#شعر_آئینی
#ماه_محرم_حسینی
#حضرت_زینب_س
بانوی عشق ، صبر و حیا وامدار توست
باغ بهشت ، زنده به بوی بهار توست
زین ابی و زهره ی زهرای اطهری
منظومه ی زمین و زمان در مدار توست
معلوم شد ز خنده ی روز ولادتت
عشق حسین فاطمه دار و ندار توست
«ترویج دین به خون گلوی حسین شد»
تکمیل دین به گیسوی آشفته کار توست
فریاد تو تداعی شمشیر حیدر است
در شام و کوفه خاطره ی اقتدار توست
فتوای عشق بود که پیشانی ات شکست
در پیش دوست این سند افتخار توست
یک نصف روز باغ تو پژمرد از عطش
هر لاله جلوه ای ز دل داغدار توست
پر میکشید روح تو و همسرت شنید
نام حسین لحظه ی آخر شعار توست
در مدح تو کلام کمیل است نارسا
ناقابل است شعر من اما نثار توست
شعر: کمیل کاشانی
#بحر_طویل
#گودال_قتلگاه
کیست این پای کشیده ز همه هست و گرفته سر و جان را به سر دست و به جانان شده پابست و ز صهبای وصال آمده سر مست و گذشته ز تن و جان و سر و افسر دخت و پسر
و همسر و هفتاد و دو یار و نفسش سوخته از سوز عطش حنجرهاش خشک و دلش آتش و
چشمش شده دریا نگه دوخته بر نیزه و شمشیر سراپا شده از چار طرف پیکر پاکش
سپر تیر و پیامش همه تهلیل و کلامش همه تکبیر به مرآت جمالش شده تفسیر کتاب
الله اکبر به گمانم که خداوند بود پیشرو و پشت سرش خیل رسولان مکرم، سپهش
یوسف و یعقوب و مسیحا و کلیم است و ذبیح است و خلیلالله و آدم به سرش
سایه پیغمبر اسلام و یمینش ملک آب و یسارش ملک خاک و مطیعش ملک نار و مریدش
ملک باد وزنند از جگر سوخته فریاد که: ای بر تو سلام از طرف خلق و خدا باد
بده اذن که یک لحظه بگیریم و ببندیم، بکوبیم و بسوزیم سر و جان و تن این
قوم دغا را.
شعر:استاد حاج غلامرضا سازگار
🍁سوگنامه اسارت🍁
پایان روز واقعه بود و شبی سیاه
بر شاهدان مانده ز طوفان کربلا
کشتی بخون نشسته و مصباح کائنات
صد پاره تن فتاده به گردابی از بلا
بعد از غروب حادثه اهل سقیفه باز
آتش به دامن حرم قدسیان زدند
در غارت شبانه شیاطین شتافتند
داغی دوباره بر دل آزادگان زدند
دشتی پر از غزال رمیده ز شعله ها
بر روی خارهای بیابان دویده اند
در آن شب سیاه ، ...هراسان و بی پناه
یک جای امن در دل صحرا ندیده اند
کابوس شوم شام غریبان چو شد تمام
"خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار"
یک قتلگاه جسم ستاره بدون سر
یک کهکشان اسیر ، .. همه سینه داغدار
آغاز راه بود و اسیران هراسناک
از اینکه بود همرهشان شمر و حرمله
رفتند از حریم شهیدانِ بی کفن
با دستهای بسته و پای پر آبله
بر هر سریر نیزه سری مثل آفتاب
روشن نموده بود شب بی ستاره را
تصویری از شُکوه وَ بالنَّجمِ یَهتَدون
هادی شدند راه پر از سنگ خاره را
هرگز کسی ندیده شود آسمان اسیر
یا آنکه روی نی .. سر شمس و قمر کنند
کوهی بَرند بر سر بازار و بعد از آن
نا مردمان به هلهله در وی نظر کنند
ای آسمان که دست ترا بسته ریسمان
باید فلک ز غصه ی تو جان بدر کند
آتشفشان سینه ات ای کوه اقتدار
داغ ستاره های سحر... شعله ور کند
خون می چکد ز چشم قلم بر اسارتت
هر واژه در بیان غمت لاله گون شده
از رنج زخمهای دلت ای اسیر عشق
در این چکامه قافیه هم رنگ خون شده
طبع "شقایق" از غم تو دم گرفته است
در روضه ای که وصف تن پاره پاره است
طاقت نداشت روح غزل در مصیبتت
وقتی که سینه از غم تو چار پاره است
حمید رضازاده " شقایق"
کرمان
"زبانحال حضرت زینب کبری (س) خطاب به رأس برادر"
#یا_ثارالله
بر سرِ نیـزه ، بــرادر...! بخـدا ، جـای تو نیست
گرچه صـوتی ز روی نیــزه چو آوای تو نیست
جــای تو عــرش بـریـن است نه بر روی زمیـن
خــاک تیـــره ـ بخــدا ـ لایـق مــأوای تو نیست
پسر حیــدری و سبط پیمبـر (ص) که : به دهر
سروْ چون شاخهای از قامت رعنــای تو نیست
با چه رو شمــر دنی ، کُشت تو را تشـنهلبان ؟!
