eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
پسر فاطمه ام غصه بود بنیادم سند غربت من این حرم آبادم خاک فرش حرم و گنبد من تکهٔ سنگ صحن من پر شده از غربت مادر زادم عزت عالمیان بسته به یک موی من است کی مذلِّ عربم؟ کشته این بیدادم شاه بی لشگرم و غربت من تا به کجاست... زهر با سوز تمام آمده بر امدادم هر چه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان تا که جدم ز جنان کرد ز غم آزادم* هر زمین خورده مرا یاری خود می خواند چون که در یاری افتاده ز پا استادم هر دم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم گر چه شد حائل ضربه سه حجاب صورت خون دیوار در آورده چنان فریادم یک تنه جمع نمودم بدنش از کوچه صحنه بردن مادر نرود از یادم عایشه تیر به تابوت زد و خنده کنان گفت از داغ دل فاطمه دیگر شادم قاسم نعمتی امام حسن (ع) روضه
باباببین رویم شده نیلوفرانه لطف یتیمی بود و لطف تازیانه طرح ضریح پیکرم بلکل عوض شد از بس کتک ها خورده ام با هر بهانه روی سرم یک تار مو سالم نمانده وقتی که برگشتی نزن بر موم شانه من در دهان دندان سالم هم ندارم خونی شده کل دهانم این نشانه یک جای سالم هم ندارم روی پیکر از بسکه خوردم ضربه های وحشیانه من مثل زهرا مادرت میمیرم آخر بابا بیا شد روی لبهایم ترانه بابا بیاور با خودت آب و غذایی بوی غذا پیچیده از هر آشیانه در انتظارت مینشینم تا بیایی برگرد برگردیم با هم سوی خانه بابا بیا گهواره را هم پس بگیریم لالایی خود را بخوانم عاشقانه بابا به من سوغات یک معجر بیاور سخت است بی معجر شدن ُاف بر زمانه محمد حبیب زاده حضرت رقیه (س)
من نیمه جان ز داغ تو در این سفر شدم برخیز و بین چگونه خمیده کمر شدم یک اربعین گذشته و من آب رفته ام یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم من زینبم بگو که مرا می شناسی ام من زینبم اگر چه کمی مختصر شدم آن زینبم که بی تو نکردم شبی سحر چون شمع ، آب ، بی تو به شام و سحر شدم سنگین ترین مصیبتم این بود بعد تو با قاتلان سنگ دلت همسفر شدم در ره که نیزه ی سرت از حرکت ایستاد از مردن دو طفل دگر با خبر شدم از کوچه های شام چه گویم برای تو آماج سنگ و طعنه ی هر رهگذر شدم هر جا که تازیانه به اطفال می زدند با یاد مادرم تن شان را سپر شدم شاعر : رضا رسول زاده اربعین حسینی (ع) روضه
شبی که نور زلال تو در جهان گـم شد سپیده جامه سیه کرد و ناگـهان گم شد ستاره خـــون شد و از چشم آسمان افتاد فلک ز جلـــوه فرو ماند و کهکشان گم شد به باغ سبز فلک ، مــــهر و مــــاه پژمـــــردند زمین به سر زد و لبخند آســـمان گــم شد دوبــــاره شب شد و در ازدحـــــام تاریکـی صـــــدای روشن خورشید مهربـان گم شد پس از تـــو، پرسش رفتن بدون پاسخ مـاند به ذهــــن جــاده ، تکاپوی کـــاروان گم شد بهـــــار، صید خزان گشت و باغ گل پژمـــرد شبی که خنده ی شیرین باغبـــان گم شد ترانـــــــه ار لب معصوم « یــــاکریــم » افتاد نسیم معجـزه ی گل ، ز بوستان گم شد شکست قلب صبـــــور فرشتگـــان از غـم شبی که قبـله ی توحید عاشقان گم شد رسید حضـــــــــرت روح الامین و بر سر زد کشید صیحه ز