eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دیگر توان و تاب بر پیکر ندارم امید بهبودی زخم سر ندارم امشب تمام اختران گشتند آگاه شد شام آخر مهلتی دیگر ندارم درپیش چشمم خاطراتم تازه گردید مانند شمعی غیر خاکستر ندارم زان کوچه ای که راه بر زهرا گرفتند غم نامه ای سنگین و غمگین تر ندارم از بس که باور کردنش سخت است، دردا دیدم رخ  نیلی  ولی  باور ندارم پروانه هایم در غمش آتش گرفتند چون شمع ،آبی غیر چشم تر ندارم تا بنگرم بر روی عباس و حسینم یک دم نگاهم را از آنان بر ندارم ای اشک حائل شو میان زینب و من چون طاقت دیدار نیلوفر ندارم بس کن «وفایی» لحظه سخت وداع است آتش گرفته جان و بال و پر ندارم
با خوب و بدت حسین میماند و بس تا اخر خط حسین میماندو بس آن روز که دستت ز جهان کوتاه است آن روز فقط حسین میماند و بس
باز کن آغوش خود را سائل‌ات سر می رسد آن گدا که بخشش‌ات را کرده باور،می رسد آنقَدَر فریاد خواهم زد که من را هم ببین ناله های هر شبم از پشت این در می رسد تا نَفَس باقی است..،نَفس سرکشم را رام کن رفته‌رفته عمر من دارد به آخر می رسد در شب قَدرَت،به قَدرِ گریه ام رونق بده... هر که به جایی رسید ، از دیده‌ی تر می رسد گرچه بد کردم..،بیا با این بدت تندی مکن ای که لطفِ بی حدت حتی به کافر می رسد از دل هر معصیت زهرا مرا بیرون کشید کار من هرگاه گیر افتاد..،مادر می رسد زیر قرآن زیر و رویم کن..،الهی بِالْعَلی... دلشکسته گیر می افتد ، به دلبر می رسد نخل حیدر خرج افطاری ما را می دهد از نجف ظرف رطب هر شب به نوکر می رسد دفن نوکر احتیاطاً گردن ارباب هاست بعد مُردن کفن و دفن ما به حیدر می رسد در سراشیبی قبرم ، بعد تلقین خواندنم... حتم دارم مرتضی آنجاست که سر می رسد هرچه ماتم بود حیدر در وجودش جمع کرد بعدها ارث پدر یک‌جا به دختر می رسد سر به چوب مهمل خود زد..،در آن ساعت که دید نیزه‌داری مست با راس برادر می رسد در کنار خانه ی باباش سنگش می زنند زخم مهلک بر پر و بال کبوتر می رسد کاش زینب خاطرش در کوچه ها آسوده بود... کاش بر هر دختری می دید معجر می رسد
ای امیر عرب! ای کآینه‌ی غیب نمائی بر سر افسر سلطان ازل ظلٌ همائی این نه مدح تو بود پیش خردمند سخن‌دان که عدوبندی و لشکرکشی و قلعه‌گشائی در پس پرده نهان بودی و قومی به ضلالت حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدائی پس چه گویند ندانم گر از این طلعت زیبا پرده برداری و آن‌گونه که هستی بنمائی؟ چه مدیح آرمت؟ ای آنکه تو خود عین مدیحی چه ثنا خوانمت؟ ای آنکه تو خود محض ثنائی سوخت اندر طلبت جانِ "طراز" و نزند دم تا نگویند که مطلوب چو من بی سر و پائی
چقدر  زرد شده  روی نازنین علی نشسته است عرق مرگ بر جبین علی چه بار غصه و غم که به شانه برد علی زبعد فاطمه یک آب خوش نخورد علی زبعد فاطمه شد خواب حرام بر چشمش که استخوان به گلو داشت ، خار در چشمش به گریه زخم دل خویش را  رفو می کرد وسال هاست علی مرگ آرزو می کرد چقدر نیمه‌ی شب آه آه گفت علی چقدر درد دلش را به چاه گفت علی چقدر ناله  زد  آقا ... اَتُضرَبُ الزهرا؟! چقدر گفت خدایا ... اَتُضرَبُ الزهرا؟! بمیرم ، نشنوم از مرتضی چنین سخنی که گفت اَنزَلنِی الدهر ، ثُمّ اَنزَلَنیٖ*۱ چه حرف های بدی به امام ما گفتند چقدر نان و غذا  داد و ناسزا گفتند اگر چه سینه ز غصه لبالب است امشب برای شیر خدا بهترین شب است امشب به روش خنده نشیند ولی پس از سی سال جمال فاطمه بیند علی پس از سی سال زدیده اشگ خدا حافظی به گونه چکید کشید ناله و پا را به سمت قبله کشید گرفت در بر خود دستهای زینب رل به گریه پاک نمود اشگ های زینب را مکن تو گریه برای رسیدن  اجلم که تازه روز خوش توست ای عزیز دلم چقدر لطمه  به صورت زدی برابر من چقدر آه کشیدی  به خاطر سر من تن دریده ببینی چه می کنی زینب سر بریده ببینی چه می کنی زینب در این دیار  تو را  سر به زیر می آرند تو  را  به کوفه  شبیه اسیر  می آرند به  رخ  ز  خون جبینت  نقاب می گیری به زیر چادر پاره  حجاب می گیری برای  روز اسیری  تو  پریشانم مرا ببخش که مکشوف روضه می خوانم به شهر کوفه همه حرمتت رود بر باد به روضه‌ی  دَخَلتْ زینبُ عَلیَ بنِ زیاد
