eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. سزد به تیغ غزل سر دهم کنون سخنی یزیدیان همه مستند از فرافکنی بریده اند سر از حق به دادخواهیِ حق هزار مرتبه لعنت به داعشِ وطنی! سزاست مویه کنی سالگردِ جهلت را که بر هجای «امین» باز کرده‌ای دهنی وطن برای تو ناموس نیست زن‌باره! مدافع چه کسی؟ ای که فکر خویشتنی! از آن زمان که به خون خفت خاتمِ سردار تو در سرای سلیمان صدایِ اهرمنی ببین که ظالم و مظلوم کیست القصّه محرم است و به هر سو عزای دل‌شکنی ✍ .
. گفته نبیِ ما که سلمان ، ز خاندان اهل بیت است فقط نه سلمان که ابوذر ، ز دودمان اهل بیت است فقط نه سلمان و ابوذر ، پیمبر این گونه بفرمود همه بدانید که مقداد ، ز آستان اهل بیت است فقط نه سلمان و ابوذر ، فقط نه مقداد که عمار بگفته ی پیمبر ما ، ز بیکران اهل بیت است کسی که پیرو ولایت ، به محور فاطمه باشد ز خاندان اهل بیت و ، ز عاشقان اهل بیت است کسی که در روضه نشسته ، ساکن روضه ی حرم شد هر که به کربلا سفر کرد ، ز کاروان اهل بیت است قسم به زینب صبورش ، که هر شهید خان طومان ستاره ای به زینبیه ، ز کهکشان اهل بیت است خون دل و این همه داغ و ، در حرم شاهچراغ و خون نشسته بر ضریحش ، چو ارمغان اهل بیت است چو قلب عاشقان ایران ، همت و آوینی و چمران به سینه ی سرخ شهیدان ، داغ گران اهل بیت است قسم به انگشتر و دستی ، که همچو علقمه جدا شد به جای جای کشور ما ، نام و نشان اهل بیت است نام سلیمانی عارف ، چه جاودانه می درخشد قسم به حق که هر شهیدی ، چه میهمان اهل بیت است از حججی سری بریدند ، که حجتی بر همگان شد ستاره ی سرخ ولایت ، به آسمان اهل بیت است قسم به خون آن شهیدی ، که روحش از روح خدا بود اگر چه بود از عجمیّان ، ز خاندان اهل بیت است شبیه ارباب غریبی ، که بی کفن مانده به صحرا به قتل صبر می کشندش ، کسی که جان اهل بیت است اشاره ی پیر خرابات ؛ حوادثی که گشته ظاهر طلیعه ی عصر ظهور و ، زمان زمان اهل بیت است ۲۷ محرم ۱۴۴۵ دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ .
. وقتی نهاد نام شما را خدا حسن گفتند عرش و فرش همه یکصدا حسن در اوج تلخ کامی و آوار غصه ها طعم عسل دهد به دهان ذکر یا حسن دریای لطف و معدن جودند اهل بیت اهل کرامتند همه منتها حسن... تقسیم مال و بخشش آن کار کوچکی است وقتی فقط کریم گره خورده با حسن اوج هنر نمایی تان بوده در جمل وقتی نشانده شور و شر فتنه را حسن از آن زمان چه سخت برایت گذشت عمر آنهم جوار زور و زر و کینه ها حسن حرفی گزاف نیست که تاریخ گفته است از تو کلید خورده اگر کربلا حسن حتی بدون گنبد و گلدسته و ضریح داری گره گشایی و دارالشفا حسن .