دل ، گفت : بوی جــان گم شد نشست بغض خدا در گلوی ابراهـیـم شبی که کعبه ی جان ، قبله ی جهـان گم شد غرور کعبه از این داغ ناگهان پاشید نمـاز و قبله و سجاده و اذان گـم شد « ستاره ای بدرخشید و ... » ، تسلیت ای عشق ! ز چشم زخم شب فتنه ، ناگهـان گم شد به عـزم وصف تو دل تا که از میان برخاست قلـم به واژه فرو رفت و ناگهـان گم شد به هفت شهر جمــال تو ای دلیل عشق ! شبیه حضــرت عطار، می توان گم شد به زیــر تیغ غمت، در گلـوی مجنونــم ز شوق وصل تو، فریـاد « الامان » گم شد از آن دمی که دلــم خوش نشین داغت شد به مرگ خنده زد و از غم جهــــــــان گم شد شاعر : رضا اسماعیلی پیامبر اکرم (ص) روضه
بس کن یزید؛ شعله به هفت آسمان مزن دیگر نمک به زخم دل کودکان مزن از سلسله، کبود شده جسم ما ولی زخمی بزن به پیکر و زخم‌زبان مزن رأس بریده، گریه به حال سه‌ساله کرد بس کن یزید؛ طعنه به اشک روان مزن این لب، ترک‌ترک شده و سنگ‌خورده است ای بی حیا! دگر به لبش خیزران مزن بس کن یزید؛ دختر او نیمه‌جان شده بردار چوب و در بر این نیمه‌جان مزن هرجا که رفت سر، پی سر، مادرش رسید در پیش چشم مادر قامت‌کمان مزن ****
در مجلس یزید هیاهو به پا شده زهرا خدا کند که نبیند چها شده وضع سرت توان حرم را ربوده ست خیلی یزید خون به دل ما نموده ست می خورد آب و در طفلانت آب ریخت ای خاک بر سرم به سر تو شراب ریخت از شدت عطش لب تو چاک خورده است با من بگو رخ تو کجا خاک خورده ست برخواستم چو،چوب به لبهای تو نشست دندان تو مقابل چشمان من شکست وای از دل رباب به پا گشت هلهله با نیش خند-آمده از راه حرمله ناموس تو به حلقه ی نامحرمان حسین شد آستین،حجاب رخ کودکان حسین ای وای مطربان همه در مجلس آمدند بر اشک غربتم همه ساز و دهل زدند من آبله به پا و ستادم به پا حسین اما حرامیان همه بنشسته یا حسین در پرده جای داده عیال خودش،ولی در بین ازدحام بوَد،دختر علی سربسته گویمت وسط مجلس یهود دور و برم حسین پر از چشم هیز بود ****
شام خاکت به سر،ای کاش که گردی تو خراب ده نفر را همه بستی به سر و دست طناب فاطمه چشم تو روشن،وسط بزم شراب خنده کردند به لیلا و عروس تو رباب جای دارد که بمیرد ز همین غم آدم که بوَد گرد نوامیس خدا نامحرم چشم ها از همه سو،تا که به زنها افتاد زین محن ولوله در عرش معلی افتاد بین آن بزم دگر، زینب کبرا افتاد مادرش فاطمه در پای سر از پا افتاد تا به لبهای حسین چوب به شدت می خورد دستها رفته به بالا و به صورت می خورد خواهرش دید و صدا زد که حرامی زاده بزن آهسته،نبی بوسه بر این لب داده بزن آهسته که آن سوی علی استاده بزن آهسته،سکینه به زمین افتاده به لب خشک حسین خنجر تیزی می زد وای من سرخ مویی حرف کنیزی می زد ****
ماندم چرا نگشت زمین و زمان خراب زینب کجا و همهمه و مجلس شراب تا حال قد عمه ی ما را ندیده اند ای آفتاب شرم کن و بعد از این متاب بالا نشین مجلسشان،حرمله شده نامرد خنده کرد به لالایی رباب غارت اگر چه چادر و معجر شده ولی خون سر رقیه شده بر سرش نقاب هر چند بین هاله ای از نور بوده،باز با آستین پاره گرفته به رخ حجاب رنگ از رخش پرید چو حرف از کنیز شد لرزه فتاد بر بدن آل بوتراب ****
خون بیش از این به قلب من و بچه ها مکن دیگر جفا به عترت خیرالنسا مکن ما اهل بیت عترت پاک پیمبریم ما را به اسم خارجِ از دین صدا مکن با چوبِ تر به این لب خشکیده می‌زنی بازی دگر تو با سر از تن جدا مکن دندان او شکسته شد از ضربه های تو خنده به بی کسیِ عزیز خدا مکن ته مانده شراب روی صورتش نریز ظلمی دگر به دلبرم ای بی حیا مکن عالم تمام هست غلام و کنیز ما تو صحبت از کنیزیِ اطفال ما مکن ****
هیچ دانی که چه غم بر اسرا سخت تر است قد طفلی که شد از غصه دو تا سخت تر است به روی نیزه سری سمت عقب برگشته حال پیداست که این داغ چرا سخت تر است صد پسر کشته شود دخترکی گم نشود گر بوَد طفل یتیمی بخدا سخت تر است دل شب باشد و یک طفل کتک خورده و دشت گر رسد دشمن بی شرم و حیا سخت تر است جای انگشت روی صورت و گوشش اما گر به پهلوش رسد ضربه ی پا سخت تر است کربلا بود که چادر به سر دختر سوخت ولی از کرب و بلا،شام بلا سخت تر است تا سر پاک پدر دید صدا زد بابا اثر چوب که از سنگ جفا سخت تر است دیدن جسم لگد کوب شده سخت ولی زتن بی سر تو راس جدا سخت تر است من ز رگهای گلوی تو یقین دانستم سر بریده شود آنهم ز قفا سخت تر است ****
. هستیم زیر سایه ی سلطان کربلا با یک نگاه ِ فاطمه مهمان کربلا حتی کلاف، بهر خریدن نداشتیم ما را خریده یوسف کنعان کربلا ایمان اگر که بسته به حبّ زیارت است ما در حقیقتیم مسلمان کربلا وصف بهشت کار گزافی ست پیش ما ما را بس است لؤلؤ و مرجان کربلا خورشید وماه واختر وهرچه منور است روشن شده ست از مه تابان کربلا الحق حسین مالک هست خلائق است وقتی که هستی اش شده قربان کربلا آخر چرا خزان شده بی جرم و بی گناه در نصف روز ، باغ و گلستان کربلا زینت برای دوش نبی با هزار زخم افتاده از چه گوشه ی میدان کربلا در زیر نعل تازه ی ده مرکب عدو شد آیه آیه حضرت قرآن کربلا دعوا شده ست بر سر یک کهنه پیروهن در رو به روی خواهر گریان کربلا انگشت شاه کرب و بلا غرق خون شده غارت شده عقیق سلیمان کربلا بر نیزه رفته رأس حسین و تنش شده عریان رها میان بیابان کربلا پای برهنه تا حرمش رفته ایم ما با یاد زخم خار مغیلان کربلا ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. السلام علیکِ یا بنتِ الحسين(ع) بنفشه، یاس، لاله، گریه می کرد فلک با آه و ناله گریه می کرد میان کوچه ها راس بریده برای آن سه ساله گریه می کرد یوسف حق پرست اشتهاردی(غریب) .
. و سلام اللّه علیها اگر چه دستِ گدا از ضریحتان دور است بساطِ روضه وُ گریه به لطفتان جور است برایِ نوکرَت این آه وُ گریه شیرین است اگر چه قطره‌یِ اشکِ دو دیده‌اَش شور است بهشتِ ماست اتاقی که از تو می‌خوانیم اِرم اگر نَشود حرف از حرم گور است ببین که سینه‌زنت بغض کرده واویلا شبیهِ طفلِ غریبی که خانه‌اش دور است به طفلِ گمشده سیلی زدن مُروّت نیست پس از پدر چقَدَر خاطرات ناجور است شبی که طفلِ حرم بینِ راه شد مفقود تمامِ روضه همین شد که زجر مأمور است کشید گیسویِ سر را پرید رنگِ حرم چرا به گونه‌یِ دُردانه‌یِ تو هاشور است به رویِ صورتِ آهو که گرگ پنجه کشید دعایِ ندبه دَمِ سینه‌هایِ مکسوره‌َست ✍ .