دید چون رنگ به رخساره و سیـمای تو نیست
بــه "ولای" تـــو ســـپردم دل محــنـــت زده را
که کنــون در دل من غیـــر "تــولّای" تو نیست
آمــدم تـــا کــه : ببــوسـم رخ گـلگـــون تــو را
چه بگویم کــه سری بر تـن و بــالای تو نیست
"خــاک عــالــم به سرم ، کز اثـر تیـــر و سـنان
جای یک بوسهی من بر همه اعضای تو نیست"
آنقــدر زیـــر سُــم اسـب ، بـه تــو تــاختــهانـد
که نشـانـی دگر از پیکـــر و اجـــزای تو نیست
چشم من کاسه ی خــون است ز مظـلومـی تو
بخــدا عــاطفــه در سینه ی اعـــدای تو نیست
کـاش میشد که نبــینم تــن صــد چـــاک تو را
کـه توانی به دو چشمم به تمــاشــای تو نیست
کـاش میشد که دهـم جـــان به غــم فرقت تو
که بجز خـون به دل خـواهــر تنهــای تو نیست
بــا عـــزیــزان تـــو ام هــمسفــــر شـــام بـــلا
که درین قافله جز داغ غـــم افــزای تو نیست
گرچه خون است دلم ، صــبر کنم پیشهی خود
تا نگــوینـد که : این اُخـت شکیــبای تو نیست
از تــو آمــوختــهام خـــم نکنـــم قــامـت خود
نــزد دشمــن، که جـز از مکتب والای تو نیست
به مقــــام تـو کجـــا میرسد ای فــانــی عشق!
صدچو مجنونکه کسی نیز چولیلای تو نیست
چون تــویـی خــون خـدا ، ای پسر شــیر خـدا
خونبهــای تو به جـز خــالـق یکتـــای تو نیست
خــون تــو ریخـت اگر روی زمیــن دشمــن تـو
وسعـت روی زمیــن درخـور دریـــای تو نیست
تو که هستی؟ کـه همه شـایـق عشـق تو شدند
نیست یکتن کهبجان عاشقوشیدای تو نیست
پَــر قنــداق تو بخشید به فطــرس پــر و بــال
معجــزی بهتـر ازین نیـز به امضــای تو نیست
شــرح عشـق ازلـــی درخـــور هــر کـس نبــوَد
خـامـه ی عشق به غیر از ید بیضـای تو نیست
عـــرش تـا فـــرش همـــه ، مست تــولای تواند
بـــادهای نــاب تر از ساغــر صهبـــای تو نیست
بی قرینی تو به ایثــار و سخـــا ای شـه حسن!
حــاتــم طــایی، یک حــرف الفبـــای تو نیست
هــر کـه دم میـزند از همـت و مـــردی و مــرام
تـــار مـــویــی ز ســر زلـف چلیـــپای تو نیست
وآنکـه خــود را ز کـرامـت بکنــد بــا تو قیــاس
هــر کـه باشد بخـــداونــد ، مثــــنای تو نیست
دم عیــسیٰ ز شمیـــم نفــسات معجــــزه کـرد
انبـــیا را بـه جهـــان ، غیـــر تمنـــای تو نیست
یوسف مصـر ، اگر شهـــره به زیبـــایـی هسـت
گــوشــه ای از رخ زیـبــــای دل آرای تو نیست
"دشمنت کشـت ولی نـــور تو خــامــوش نشد"
هیچ نوری به جهان چون مَهِ سیمای تو نیست
تــو شــدی اُسـوه ی آزادگــی و عشــق ، ولــی
جز دنـائـت سخن از دشمـن رسـوای تو نیست
(ساقـی) دلشده در حسرت درگــاه تــو هسـت
حرمی، چون حــرم انــوَر و اعــلای تو نیست.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(السلام علیك یا ایا عبدالله)
حسین جان! نالههایم را شنـیدی
به جسم خستهام روحی دمیـدی
چو دیدی شوق تو دارم به سینه
مرا با عشق، سوی خود کشـیدی.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#امام_سجاد_علیه السلام
آب است می خورم به لب شوره زار ، تلخ
حالا چهل خزان شده برمن بهار ، تلخ
هر وقت کودکی طلب آب می کتد
دریای شوره ام بشود آبشار ، تلخ
اطراف چشم من شده یک گود قتلگاه
در کامم است مزه هر چشمه سار ، تلخ
آری نبوده لذت میدان به کام من
اما شدم به شهد شهادت دچار ،تلخ
پیرم تمام عمر جوانی نکرده ام
بر این جوان گذشته همه روزگار ، تلخ
قربان که خلق بر سر قربانی اند آه
بر مردم است عید به من ناگوار تلخ
هر چادری که نو بکنند اهل خانه ام
نو می شود ز عمه من یادگار تلخ
شرمنده است شاعر از این عاشقانه که
تنها شده ست با غمتان هشت بار تلخ
زینت کریمی نیا
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْــدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
#امام_سجاد_در_عزای_پدر
از بس کـه : در عــزای پــدر ، گـریه میکند
خــونها به جــای اشک بصـر گـریه میکند
بـانگ تــلاوتی که به گـوشش رسیده است
بــر نـیـــزه ، از لبـــان پـــدر ، گـریه میکند
از ظهـر خـون و شام غریبـان اهلبیت (ع)
هر شب نشـسته تا به سحـــر گـریه میکند
چـون کشــتی ســـپاه حسیـنی بــه نیـــنوا
در خون شدهست زیـر و زبـر گـریه میکند
بیـند به چشم خویش چو در آسمـان عشق
بــر نیـــزه هــا طـــلوع قمـــر گـریه میکند
دیــده گـــلوی اصغــــر در خــون تپــیده را
پــرپــر شــده ز تیـــر سهســر گـریه میکند
بر روی نیـزههـای سـتم چونکه دیـده است
هفتــاد و دو جــداشـده سـر ، گـریه میکند
از مــرگ جانگــداز عــزیـزان مصطفی(ص)
با اشـک و آه و خــون جگـــر گـریه میکند
بیـــند چـو آل عصمــت سلطــــان کــربـــلا
در راه شــامِ غـــم بــه سفـــر گـریه میکند
یـــاد لبـــان تـشــنـه ی بــابــا ، بــه روی آب
چون میکنـد به دیــده نظـــر گـریه میکند
آه و فغـــان تشــنهلبـــان را شـنــید و دیــد
نـــزد ســـتـم نـکـــرد ـ اثــــر ، گـریه میکند
هر چنــد گــریــهخیـــز بـوَد شـرح کــربـــلا
امـــا بــــرای خـلـــــق بشـــر ، گـریه میکند
چون کـربلا حیــات مسلمانی است و دیــن
بـــر مُســلمِ بـــدون خـبـــــر ، گـریه میکند
این اسـت شـرح راز امـامــت ، کـه بـا دلـی
خـالی ز بغـض و کیـنه و شـر گـریه میکند
در کـــربـــلا، کـه هسـت نمـــاد مقـــاومــت
بــر پیـــروان خســته کمـــر ، گـریه میکند
بـر آن جمــاعتی کــه : بــه بـــازار عـاشـقی
پیـوسـته چـون کنــند ضـــرر گـریه میکند
چون عــدهای شدند ز غفـلت، غـــلام ظـلم
بــر شـیعـیــان تــشــنـهی زر ، گـریه میکند
(ساقی) همین بساست در احـوال آن امام
در مــرگِ شـاهِ نیــزه به سـر ، گـریه میکند
شد عاقبت شهیــد به حکـم "ولیـــد" پست
گردون دوباره از غمی عظما به غم نشست.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#تنور_خولی
بالا گرفت شعله ی داغ تو با تنور
تاج سرم، سر تو کجا و کجا تنور
باید خدا بخیر کند انتهاش را
وقتی که هست سهم سرت ابتدا تنور
خولی امان نداد سرت را بغل کنم
حالا به جای من شده حاجت روا تنور
خولی نداد پاسخ این پرسش مرا
آخر میان این همه جا پس چرا تنور؟ !
زد روی صورتش زن خولی همین که دید
افتاده رد خون گلوی تو تا تنور
کاری که با تن تو سه روز آفتاب کرد
آورد یک شبه به سرت آن بلا تنور
در کربلا نبود اگر از غذا خبر
در کوفه بود منزل تو از قضا تنور
خاکستری که بر سر و رویت نشسته است
کار عجوزه ی سر بام است یا تنور؟!
حجم سر تو کم شده و داد میزنم
ای بی وفا زمانه و ای بی حیا تنور
نانی نخورده ایم به یاد سرت حسین
هر جا که دیده ایم من و بچه ها تنور
جز روی دامنم همه جا سر گذاشتی
نیزه... درخت... طشت طلا... زیر پا... تنور
#یا_مظلوم
#حضرت_زینب_اسارت
#روز_یازدهم
شبِ این قافله بی تو سخت گذشت
جنگِ با حرمله بی تو سخت گذشت
بین دشمن سوار ناقه شدم
خیلی این مرحله بی تو سخت گذشت
مُردَم از تب بی تو خیلی سخت گذشت
جانِ زینب بی تو خیلی سخت گذشت
سیلی و آتیش و تازیانه ها...
اولین شب بی تو خیلی سخت گذشت
رو خاکه برهنه پیکرت حسین
الهی بمیره خواهرت حسین
سر تو که روی نیزه ها زدن
افتاد از رو ناقه دخترت حسین
میدونی که خیلی دلخونم حسین
میدونی به لب رسید جونم حسین
با اینا که کشتنت، برم سفر؟
من بدون تو نمیتونم حسین
بعد تو پشت و پناه ما کیه
سر و کار دختر تو با کیه
تو که شیرخواره اتو خاک کرده بودی
پس سرِ کوچیک، رو نی برا کیه
بی تو زینب تو بی پناه میره
با کتک از دلِ قتلگاه میره
چشماتو ببند رو نیزه نبینی
شمر کنار خواهر تو راه میره
#عبدالزهرا
#تنور_خولی
آنکه می بوسید جبریل امین خاک درش
سر درآورد از تنور خانه ی خولی سرش
خواهرش دنبال او میگشت در مقتل ولی
یافت او را در تنور نیمهروشن مادرش
هر تنوری که غروبی داخلش نان پخته اند
قدری آتش هست تا شب در دل خاکسترش
دود میشد خاطرات مادرش کنج تنور
روی مویش میچکید اشکِ دو چشمان ترش
همسر خولی دگرگون شد سرش را تا که دید
بی گمان جان میدهد سر را ببیند دخترش
صورتش زخمی و گیسویش تماماً سوخته
چیزی از رویش نمانده تا ببوسد خواهرش
بوی نان آورد با خود از برای اهل بیت
سیر شد قبل از همه از زندگانی همسرش
راه طوالنیِ این سر از تنور آغاز شد
اول راهی که این باشد امان از آخرش
آن درختی که سرش را ظهر بر شاخه گرفت
گریه می کرد از سر شب تا سحر برگ و برش
#یا_مظلوم
#حضرت_زینب_اسارت
#کوفه
یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی
یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی
پایانِ باشکوه،به کابوس بد بده
زینب رسیده کوفه..،پدر جان مدد بده
چشمان شور،آینه ات را نظر زدند
در پیش خانه ی تو سرم را به در زدند
در کوفه سهم دختر تو آهِ سرد شد
پنجاه سال پردهنشین..،کوچهگَرد شد
تا پای ما به معرکهای نامراد رفت
خلخال دخترانِ حسینات به باد رفت
این کوفیان به نسل تو،گمراه گفته اند
خیلی به دخترت بد و بیراه گفته اند
بی حرمتی به آل تو وقت ورود شد
از بس که سنگ خورد حسینات..،کبود شد
نیزه نشین تو همه را پیر کرده است
شکل سرش دو مرتبه تغییر کرده است
این حرمله به کامِ همه،زهرِ ناب ریخت
این حرمله کنار رباب تو آب ریخت
از دست این مصیب جانکاه..،داد..،آه
زینب کجا و مجلسِ اِبن زیاد...،آه
در بزم او نمک به غمِ جاریام زدند
با چوبدست روی لب قاری ام زدند
کوفه که زیر پاش نهاد احترام را...
باید خدا بخیر کند شهر شام را
#بردیا_محمدی
#حضرت_زینب_اسارت
#کوفه
در ماتمی بی انتها با چند کودک
تنها رها کردی مرا با چند کودک
یک خیمه ماند و یک بغل دلواپسی و
من ماندم و این ماجرا با چند کودک
هی چهره ات را در سرم تکرار کردم
هی گریه کردم بی صدا با چند کودک
وقتی صدای داد و بوی دود آمد
دیدی چه کرد آن شعله ها با چند کودک؟!
تا پرده خیمه به یکسو رفت دیدم
خورشید روی نیزه را با چند کودک
می خواستم پنهان کنم اما رقیه
زل زد به سرهای جدا با چند کودک
یک باره سمت خیمه هامان حمله کردند
من مانده بودم زیر پا با چند کودک
سیلی زدند و معجر از سرها کشیدند
با من قبول اما چرا با چند کودک؟
وقتی سرت با من تنت از من جدا بود
راهی شدم از کربلا با چند کودک
ای کاش می دیدی که در کوفه چه کردند
مردم میان کوچه ها با چند کودک
در راه هم گویی هزاران حرف دارند
با صورت خونی بابا چند کودک
لب تشنه خواهر فقط لب تر کن امروز
باید بیایم تا کجا با چند کودک؟!
#حسن_اسحاقی
#حضرت_زینب_اسارت
#کوفه
ای صبر تو چون کوه در انبوهی از اندوه
طوفان بر آشفته آرام وزیده
ای روضه ترین شعر غم انگیز حماسه
ای بغض ترین ابر به باران نرسیده
ای کوه شبیه دلت و چشم تو چون رود
هر روز زمانه به غمت غصه ای افزود
غم درپی غم درپی غم درپی غم بود
ای آنکه کسی شکوه ای از تو نشنیده
من تاب ندارم که بگویم چه کشیدی
تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیدی
تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی؟
که آمده ای با دل خون قد خمیده
نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل
شد شعر به یک روضه مکشوف مبدل
نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟
این بیت رسیده ست به رگ های بریده
این کرب و بلا نیست مدینه ست در آتش
شد باز درون دل تو شعله ور آتش
در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش
ای آنکه شبیه تو کسی داغ ندیده
این قافله توست سوی کوفه روان است
برنیزه برای تو کسی دل نگران است
شکر است که تا شام فقط ورد زبان است
رفتید دعا گفته و دشنام شنیده
سخت است که بنویسم دستان تو بسته ست
مانند دلت قد تو چندی ست شکسته ست
قد تو شکسته ست نماز تو نشسته ست
من ماندم و این شعر و گریبان دریده
#محمدرضا_شرافت
#حضرت_زینب_اسارت
#قتلگاه
تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند
به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم..
