eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
به سردی می رود هر داغ اما داغ مادر نه بخوان از روضه ی گودال، اما روضه ی در نه! چگونه می شود مرثیه خوان داغ زهرا(س) بود از آتش گفت اما از هجوم فتنه و شر نه سوال حضرت زهرا (س)گمانم پشت در این بود علی(ع) جان عقده ی این قوم بود از فتح خیبر نه!؟ دفاع از ولایت را چه زیبا کرده او معنا که جان داده است اما در هجوم فتنه، سنگر نه خوارج با سقیفه باب شد وقتی که نااهلان خلاف امر طاها و خدا گفتند حیدر نه...
🍃🏴 (س) با پیامبر(ص) 🍃🏴 اسیرِ بسترم بابا...ندارم قوّتی دیگر پُر از دردم! به این دنیا ندارم رغبتی دیگر پس از تو میروم از حال؛ لحظه لحظه با سردرد سه ماهی می شود پایم ندارد قدرتی دیگر سرم پایین بود و بی هوا خوردم چنان سیلی که در چشمَم ندارم هیچ خوابِ راحتی دیگر لگد زد بیهوا، خوردم زمین، شش ماهه ام را کشت ندیدم محسنم(ع) را و ندارم حاجتی دیگر نفسگیر است وقتِ سجده بازویِ ورم کرده برای دخترت بابا!...نمانده طاقتی دیگر از این پهلو به آن پهلو شدن با درد؛ دشوار است ببَر پیش ِ خودت امشب مرا تا ساعتی دیگر حسن(ع) با ذکرِ "یا شافی"* شبانه اشک می‌ریزد ندیدم با خدا زیباتر از این خلوتی دیگر کجایی تا ببینی بی رمق افتاده پهلویم همان دستی که بوسیدی ندارد حرکتی دیگر برایم ساخت تابوت و دعایش کردم و گفتم علی(ع)جانم حلالم کن اگر شد زحمتی دیگر پدر! تنهاییِ حیدر برایم بدترین درد است سلام ِ بی جوابش شد برایم غربتی دیگر! * از اسماء الهی: ای شفا دهنده
حسن_علیه_السلام کاش لبخند تو یکروز به ما برگردد باز از نانِ تو این سفره معطر گردد می‌شود پیشِ خودت گریه کنم آهسته؟ می‌کنم دِق اگر این درد مکرر گردد قول دادم به تو حرفی نزنم اما کاش دو سه شب داد کِشَم سینه سبکتر گردد می‌شود روضه بخوانم؟همه خوابند ببین می‌شود گریه کنم ؟ چشم کمی تر گردد کاش می‌شد بنویسند سَرِ کوچه‌ی ما آینه زود به یک آه مکدر گردد کاش می‌شد بنویسند خدایا نکند پسری شاهدِ اُفتادنِ مادر گردد شیر شد تا که علی را وسط کوچه ندید خواست تا بغضِ علی مُزدِ پیمبر گردد کوچه‌ای تنگ ، پُر از سنگ حریفت بیمار اثرِ ضربه چنین چند برابر گردد یادم اُفتاد که بالای سرت می‌گفتم چه کنم تا نَفَست تا نَفَست برگردد * یادم اُفتاد که آرام بسوزم با تو وای اگر خانه پُر از هِق هِقِ دختر گردد زینبت پا بشود خانه بهم می‌ریزد نوبتِ او که شود حالِ تو بدتر گردد: کاشکی تشنه‌ی ما آب نخواهد از شمر نکند حنجرِ او قسمتِ خنجر گردد
حضرت_زهرا سلام الله علیها گرچه رخسار خودش را باز پنهان می کند با چه سختی خنده را بر لب نمایان می کند گرچه شمع جان او دلخسته سوسو می زند بین بستر هم شده تفسیر انسان می کند گرچه چیزی از تنش دیگر نمانده فاطمه با همین حالت ولی کار فراوان می کند کار دنیا بر علی سخت است زهرا پیش او سختیش را با کمی لبخند آسان می کند تا که حیدر می رسد بالای بستر فاطمه درد را در سینه اش با آه کتمان می کند دیر دیگر نیست آن روزی که تابوتی سحر سینه مجروح را در خویش پنهان می کند مثل ارباب دو عالم وقف اشک مادرم روضه ی مادر گل نرگس پریشان می کند خستگی را درد را تا فاطمیه می برم دردها را مادرم از لطف درمان می کند
سی سال هرشب روضه ی زهرا گرفتم شبهای عمرم را همه احیا گرفتم دربین نخلستان کوفه جا گرفتم شکرخدا که اذن رفتن را گرفتم زهرای من درآسمان ها هم خبر شد دیگر زمان دیدنش نزدیکتر شد  سی سال دست بسته دیدم گریه کردم ازاین و آن طعنه شنیدم گریه گردم از خانه تا مسجد رسیدم گریه کردم خودرا به سمت در کشیدم گریه کردم تو رفتی و شرمندگی مانده برایم مسمار خیلی روضه ها خوانده برایم  بهتر که رفتی و عذابم را ندیدی دیگر سلام بی جوابم را ندیدی بی خوابیِ دروقت خوابم را ندیدی  از خون فرق سر خضابم را ندیدی بعد از تو این مردم غرورم را شکستند دربین مسجد پشت برمن می نشستند حالا منم با روضه های رفتن تو هستم همیشه درعزای رفتن تو عمرم تماما سوخت پای رفتن تو هرروز جان دادم برای رفتن تو یک عمر هرشب روضه خوانت میشدم من سینه زن قد کمانت می شدم من سینه زن قدی که با مسمار خم شد افتاد ما بین در و دیوار خم شد از خانه تا مسجد برای یار خم شد پشت سرم در راه چندین بار خم شد دیدار ما روز دهم پایین گودال دور تنی که رفته با سرنیزه از حال یک عده آوردند بر نیزه سری را یک عده می ریزند برهم پیکری را یک عده می بندند دست خواهری را یک عده می دزدند از سر معجری را زنها  پریشان دم وا غربتایند نامحرمان عازم به سمت خیمه هایند