. قرارِ دل! ز فراقت دگر قرار ندارم به انتظار قسم، تاب انتظار ندارم به احتضار مبدل شد انتظار ظهورت اجل رسیده، دگر تاب احتضار ندارم ز بس گریستم و دیده­ام ندید رخت را گمان برند گروهی به من که یار ندارم اگر بهار شود چار فصل سال برایم خدا گواست که بی­روی تو بهار ندارم به سلطنت ندهم رتبة گدایی خود را که در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت صبرم چگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم دیار من نبود غیر خاک مقدم یارم چو دُور غیبت یارم بود دیار ندارم به اشک دیده بیارم مگر به دست، دلت را عزیز دل، چه کنم چشم اشکبار ندارم اگر تو سوز دهی جز به آتشت نگدازم اگر تو اشک ­دهی غیر گریه کار ندارم به دار عشق تو "میثم" مگر قرار بگیرد وگرنه تا به تنم جان بود، قرار ندارم *استادحاج غلامرضاسازگار*✍ .
. تا آخرین حجم نفس در سینه باقیست تا دامن میهن پر از یاس و اقاقیست من هم برایت خون خود را می‌فشانم اصلا مگر امنیت ما اتفاقیست؟!
. حریم احمد موسی پرازخون شددگر باره دلم درموج خون همرنگ مجنون شد دگرباره به دست داعشی نامرد نااهل ستمکاره حرم در خون نشست این گونه گلگون شد دگرباره به یاد کربلای تشنه کامان بلا دیده نگاه زائران آن لحظه محزون شد دگرباره خشاب ازکینه وجهل ونفاق وناکسی پر شد به قصد قتل دلداران چه بیرون شد دگرباره حرم می گرید از این داغیاد زائران اینک ز دیده جاری غمگین کارون شد دگرباره بگو هیهات من الذله از کرب و بلا باشد که بااین انقلاب عشق مقرون شد دگرباره الهی اشک می باریم و میگویم به غمناله حریم احمد موسی پرازخون شددگر باره .
. ما بعد از آنکه بر غم تو مبتلا شدیم بــا راه بنده گـی خـدا آشــنا شدیم هرکس وسیله داشت برای هدایتش ما با نســیم روضـهء تو با خــدا شدیم وقتی که جاه ومال وهوس راهمان گرفت با رمز یاحسین(ع) ز شیطان جدا شدیم ذکر حسین(ع) اشرف اذکار عالم است گفتیــم و همـدم همهء انبیــا شدیم مسکین و مستکین و فقیر آمدیم و بعد با کیمیـای مهر شمــا پر بها شدیم اشکی چکید و آتش دوزخ فرو نشست تأثیـر گریـه است اگـر بـا حیــا شدیم ما را خدا برای غمت برگزیده است با دست مادرت ز بقیّه سوا شدیم شبهای جمعه مادرتان روضه خوان ماست با ناله های دل شکنش هم نوا شدیم شبهای جمعه هیئت ما مثل کربلاست با یک سلام ، راهی کرب و بلا شدیم مصطفی هاشمی نسب✍ .
. شراره بر دل ناموس مصطفی نزنید نمک به زخم عیالات مرتضی نزنید سر پدر که به نی شد،زپی دگر سیلی به روی دختر غمدیده، بی هوا نزنید برای خاطر زهرا و مصطفی و علی کلوخ و سنگ و لگد بر زنان ما نزنید تو را قسم به خدا،سنگ کینه خود را ز بام خانه به سقای خیمه ها نزنید اگر چه با رخ ما آشنا شده سیلی دگر به اهل حرم تازیانه ها نزنید به پیش دیده سقای خیمه ها،مردم زنان و دخترکان را به هر کجا نزنید قسم به حق،که به حق،مازآل طاهاییم برای خاطر او سیلی از جفا نزنید ✍ .
. وقتی که در آغوش تو آرام گرفتند ازجام شهادت همگی کام گرفتند باشوق رسیدند به پابوس ضریحت از زلف پریشان تو الهام گرفتند گلهای شقایق همه درگلشن شیراز از خون شهیدان وطن وام گرفتند آن ساقی لب تشنه خودش مرحمتی کرد این بار که از دست شما جام گرفتند جمهوری اسلامی ایران حرم توست مردان حق ازدست توپیغام گرفتند توشاهچراغی وکنارحرم تو یاران شهیدت همه آرام گرفتند در محکومیت حمله تروریستی به .
. غم روی غم آمده تلنبار شده وای از غم مهلکی که تکرار شده در آتش فتنه ایم وبا عکس شهید هر روز مزین در و دیوار شده... .
. بگذار تا برایِ تو باشم عزیزِ من مجروحِ های هایِ تو باشم عزیزِ من از دست پختِ مادرتان لقمه‌ای خورَم پاگیرِ قند و چایِ تو باشم عزیزِ من بگذار تا‌ که ریشه بگیرم در این دَهه تا ریشه‌یِ عبایِ تو باشم عزیزِ من فرموده است حضرتِ صادق به گریه‌ام مشمولِ ربنایِ تو باشم عزیزِ من کاری اگر که هست بگو کار می‌کنم تا پیشِ چشمهایِ تو باشم عزیزِ من بگذار کفش جفت کنم یا غذا کِشَم یا خرجِ کربلای تو باشم عزیزِ من با دیگ شُستَنم به تو نزدیکتر شوَم بی منت آشنایِ تو باشم عزیزِ من پیشِ سماوری که زِ غَم جوش میزنَد ماندم که در هوایِ تو باشم عزیزِ من این استکانِ چای مرا قُرب می‌دهد تا عاشقِ خدایِ تو باشم عزیزِ من پا منبری بزرگ شدم لطفِ مادرم تاکه فقط گدایِ تو باشم عزیزِ من مانندِ پیرهای جوانمُرده می‌شوم بگذار همصدایِ تو باشم عزیزِ من پیراهنی که غرقِ بخون است دستِ توست امشب شود که جایِ تو باشم عزیزِ من سر را گرفت کنجِ خرابه به گریه گفت : در فکرِ بوریایِ تو باشم عزیزِ من .
آمدی جانم به قربان شما بابای من مهربان ساکن بر نیزه ها بابای من چه عجب که نیزه ها دست از سرت برداشتند نازنینم تو کجا اینجا کجا؟ بابای من جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا من بدم می آید از طشت طلا بابای من من که دلتنگ نوازش های دستان تو ام دست هایت را نیاوردی چرا؟ بابای من حرف هایم را اگر آرام می گویم ببخش از گلویم در نمی آید صدا بابای من باورش سخت است اما راه رفتن های من سخت گردیده برایم بی عصا بابای من ماجرای کوچه های شام پیرم کرده است چشم های بی حیا کشته مرا بابای من تو به روی نیزه ای و من به روی ناقه ای می شنیدم می شنیدی ناسزا بابای من خسته ام من از طناب و از عذاب بی کسی خسته ام از زجر پست بی حیا بابای من از لباس پاره ی عمه خجالت می کشم بعد من گاهی به دیدارش بیا بابای من حسن کردی حضرت رقیه (س) روضه
دست شکسته ام را در حنجر تو بردم دیدم هنوز آثار، از دشمن تو مانده انگشتهای دستم دانی چرا بریده چون خرده های خنجر در گردن تو مانده
هیچ دانی که چه غم بر اسرا سخت تر است قد طفلی که شد از غصه دو تا سخت تر است به روی نیزه سری سمت عقب برگشته حال پیداست که این داغ چرا سخت تر است صد پسر کشته شود دخترکی گم نشود گر بوَد طفل یتیمی بخدا سخت تر است دل شب باشد و یک طفل کتک خورده و دشت گر رسد دشمن بی شرم و حیا سخت تر است جای انگشت روی صورت و گوشش اما گر به پهلوش رسد ضربه ی پا سخت تر است کربلا بود که چادر به سر دختر سوخت ولی از کرب و بلا،شام بلا سخت تر است تا سر پاک پدر دید صدا زد بابا اثر چوب که از سنگ جفا سخت تر است دیدن جسم لگد کوب شده سخت ولی زتن بی سر تو راس جدا سخت تر است من ز رگهای گلوی تو یقین دانستم سر بریده شود آنهم ز قفا سخت تر است ****
هدایت شده از A A
۷۹۴ پیر یهودی گفت پایش را شکستم با چوب دستی چند جایش را شکستم بدتر از اینها زجر جوری زد که می‌گفت خولی بیا انگشت هایش را شکستم
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد خورشیدِ تو را نمی‌توان پنهان کرد توفندگی خطبۀ طوفانی تو کاخ ستم یزید را ویران کرد 📝
