حقیقتیه که اگه درست بفهمیمش میتونیم ربوبیت خدا رو هم درک کنیم...♥️
#سبک_مادری
#عارفانه_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۲ سال و ۵ ماهه)
ماجرای محمد و #کتاب قصههاش📚
من از اون مامانهایی نبودم که از قبل به دنیا اومدن بچهشون، براش کتاب میخوندن!
حتی تا بعد از یکسالگی محمدم، فک میکردم کتاب براش بی فایده است و هنوز نمیفهمه!🙄
وقتی دوستام تو گروه، از کتاب قصههای مناسب سن بچههاشون میپرسیدن، اونم بچه های هم سن و سال محمد، تنها واکنش من این بود که، وا🤔 مگه بچه هاتون از الان قصه میفهمن؟!😲
تنها کتاب های پسرم، یک کتاب رنگ آمیزی میوه ها (با چند بیت شعر در هر صفحه که هیچوقت نخوندمشون)، و دو کتاب چوبی کوچیک اسم حیوانات بود...
بعدتر یه کتاب قصهی حیوانات هم براش خریدیم، و یه کتاب که دوستم بهمون هدیه داده بود؛
ولی من مقاومت میکردم برا پسرم بخونم.😐
گذشت و گذشت...
محمد دو سالش شده بود و هنوز به جز کلماتی چند، حرف نمیزد.😕
اطرافیان میگفتن چون با پسرت حرف نمیزنی، بلد نشده...
آخه مگه باید چی میگفتم؟!🤷♀️
به جز حرفای روزانه بخور و بیا و بپوش، که حرفی نداشتم...
تا اینکه یه روز، تصمیم گرفتم یکی از دو سه کتابی که داشتم، براش بخونم.
شعرای کتاب، نه منو جذب میکرد، نه اونو!
چون واقعا نمیفهمیدش!
ما داشتیم زبان خودمون، یعنی ترکی یادش میدادیم، و شعرا، همه فارسی بودن...🙁
دست به کار شدم و با افسوسی از اینکه چرا کتاب برای بچههای ترک زبان نداریم😒، محتواشونو برا پسرم ترجمه کردم...🙂
براش خیلی جذاب بود🤩
اما جذابتر از اون، توضیح عکسای کتاب بود!😍
این آینه س
این کمده
مامانش میخواد بهبه بیاره بخورن...
نتیجهش شگفت انگیز بود!🤩
شب که همسرم اومد، داشت همونا رو برای باباش بازگو میکرد
خوشحالیم غیرقابل وصف بود😇
اصن اشک تو چشام حلقه زد
تصمیم گرفتم به صورت جدی براش کتاب بخونم.
راستش یکم سخت بود...
خودمو مجبور میکردم به کاری که هیچ وقت عادت نداشتم.
ولی نتیجهش بهم انگیزه میداد...😊
محمد خیلی علاقه داشت...
حتی وقتی من میرفتم سراغ آشپزخونه، همچنان به صفحاتش نگاه میکرد و معدود کلماتی که ازش یادگرفته بود، برام توضیح میداد...😃
تا چند روز با همین دو سه تا کتابی که داشتیم، سرگرم شدیم...
بعدش در یک حرکت، رفتم لوازم تحریر فروشی سر خیابون، و از معدود کتابایی که داشتن، همه خوباشو خریدم، و شد هف هشتا کتاب جدید🤩
یکی یکی، چند روز یه بار ازشون رونمایی میکردم...
خداروشکر حرف زدنش خیلی بهتر شد.
الانم یکی از علایقش، کنار بازی با لگوها و ماشینهاش، دیدن عکسای کتاباشه...☺️
#روزنوشت
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
عزاداران کوچک من!
#محرم آمد و
#هیئت نرفتیم، 😞
#دسته_عزا ندیدیم، 😔
حتی صدای #روضه و گریه نشنیدیم. 😭
لقمهای معرفت با چاشنی ادب، تواضع و محبت همه آن چیزی بود که تقدیمتان کردم. 🖤
اما امسال تشنه و گرسنهتر از سالهای پیش، دیگر قصه، سرود و سیاهی زدن راضیتان نکرد...
با آرزوی اینکه خانهمان «رَوضهٌ مِن رِیاضِ الجَنَّة» باشد، بساط روضه پهن کردیم، سیاهی زدیم🏴
در حالیکه میخواندیم:
« ما حلقه به گوشیم
در جوش و خروشیم
با اذن تو هر سال پیراهن مشکی میپوشیم
دل را به تو دادیم
مشتاق جهادیم
جز مهر تو را در دل خود راه ندادیم
حسین جانم حسین
حسین جانم حسین»
حلوا پختیم
چای ریختیم
به رسم #ادب،
نعلین از پا درآوردیم
پیراهن مشکی بر تن کردیم،
شانه بر موهایمان زدیم،
پیشانیبند یا حسین(ع) بستیم،
طبل و زنجیر و پرچم
یک دسته عزای کوچک...
دو زانو خدمت بانی مجلس خانم فاطمه زهرا(س) نشستیم
و
برای حسینش سینه زدیم...
باشد که فردا روزی خدمت مهدیاش سربازی کنید. 🖤
#روزنوشت
#مادرانه_های_محرم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif