eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علیهاالسلام 🔹لیلةالقدر محمد🔹 ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه! لیلةالقدر محمد، فاطمه! ای خدا مشتاقِ یارب یاربت ای سلام انبیا بر زینبت عالم خاکی، محیط غربتت آفرینش، گشته گم در تربتت کاروانِ دل، روان در کوی تو قبلۀ جان محمد، روی تو مشعل شب‌های احیای علی نقش لبخندت مسیحای علی خلق عالم، سائل و روزی‌خورت لیف خرما وصله‌های چادرت ای سه شب بی‌قوت و، از قوت تو سیر هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر وحی، بی ایثار تو کامل نشد هل اتی، بی‌نان تو نازل نشد آن که خاک مقدمش جان همه... گفت: جان من، فدای فاطمه! ای که در تصویر انسان زیستی کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی؟ فوق هر تعریف و هر تفسیر هم پاک‌تر از آیۀ تطهیر هم ای سجود آورده بر پای تو سر ای خدا هم از نمازت مفتخر مرتضی را محو صحبت کرده‌ای غرق در دریای حیرت کرده‌ای مدح تو کی با سخن کامل شود وحی باید بر قلم نازل شود آسمانی‌ها مسلمان تواند بندۀ مقداد و سلمان تواند آنچه هست و نیست فیض عام توست خوش‌ترین ذکر امامان، نام توست از نبی تا حضرت مهدی، همه ذکرشان یا فاطمه یا فاطمه ای گدا با کوه غم، خرسندِ تو حلِّ صد مشکل ز گردنبندِ تو.. شمع جمع اهل محشر چهر توست مُهر هر پرونده مُهر مِهر توست جز تولای تو دست‌آویز نیست بی تو رستاخیز، رستاخیز نیست دستگیر خلق در محشر تویی منجی و بخشنده و داور تویی محشر از فیض تو گلباران شود عفو، مشتاق گنه‌کاران شود صحنۀ محشر همه پابست توست اختیار نار و جنت دست توست مِهر تو روز قیامت هستِ ماست ریشه‌های چادرت در دست ماست روز محشر کار ما با فاطمه‌ست نقش پیشانی ما یا فاطمه‌ست بی‌کسیم و جز تو ما را نیست کس روز وانفسا تو را داریم و بس از کرامت بر جبین ما همه ثبت کن «هذا محبُ الفاطمه»...
علیهاالسلام 🔹مادر🔹 یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید حق هرچه آفرید از این دختر آفرید... جوشید چشمه در دل قرآن به نام او اعجاز، تشنه بود و خدا کوثر آفرید یک ذره نور فاطمه را ریخت روی خاک لولاک گفت و این همه پیغمبر آفرید... از عرش تا به فرش کسی لایقش نبود از جلوۀ جلال خودش حیدر آفرید می‌خواست تا خلاصه شود عشق در کلام از بین واژه‌های جهان مادر آفرید
علیهاالسلام 🔹تبسم کوثر🔹 صبح طلوع زهر‌ۀ زهرا رسیده است پایان ظلمت شب یلدا رسیده است ای روزگار، دورۀ هجران تمام شد یعنی برات وصل به امضا رسیده است بگشای چشم شوق به سوی فرشتگان ای باغ گل، زمان تماشا رسیده است عطر گل محمدی از مکه می‌وزد فصل گل و تبسم گل‌ها رسیده است تا آن‌که غرق نور شود آسمان وحی ماهی به نام اُمّ اَبیها رسیده است آمد ندا:«فَصَلِّ لِرَبِّک» حبیب ما محبوب ما! حبیبۀ دل‌ها رسیده است بر دفتر تبسم کوثر نوشته‌اند آیینۀ تجسّم طاها رسیده است قفل حدیث قدسیِ لولاک باز شد امشب کلید حلّ معما رسیده است امشب سروش غیب به گوش خدیجه گفت: مام دو مریم و دو مسیحا رسیده است مرضیه‌ای که سورۀ انسان مدیح اوست انسیه‌ای به جلوۀ حورا رسیده است هر کس رسیده است به هر رتبه و مقام از پرتو ولایت زهرا رسیده است یعنی که آدم صفی‌الله از این طریق کم‌کم به علمِ «عَلَّمَ الاَسما» رسیده است از چشمۀ کرامت زهرای اطهر است، فیضی اگر به مریم و حوّا رسیده است تا بنگرد کلیم، تجلّای طور را اشراق او به سینۀ سینا رسیده است... زهرا که هر شب از دل محراب تا سحر نورش به عرش «ربّی الاعلی» رسیده است زهرا که سر به سجدۀ شکر خدا گذاشت آوازه‌اش به مسجدالاقصی رسیده است زهرا که چون به خطبه صدایش بلند شد پژواک او به عالم بالا رسیده است زهرا که «اِنَّ اَکرَمَکم» ترجمان اوست در بندگی به قلّۀ تقوا رسیده است زهرا که در مقام رضا، مجتبای او تا بی‌کرانِ صبر و مُدارا رسیده است زهرا که در مقام شهادت، حسین او از کربلا به «لیلة‌الاسری» رسیده است زهرا که در جبین درخشان زینبش ایمان به رتبه‌های تجلّا رسیده است... ما مثل قطره، دست به دامان کوثریم دریاست قطره‌ای که به دریا رسیده است... تنها نه مِهر فاطمه آرام جان ماست عشق علی به دادِ دلِ ما رسیده است ای دل، نظر به پنجره‌های بقیع کن پایان کار عشق به این‌جا رسیده است...