اگر به لب رسیده جان بگو به صاحب الزمان نمانده گر تو را توان بگو به صاحب الزمان غم به دل نهفته را راز به کس نگفته را مگو به این مگو به آن بگو صاحب الزمان بگو که دل شکسته ای از این زمانه خسته‌ای ز فتنه‌های این زمان بگو به صاحب الزمان دلت که بی‌قرار شد و بی‌قرار یار شد دعای ندبه را بخوان بگوبه صاحب الزمان گلایه کن، بهانه کن شکایت از زمانه کن ولی نگو به دیگران بگو به صاحب الزمان گره اگر به کارشد مشکل اگر هزارشد برو به زیر آسمان بگو به صاحب زمان فاطمه گفت یا علی، کشت مرا عدو ولی شکایت مرانهان بگو به صاحب الزمان رقیه جان اسیر شد سه ساله بودو پیر شد گفت غمم تو عمه جان بگوبه صاحب الزمان
-مناجات فاطمیه شبی ای کاش چشمم فرش می شد زیر پای تو و من قربانی چشم تو می گشتم، فدایِ تو به مژگان می زدم جارو کف کفش تو را امّا به جنت هم نمی دادم، کفی از خاک پای تو برای قلب مجروحم کمی تو روضه می خواندی میان اشک می مردم، به پای روضه های تو دلم می خواست مثل گل شبی بودی در آغوشم از این رو می بردم حسرت همیشه بر عبای تو هوای چشم های من همیشه تا ابد ابری است که دارم در دلم یاد تو و در سر هوای تو به یاد نرگس بیمار تو یک عمر بیمارم ندارد سینه ی زخمی شفا غیر از شفای تو گرفته کعبه رونق بس که گردیده به گرد تو صفا حتی صفا را وام دارد از صفای تو الا ای آخرین منجی، امام جمعه دنیا همین جمعه بیاید کاش از کعبه صدای تو
وای بر حالم اگر از تو جدا باشم من  همۀ عمر گرفتار بلا باشم من شک ندارم همۀ خواستۀ تو این است  لحظه ای هم که شده عبد خدا باشم من تا زمانی که دلم خانۀ این و آن است  جا ندارد که پذیرای شما باشم من چقدر غرق گنه بودم و تو می دیدی  همه عمرم خجل از روی شما باشم من تا به کی در پی گیسوی تو آواره شوم  دردمندانه به دنبال دوا باشم من گوئیا قسمت من این همه سرگردانی ست هم چنان زلف به هم خورده رها باشم من کاش می شد به دل و جان بکشم ناز تو را  یار تو مثل امام و شهدا باشم من کاش می شد که به همراه تو یک فاطمیه  میهمان حرم کرب و بلا باشم من ای عزیز دل زهرا به کجا خیمه زدی؟ زائر خیمۀ سبزت به کجا باشم من جان آن مادر غمدیده و بی یار بیا به گرفتارِ میان در و دیوار بیا
رفتنت شد کوله بار درد، زهرا جان نرو شد تمام خانه یِ ما سرد، زهرا جان نرو گرچه ما بین در و دیوار، همچون غنچه ای رنگ تو با آهِ غم شد زرد، زهرا جان نرو آه دستی که به روی ماه سیلی می زند خم نموده قامت یک مرد، زهرا جان نرو کاش می دیدی که عریان پیکر کرب و بلا از برای تو کفن آورد، زهرا جان نرو آتشی در جانم افتادَست، بعد از رفتنت حیدرت شد عاشقی شبگرد، زهرا جان نرو سینه ‌ام شد شرحه‌شرحه کاش میگفتم دمی سوی فرزندان خود برگرد، زهرا جان نرو
خورشید عالمتاب من! تابش نکردی در خانه ات احساس آرامش نکردی یکبار هم از شوهرت خواهش نکردی مظلوم من! با ظالمان سازش نکردی حتی میان بسترت هم ایستادی زهرا عجب درسی به اهل ظلم دادی! این زخمِ روی سینه ی تو کارِ در نیست در شهر گشتم، مرهم درد کمر نیست باور کن اینجا از علی مظلوم تر نیست حالا که من تنها شدم وقت سفر نیست کار مرا با رفتن خود زار کردی با درد پهلو روز آخر کار کردی میخواهد از اشکم دو دست لاغرت چه؟ چیزی بگو! آمد سر این پیکرت چه؟ گیرم لباست نو شود، آن بسترت چه؟ میخندی اما گریه های دخترت چه؟ آن پهلوان که لشکر خیبر بهم ریخت پای وصیت های تو آخر بهم ریخت تابوت تو آماده و تابوت من نه! کاری اگر داری بگو، غسل و کفن نه! در شعله ها افتاده بوده این بدن، نه؟ جای همه هست این وسط، جای حسن نه! خیره شدن هایش به آن چادر، اشاره است در دست هایش تکه های گوشواره است خانم! ندیدم بین کوچه مَردی اصلاً پیدا نکردم همدمی، همدردی اصلاً زهرا نمی آید به من شبگردی اصلاً فکری برای بچه هایت کردی اصلاً؟ برخیز و آن چادر نمازت را سرت کن جان علی، چاره برای دخترت کن لرزان شده پایم، دگر حیدر بریده قلب برادر سوخته، خواهر بریده روزی حسینش میشود حنجر بریده با کُندی خنجر شود آن سر، بریده آنجا که غیر از نیزه ها چیزی تنش نیست دنبال سر می گردی و پیراهنش نیست
