eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام ای در جمالت نور وجه ذوالجلال ای غریب اردهال السلام ای شاهزاده، حجت الّهی خِصال ای غریب اردهال آه و واویلا جدا کردند سر از پیکرت مثل جد اطهرت از چه دانستند نامردانه خونت را حلال؟ ای غریب اردهال درهجوم تیرو نیزه ازنفس افتادی و... ازفرس افتادی و... بر زمین خوردی شبیه طائر بشکسته بال ای غریب اردهال مثل شهزاده علی اکبر شدی صد پاره تن زیر تیغ اهرمن مثل جدت بین مقتل حرمتت شد پایمال ای غریب اردهال مثــل جدت بی رمــق افتــــــــاده ای در قتلگاه بی معین و بی پناه خوب شد خواهر نبود وقتی تو می رفتی زحال ای غریب اردهال خواهری از خیمه تا مقتل صدا می زد حسین دست و پا می زد حسین زیر خنجـــــر نالـــه‌ی واغربتــــا می زد حسین دست و پا می زد حسین
گلوی هجر فشردم که داده آزارم فراق یار چه کرده است با دل زارم  سلام صبح امیدم، سلام مطلع فجر هنوز منتظر صبح روز دیدارم برای من که گدایم جهان نمی ارزد اگر ز دامن لطف تو دست بردارم به اینکه آبرویم ریخته نگاه نکن نگاه کن چقدر بی پناه و ناچارم گره به کار من افتاده است بازش کن مرا ز خانهء خود رد نکن گرفتارم کسی نبودم و قدر و بها به من دادی کسی نبوده بجز فاطمه خریدارم تمام نوکریم را به روضه مدیونم تمام زندگیم را به تو بدهکارم صدای خواهر زینب می آید از کوفه دوباره سینه زن خواهر علمدارم هنوز گریه کن کوچه های شام و یهود هنوز مضطر راه شلوغ بازارم  
چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی تمام عمر زیر سایه ی تاج سرت باشی صدف باشی و بی اندازه فکر گوهرت باشی خودت میخواستی تحت الشعاع خواهرت باشی نوشتی در کتاب فاطمیون خط به خط زینب قدم برداشتی گفتی فقط زینب فقط زینب مدینه ازحسن هم یک نفر مظلوم تر دارد همان خواهر که از حال دل خواهر خبر دارد فدای ام کلثومی که فرمان از پدر دارد که جای خویش زینب را همیشه در نظر دارد برای یاری زهرا, دو دم را مرتضی آورد علی میخواست تا زینب دوتا باشد, تو را آورد قسم بر غربت تاریخ ؛ این ترفند ممکن نیست دروغ محضشان کافیست ؛ این پیوند ممکن نیست علی باشد به این وصلت رضایتمند؟ ممکن نیست به تیغ خشمگین مرتضی سوگند ؛ ممکن نیست فلانی را بگو شهر نبی دروازه ای دارد نمیداند مگر که هرکسی اندازه ای دارد دراین مکتب که حفظ شان کعبه می شود لازم تویی کعبه , که گرد تو جوانان بنی هاشم برادرزاده هایت از ادب پیش تو چون خادم حجابت قامت اکبر , رکابت زانوی قاسم چنان عباس , جانت از وفاداری لبالب بود که بعد از کربلا کارت علمداری زینب بود شنیدم ساربان نامهربانی کرده با سر ها سوار ناقه خواهرها , سوار نی برادر ها چهل منزل شدی سنگ صبور داغ مادر ها چهل منزل کشیدی خار از پای کبوتر ها گمانم خوب فهمیدی پریشانی زینب را که بستی باسکینه زخم پیشانی زینب را بمیرم , در شلوغی های شام آنچه نباید , شد خودت دیدی که راه کاروان یک مرتبه سد شد همینجا بود که حال عروس مادرت بد شد نه….از دروازه ی ساعات باید زودتر رد شد رباب آنجا که دایم آه حسرت می کشد اینجاست و جایی که ابوفاضل خجالت می کشد اینجاست