. هر کس که حسینیست بدهکارِ رقیه است این سینه حسینیه ی سَیّارِ رقیه است صد شکر که در حلقه ی عشاقِ حسینیم این دایره در حیطه ی پرگارِ رقیه است خاموش نخواهد شَود این شعله ی گرما این شور و حرارت همه اش کارِ رقیه است هرگز نمی اُفتد به زمین نوکرِ ارباب هرجا که رود دست به دیوارِ رقیه است خوار است عدو در نظرش ،کاخِ ستم هم ویران شده ی دستِ علمدارِ رقیه است در پیش حسین خواهر غمدیده پس از شام خجلت زده از هجمه ی آزارِ رقیه است شلاق و سه ساله، لگد و ضربه ی سیلی شرمنده ی پاهای پر از خارِ رقیه است آمد طبقِ شامی و هنگامِ غروب است در طشتِ طلا نوبتِ افطارِ رقیه است... مهدی شریف زاده✍ .
. یا أباصالح المهدی ارکنی آقای من مولای من ای یار من دلدار من ، ای یوسف بازار من ای چاره ساز کار من ، ای عشق بی تکرار من هستم اگر ، هست م تویی ، گر نیستم ، مستم ، تویی هر جا که من هستم تویی ، ای نقطه ی پرگار من بر هر که دل بستم تویی ، هر جا که بنشستم تویی دل را که بشکستم تویی ، ای محرم اسرار من از هر کسی رَستم تویی ، با هر که پیوستم تویی همواره پابستم تویی ، ای همره غمخوار من نجوای من رؤیای من ، تنهای من یکتای من لیلی من لیلای من ، ای ذکر هر گفتار من امروز من فردای من ، دنیای من عقبای من زیبای من رعنای من ، آه ای گل بی خار من ای عشق روح افزای من ، سرمایه و سودای من یار دلِ شیدای من ، ای خواهش هر بار من دریای من صحرای من ، دانای من دارای من مفهوم من معنای من ، ای نور چشم تار من ای ماه خوش سیمای من ، ای مهر بی همتای من ای اختر والای من ، ای یار مه رخسار من اوج تمنایم تویی ، شوق تماشایم تویی پنهان و پیدایم تویی ، ای نور سایه وار من تنها تقاضایم تویی ، تنها معمایم تویی آری مسیحایم تویی ، منظور هر اِصرار من ای آشنا ای دلربا ، ای مه لقا ای مه نما ای کیمیا ای مقتدا ، ای رهبر هشیار من   وقتی که بی تابم تو را ، وقتی که می خوابم ، تو را بینم به محرابم تو را ، در خواب و بیدارم تویی وقتی که غمگینم تو را ، هر شور شیرینم تو را هر لحظه می بینم تو را ، ای قبله ی افکار من ای نغمه ی جاوید من ، زیباترین امّید من تنها افق در دید من ، ای دیده ی بیدار من والاتر از وهم منی ، بالاتر از فهم منی از عاشقی سهم منی ، غم دیدی از آزار من ای داد و هم امداد من ، آرامش و فریاد من ای اوج استمداد من ، ای چاره ساز کار من ای نور تو ای طور تو ، ای کعبه ی مستور تو فرمان تو و دستور تو ، ای راه بس هموار من ای روشنی و سایه ام ، ای از خدا آرایه ام ای عشق تو سرمایه ام ، در قلب بی زنگار من ای دین من آیین من ، ای مذهب دیرین من ای حسن هر تحسین من ، زیبا گل گلزار من ای خوب من محبوب من ، ای طالب و مطلوب من ای شور هر آشوب من ، آه دلِ بیمار من آن جمعه ای که انتظار ، پایان رسد با وصل یار پاییزها گردد بهار ، ای روح چشمه سار من تو هستی و من غایبم ، تنها به نامت کاتبم تنها به ظاهر طالبم ، ای شاهد رفتار من ای رحمت بی انتها ، ای نعمت فیض خدا از تو نمی گردم جدا ، ای مهربان دلدار من من بی تو با خود نیستم ، از خود بپرسم کیستم من ذره هستم ؟ چیستم ؟ ای مظهر دادار من ای روح من ای نوح من ، ای غصه ی مشروح من آه دل مجروح من ، ای یار قلب زار من آخر نگار من بیا ، تنها قرار من بیا روی مزار من بیا ، آقای من سالار من بی تو چه دلگیرم بیا ، از غیر تو سیرم بیا من بی تو می میرم بیا ، ای یار من ای یار من ۱۴۴۵ .