گمان به نیزه و شمشیر و سنگ میبردم
ولی به کندی خنجر! گمان نمیکردم!
همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد
ولی ز چکمه ی لشکر گمان نمیکردم
تصورم ز اسارت طناب بود اما..
بدون چادر و معجر گمان نمیکردم
#سیدپوریا_هاشمی
مُردَم از تب بی تو خیلی سخت گذشت
جانِ زینب بی تو خیلی سخت گذشت
سیلی و آتیش و تازیانه ها...
اولین شب بی تو خیلی سخت گذشت
#عبدالزهرا
#امام_سجاد_مدح
#امام_سجاد_شهادت
بیرون زده از خیمه چه نوری، چه امامی
بیرون زده در روز، عجب ماه تمامی
میآید و در راه قیاماً و قعودا
گامی به زمین خورده و برخاسته گامی
میآید و پیشانی او صبح، چه صبحی
میآید و پیش نظرش شام... چه شامی
شمشیر به دست آمده لبیک بگوید
بیآنکه بگوید پدر از جنگ، کلامی
او تشنۀ سیب است، چه سیبی، چه نصیبی
این بوی حبیب است، چه عطری، چه مشامی
یک مرد به جا مانده، چه آغاز غریبی
یک مرد به جا مانده، عجب حسن ختامی
دلها همه هستند اسیرش، چه اسیری
شاهان همه هستند فقیرش، چه امیری
با تشنه لبان دم زدن از آب، عذاب است
شرمندهام از رویت اگر قافیه آب است
شرمندهام از روی تو تنها نه فقط من
از شرم تو بر صورت خورشید، نقاب است
زینب سر بالین تو با گریه نشسته
تر کردن پیشانی بیمار، ثواب است
در خیمه برای عطشت نیست جوابی
از خیمه که بیرون بروی تیر جواب است
درد تو به تشریح، مضامین مقاتل
آه تو به تفسیر، خودش چند کتاب است
چشمان تو بستهست، عجب روضۀ بازی!
با تربت گودال که سرگرم نمازی
ای هر سخنت هر عملت آیۀ قرآن
ای کوثر جاری شده در سورۀ انسان...
هر سجدۀ تو یک شب یلدای خلایق
هر ذکر تو یک سنگ به پیشانی شیطان
در گودی و بر نیزه و در طشت چه دیدی؟
ای موی تو هر سال در این ماه پریشان؟
بر پشت شتر، در غل و زنجیر چه دیدی؟
ای بی سر و سامان شدۀ سر به گریبان!
در قصر چه کردند؟ چه دیدی؟ چه شنیدی؟
ای روضۀ سر بسته در این مصرع عریان!
افتادهای از پشت شتر از غم سرها؟
با نیزه رسیدهست به این شهر، خبرها
#محمد_حسین_ملکیان
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
#قتلگاه
وقتی که ارباب از عطش میرفت از حال
از دور زینب دید، شمر آمد به گودال
چشم پلیدش را درشت و ریز میکرد
ای کاش قاتل خنجرش را تیز میکرد
با پنجههای شمر، موی سر به هم ریخت
اعصاب او را کُندی خنجر به هم ریخت
با تیزی چکمه به اطراف تنش زد
بالای ده ضربه فقط بر گردنش زد
ای کاش روی سینهاش با پا نمیرفت
با زانویش بر گردن آقا نمیرفت
هی مشت بر روی گُلی پژمرده میخورد
هی ضربه بر آن حلقِ نیزه خورده میخورد
بدجور دنیا را به کامش زهر کردند
نامردها ارباب ما را نحر کردند
او را به آه غربتش وابسته کردند
آقای ما را بین مقتل خسته کردند
لبهای خشکش، عطر باران دعا داشت
آنجا فقط دلواپسی خیمه را داشت
خیلی جسارت، شمر بر اربابمان کرد
با چکمه پشتش را به سمت آسمان کرد
با نیزه و خورجین دوباره سر به هم ریخت
ما را صدای نالهی مادر به هم ریخت
#رضا_دین_پرور
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
#محاوره
مادرو صدا نکن با ناله هات
اینقدَر رو خاکا دست وپا نزن
خواهرت بمیره! اینجوری حسین...
سرتُ به خاک قتلگا نزن
یجوری دارن به صبر میکشنت
راضِیَم که اجلت سر برسه
برو زودتر پیش مادرم حسین
قبل از اینکه قاتلت سر برسه
گم شده تنت تو این گرد و غبار
چقدر شلوغ شده دور و برت
نمیتونم دیگه من ببینمت...