چون «فاطمه» هیچ واژه‌ای ناب نبود روشن‌تر از او، آینه و آب نبود شب‌ها که به محراب عبادت می‌رفت محتاج، کسی به نور مهتاب نبود
ای روی تو جلوه گاه سرمد زهرا وی سینه تو بهشت احمد زهرا عید تو بوَد، ببخش عیدی ما را زان دست که بوسیده محمد زهرا
باز به من راه سخن باز شد طایر اندیشه به پرواز شد تا که کند سیر، مقامات را مدح کند،‌ مادر سادات را گر، نه مدد از نظرِ وی رسد خامه به طوف حرمش کی رسد؟ اختر تابنده‌ بُرج شرف گوهر رخشنده‌ دُرج شرف مایه‌ فخریه‌ خیرالبشر دوستی و دشمنی‌اش، خیر و شر ریزه خور سفره او، اولیا در بَر او بر سَرِ پا، انبیا روح نُبی ، جان نبی، ذات دین کشته شده بر سرِ اثبات دین در شرف و عفاف، الگو تویی به بانوان، بزرگ بانو تویی به بی‌قرین ، نیست قرین تو کَس و گر کسی هست، علی هست و بس! بود به دستور خدای اَحد که مصطفی به دست تو، بوسه زد جن و ملک، کمینه خیل توأند خلق، عوالم به طُفیل توأند حُب تو، شیرازه‌ اُمّ الکتاب سایه‌نشینِ مِهر تو، آفتاب مقدم تو داده به خاک، اعتبار فرش کند از تو به عرش، افتخار هم ز سَران، خود پسرانت سَرند هم، همه مفتخر زِ تو مادرند در صف محشر، چو رسد گام تو محشر دیگر شود از نام تو به‌گاه غم ذکر امامان، همه فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه دامن تو، حسین، می‌پرورَد آن‌که دل خدای هم می‌برَد فضه‌ تو، معلم عالمی که دارد از یَم کمالت نَمی خانه‌ تو گلبُن عشق و عفاف به گِرد آن کعبه بوَد در طواف صبر تو را نداشت ایوب، هم اشک تو را نریخت یعقوب، هم عبادت و خدمت تو، متصل دسته‌ دستاس ز دستت خجل چشم ملَک، محو نماز شبت گوش فلک، به نغمه‌ یارَبت
روزی که بهشت دین شکوفائی داشت سرتا به قدم سرور و زیبائی داشت با آمدن فاطمه، پیغمبر وحی گلخنده و لبخند تماشایی داشت ..... شام غم مصطفی سحر شد، تبریک دامان خدیجه پرگهر شد، تبریک این ذکر لب است مادر گیتی را: سرحلقۀ انبیا پدر شد، تبریک
در محفل عاشقان بخوان مهدی را تبریک بگو از دل و جان مهدی را در سجده پس از ولادتش دخت نبی میگفت که یارب برسان مهدی را ..... امشب که نبی خنده به لبها دارد دامان خدیجه عطر زهرا دارد می بوید و می بوسدش و از همه بیش بوسیدن دست او تماشا دارد ..... جبریل به عرش نقش کوثر زده است طوبی گل تسبیح به پیکر زده است از خانه ی کوچک محمد امشب خورشید زمین و آسمان سر زده است ...... امشب که خدیجه روی خندان دارد از عالم قدس چهار مهمان دارد زهراست به دامنش و یا در دل شب خورشید درون خانه پنهان دارد ..... امشب همه آیات جلی سجده کنند بر درگه لطف ازلی سجده کنند از بعد ولادتش به شکرانه ی دوست زهرا و محمد و علی سجده کنند
آنشب از كنگره عرش خدا گل میريخت سوسن و نسترن و لاله و سنبل میريخت قمرى از شاخ طرب نغمه سرايى مى كرد شبنم شوق ز مژگان قرنفل مى ريخت .... آسمان ساكت و مرموز و تماشايى بود ماه در خلوت انديشه تبسم مى كرد چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى كوثر از فيض خداوند تلاطم مى كرد ..... قدسيان خيره در آئينه خلقت بودند خلوت انس ملك محفل شاديها بود شب شب عشق شب عاطفه بود و رحمت شب ميلاد گل باغ خدا زهرا بود .... تا فروزان شود از مشرق جان جلوه ی حسن كعبه پروانه صفت آينه دارى مى كرد حجرالاسود مى شست رخ از زمزم شوق مكه تا آمدنش لحظه شمارى مى كرد ‌.... فاطمه انسية الحوراء زهراى بتول چشمه سار شرف و عفت و پاكى زهرا زن به يمن قدمش معنى والايى يافت چشم بگشود چو بر عالم خاكى زهرا .... چشم مولا على از خنده ی او روشن شد چون كه قنداقه ی او در بر احمد آمد سوره كوثر شد ورد لب خيل ملك كوثر عشق به قرآن محمّد آمد