. ۷۸۰ رفتی و بعد تو ای یار خدا رحم کند شام، قلبم شده خونبار خدا رحم کند سایه ام را که ندیده‌ست کسی تا حالا مانده ام بر سر بازار خدا رحم کند محملم پرده ندارد همه غارت شده ایم وای از اینهمه آزار خدا رحم کند بود ناموس تو در کوچه و بازار حسین وسط دیده‌ی انظار خدا رحم کند سنگ برداشت یکی تا که به سرها بزند هدفش راس علمدار خدا رحم کند دسته بسته به سوی بزم شرابم بردند چه شود عاقبت کار خدا رحم کند مجلس مِی خوره‌گی شان، چقدَر طول کشید خواهرت گشت گرفتار خدا رحم کند .
. ۷۷۹ شامیان خون به دل عترت طاها نکنید خنده بر گریه ی ذریه ی زهرا نکنید ما عزادار عزیزان خداییم ولی پیش چشم اسرا هلهله برپا نکنید پای سرهای بریده همگی رقصیدید لااقل سنگ،نثارِ سر بابا نکنید گاهی از نیزه زمین خورد سرِ دلبر ما نقش مرکب دگر آن راس دل آرا نکنید سر بازار اگر قافله را هو کردید عمّه ام را سر بازار تماشا نکنید گرچه ناموس مرا بزم شراب آوردید صحبت از طفل و کنیزی دگر اینجا نکنید **** ✍ .
. دستهِ‌گلهایِ تو همهِ نیلی رویِ هر گونه رَدّی از سیلی رویِ نیزه گرفته‌ای آرام روضه‌یِ زینبِ تو شد اَلشّام غربتِ حیدری به چشم آمد هر که هر گونه شد حرم را زد بویِ نِعمَ‌النّصیر می‌آید خواهرِ تو اسیر می‌آید به دو دستم طناب می‌بندند وَ به اشکِ رباب می‌خندند سَرم وُ سنگِ شام واویلا من وُ بزمِ حرام واویلا چوب رویِ لبِ تو کوبیدند حَرمت گریه کرد رقصیدند کُنجِ ویرانه جایِ ناموست بند بر دست و پایِ ناموست رویِ دستِ سه‌ساله‌ات تاوَل سهمِ زینب کنایه‌یِ مَقتل دشمنت پیشِ چشمِ طفلانت زد لگد بر دهان وُ دندانت مَست بود وُ تِلوُ تِلوُ می‌خورد دست نَه .... با لگد طبق می‌برد غیرتِ حیدری شکوفا بود رنج در راهِ عشق زیبا بود مثلِ عبّاس یاورت شده‌ام من علمدارِ لشکرت شده‌ام ناله‌ام فرش و عرش لرزانده خواهرت ندبه از غمَت خوانده .
. سلام_الله_علیها به دوش نیزه جهانِ منی در آن بالا حسین ، روح و روانِ منی در آن بالا اگر چه شام برای اسیر نا امن ست چه بیم ، تا تو امان منی در آن بالا نگاه کردنِ بر تو نماز می خواهد سر بریده ، اذان منی در آن بالا به هر که گفت حسینت کجاست ، با دستم نشان دهم که نشان منی در آن بالا به پای خویش نرفتم به هیچ بازاری بهانه ای و توان منی در آن بالا برای خوردن سنگ اینقدَر تلاش نکن هنوز حافظ جان منی در آن بالا به روی تل ، نگران تو بودم آن لحظه و حال تو نگران منی در آن بالا ✅حامد آقایی- محرم۱۴۰۲ ✍ 👉شعار امسال .