آخه شمر نشسته روی پیکرت
قاتلت داره یکاری میکنه...
که دل خواهر تو بسوزونه!
داره از رو پیکرت بلند میشه!
بدنت رو چرا برمیگردونه؟!
نمیتونم بخدا ببینمت...
چشممو بستم و فریاد میزنم
پاهاتو که میکشی روی زمین
موهامو از زیر چادر میکَنَم
این همه ساله یه بار نشد که من
پیش تو رو خاکا زانو بزنم
غیر این راهی نداره خواهرت
مجبورم به قاتلت رو بزنم...
ابن سعد! خدا ازت شاکی باشه
صورتت سِیاه باشه در عالَمِیْن!
من به تو میگم دارن میکشنش...
تو میگی که «إحْمِلُوا عَلَی الحُسین»!؟
این جماعتی که دارم میبینم
رحم و عاطفه تو سینه ندارن
کشتنت ولی رهات نمیکنن
تا که پیراهنتو در نیارن!
بی حیا سنان! رها کُنِش دیگه
آخه چیزی که نمونده از تنش
به عذاب ابدی دچار بشی!
بس کن اینقَدَر با نیزه نزنِش...
آبرو داره لباسش رو نَبَر
پیرهنش رو در نیار...بزرگِ ماست!...
سر شو که روی نیزه ها زدین
بدنش برهنه رو خاکا رهاست
#محمدعلی_انصاری
#امام_حسین_شهادت
#شام_غریبان
هر شب ماه محرم اشک میریزم ولی
اشک چشمم میشود شام غریبان بیشتر
غارت اموال تو هر چند گریهآور است
گریه دارد غارت طفلانِ گریان بیشتر
بعد از آنی که سرت را بر سر نیزه زدند
خیمههایت سوخت؛ اما موی طفلان بیشتر
بر لب هرکس که نامت بود، او را میزدند
خواهرت در آن هیاهو داد تاوان بیشتر
غیر زین العابدین در خیمهها مَحرم نبود
بود آن شب، خیمه محتاج نگهبان بیشتر
داشت مادر شیر، اما کودکی دیگر نداشت
آب وا شد، مادر اما شد پریشان بیشتر
#یامظلوم
#امام_حسین_شهادت
#روز_یازدهم
در کربلا صبور رسید و دچار رفت
زینب عزیز آمد و با حال زار رفت
آنکس که روزگار به گردش نمیرسید..
آخر به سایه ستم روزگار رفت
روزی کنار اکبر و روزی کنار شمر
آن سان سوار آمد و این سان سوار رفت!
بانوی باحیای حرم بعد نیم قرن..
بین غریبه آمد و با نیزه دار رفت
زینب اگر چه وقت بلا پس نمیکشید
هرجا صدای حرمله آمد کنار رفت!
میخواست تا وداع کند با تن حسین
اورا چنان زدند ز قلبش قرار رفت
خلخال دختران همه سوغات کوفه شد
از آن به بعد پای همه روی خار رفت
احمد عمامه را به زمین زد میان عرش
وقتی بروی معجر زینب غبار رفت
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسین_شهادت
#قتلگاه
#عاشورا
خنجر نمیبُرَد!
هر چه دوباره میزند آخر نمیبُرَد!
این بار سوم است
سر را به روی زانوی مادر نمیبرد؟!
انگار چشم تیغ
افتاده در نگاه پیمبر نمیبرد!
از شرم مجتبیست؟
یا این که پیش دیدهی حیدر نمی برد؟!
حتماً به حرمتِ
آن بوسههای آخر خواهر نمیبرد
آبش نمیدهید؟
شاید برای خشکی حنجر نمیبرد!
والشّمسُ کُوِّرَت
خنجر در این هیاهوی محشر نمیبرد
شاید که تیز نیست!
این خنجر شکسته از این ور نمیبرد؟
شد ضربهی دهم
هر چه تلاش میکند آخر نمیبرد
قبله کدام سوست؟
این گونه از شکار کسی سر نمیبرد
این بار آخر است
این آخرین تلاشِ لبِ کُندِ خنجر است
ضربه دمادم است
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
این بار آخر است
از بین قتلگاه نگاهش به خواهر است
ضربه دمادم است
سر پنجههای شمر در این زلفِ درهم است
این بار آخر است
این آخرین صدای لب خشک خنجر است
ضربه دمادم است
پیوسته و مداوم و پشت سر هم است
اصرار میکند
هی میزند به حنجر و تکرار میکند
از دورتر سنان
یک نیزه را سریع فرو کرد در دهان
این بار میبُرد
این خنجر شکسته به اصرار میبُرد
از پشت میبُرد
با تیغ کُندِ خود نه که با ..... میبُرد
این شمر لعنتی
مشغول کشتن تو شده چند ساعتی
تیغ از قفا برید
مشغول ذکر بودی و او بی هوا برید
مادر نداشتی
«ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی»
بر طبل میزدند
بر پای اسبها همگی نعل میزدند
خولی ز راه دور
هی فکر میکند به سر و سرخی تنور
پیچید در جهان
فریاد واحسین حسینا حسین جان....