حرمت جنت اعلاست خدا می داند مشهدت باغ تماشاست خدا می داند از غلامی درت صاحب منصب شده ام هر که شد نوکرت آقاست خدا می داند دامنت را ندهم تا به قیامت از دست محشر لطف تو بر پاست خدا می داند مرقد و صحن و سرایت چه صفایی دارد هرچه نور است در اینجاست خدا می داند نبرم پیش کسی غیر شما شکوه ز درد چشمت اعجاز مسیحاست خدا می داند هر شب جمعه که پابوس شما می آئیم کربلا در نظر ماست خدا می داند روضه های تو زند شعله به سامان دلم در غمت دیده چو دریاست خدا می داند آنچه در مدح شما گفته و خوانده است (کمیل) مَثَل قطره و دریاست خدا می داند
دوسالش بوده وقتی شعله با آن در, درافتاده دوسالش بوده وقتی مادرش پشت در افتاده دوسالش بوده امّا خوب حس کرده ست دردی را که از سنگینی اش مادر میان بستر افتاده دوسالش بوده امّا دیده وقت غسل یاس آنشب چه بوده ماجرا؟ لرزه به دست حیدر افتاده و در کوفه پدر را دیده در محراب , خون آلود که با فرق دوتا گشته کنار منبر افتاده ندیده تشتِ از خونِ جگر, پُرلاله را امّا یقیناً دیده تشتی را که بین آن سر افتاده گمانم,روی ناقه زیر لب”وامحسنا” گفته نگاهش تاکه بر رأس علیِّ اصغر افتاده دلیل پیری اش را از خودم پرسیدم و گفتم: گمانم چشم او , بالای تل بر حنجر افتاده صدای مادری پیچیده در گودال , از ترس است اگر از دست شمر بی مروّت , خنجرافتاده فقط او دیده و زینب که طیِّ آن چهل منزل چه قدْر از پیکرِ بچّه کبوترها پر افتاده دُرست آندم که پیش کعب نِی خود را سِپر کردند حُسین از روی نِی چشمش به هردو خواهر افتاده رقیّـه راه رفته دست بر دیوار با زحمت خدایا امّ کلثوم از چه یاد مادر افتاده ؟ و شاید قید عُمْرش را زده آن لحظه که دیده سر ارباب در آغوش گرم دختر افتاده
خدا خلقت نموده آيه آيه كوثري ديگر همينكه داده بر زهرا دوباره دختري ديگر خديجه آمده يا فاطمه بنت اسد دنيا تمامأ مادرش بود و تمامأ حيدري ديگر چه ارثي برده از مادر بلاغت در سخن دارد به گوش آمد صداي مرتضي از حنجري ديگر فداي ام كلثومم غلامم خادمين اش را ملائك آستان بوس اش نخواهد نوكري ديگر به نام او گره خورده غم و مظلومي و غربت زده كل وجودش را به نام خواهري ديگر كنار اصلأ نيامد با غم داغ برادرها به پا كرده است اين ام البكا هم محشري ديگر نشد خم قامت اش جز لحظه ي بوسيدن حنجر همان جائي كه او شد روبرو با پيكري ديگر دلش ميخواست بر شانه بچسباند سرش را حيف ندارد پيكر پامال مركب ها سري ديگر... .
مور را رخصت تمجید سلیمان ها نیست پیشگاه کرمت عرصه ی جولان ها نیست از کرامات فراوان تو خوبان ماتند اینهمه حسن در اندیشه ی انسان ها نیست باید ادیان پی اوصاف تو تحقیق کنند گفتن از شخصیتت وسع مسلمان ها نیست عصمت از فاطمه داری که مطهر شده ای احتیاجی پی این امر به برهان ها نیست شعر اگر بهر تو کم گفته شده خرده مگیر سیر اوصاف تو در قدرت عمان ها نیست نقش تو نیست کم از زینب کبری بانو گرچه حک نام تو در صفحه ی اذهان ها نیست شام زیر لگد خطبه ی تو جان میداد مثل تو هیچکسی فاتح میدان ها نیست رمز عرفان اثر سجده ی پیشانی توست احتیاجی سر این سفره به عرفان ها نیست خواستی تا همه جا صحبت زینب باشد مدح و مرثیه اگر از تو به دیوان ها نیست ام کلثوم شدن زینب و زهرا شدن است حرف عشق است در آن صحبت عنوان ها نیست ازدواج تو و نمرود مدینه؟ هیهات نخی از چادر تو قسمت شیطان ها نیست نمک سفره ی افطار پدر هستی تو لذتی بی تو در این شیر و در این نان ها نیست میشود گفت ز تو از غم و درد تو نگفت؟ مدح خوب است ولی مکفی گریان ها نیست یوسفت در عوض چاه به گودال افتاد چون تو دلسوخته در یثرب و کنعان ها نیست سر و سامان تو را نیزه ای از پا انداخت خیمه ی سوخته جای سر و سامان ها نیست نازپرورده ی دستان پر از مهر علی شأن تو ناقه ی عریان و بیابان ها نیست دورتادور تو با هلهله جمعیت بود بزم می، طشت طلا، جای پریشان ها نیست هرچه گفتم کمی از قدر و مقام تو نشد مور را رخصت تمجید سلیمان ها نیست