تولاوتبرا حوریه ی خانه ی علی بودی تو تک مرد زمانه ی علی بودی تو در کوچه تو لعن بر عمر میگفتی فریاد رسانه ی علی بودی تو با لعن عمر دوباره جان میگیرم از حضرت مجتبی توان میگیرم من روزی اشک روضه ی زهرا را از مهدی صاحب الزمان میگیرم
مردی یگانه بود و بانویی یگانه آهسته می‌رفتند از خانه شبانه همراه هم بودند مثل دو غریبه پهلو به پهلو، پا به پا، شانه به شانه سر می‌زدند انصار را کوچه به کوچه در می‌زدند انصار را خانه به خانه مظلومشان دیدند، در را وا نکردند وای از زمانه، وای از دست زمانه چل شب تمام شهر را گشتند با هم اما بدون یار برگشتند خانه . . وقتی عزادار رسول الله بودند از درب خانه می‌کشید آتش زبانه در باز شد وقتی که زهرا پشت در بود دخت نبی افتاد بین آستانه دستی ورم کرده‌ست و دستی هم شکسته هم با غلاف تیغ... هم با تازیانه.... حتی نگاهی هم به پهلویش نینداخت محو علی بود عاشقانه، عارفانه . . دامانِ در می‌سوخت، اما داشت می‌سوخت... ...در کربلا دامان چندین نازدانه افتاد یک دانه از آن دو گوشواره در کربلا افتاد اما دانه دانه شب‌های جمعه فاطمه بالای گودال با ناله، آن‌هم ناله‌های مادرانه... ...گوید حسینم کشته شد ای داد بیداد نور دو عینم کشته شد ای داد بیداد
باز این دل، بی قرار روضهٔ مادر شده باز حرف صورت و سیلی و میخ در شده باز هم آتش به جان ما رسیده از دری کز غم سوزاندنش چشم دو عالم، تر شده حرف، حرف بغض و کینه از علی بوده فقط آتشی کز کینه، پنهان زیر خاکستر شده فاطمیه شد ، مرور خاطرات درد و داغ علت کون و مکان، تنها و بی یاور شده فاطمیه شد که دل بر منبر اندوه و اشک روضه خوان مادر و تنهایی حیدر شده بین آتش سوخت زهرا تا علی مانَد فقط اینچنین کوثر فدای ساقی کوثر شده ای علی، مظلوم عالم جان فدای غربتت بعد زهرا خود بگو از غنچهٔ پرپر شده غیر تو مظلوم و غیر فاطمه مظلوم تر نیست در عالم، غمت از هر غم افزون تر شده کی به پایان می رسد شبهای بی مهتاب تو وعده ی دیدارتان درعالم دیگر شده دوستت دارم اگرچه روسیاهم روسیاه لطفت امید من شرمنده در محشر شده
  علیها به نام نامی زهرا به نام مادرها سلام ما به امام تمام مادرها که فاطمه است همیشه امام مادرها به لطف فاطمه هستم غلام مادرها غلام خانه ی زهرا حسابمان کردند برای نوکری اش انتخابمان کردند هزار شکر، نوشتند نوکرش باشیم هزار شکر که گفتند قنبرش باشیم گدای خانه ی او تا به آخرش باشیم اجازه داد به ما، حلقه ی درش باشیم به روی شانه ی خود دست رحمتی داریم غلام فاطمه ایم و چه عزتی داریم بهشت زیر قدم های مادرانه ی اوست بهشت گوشه ی دنجی ز آشیانه ی اوست بهشت زمزمه های شب و شبانه ی اوست بهشت گرمی نان و تنور خانه ی اوست قسم به گردش دستاس و گرمی نانش نشسته ایم سر سفره های احسانش تنور عالمیان گرم شد به برکت او شدند خلق، خلائق همه به علت او قسم به شوکت زهرا، قسم به عزت او به عرش و فرش می ارزد فقط دو رکعت او سلام ما به قیام و قعود و یا رب او سلام ما به قنوت و به سجده ی شب او ز نور خنده ی زهرا زمین منور شد ز عطر نان تنورش زمان معطر شد به لطف بردن نامش شراب، کوثر شد به یمن مقدم او حالمان که بهتر شد، خدا به برکت زهرا پناهمان بخشید به حب فاطمه، مولا گناهمان بخشید به حب فاطمه اینجا که راهمان دادند ثواب کوه به یک ذره کاهمان دادند به زیر چادر زهرا، پناهمان دادند برات اشک به غم های شاهمان دادند شدیم گریه کن، روضه ی حسین و حسن یکی بدون حرم شد، یکی بدون کفن ...