. سلام_الله_علیها راهمان افتاد بر شام بلا کاری بکن باز شد دروازه های ناسزا کاری بکن پیکرم زخمی شده ،  اما فدای پیکرت می‌کُشد زخم زبان ، ای سر جدا کاری بکن سنگها میبارد از دیوار و در اما حسین بر نگاه شامیان بی حیا کاری بکن سایه من را مدینه هیچ همسایه ندید حال گشتم سایبان بچه ها کاری بکن بی وفایی رسم ما هرگز نبوده ای عزیز بهر تسکین غمم ای با وفا کاری بکن آشنایی نیست اینجا غیر سنگ و کعب نی مرحم دردم بیا ، ای آشنا کاری بکن خارجی خواندند ما را جان تو یک مشت مست ای زلال کوثر و آل عبا کاری بکن پشت پرده همسران شامیان ، من مانده ام بین این نامحرمان ، خون خدا کاری بکن چوب و لعل پاره و نامحرم و ناموس دین غیرت الله حرم مشکل گشا کاری بکن ✅داریوش جعفری- محرم۱۴۰۲ ✍ .
. ای غبار حرمت تاج سر نوکرها نوکری ات شده تنها هنر نوکرها ” با بی انت و امی یا اباعبدالله” به فدایت همه مادر پدر نوکرها در قیامت تو به فکر من و امثال منی میشوی سنگ صبور و سپر نوکرها عده ای را طلبیدی به زیارت اما نشده قسمتشان بیشتر نوکرها کشته‌ی اشک چه داریم برایت بدهیم ای به قربان تنت چشم تر نوکرها کاش مانند شهیدان خودت آخر عمر بگذاری سر زانوت سر نوکرها ببری تا که به همراه خودت میمانی جلوی درب جنان منتظر نوکرها ای که درعلقمه خم شدکمرت میبینی از مصیبات تو خم شد کمر نوکرها اربعین پای پیاده به حرم می آییم میشود پخش در عالم خبر نوکرها ✍ .
. باز اربعین رسیده و عشاق صف به صف این گوشه من به گریه و دل رفته آن طرف یک رو سیاه غرق گناهم ولی خدا دلتنگ کربلایم و دیوانه ی نجف ✍ .
. سلام‌_الله_علیها از روی نیزه بر من غمگین نظاره ای حرفی کنایه ای سخنی یا اشاره ای پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست کافی است بزم سوختگان را شراره ای سوسو بزن به سوی من ای سوی دیده ام در آسمان به جز تو ندارم ستاره ای دستم نمی رسد به سر نیزه ات اگر در دست زینب است گریبان پاره ای یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من... گشتم به هر دیار حسین دوباره ای چشمم کبود گشت و جدا از سرت نشد از بحر بر کنار نگردد کناره ای با هر تکان نیزه تکان می خورد سرت جانا به گوش نیزه مگر گوشواره ای پیشانی ات شکست که پیشانی ام شکست آیینه بی خبر نشود از نظاره ای جایش به روی صورت من درد می گرفت میخورد تا که بر رخ تو سنگ خاره ای بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان جز آستین پاره نداریم چاره ای .
. شعر مقاومت چه باک از مرگ؟وقتی مقتدایت شاه مردان است الا نمرودیان! پایان این آتش گلستان است اگر گفتند روزی این شهادت عین خسران است بگو در کنجِ بستر جان سپردن ننگ انسان است مبادا وقت جنگِ حق و باطل بی طرف باشم منِ شیعه به دنیا آمدم تا جان به کف باشم مبادا عرصه را خالی کنم در حِین این پیکار مبادا اینکه زیر چکمه ی دشمن شوم بیدار مبادا  کربلا اینبار در ایران شود تکرار مبادا لحظه ای پایین بیاید پرچم سردار مگر من مرده باشم این علم روی زمین باشد که این کشور مسلمان امیر المومنین باشد امان نامه کجا و پیروان راه عاشورا بگو «پا پس کشیدن»نیست شانِ شیعه ی مولا که عزم راسخ ما کوه ها را می کَند از جا چه غم؟وقتی که باشد مقتدامان مهدی زهرا نمی دانند ایرانی جماعت سخت بی باک است که ایران ِقوی کابوسِ دشمن های این خاک است .