ام کلثومم و صد داغ به پیکر دیدم از همان کودکی ام داغ مکرر دیدم طفل بودم که ز خانه پدرم را بردند ریسمان دور سر فاتح خیبر دیدم مادرم حامله بود و پسرش را کشتند میخ را دوخته با سینه ی مادر دیدم پدرم در دل محراب دو تا شد فرقش جای یک ضربه ی شمشیر روی سر دیدم بعد بابا وسط طشت ز ظلم جعده پاره های جگر و خون برادر دیدم هر چه را دیده دو چشم تر من از طفلی بخدا کرب و بلا چند برابر دیدم ارباً اربا شدن ماه حرم کشت مرا مثل تسبیح تن پاره ی اکبر دیدم چه بگویم که چه دیدم که سه شعبه تیری گیر کرده به گلوی علی اصغر دیدم سخت تر از همه نحر گلوی آقا بود نیزه را در وسط گودی حنجر دیدم
هرکسی یک کبوتر آورده در سفر بال و پر در آورده ظهر روز دهم همه دیدند زینب تو دو حیدر آورده هر کسی سهمی از بلا دارد یک نفر پر یکی سر آورده هاجر کربلا به قربانگاه ذبح اصغر نه اکبر آورده این هم از معجزات مجنون است باز لیلا پیمبر آورده دید عباس ام کلثومش نه پسر نه دلاور آورده گفت خواهر بگو به اهل حرم ام کلثوم یاور آورده ام کلثوم هم برای خودش یک ابوالفضل لشگر آورده نامتان آمد و دلم لرزید خاطرات مدینه را هم دید قلم آتش کشید دفتر را دید تا گریه های دختر را دختری که میان خاطره ها دیده میخ و شکستن در را با حسن پاک کرده این دختر از در خانه خون مادر را روی خاک بقیع با انگشت دست بسته کشید حیدر را صحبت از طشت و سم که آمد دید جگر پاره ی برادر را طشت این قصه ماجرا دارد داد زد: خیزران نزن سر را گذرش کربلا هم افتاده دیده او سی هزار لشگر را ام کلثوم هم دلش میخواست که ببوسد بریده حنجر را شمر و گودال یا اخا ادرک دیده او جالس علی صدرک
چون در آغاز،که اسلام پیمبر مخفی ست جایگاه تو در اوهام سخنور مخفی ست طبع را تیشه زدم تا که به گنج تو رسم رگه در معدن یاقوت سراسر مخفی ست کم نوشته ست ز تو در دل تاریخ قلم در دل خاک سیه چهره ی گوهر مخفی ست فاطمه چون شب قدر است اگر پنهانی تو شدی آیه ی چارم که به کوثر مخفی ست رؤیت رب ز بزرگیش نگردد حاصل شأن تو نیز چنان مرقد مادر مخفی ست ذره دانست اگر مدعی وصل شود آتش کینه ی خورشید مطهر مخفی ست پس نگویید که مرداب به مهتاب رسید دوزخی پشت همین تهمت ابتر مخفی ست ناخدا هست اگر زینب و کشتی ست حسین ام کلثوم در این بحر چو لنگر مخفی ست خواهر کوچک زینب شده کز روی ادب هرچه شمشیر برافراخته خنجر مخفی ست نعره ی شیر نگردید به زنجیر مهار پشت هر خطبه ی او جلوه ی حیدر مخفی ست قدرت نطق تو از کوفه خرابه سازد زور بازوی علی بر در خبیر مخفی ست دامن عصمت تو در دل بازار سرود شرف زن به همین ساحت معجر مخفی ست مادرانه تو مرا لطف نمودی که مدام پشت ارباب کرم داشته نوکر مخفی ست با تو وحشت ز قیامت ننموده ست غریب دانه کی از نظر لطف کبوتر مخفی ست