خدا آورده در وصف علی آیات انسان را به یمن او خدا نازل کند بر خلق، باران را علی، مجد و شکوه حق، میان طور سینا بود که شیدا کرد نور جلوه اش موسی بن عمران را نه تنها بهره ها بردند مردم از بیاناتش که حتی رام کرده خطبه اش گرگ بیابان را علی شمشیر بیرون از غلاف حزب توحید است به برقِ تیغ خود عاجز نموده حزب شیطان را فقط محبوب خالق یک نفر، آن هم علی باشد که احمد میل فرماید کنارش مرغ بریان را کسی که انبیا قاصر ز درک رتبه اش هستند به روی دوش خود بالا بَرد شأن یتیمان را نجات انبیا از هر بلا کار علی باشد امین الله فی ارضه، سزاور علی باشد علی را در مقام نفس خود، طه پسندیده علی را از ازل، انسیةالحورا پسندیده به جای زرق و برق زندگانی، ساقی کوثر... حیات ساده ای با حضرت زهرا پسندیده "بگو بر هر که دنبال نشانیِ خداوند است علی اسم خدا باشد که حق او را پسندیده" خدا تا که عیان دارد علی فاضل ترین مرد است برایش زینتی چون زینب کبری پسندیده نه اینکه قرب او بر حق، به قدر "قَابَ قَوْسَینْ‌ِ" است خدا او را چنان احمد به "أَوْ أَدْنی‌" پسندیده قرین با حق شدن یعنی علی حق است و حق با اوست هر آنچه او پسندد را، خدا یکجا پسندیده علی اصل و اساس دین و غیر از او فروعش شد دلم مدهوش خاتم بخشیِ بین رکوعش شد چه گویم در مقامش که نماند جای افسوسی علی قدیسی از نور است و از آیات قدوسی علی را جز علی معنا نخواهد کرد و در بابش نباشد معنی کامل، میان هیچ قاموسی میان ظلمت دنیای تیره، تابش حبش منور کرده قلب شیعیان را همچو فانوسی نجف وادی امن است و نجات از نار می یابد مشرف می شود هر کس برای عرض پابوسی فلانی و فلانی را رها کن تا که بگریزند علی تا هست در لشگر، نباشد جای مأیوسی به سجده تیرِ بیرون آمده از پای او می گفت: عجب دلداده ای هستی، عجب با یار مأنوسی چرا بنت اسد را حق، اقامت در حرم داده؟ چرا در سجده احمد بر علی حق را قسم داده؟ علی راه خدا، باب خدا، معشوق سبوح است به نام نامیِ او راه های بسته، مفتوح است تمام کوه ها غرقند در دریا و نوح ایمن چرا که نام حیدر، حک شده بر کشتی نوح است علیِ مرتضی بر پشت خود جوشن نمی بندد در این یک ویژگیِ منحصر، صد نعتِ ممدوح است به دور مصطفی روز اُحد چون شیر می چرخد اگرچه با نود زخمی که خورده، سخت مجروح است به یمن پاکی دامان مادرها، برای ما بیان منقبت های علی، آرامش روح است به سوی هر دو قبله خوانده با احمد نمازش را به هر خیر اولین است و علی توحیدِ مشروح است به دست او خدا انوار را تکثیر خواهد کرد علی را "قل هو الله احد" تفسیر خواهد کرد خدا روز غدیر خم، چنین بخشیده تفضیلش امیرالمؤمنین را کرده بر دین، شرط تکمیلش علی شد شرط ابلاغ رسالت در کلام حق که علامه امینی ها بیان کردند تفصیلش بساط بت پرستی در کنار کعبه برپا بود علی با قهر ابراهیمیِ خود کرد تعطیلش چنان بی واهمه جای نبی خوابید در بستر که از سوی خدا مدح و ثنا فرمود جبریلش سقایت کرد در بدر آن چنان شیر خدا حیدر هزار و یک ملک رفتند در صحرا به تجلیلش قوام مسجد کوفه به صوت مرتضی باشد به قربان مناجاتش، فدای لحن ترتیلش برای اهل ایمان، حب او اتمام نعمت شد غدیر خم برای شیعیان، روز ولایت شد صدف در قعر دریا بود، قدرش را ندانستند به هر دردی مداوا بود، قدرش را ندانستند به هر دل خسته و هر سائل و هر طفل درمانده علی مانند بابا بود، قدرش را ندانستند که غیر از او لباسش ساده تر از خادمش بوده؟ چقدر این مرد آقا بود، قدرش را ندانستند بساط سفره ی خیرات مولا بهر سائل ها همیشه پهن و برپا بود، قدرش را ندانستند علی بالاترین اعجاز احمد در رسالت بود علی هارونِ طه بود، قدرش را ندانستند کلام و سیره اش، حتی سکوتش هم هدایت بود در او هر خیر پیدا بود، قدرش را ندانستند چه شد آخر غدیرش را چرا از یادها بردند؟! چرا هیزم به پشت خانه‌ی خیرالنسا بردند؟!