حیدر به بستر خود حالی غریب دارد دختر کنار بابا «امن یجیب» دارد خون کرده ارغوانی گل چهرۀ علی را زینب نگاه بر این «شیب الخظیب» دارد اشک حسن چکیده از چشم خون فشانش حسین  در دل خود غمی عجیب دارد آوی واعلیا پر کرده آسمان را هر کودک یتیمی در دل لهیب دارد پیداست که دوایی غیر از شهادتش نیست وقتی نگاه حسرت بر او طبیب دارد گرفته محسنش را بر  روی دست زهرا حبیبه شوق وصل روی حبیب دارد دنیا نداشت پاس این رحمت خدا را بعد از علی جهانی حسرت نصیب دارد از غربت علی و از دعوت حسینش پیداست کوفه نسلی مردم فریب دارد ای کاش بر «وفایی »گویند عندلیب اش گرچه به باغ وصفش بس عندلیب دارد
این کوفه به ابلیس ارادت دارد با مکر و فریب و حیله بیعت دارد یک روز علی و روز دیگر زینب این شهر به سر شکستن عادت دارد
فریادرسا! دمیکه محشر باشد هرچند که نامه ام سیه تر باشد مفرست بدوزخم که نتوانم دید جائیکه درو عدوی حیدر باشد
بسم الله الرحمن الرحیم پوشیده‌است رخت عزا ، خانه‌ی علی بانگ عزاست بین عزاخانه‌ی علی داغ هزار زخم زبان مانده بر دلش خم گشته است کوهِ دوتا شانه‌ی علی شمع وجودش از غم سی ساله آب شد خاکستری‌ست پهلوی پروانه‌ی علی آه از دمی که اهل مدینه نکرد شرم پهلو گرفت شعله به کاشانه‌ی علی آه از تنور سینه‌ی او شعله می‌کشد آنجا که سوخت گوهر دردانه‌ی علی سنگ‌صبور بی کسی‌اش را گرفته‌اند قربان ناله‌های غریبانه‌ی علی بسم الله الرحمن الرحیم مرا به‌جز به علی تا ابد ارادت نیست ارادتم به علی هرچه هست عادت نیست تمام حرف احادیث معتبر این است که دین بغیر پذیرفتن ولایت نیست خداپرستی بی حب مرتضی کفر است نماز خواندن بی حب او عبادت نیست مگیر خرده اگر سجده می‌کنم سمتش مگر که بین خدا و علی شباهت نیست؟ علی نداشت سر صلح با معاویه دیانت علوی خالی از سیاست نیست بگو به منکر او راه رفته را برگرد مسیر غیر علی مقصدش سعادت نیست سعادت دو جهان بند بندگی علی‌ست سوال مبهم خلقت چگونگی علی‌ست
  قلم به دست گرفتم دوباره مدح کنم قسم به نون و قلم روزگار دست علی است همیشه نام علی التیام درد من است فقط قرارِ دلِ بی قرار دست علی است علی خدا نبوَد لیک معتقد هستم خدا اشاره کند اختیار دست علی است به یک اشاره درِ قلعه را ز جایش کَند تمام قدرت پروردگار دست علی است خلیفه های دروغین همه گریزانند میان معرکه تا ذوالفقار دست علی است عجیب نیست که مولا نموده ردُّ الشَّمس چرا که گردش لیل و نهار دست علی است برو گدایی او را نما فقط (یونس) رها نما دگران را که کار دست علی است سروده : (یونس)
آنکه صوت خویش را تا عرش اعلی می‌رسانَد گاه با اشکش به گوش‌ چاه، نجوا می‌رسانَد بغض خود را نیمه‌های شب به سینه‌ می‌فشارد درد هایش را به دست صبح فردا می‌رساند در زمین خشک هم از جای پایش نخل رویَد چون بیابان را به پابوسی دریا می‌رساند آن قَدَر در بین نخلستان علی زحمت کشیده همچنان بر سفره‌هامان نان و خرما می‌رساند عشق ثابت کرد رزق بچه‌ی بی دست و پا را دور از چشم همه، هربار بابا می‌رساند پهلوان های قدیمی شاهد این اعتقادند مرتضی رزق زمین افتاده هارا می‌رساند تا زمین خوردیم، هر دفعه علی مارا بغل کرد زودتر از هر کسی مولا خودش را می‌رساند عشقِ مولا عاقبت او را به زهرا می‌رساند عشقِ زهرا عاقبت او را به مولا می‌رساند فاطمه تفسیری از "انا الیه راجعون" است ابن ملجم! ضربه ات او را به زهرا می‌رساند کوچه کوچه، کاسه کاسه، راه شیری یتیمان عشق، بر حیدر سلام الله علیها می‌رساند خواست دختر فرق غرق خون بابا را نبیند خواست پیش زینبش خود را به آرامی رساند . . مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم از روضه هایش دختر تو روضه را تا شام غم‌ها می‌رساند
کوفیان می‌روم امّا به دلم غم دارم آن قدر که نتوانم غم دل بشمارم مثل زهرای جوان دست به دیوار شدم سر خود بسته ام و یاد درو دیوارم به سرم تیغ که زد،پهلوی من تیر کشید به زمین خوردم و یاد لگد و مسمارم به خدا پشت در سوخته قلبم می سوخت که در سوخته افتاد به روی یارم شد شکسته سرم امّا نرود کنج تنور از غم رأس بریده چکنم،می بارم با اسیران سر بازار مراعات کنید یاد دردو غم زینب وسط بازارم سر ششماهه ی ما را به سر نی نزنید فکر این صحنه ی غمبار،دهد آزارم