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کی می رسد زمان غمت انتها شود شیعه ز درد غیبت رویت رها شود بنگر میان قلب مُحِبّین ِ آل تو هر جمعه از فراق تو برپا عزا شود بر درد دوری تو طبیبی نخواستیم این درد ِلاعلاج به دیدن دوا شود کی می شودکه کوری آل سعود ِپست بر تو نماز جمعه ی ما اقتدا شود آباد کی کنی تو بقیع و به امر تو صحنی برای مادرت اول بنا شود از خاک در بیاوری آن دو پلید را پرونده ی جنایت آن کوچه وا شود آتش زنی جنازه ی آن دونفر که این تسکین آه و ناله ی (مهدی بیا) شود آقا بیا بگو به چه جرمی کنار آب رأس امام تشنه ای از تن جدا شود کهنه لباس او برود غارت و تنش در زیر نعل تازه ی دشمن رها شود ناموس او رود به اسیری و رأس او تا شام همدم سر سرنیزه ها شود آقا ببین که جدّ تو مهمان شام شد دردی که بدتر از غم کرب وبلا شود وای از دمی که عمه ی قامت کمان تو با اشک و ناله وارد شام بلا شود با رقص و تار و هلهله آیند در رهش بر مرگ خود ز شدت غُصّه رضا شود وای از گذر ز کوی یهودیّ شهر شام رأس همه شکسته ی سنگ جفا شود (بزم شراب وچوب یزید و لب حسین) قدّش به زیر بار غم و درد تا شود اذنی بده که نوکر تو روز اربعین پای پیاده راهی کرب وبلا شود ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. در این سه ساله مرا یک مسافرت بردی من از خرابه، تو از تشت سر درآوردی چقدر شکل توام بس که کعب نی خوردم چقدر مثل منی بس که خیزران خوردی تو در تنور و منم در خرابه خوابیدم چقدر ما دو نفر شکل هم بلا دیدیم سفر به ما نمی آید، سفر بلا دارد سفر به ما نمی افتد، که ماجرا دارد ببین که هر دویمان را اسیر کرده سفر ببین که هر دویمان را چه پیر کرده سفر دلم گرفته چرا اینقدر کتک خوردیم من و تو مثل هم از یک نفر کتک خوردیم همین که قبل غروبی عموی من گم شد میان همهمه سنجاق موی من گم شد مسافرت همه شادند و ما گرفتاریم شبانه روز گرفتار کوچه بازاریم قرار بود همیشه کنار هم باشیم عزیز کرده هم بی قرار هم باشیم تو رفتی من بیچاره بی نوا ماندم تو رفتی و چقدر زیر دست و پا ماندم یکی ز پیش و دو سه تا لگد ز پس خوردم کتک ز زجر ولی سیلی از شبس خوردم قرار بود که خوش بگذر ولی نگذشت چقدر پای پیاده دویده ام در دشت بیا مراببر با خودت که خسته شدم سه ساله ام قد صد ساله ها شکسته شدم عیادتم که نرسیدی به کفن و دفنم باش برای فاتحه دادن پای ختمم باش کفن نداشتم و غسل هم نکردنم ولی خوشم که شبیه تو خاک کردنم اگر پیر شدم من هنوز شیرینم بگو عمو برسد لحظه های تدفینم ؟
. گذشت، ماه محرم نیامده خورشید برای ختم ِ شب  ِغم نیامده خورشید هنوز هم که غریب و طرید و پردرد است چقدر دور و برش ،مدعی نامرد است نشد که حضرت تنها به خانه برگردد نشد به خانه، حسین زمانه برگردد برای این همه قرنی که بوده در صحرا چه پاسخی بدهم من به مادرش زهرا نشد که لحظه ای از غربتش بکاهم من شکسته ام دل او را پر از گناهم من گذشت ماه محرم رسیده ماه صفر رسیده عمّه ی او بین کینه های گذر دوباره زخم دل عمّه اش شده تازه همین که رد شده از ازدحام دروازه برای اهل عزا ، شهر شد چراغانی تبرّکی شده از چه شراب مجانی گذار آل علی بین خیبر افتاده به سینه های همه ،بغض حیدر افتاده رسید روضه به خاکستر و سر سجّاد بلند مرتبه رأسی ز صدر نی افتاد ✅علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. خورشید به خاک آرمیده‌ست بیا قدقامت آسمان خمیده‌ست بیا از خون شهیدان حرم، آقاجان یک بار دگر لاله دمیده‌ست بیا. .