هیچ دانی که چه غم بر اسرا سخت تر است قد طفلی که شد از غصه دو تا سخت تر است به روی نیزه سری سمت عقب برگشته حال پیداست که این داغ چرا سخت تر است صد پسر کشته شود دخترکی گم نشود گر بوَد طفل یتیمی بخدا سخت تر است دل شب باشد و یک طفل کتک خورده و دشت گر رسد دشمن بی شرم و حیا سخت تر است جای انگشت روی صورت و گوشش اما گر به پهلوش رسد ضربه ی پا سخت تر است کربلا بود که چادر به سر دختر سوخت ولی از کرب و بلا،شام بلا سخت تر است تا سر پاک پدر دید صدا زد بابا اثر چوب که از سنگ جفا سخت تر است دیدن جسم لگد کوب شده سخت ولی زتن بی سر تو راس جدا سخت تر است من ز رگهای گلوی تو یقین دانستم سر بریده شود آنهم ز قفا سخت تر است ****
در کرم خانه حق سفره به نام حسن است عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است بی حرم شد که بدانند همه مادری است ور نه در زاویه عرش مقام حسن است هرکه آمد به در خانه او آقا شد ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین هر حسینیه که برپاست خیام حسن است دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم این مسلمانی ایران زکلام حسن است  هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید غربت از روز ازل باده جام حسن است تا زمانیکه خدائی خدا پابرجاست پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست قاسم نعمتی
طشت زر دوچشمم غرق خون بودو نظربرطشت زرکردم توقرآن خواندی و من برلبان تو نظر کردم گهی با دیدن لب های تو یاد حسن بودم گهی دیدم سرت راغرق خون یاد پدر کردم به امیدی که چشم بسته ات راوا کنی یکدم دمادم دیده را لبریز از خون جگرکردم درآن لحظه که دشمن چوب برلعل لبت می زد گریبان چاک دادم ازغم تودیده ترکردم اگربی طاقتی ازخود نشان دادم مکن منعم که من ازبهر طفلان تواحساس خطر کردم درآن جا شاهدم بودی چگونه خطبه ای خواندم دل بیدادگر رابا کلامم شعله ور کردم اگرجویای حال زینبت هستی خداداند پس از تو لحظه هایم رابه آه و گریه سر کردم قسم برآن «وفایی» کز تو دیدم در ره توحید جهان را از وفا و ازقیامت با خبرکردم
به خدایی خدا، من به شما محتاجم تشنه کامم، به تو ای آب بقا محتاجم «ای که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد» من به یک گوشه ی چشمان شما محتاجم پنجه برپنجره فولاد شما افکندم به صدامید رسیدم ،به شفا محتاجم چه کسی مثل تو درپیش خدا محبوب است در حق من تو دعا کن ، به دعا محتاجم هرکه محتاج تو شد خیردو دنیا دارد این روا نیست بپرسند چرا، محتاجم؟ من زتو توشه ی فردای قیامت طلبم مثل سلمانی تو ،کی به طلا محتاجم هیچ کس مثل تو دست من مسکین نگرفت به عطا و کرم تو به خدا محتاجم گفتی یک باربیایی، به سه جا می آیم به فدایت، به تو من در همه جا محتاجم دم جان دادن و تاریکی قبر و میزان «تک وتنها نگذارید مرا، محتاجم» سائل توست«وفایی»و دمادم گوید به عنایت،به کرامت، به وفامحتاجم سیدهاشم وفایی امام رضا (ع) مناجات