قرآن گشودم آیه ی محشر بیاورم میخواستم که سوره ی کوثر بیاورم من کیستم ز فاطمه سر در بیاورم باید کسی شبیه پیمبر بیاورم هنگام وصفت عقل  مرا ترک می کند معراج رفته شان تو را درک میکند با نور تو زمین شرف آسمان گرفت چل روز مصطفی ثمری بی کران گرفت پابر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت تا آمدم بگویم زهرا زبان گرفت گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت مادر سلام، گوشه ی چشمی به ما کنید مادر سلام، درد مرا هم دواکنید با این امید در زده ام تا که وا کنید لطفی به این اسیر یتیم گدا کنید حالا اگر چه چادر تو وصله دار هست من سائلم همیشه برایم انار هست یا آیه آیه آیه ی خود(( هل اتی)) کنی یا از کرم لباس عروسی عطا کنی چادر امانتی بدهی تا چها کنی یک قوم را به نور خدا آشنا کنی دنیا تو را نخواست که اینقدر زشت شد خاکی که زیر پای تو آمد بهشت شد دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور با تو کم است فاصله تا انتهای نور همسایه ات اگر که شده آشنای نور  این بوده است از برکات دعای نور در آسمان نور چه بدری ،شبیه توست در سال یک شب است که قدری شبیه توست در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود یادآور بهشت خدای جلیل بود سرچشمه ی وضوی تو از سلسبیل بود جاروی خانه ی تو پر جبرئیل بود دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد آبی که گشت مهرییه ی تو گلاب شد آنکه تورا به جمله ی ((لولاک)) می شناخت درک تورا فراتر از ادراک می شناخت پرواز را چه کس بجز افلاک می شناخت بانوی آب را پدر خاک می شناخت... نام پدر همیشه به دنبال مادر است خیر العمل محبت زهرا و حیدر است
دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه قلب من و محبت و مهر و ولای فاطمه طبع من و قصیده مدح و ثنای فاطمه جرم من و شفاعت روز جزای فاطمه به بذل دست فاطمه به خاک پای فاطمه منم گدای فاطمه منم گدای فاطمه رشته مهر فاطمه سوی خدا کشد مرا دل بولاش داده ام تا به کجا کشد مرا گر به زمین زند مرا ور به سما کشد مرا درد اگر عطا کند یا به بلا کشد مرا پای برون نمی نهم ، از سر کوی فاطمه وانشود لبم مگر ، به گفتوگوی فاطمه مهر و محبتش بود طینت من سرشت من ز دوستیش آبرو داده به روی زشت من روضه بی چراغ او مینوی من بهشت من شکرخدا که گشته این قسمت وسرنوشت من سنگ محبت ورا بر سر و سینه می زنم به یاد خاک قبر او داد مدینه می زنم مرغک طبع من شده طوطی او هزار او کبوتر دلم زند پر به سوی مزار او قلب شکسته ام بود در همه حال ، زار او شفا گرفت چشم من زخاک ره گذار او خانه کوچکش بود کعبه آرزوی من از آن خوشم که فضه اش نظر کند به سوی من رشته چادرش اگر به دست انبیا رسد شعار فخر انبیا به عرش کبریا رسد از لب جانفزاش اگر زمزمه دعا رسد جان زنوای گرم او به جسم مصطفی رسد کسی که قدر و هل اتی گفته خدا به