. یا رب الحسین ما کشته ی عشقیم که آرام نداریم با یار نیازی به می و جام نداریم در سایه ی او جز دل گمنام نداریم جز پیرهن مشکی ات احرام نداریم سرگشته و آشفته و حیران تو هستیم پیمانه شکستیم و به پیمان تو هستیم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ طوفان فراق تو چو کشتیِ شکسته چون موج به دریای دل خسته نشسته با تو شده همراه و ز اغیار گسسته آن کس که دلش را به تولای تو بسته عشق آمده و گشته چه شیدای نگاهت خورشید شده همچو قمر بر رخ ماهت ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ آیینه ی رخسار تو مرآت الهی است ذکر تو همان ذکر مناجات الهی است رخساره ی تو معنی مشکات الهی است قلبی که شده مست رخت مات الهی است با نیمه نگاه تو شود محشر کبری با گوشه ی چشم تو قیامت شده برپا ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ ای در ره دین گشته فدا جان و سر تو   ای روح حماسی علی در نظر تو ای در ره قرآن شده قربان پسر تو ای قافله ی دل همه جا در سفر تو ای کرببلا جلوه ای از روح بلندت ای مرغ دل اهل دو عالم به کمندت ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ گاهی به سرِ نیزه تماشاگه راز است گه مقتل تو غرق دعا ، سوز و گداز است گه کنج تنوری به مناجات و نماز است زینب همه جا سوی تو در راز و نیاز است گر چه ز خدا قبله گه اهل وجودی بر بی کسیِ نیزه دمی تکیه نمودی ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ سنگی به سرت خورده و خونت ز جبین ریخت گویا به زمین بال و پر روح الامین ریخت یا آتش سرخی به دل اهل یقین ریخت چون خون شهیدی که ز عشقت به زمین ریخت جمع شهدا جلوه ای از غیرت عشق اند آیینه ای از نام تو در خلوت عشق اند ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ در پرتو نور تو به هر راه چراغیم با قلب پر از یاد تو چون ماه چراغیم با ذکر تو در هر نفس و آه چراغیم ما گر چه عزادار غم شاهچراغیم تا روز قیامت غم عشق تو به دل هاست خون شهدا هدیه ی عشاق به مولاست : ؟ .
. سه روز است آب و غذایی نخوردیم نشستیم و جای کبودی شمردیم سه روز است ما جای خوابی نداریم به جز آستین ها حجابی نداریم دعا کن کسی بین معبر نباشد اگر هست از مردم شر نباشد ببین باز کردند دروازه هارا دعا کن من و  بچه هارا... نگارا! عجب ازدحامی عجب پست هایی عجب لات هایی عجب مست هایی عجب جای تنگی عجب طبل جنگی عجب دستهایی عجب چوب و سنگی دل شام ازینکه اسیریم شاد است دلم سوخت.. رقاصه دورم زیاد است بگو نیزه دارت نخندد به دردم قرار است تا کی به کوچه بگردم؟! کسی نیزه میزد به پهلوم در راه.. کسی درمیاورد ادای مرا آه.. امان از اسیری امان از غریبی روی صورتم چنگ زد نانجیبی چه میشد درآن کوچه دیگر نبودی که من هو شدم بین مشتی یهودی خودت کور کن چشم آن ساربان را خودت لال کن آن زن بد دهان را ابالفضلِ ما بود و خشمی خروشان که رفتیم بازار برده فروشان.. من از دخترانت خجالت کشیدم چگونه بگویم چه حرفی شنیدم ✅سید پوریا هاشمی-محرم۱۴۰۲