. دوچشمم غرق خون بودو نظربرطشت زرکردم توقرآن خواندی و من برلبان تو نظر کردم گهی با دیدن لب های تو یاد حسن بودم گهی دیدم سرت راغرق خون یاد پدر کردم به امیدی که چشم بسته ات راوا کنی یکدم دمادم دیده را لبریز از خون جگرکردم درآن لحظه که دشمن چوب برلعل لبت می زد گریبان چاک دادم ازغم تودیده ترکردم اگربی طاقتی ازخود نشان دادم مکن منعم که من ازبهر طفلان تواحساس خطر کردم درآن جا شاهدم بودی چگونه خطبه ای خواندم دل بیدادگر رابا کلامم شعله ور کردم اگرجویای حال زینبت هستی خداداند پس از تو لحظه هایم رابه آه و گریه سر کردم قسم برآن «وفایی» کز تو دیدم در ره توحید جهان را از وفا و ازقیامت با خبرکردم .
. ذِکرُکُم فِی الذاکرین به لبت در همه دم ذکر خدا بود حسین گر چه جان و سر تو غرق بلا بود حسین چهره ات لحظه به لحظه چه برافروخته تر روی تو قبله ی جان شهدا بود حسین ذکر لا حول و لا قوة الا بالله گاه فریاد و گهی سرّ و خفا بود حسین زیر لب راز و نیاز و تنت افتاده به خاک مقتلت پر ز مناجات و دعا بود حسین جمله هایی که تو در قتلگه ات می گفتی همه دم در حرم عشق ندا بود حسین لحظه ای که سر تو از بدنت گشت جدا قدسیان را همه جا بانگ عزا بود حسین سر تو سرّ سویدای الهی بود و  سرّ اَخفای خدا رأس جدا بود حسین سر تو بر سر نی مرکز پرگارِ وجود رویت آرامش جمع اسرا بود حسین یکصد و بیست مکان بود که قرآن خواندی سر تو قاری قرآن خدا بود حسین زلف خونین تو بر نیزه شده پرچم عشق سرّ گیسوی تو در باد رها بود حسین یک شب از قافله یک طفل سه ساله جا ماند سر خونین تو آن لحظه کجا بود حسین چشمت از آه یتیمان به سر نیزه گریست خواهر از اشک تو در آه و نوا بود حسین به صبوری و به افشاگری و خطبه ی عشق زینب احیاگر این کرببلا بود حسین مادری در همه جا گفت : غریب مادر در تمامیِ سفر همره ما بود حسین .
. دوباره بوی بلا و ستم رسد به مشام رسید قافله بر شهر شب به قریه ی شام قبیله ای که غمش بی حد است و اندازه اسیر مانده به صحرا به پشت دروازه چه ظلم ها که نشد بر تبار یاسین ها نشسته قافله در انتظار آذین ها قلم چگونه نویسد  ز حال و روز  ذوات چو گشت وارد این شهر از درِ ساعات ز بامها همه سنگی به دست هر شخص است کنار قافله دشمن به شادی و رقص است کشیده کارِ به خون خفتگان آل علی (ع) که راسشان شده بر نی به دست هر دغلی پلید ها سر شه را نشانه می کردند و سنگ جانب سرها روانه می کردند به دستهای امام و ذوات سلسله هاست نمک به زخم همه خنده ها و هلهله هاست مخدرات حرم بین هیزها  واویل بس است زخم زبان بر عزیز ها  واویل کسی که قدر شناسد ز عترت اینجا نیست؟ کسی نبود بگوید که غیرت اینجا نیست؟ حرامیان بروید از کجاوه دور شوید ز  گرد ناقه ی ناموس حق کنار روید چقدر اهل ستم در شکنجه استادند که از گذار جهودانشان گذر دادند امان ز جور جسوران و از جنایتها مسیر ، کوته، اما گذشته ساعتها چه سر زد است از  این مردمان هرزه ی پست که راس شاه به دروازه چشم خود را بست فدای راس شه و آیه های قرآنش خدا کند نخورد خیزران به دندانش منافقان که قسم بر کتاب می خوردند کنار راس طهورش شراب می خوردند امان ز حال بد اهل بیت پاک امام تمام شهر تباه است چون خرابه ی شام ز چشمهای همه، شام، گریه می خواهد خرابه نیز از آنها رقیه (س) می خواهد بمیرم از  غم  زین العباد (ع) زین ایام سه مرتبه ز غمش با اشاره گفت: الشام 1402/05/27 اول 1445 .