رسم است کسی رخت اگر بست ز دنیا از خاک سفر کرد سوی عالم بالا ... تا درد نگیرد دل طفلان عزیزش از خانه ی او جمع کنند البسه اش را مقصود، از این کار  فراموشی داغ است تا گل نکند ، خاطره های متوفی ... بردند .... ولی علت رنجیدن زینب مویی ست که جامانده روی شانه زهرا در کرببلا رسم ولی جور دگر بود می شد بدنی دستخوش غارت اعدا ... بردند هرآنچه به تنش بود به غارت یک قوم نهادند پی اش پای به صحرا بانوی علی خصلت منت نکشیده افتاد سر کهنه لباسی به تمنا ... ای کاش کنون که شده صد پاره تن او بر اهل و عیالش برسد پیرهن او...
دل ، پا دَریِ کُهنهٔ در زیرِ پایِ توست آشفته ای که مُضطربِ توست با اِذنِ به دلم رتبه داده اند شُکرِ خدا که هر گدایِ توست💔
السّلام‌ علیکِ یا سیّدة المظلومة دستی از راه رسید و به رخت جا انداخت پایی از راه رسید و جلویت پا انداخت یکنفر که دلش از بغض علی میجوشید ضربه‌ای زد به در خانه و در را انداخت آتشی را به در خانه ی آب آورد و بین دیوار و در سوخته دعوا انداخت ضربه‌ی پای در و بی ادبی‌های غلاف بازویت را دو سه ماهی ز تقلّا انداخت گره انداخت به کار همه دنیا؛ آن‌که ریسمان گردن مولای دو دنیا انداخت در قیامت جلوی چشم همه می‌اُفتد آنکه در کوچه تورا بین تماشا انداخت
یارب امان بده که دگر شیعه مضطر است عمریست از نبود امامش مکدّر است از لحظه ای که حضرت مهدی شده طرید دنیا به کام مردم پست و ستمگر است هر شنبه تا به جمعه رسد زجر می کشیم بعد از غروب جمعه،به هر سینه آذر است دیگر نمانده در دل ما صبر و طاقتی یارب کدام جمعه ظهورش مقدّر است دیگر بگو که نیست نیازی به آفتاب با ماه روی خود به جهان، نورگستر است یارب بس است دربه دری  ِامام ما تا کی غریب و خائف و بی یار ویاور است او وارث تمامی غم های مرتضاست یک عمر دیده، دشمن او روی منبر است برچین بساط ظلم و جفا را به حرمت  ِ زهرای داغدیده که در بین بستر است آمد دم شهادت و مهدیست خون جگر در سینه ی شکسته او داغ مادر است در بستر است حوریه ای که به نور او عرش خدا و جنّت اعلیٰ، منوّر است در بستر است قوّت بازوی مرتضی نام نکوی او رجز شیر خیبر است در بستر است فاطمه سرّ تمام خَلق مصداق قدر و آیه ی تطهیر و کوثر است در بستر است عالمه ی بی معلّمه آن بانویی که حجّت آل پیمبر است دارد میان بستر خود درد می کشد اما به فکر درد غریبی  ِ حیدر است از داغ روی داغ شده چون شَـبَح ولی تنها به فکر سینه ی پُرداغ همسر است حیدر کنار بستر او ناله می زند عمر  ِ بهار زندگی اش رو به آخر است یک گوشه ی نگاه علی سمت فاطمه گوشه نگاه دیگر او سمت آن در است با یک نگاه بر قد و بالای فاطمه گوید به ناله؛ آه ، گل من چه پرپر است چیزی نمانده است از او غیر استخوان یارم چقدر خسته و رنجور و لاغر است گاهی شده ست ذکر لبش فاطمه و گاه لعن مغیره، قنفذ و ثانی کافر است حالا که رو به قبله شده قبله ی علی در قلب خون فاطمه یک درد دیگر است گوید: علی به فکر حسینم زمان مرگ بنگر به یاد کربوبلا دیده ام تر است من در میان بستر خود سر گذاشتم اما حسین من به روی خاک، بی سر است زخمی شده ست گردن آسیب دیده ام اما به روی حنجر او ردّ خنجر است در زیر دست و پای عدو رفته ام درست در زیر نعل تازه گلم پاره پیکر است ✍ نسب()