#رضا_جوان_بخت
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
#قتلگاه
زوال ظهر، تن خسته و لب عطشان
بدون لشگر و یار و بدون پشتیبان
میان حلقۀ خولیّ و شمر و زجر و سنان
" روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح وز جولان " .....
نه آل فاطمه عادت به این جسارت داشت
نه شیرخواره به گهواره خواب راحت داشت
نه پای دخترکانش به خار عادت داشت
" نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت "
نه بود دست علمدار تا کند امداد
نه حُرّ و عابس و مسلم برای استمداد
نه اکبریّ و نه قاسم، ز بی کسی فریاد
" کشید پا ز رکاب آن خلاصۀ ایجاد
به رنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد "
همین که خیمۀ عباس بی ستون گردید
دو چشم اهل حرم رنگِ اشک و خون گردید
به گریه زینبش از خیمهها برون گردید
" هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید "
هزار و یک ورق از مصحف مبین افتاد
عزیز فاطمه بی یار و بی معین افتاد
غروبِ حادثه بر خاک با جبین افتاد
" بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد "
#مهدی_مقیمی
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
روضه خوانِ ناب و خیلِ سینه زن حاضر کنید
یک حسینیه برایِ حالِ من حاضر کنید
زینتِ دوش ِ نبی افتاده بینِ قتلگاه
نیزه را بد ميزنند و لطمه-زن حاضر کنید
پاره کردند عاقبت آن یادگارِ کهنه را
تا بسوزد عالمی؛ داغِ کهن حاضر کنید
با نوک شمشیرِ زهرآلوده کَندند از تنش
پیرهن رفته به غارت! پیرهن حاضر کنید
پشتِ هم؛ از جای جای پیکرش خون میچکد
مرهمی فوراً برای زخم ِ تن حاضر کنید
مرهم ِ زخم ِ تنش اشکِ مدام است و سریع-
گریه کُن هایی برایِ این بدن حاضر کنید
تا بر این جسم ِ به خون آغشته برگردد نفس
از مدینه! مُشتی از خاکِ وطن حاضر کنید
زودتر تابوتِ اربابِ مرا کنجِ بقیع
نیمه شب، آهسته؛ با ذکرِ حسن(ع) حاضر کنید
جسم عریانِ حسینش(ع) را نبیند غرقِ خون
مادرش دارد می آید! یک کفن حاضر کنید!
#م_عاطفی
#امام_حسین_شهادت
#عاشورا
آمد به گودال ابتدا بال و پرت را بست
نیزه شکسته دور تو دور و برت را بست
با خنجر کندش سرت را تند می برّید
ای کاش میشد چشم های مادرت را بست
تا شهر کوفه چند باری شد زمین خوردی
این نیزه دارت آنقدر که بد سرت را بست
سر نیزه ای پیدا نشد کوچکتر از اینها
روی همین سر نیزه رأس اصغرت را بست
آنقدر بابا گفت بابا گفت بابا گفت
با ضربه ی سیلی دهان دخترت را بست
آب آور خیمه کجایی چشم تو روشن
نا محرم آمد دست های خواهرت را بست
هر کار میکردند از نیزه زمین میریخت
که دست آخر آمد از پهلو سرت را بست
#یامظلوم
#امام_حسین_شهادت
از این نسوختم ای گل! کفن نداشتهای
شنیدهام که به تن پیرهن نداشتهای
چنان غریب تو را دوره کردهاند ای دوست
که از قدیم تو گویی وطن نداشتهای
تو را عقیله از انگشترت شناخته است
به قتلگاه که سر در بدن نداشتهای
به جز سهشعبه که از حلق ماهپاره گذشت
به هیچ رهگذری سوءظن نداشتهای
قتیل تشنه! مگر بر گلوی خود حرزی
برای ایمنی از اهرمن نداشتهای؟
نزول تیر نه از وحی کمتر است حسین!
مگر علاقه به احمدشدن نداشتهای؟
عروج بر سر نی همتراز معراج است
مگر رجای محمدشدن نداشتهای؟
تو یک نشانه از اویی تو یک اشاره به او
تو واقعا همه اویی تو «من» نداشتهای
«حیات» از نفس افتاد زیر آب فرات
در آن غروب که نایی به تن نداشتهای
#سعید_مبشر
روضهٔ #دیر_راهب
اي میهمان بی بدن ای سر خوش آمدي
از بزم این جماعت مهمانکش آمدي
دیریست وا نگشته به این دِیْر پای غیر
تو آمدی که با تو شوم عاقبت بخیر
در کسوت مسیح به مهمانی آمدي
وقتی به دِیْر راهب نصرانی آمدی
تو قصد کردهای همه دنیای من شوی
ترسا شدم كه حضرت عیسای من شوی
بي پيكر آمدي سر و جانم فداي تو
اي سر! بگو چگونه نهم سر به پاي تو
اي سيب سرخ! آمدهاي تا ببويمت
بگذار با گلابِ نگاهم بشويمت
اين دِیْر كربلا شده قربانيات شوم
قربان زخم گوشهي پيشانيات شوم
دامن مكش ز دستم، دستم به دامنت
رأست چنين شدهست، چه كردند با تنت
از وضع نامرتب رگهاي گردنت
پيداست بد جدا شده رأس تو از تنت
"زخم لبت" گمان كنم اين زخم، كهنه نيست
اين خرده چوبها كه نشسته به لب ز چيست؟!