یارقیه (س) وقتی تورفتی دخترت شدقد خمیده توآمدی با پا نه بلکه سربریده باباعدو دندان شیری ام شکسته درخردسالی دخترت مویش سفیده شیب الخضیبی ای پدر خدالتریبی چون حنجرت ازگوشهایم خون چکیده سیلی جواب گریه هایم بود بابا ازترس زجرو حرمله رنگم پریده آن شب که ازناقه فتادم دربیابان آمدبه پیشم مادرت اما خمیده پاهایم ازخارمغیلان زخم گشته ازبس رقیه دردل صحرا دویده آن کودک شامی به طعنه گفت بامن بابا برای من لباس نو خریده این دخترت ازکربلا تا کوفه وشام چیزی به جزکعب نی وسیلی ندیده دیدم که می زد برلبت اوخیزران را ازاین مصیبت برلب من جان رسیده ابوذررییس میرزایی
. به دخترت که غم و غصه بیکران دارد بگو که چند ستاره در آسمان دارد تمام دخترکان رفته‌اند و خوابیدند رقیه نیمه ی شب تازه میهمان دارد خبر بده به نجف شام را به هم زده‌ام سه ساله دخترت از فاطمه نشان دارد بغل گرفتمت و از تو بوسه میخواهم ولی چرا لب تو طعم خیزران دارد؟ تو تشنه کشته شدی من گرسنه‌ام امشب سرت برای چه اینقدر بوی نان دارد از آن شبی که زمین خوردم از روی ناقه همیشه دختر تو درد استخوان دارد بلایی بر سر شیرین زبانت آوردند برای حرف زدن لکنت زبان دارد رباب داغ دلش تازه میشود هر روز هنوز حرمله در دست خود کمان دارد عمو کجاست بیاید خودش نگاه کند که دست‌های همه جای ریسمان دارد در ازدحام سر کوچه ها مشخص شد چقدر شام ؛ زن و مرد بد دهان دارد هزار سال گذشت این سه‌سال عمر کمم سه سال عمر من اینقدر داستان دارد ! و دشمنان تو بابا به خویش می‌گفتند مگر که دختر کوچک چقدر جان دارد علی مزرعی✍ محمدحسن بیات‌لو ✍
حضرت رقیه (س) وقتی که می بوسید باباصورتم را می گفت باخنده تو هستی مثل زهرا حالا نمانده صورت وچشمی برایم ازبسکه سیلی خورده ام از زجربابا ابوذر رییس میرزایی
زبان حال حضرت رقیه (س) سخت ترازکربلامصیبت شام بود زینب تو ای پدر درملاعام بود راس توازنیزه هاخورد به روی زمین علت افتادنت سنگ لب بام بود ابوذر رییس میرزایی (بهار)
🥀 | صلوات‌الله علیه 🥀 ای ز داغ تو روان، خون دل از دیده حور! بی‌تو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور خاک‌بیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات اشک‌ریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور ز تماشای تجلای تو مدهوش، کلیم ای سرت سر «انا ‌الله» و سنان، نخله‌ طور! دیده‌ها، گو همه دریا ‌شو و دریا، همه خون که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور شمعِ انجم، همه گو اشک عزا باش و بریز بهر ماتم‌زده، کاشانه چه ظلمات، چه نور پای در سلسله سجاد و به سر تاج، یزید خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور! دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی آه! اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان؟ میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور سر بی‌تن که شنیده است به لب، آیه‌ کهف؟ یا که دیده است به مشکوه تنور، آیه نور؟ جان فدای تو! که از حالت جان‌بازی تو در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور گوش خضرا، همه پُر غلغله‌ دیو و پری سطح غبرا، همه پُر ولوله‌ وحش و طیور غرق دریای تحیر ز لب خشک تو، نوح دست حسرت به دل از صبر تو، ایوب صبور مرتضی با دل افروخته، «لا حَول» کنان مصطفی با جگر سوخته، حیران و حصور کوفیان، دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه، در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت شمر، سرشار تمنا و تو سرگرم حضور ▫️
دلِ دلداده را دلبسته‌ی دلبر تصور کن کمال عشق را عشقِ پدر _دختر تصور کن دمِ صبح از سفر برگشته‌ای..،بابای عطشانم! نمِ چشم مرا سرچشمه‌ی کوثر تصور کن بیا جای طَبَق سر رویِ پای دخترت بُگذار لباسِ پاره ام را بالِشی از پَر تصور کن شبیه پیرزن ها خَم شدم..،از بس لگد خوردم بیا این دردِ پهلو دیده را مادر تصور کن رسیده هر که دستش تاری از زُلف مرا کَنده خودت این مختصر را جایِ موی سر تصور کن ببین ردِّ کبودِ گونه ام را !..،زجر بَد می زد شب و روز مرا اینگونه زجرآور تصور کن سنان از خنده غش می کرد ، تا خولی هُلَم می داد مرا بازیچه ی دستانِ مُشتی شَر تصور کن نگو آن گوشواری که خریدی کو؟!..،کشید و بُرد همین خون‌لخته‌ی گوش مرا زیور تصور کن ادای لکنتم را دختر شامی درآورده... زبانم را زمان ترس از این بدتر تصور کن شرارِ پشت بام خانه ای روی سرم می ریخت... کبوتر را درون دود و خاکستر تصور کن میان ازدحام کوچه صدها بار افتادم... گُلی را زیرِ دست و پای یک لشگر تصور کن حجاب عمّه‌ام زینب،عمو عباسِ من را کُشت... برایش آستین پاره را معجر تصور کن! چه‌ها دیدند در بزمِ شرابِ شام،دخترهات... میان مست ها بابا..،خودت دیگر تصور کن! من از دنیای بی بابایِ فردا سخت می ترسم همین شب را برای من شبِ آخر تصور کن
🥀 | و 🥀 روزی که جای آل پیمبر به شام شد روز جهان به دیده‌ی احباب، شام شد پیمانه پُر ز زهر الم شد بر اهل‌بیت بر اهل شام، باده‌ی عشرت به جام شد بهر نظاره‌ی حرم خاص مصطفی از مرد و زن، به هر گذری، ازدحام شد آن سر که بود، زینت دوش نبی، مدام فرقش نشان سنگ، ز دیوار و بام شد آه از دمی! که گفت به سجّاد، ظالمی برخیز پای تخت که وقت سلام شد خورشید را ز خون شفق، چهره گشت سرخ در طشت، چون سر شه دین را مقام شد چوب یزید گشت بر آن لب، چو آشنا از اهل‌بیت، شورش روز قیام شد زینب چو دید آن همه ظلم، از جگر کشید آهی که روز در نظر خلق، شام شد گفتا بگیر چوب جفا زین لب، ای یزید! کآزرده از تو، حضرت «خیرُ‌ الانام» شد ▫️جودی خراسانی