از دعای فاطمه عیسی مسیحا دم شده است زیر پای هاجر و طفلش زمین زمزم شده است از دعای فاطمه برگشت نور دیده اش پیرُهن بر چشم یعقوب نبی مرهم شده است با دعای فاطمه بخشید آدم را خدا از دعای فاطمه است آدم اگر آدم شده است نوح عمر خویش را از حضرت زهرا گرفت عمر زهرا مصلحت بوده است اگر که کم شده است انتخاب حضرت زهرای اطهر بوده است حضرت عباس اگر که صاحب پرچم شده است راست قامت می‌شود در پیش مخلوق خدا آن کسی که قد او در پیش زهرا خم شده است فاطمه نوری که در صلب پیمبر جا گرفت نوری از نور خدا که دختر خاتم شده است از غم دنیا و عقبی تر نگشته دیده اش هر کسی که گوشه ی چشمش برایش نم شده است ارزش اشک بر او را ما چه میدانیم چیست ظاهرا یک قطره اما در حقیقت یم شده است عشق زهرا و علی حبل المتین عالم است دین ما با رشته های پنج تن محکم شده است اشک او را غیر سجاده ندیده کس ولی بعد پیغمبر گل او غرق در شبنم شده است
کند خونین جگر با خون کتابت امان از ظلمت جهل جماعت پس از قتل پیمبر «إِنْقَلَبْتُمْ»¹ شد امّت عازم عصر جهالت به تیغ فتنه -دست نحس ابلیس- خلافت را جدا کرد از امامت شد اندر آتش اهل سقیفه نصیب حضرت محسن شهادت ز دنیا دست خود را شُست زهرا ز فرط بوسۀ پای جراحت به مَجْرَم² چون که مُجْرِم باز آید رسیدند آن دو تن بهر عیادت یقین در این عیادت نکته‌ای بود که کرد از بهر آن -حیدر- شفاعت سلام آن دو را پاسخ نیامد مسلمان، کی کند کافر اجابت ز آنان جان خاتم روی گردان زبان چرخاند از بهر ملامت: منم آنکس که در شأنم نبی گفت به اهل و امّت خود با صراحت که زهرا [بضعةٌ‌منِّی]ست مردم مبادا از شما بیند خسارت... به تصدیق آمدند از بهر آن صدق که آری، گفت بر ما این عبارت! عقیق خاتم احمد خروشان گرفت از جمع حضار این شهادت که -اینان اذیت زهرا نمودند- وزین دو، تا ابد دارم برائت • مهموم همدانی ۱- أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ آل‌عمران۱۴۴ ۲_ محل جرم
زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه با کدام آبرویی روزشمارش باشیم عصـرها منتظر صبح بهارش باشیم کاروان سحرش بهـر همه جا دارد تا که جا هست،چرا گرد و غبارش باشیم سالها منتظر سیصد و اندی مرداست آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم سالها در پی کار دل ما راه افتاد یادمان رفت ولی درپی کارش باشیم ما چراخوب ترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم اگــر آمــد خبــر رفتـن مــا را بدهیــد به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم  
او ... محضر او نباید از دردِ دوری و درد هجر صحبت کرد مثل پروانه ای که سوخت ولی ادب عشق را رعایت کرد به زلیخایی من و عشقم چقدر روزگار تهمت زد من از این روزگار دلگیرم روزگاری که بد قضاوت کرد درد_محبوب درد نیست عزیز زخم_معشوق زخم نیست عزیز درد نه زخم نه زلیخا را حرف مردم فقط اذیت کرد آه کنعانیان یوسف خواه کاروان را به راه بیندازید وصل در این دیار ممکن نیست باید از این دیار هجرت کرد هر کسی پند می دهد ما را یا که طفل است یا که بی عقل است وقت خود را فقط هدر داده ست هر که دیوانه را نصیحت کرد کیست دنبال یار آن کس که کیست شب زنده دار آن کس که در سحر هر چه را به دست آورد بین اهل قبور قسمت کرد از مقام عدم گذشت و سپس در مقام وجود پای گذاشت هرکه در بارگاه آل علی با تمام وجود خدمت کرد دیگران هرچه هم شدند ولی من هنوزم سگ نجف هستم نه به اصحاب کهف بلکه خدا به سگ کهف هم عنایت کرد نیمه شب گریه ای اگر داری قیمتش را ز اهل گریه بپرس حیف و میلش نکن پی حاجت با همان می شود شفاعت کرد گریه کن های سیدالشهدا همه از زمره ی شهیدانند هیچ محتاج غسل میت نیست آنکه با خون دل طهارت کرد ۲