#محمدعلي_بياباني
#کاروان_اسرا
#دیر_راهب
#مثنوی
🔹سر و سامان عشق🔹
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق
به همره اُسرا، میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر
«چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهلبیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید
سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی...
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد
حَرامیان، همه شُربِ مُدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود
سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش
سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود
سری، که از همهٔ کائنات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطّ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست
دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است
یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید
دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟
جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!
تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پساندازِ سیم و زر داری
جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است
بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست
سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکند جهان تو را
به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...
دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاهِ شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بیپناهم من
به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»
فدایِ خونجگریهای جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو
«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...
من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، همرکابی تو کجا؟
نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدریهای تو، پریشانم
به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز»...
نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من
من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد
«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
#محمدجواد_غفورزاده
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#کوفه
#شام
به شیعه ابرو داده وجود زینب کبری
یقین و صبر بوده تار و پود زینب کبری
اگر خالی ست جایش در کسا اما خدا بگذاشت
نماد پنج تن را در وجود زینب کبری
حسین از یاد ها می رفت و پرچم ها زمین می خورد
نبود از عشق ردی در نبود زینب کبری
کسی که هستی اش را داد تا که معجرش باشد
نمی داند قلم حد و حدود زینب کبری
شهادت خواستگاه کربلا بود و حسین اما
اسارت شد عروج بی فرود زینب کبری
اسارت رفت اما معنی اش ذلت نمی باشد
اسارت را خدا کرده صعود زینب کبری
چه محکم ما رایت الا جمیلا ضربه زد انجا
به گوش دشمن کور و حسود زینب کبری
چنان کوهی که از طوفان نیاید خم بر ابرویش
حرم را تکیه گاه امن بوده زینب کبری
طنین خطبه اش را کوفه فهمیده است یعنی چه
هراسان شد دل شام از ورود زینب کبری
به اشک شرم می شوید به نی خورشید چشمش را
ببیند هر زمان چشم کبود زینب کبری
#حسن_کردی
#امام_حسین_علیه_السلام
#شکر_خدا_که_نوکری_ات_شد_نصیب_ما
شکر خدا که از ازل آقای ما شدی
شکر خدا که نوکری ات شد نصیبِ ما
صد مرده زنده میشود از خاکِ مقدمت
ای تربتِ مقدس و پاکَت ، طبیبِ ما
حُبَّت دلیلِ رفع موانع ز هر دعاست
ای پاسخ حقیقی اَمَّن یُجیبِ ما
هستی رفیق هرکه ندارد رفیق و یار
تنهاترین رفیق ، حبیبِ غریبِ ما
ای بی کفن فتاده به صحرای کربلا
خد التریب ، حضرتِ شیب الخضیبِ ما
از بین روضه های تو با روضه تنور
عمری است رفته است قرار و شکیب ما
لطفی کن ای طبیب و به فریاد ما برس
در وقت احتضار بزن یک سری به ما
سروده : #یونس_وصالی (یونس)
🏴یا اباعبدالله🏴
#حضرت_امام_حسین_علیهالسلام
#عاشورایی
#صوت
هر چند کهنه، پیرهنی داشتی؛ چه شد؟
گر بود پیرهن، کفنی داشتی؛ چه شد؟
ای یوسف عزیز! چه کردند گرگها؟
آخر تو "کهنهپیرهنی" داشتی؛ چه شد؟
جسم تو ذرّه ذرّه در این دشت، پخش گشت
در زیر آفتاب، تنی داشتی؛ چه شد؟
ای دور از دیار که تا دیر میروی!
آواره تا به کی؟ وطنی داشتی؛ چه شد؟
خود را چه خوب خرج خدا کردی! ای کریم!
سر داشتی؛ چه شد؟ بدنی داشتی؛ چه شد؟
هم بی حبیب ماندی و هم بی زهیر؛ آه!
نامآوران صفشکنی داشتی؛ چه شد؟
تو شمع و در طواف تو جمع مخدّرات
در خیمهگاه، انجمنی داشتی؛ چه شد؟
بالین تو سکینه، کنارت رقیّه بود
در باغ، یاس و یاسمنی داشتی؛ چه شد؟
#جواد_هاشمی_تربت