صف او کجا قصیده های من بود رسا ، به وصف او فاطمه ای که مصطفی خوانده به رتبه مادرش به احترام می کند قیام در برابرش به دست و سینه و جبین بوسه زند مکررش بوی بهشت یافته از دم روح پرورش مادح او کسی به جز خدا شود ، نمی شود حق سخن به مدح او ادا شود ، نمی شود منم که مهر داغ او نقش گرفته بر دلم سرشته با ولایتش دست حق از ازل گِلم اوست که هست تا ابد گره گشای مشکلم زشعله محبتش داده ضیا به محفلم درآیم از دری دگر گر از دری براندم نمی روم زکوی او چه راندم چه خواندم عصمت داوری نبود اگر نبود فاطمه جنت و کوثری نبود اگر نبود فاطمه هیچ پیمبری نبود اگر نبود فاطمه احمد و حیدری نبود اگر نبود فاطمه آنچه که آفریده حق بوده برای فاطمه گفت از آن سبب نبی من به فدای فاطمه کسی که در کتاب خود ثنای او خدا کند کسی که پیش پای او قیام مصطفی کند پیرهن عروسی اش به سائلی عطا کند کسی که خاک فضه اش دوای دردها کند چگونه رد کند زخود مریض دردمند را مریض دردمند را فقیر مستمند را به پیش بحر جود او محیط کمتر از نمی گدای کوی خویش را اگر عطا کند کمی همان عطای اندکش فزون بود زعالمی مرا چه غم اگر خدا به مهر او دهد غمی دل بولاش بسته ام در آرزو نشسته ام تیر غمش مگر رسد به سینه شکسته ام ای که به قلب عالمی نقش گرفته داغ تو ای که پریده مرغ دل از همه سو سراغ تو میوه معرفت خورد روح الامین ز باغ تو نور دهد به دیده ها تربت بی چراغ تو قسم به قبر مخفی ات ، قسم به خاک تربتت خون ، دل پاره پاره ام ، گشته به یاد غربتت کاش به جای مشعلی سوزم در کنار تو کاش چو اشک زائری افتم بر مزار تو کاش چو قلب مرتضی بودم داغدار تو کاش به جای محسنت سازم جان نثار تو فیض زیارت تو را همیشه آرزو کنم تربت مخفی تو را به اشک شست و شو کنم ای که خزان شد از ستم بهار زندگانی ات گشته خمیده سرو قد به موسم جوانی ات مدینه بعد مصطفی ندیده شادمانی ات قسم به عمر کوته و به رنج جاودانی ات عنایتی عنایتی « میثم » دل شکسته ام رو به سوی تو کرده ام دل به غم تو بسته ام
زهرا محلّ جلوه ی الله اکبر است آیینه ی تمام نمای پیمبر است کوثر عطیّه ایست خدا داده بر رسول زهرا عطیّه، اُمّ اَبیها و کوثر است هرگز کسی به مرتبه اش پی نمی برد از ظرف عقل قدر مقامش فراتر است با وحی و با حدیث و روایات یا به شعر مدحش به هر زبان بشود نامکرر است توحید بی ولایت او غیر شرک نیست اصلاً ولای فاطمه توحید آور است سِّرُالصّلات، حضرت صدّیقه هست و پس ذات نماز مشتقِ انوار حیدر است زهرا که انبیاء متوسّل به او شوند حتماً مقامش از همه ی انبیا سر است احمد برای دیدن او اذن می گرفت جبرییل وحی بر در او حلقه بر در است مثل قیامت است قیامش کنار در این ابتدای قائله ی روز محشر است از آتشی که بر در او شعله ور شده در خون و اشک مردم دیده شناور است در را شکست دشمن و رویش خراب کرد از ضرب درب، تیزی مسمار بدتر است تقصیر میخ بود که جان از تنش گرفت از بس که ردّ ضربه ی آن، زخم پرور است از داغ فاطمه دل سنگ آب می شود اما حسین جنس غمش جور دیگر است در قتلگاه تیزی مسمار دشنه شد آن دشنه ای که روی سپیدی حنجر است صورت به خاک خورده و در پنجه های شمر موی حسین روبروی چشم خواهر است زینب بیا و مادر ما را کمک بده در قتلگاه این که فتاده است مادر است