چه می خواهد لب تشنه به غیر از لطف بارانی چه می خواهد شکسته دل به غیر از چشم گریانی شب طولانی و تسبیح و سجاده چه می چسبد بهار زود هنگامند ، شب های زمستانی توکل بر توسل کن توسل بر توکل کن در این دنیای حیرانی در این دریای طوفانی اگر تا شام می خندی اگر تا صبح می خوابی تو از مردن چه می فهمی تو از برزخ چه می دانی خلاصه بار باید بست یا امروز یا فردا مده از کف مجال این دو روزی را که مهمانی نیاز مستمندان را بنه بر دیده ی منت مباد آنکه بگیرد دامنت را آه انسانی اگر آشفته ات کردند یعنی لایق وصلی به او نزدیک تر هستی زمانی که پریشانی من و پروانه در آغوش هم تا صبح می سوزیم که با این سوختن روشن شود کنج شبستانی مرا هر وقت می دیدی گریبان پاره می دیدی از اول نیز می آمد به من پاره گریبانی  به دامان تو دست انداختم شاید که این دفعه بگیرد دامنت دستی از این آلوده دامانی به جز تو جور عاشق را کسی گردن نمی گیرد خطایش را زلیخا کرد یوسف گشت زندانی اگر چه گریه ی هجران ، شکسته می کند ما را ولی از آب پیشانی است بهتر چین پیشانی به لطف گریه کار طفل بهتر راه می افتد چه بهتر بیشتر از دیگران ما را بگریانی گره هایی ست در عالم که بی تو وا نخواهد شد نمی آید به کار این گره ها هیچ دندانی دگر فرقی ندارد جمعه و شنبه فقط برگرد گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی پشیمان می شود آن که برای تو نمی میرد ” چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی “ در باغ شهادت را به آه نیمه شب وا کن اگر خون جگر خوردی تو هم جزو شهیدانی خبر داری که تو رفتی، به کوچه گردی افتادم به من از توفقط هجران رسید آنهم چه هجرانی همه با دامن آتش گرفته رو به گودالند عجب شام غریبانی عجب شام غریبانی سر پیراهن تو گریه ی ما را در آوردند میان این همه کشته چرا تنها تو عریانی ؟    ۱
ای که از کودکی ام پای غمت پیر شدم بر درِ خانه ی تو بسته به زنجیر شدم من که با چای تو یک عمر نمک گیر شدم جز تو از عالم و آدم به خدا سیر شدم به امیدی که جوابم بدهی آمده ام جرعه ای از مِی نابم بدهی آمده ام از ره دور طواف حرمت را عشق است هروله کردنِ پای علمت را عشق است تا ابد لطف و صفا و کرمت را عشق است گریه ی روز و شبم پای غمت را عشق است یک نظر کن که دلم از نگهت مست شود یا که دلبسته ی آن ساقیِ بی دست شود
لِماذا سُمّیَت زهراءُ بِالزّهرا، نمی‌دانم شب قدر است او یا لیلةُ الٳسری نمی‌دانم من از سُبّوح و از قدّوس گفتن‌های یک انسان به ساق عرش، قبل از خلقت دنیا نمی‌دانم رموز کاف و ها و یا و عین و صاد را حتی اگر دانسته باشم، راز أعطینا نمی‌دانم من از إنسیّه و حوریّه می‌فهمم عباراتی ولی معنایی از إنسیّةُ الحَورا نمی‌دانم امامان "حجّةُ اللهِ علَی خلقند"، سلّمنا " وَ زهرا حجّة اللهِ علینا" را نمی‌دانم نمی‌بود آفرینش هم علی را، هم محمّد را حدیث قدسی لولاک را اصلا نمی‌دانم "به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طرّه بگشاید" چه خون افتاد در دل‌ها و محمل‌ها،نمی‌دانم بجز این است که عکس کسی در آب افتاده‌است؟ وگرنه تشنه ماندن بر لب دریا... نمی‌دانم کنار خانه‌ی "لا تَرفعوا اصواتَکم" یارب دلیل اینهمه بلوا و غوغا را نمی‌دانم دلیل خلقت است او، معنی "عجّل وَفاتی" را به هر تعبیر و هر تفسیر و هر معنا نمی‌دانم شبانه دفن کردن را علی دانست، سلمان هم شبانه غسل دادن را علی حتی... نمی‌دانم چرا باید گلی مانند زهرا پشت در باشد خداوندا خداوندا خداوندا نمی‌دانم ندانم‌های بسیار است در صدّیقه‌ی کبری نمی‌دانم نمی‌باید بدانم یا نمی‌دانم! شاعر:
زهراست آن که عرش خدا بوده محفلش تعظیم کرده اند ائمه مقابلش روح الامین در اوج تعالی و قرب خود شد مفتخر به خادمیِ بین منزلش جز او کدام زن، شب عقدش عطا نمود پیراهن عروسی خود را به سائلش او را خدا به مصحف خود مدح کرده است این شعرهای ما که ندارند قابلش بوسه به دست اُم ابیها زدن شده بالاترین مقام نبی در فضائلش مشمول رحمت است کنار پل صراط هر کس دعای حضرت زهراست شاملش وقت هجوم، حرمت او حفظ شد؟ نشد تا روز حشر لعنت شیعه به قاتلش افتاد درب سوخته روی گل علی تا که شود به لحظه ی پیکار، حائلش جا خورد فضه تا که به زهرا نظاره کرد تغییر کرده بود ز بس که شمایلش باری شبیه شیشه، زمان شکستنش تحمیل می کند چه غمی را به حاملش
با تو بوده فقط علی مأنوس از فراق تو میخورم افسوس ای امید تمام زندگی ام بی تو از زندگی شدم مأیوس ماه من بودی و نداشت شبم احتیاجی به سوسوی فانوس بر سر قبر تو عزیز دلم ناله در سینه می شود محبوس کاش می گفتی از چه رو حسنت خوابهایش پر است از کابوس چشم خونین تو مرا کشته بشکند کاش دست آن منحوس حق بده این چنین شوم بی تاب می کشد مرد را غم ناموس
شب بود و از خون‌گریه‌هایش ماه می‌سوخت عکس علی در چاه بود و  چاه می‌سوخت تنهاست...، دارد می‌کشد آب، آب نه اشک تا پیش زهرا آب هم در راه می‌سوخت از بس‌که آتش داشت در سینه عرق داشت می‌خواست تا آهی کشد که آه می‌سوخت تنها خیالی را میانِ خانه می‌شست طوری که پیش او رسول‌الله می‌سوخت اسما بریز آب روان باید بشوید آن خانمی را که در آن درگاه می‌سوخت عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان از بسکه با  اُماه یا اُماه  می‌سوخت در بینِ دندان  آستین را داشت زینب خود را حسینش گاه می‌زد گاه می‌سوخت دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار از زخمهای همسری همراه می‌سوخت دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ... می‌زد نفُس می‌گفت: یافتاح  می‌سوخت خون می‌چکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت در زیر کوهِ داغ گویا کاه می‌سوخت از علقمه هم آب را می‌بُرد عباس در بین گهواره لبی جانکاه می‌سوخت با مَشک، سقا در میان راه می‌ریخت بی آب سقا  در میان راه می‌سوخت با سر عمو اُفتاد زهرا بود و می‌دید در شعله  زُلفِ خیمه‌های شاه می‌سوخت آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی گیسوی طفلی رو به قربانگاه می‌سوخت وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه زینب تمام راه  با این ماه می‌سوخت
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها علیه السلام ز گيسُوانِ سرت يا ز پا شروع كنم ز جاي سيليِ آن بي حيا شروع كنم ؟ وَ يا ز پهلوي تو بي هوا شروع كنم كنار پيكر تو دست روي دست زنم كسي كه خانه شده بر سرش خراب منم چه خوب شد كه خودت رويِ سوخته شستي شكافِ گوشة ابروي سوخته شستي به احتياط دو پهلوي سوخته شستي گره به روي گرهِ مويِ سوخته شستي ولي هنوز عجب كار دارد اين بدنت چه گريه دار شده در تن تو پيرُهنت شبيه كعبه كنم ، فاطمه ، تنِ تو طواف ز شعله مويِ سرت تاب خورده مثل كلاف چگونه چينِ تنِ سوخته نمايم صاف رسيده دست علي عاقبت به جاي غلاف ز دستهاي يدالله ظرف آب افتاد به ياد چادر خاكي ابوتراب افتاد به پيش چشم يتيمان تنِ تو مي شويم من آخرين نفس این سيبِ سوخته مي بويم زِ زير پيرُهنت پيكر تو مي جويم شكايتت به پدر وقتِ دفن، مي گويم نگفتي عاقبت آمد چه بر سرت زهرا چه كرده داغيِ مسمار با پرت زهرا يتيم هاي تو را دورِ تو صدا كردم كبوتران حرم را ز غم رها كردم همينكه دخترت از پيكرت جدا كردم قسم به جان حسين ، ياد كربلا كردم پس از تو زخم دلِ دخترت نمك نزدند به دخترانِ عزادار تو كتك نزدند به كربلا همه بعد از بريدن سرها به خيمه حمله نمودند سوي دخترها چه تنگ شد وسط گير و دار؛ معبرها به دست لشگريان تكّه هایِ معجرها ميانِ تكِّه ی معجر چقدر گيسو بود تمام دختركان دستشان به پهلو بود