بیان وصف تو در واژه ها نمیگنجد چرا که خواهر صبری و دختر نوری شبیه شان تو، نامت غریب و پنهان است تو مثل سوره قدری، تو سر مستوری تو خواستی که فقط، ذکر خواهرت باشد میان مرثیه ها از تو گر نشانی نیست اگر چه عالمه ای خود، ولی نشان دادی به وقت تابش شمس، از قمر نشانی نیست تویی مفسر خون «حسین» و اصحابش که روضه خوان شده عالم ز فیض تفسیرت «علی ز سفره افطار تو نمک برداشت» که تا ابد همه عالم شود نمکگیرت عقیله در ره روشنگری قدم برداشت در این مسیر تو بودی هماره همگامش اگر چه خون «حسین» آیه بصیرت شد تو و عقیله رساندید بر سرانجامش چگونه است که اولاد حضرت «زهرا» گهی چو «زینب» و مثل «حسین» مظلوم اند و گاه در اثر بی وفایی مردم غریب مثل «حسن»، مثل «ام کلثوم» اند تو در مدینه جدت چه روضه ای خواندی؟ که شعله بر دل و جان جهانیان زده است مدینه قافله عشق را به خود مپذیر چرا که جانب تو بی «حسین» آمده است
ندارد چون نشان دین از آغاز نخواهد گشت هرگز محرم راز علی با خواستگار دخترش گفت: کبوتر با کبوتر، باز با باز
وقتی که عالم با وجودت آبرو داشت باید برای بردن نامت وضو داشت بیت علی یک عمر با تو رنگ و بو داشت زهرا دمادم دیدنت را آرزو داشت عصمت ز سیمای تو معلوم است معلوم ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم روح دعا ،أخت الوفا، بنت الوقاری روح ادب زهرا نسب حیدر تباری مثل علمداری ، شکوهی ، اقتداری مانند زینب خواهرت همتا نداری پروردهء دست عطوف چند معصوم ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم نقش تو در کرببلا انکار، هرگز چون خواهرت تسلیم استکبار ، هرگز در راه کوفه تو بگو یکبار ، هرگز زینب نشد بی یاور و غمخوار، هرگز ای خواهر کوچکترِ ارباب مظلوم ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم بر ناقه، اطفال برادر را نشاندی یک لحظه از احوالشان غافل نماندی خاک از لباس و چادر خواهر تکاندی مانند زینب جایِ جایش خطبه خواندی کاخ بنی شیطان به ذلت گشت محکوم ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم ای همسفر مانند زینب با سرِ یار ای همقدم با خواهرت در کوچه بازار ای مثل خواهر سنگ کوفی خورده بسیار ای ساقی لب تشنگان بعد از علمدار یک عمر با این روضه گریانیّ و مغموم ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم یادت نرفته کربلا رنجی که دیدی از خیمه ها با زینبت بیرون دویدی بی بی نمی دانم به تلّ ، آیا رسیدی؟ دیدی خودت یا اینکه از زینب شنیدی با چکمه زد بر سینه اش آن دشمن شوم ای دختر شیر خدا یا ام کلثوم
کمتر کسی‌ست در غم من انجمن کند از من سخن بیاورد، از من سخن کند «دل‌های جمع را کند آشفته یاد من راضی نمی‌شوم که کسی یاد من کند» یاد آورم ز قاسم و عبّاس و اکبرم چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند غوغای کربلا، غم کوفه، حدیث شام جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند ما را خرابه، جای شد و هیچ کس نگفت: باید که لاله جلوه به صحن چمن کند از بازگشتمان به مدینه کنایتی‌ست هر کاروانِ خسته که رو در وطن کند بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز خوش روبه‌رو مرا به حسین و حسن کند، شرمندۀ محبّت زینب شوم که آه! باید دوباره جامۀ ماتم به تن کند وقتی کفن برای من آماده می‌شود او باز گریه بر بدن بی‌کفن کند
کمر بر استقامت بسته زینب که یک‌دم هم ز پا ننشسته زینب اگر زینب پناه کاروان بود تو هم بودی عصای دست زینب صبوری غرق در تاب و تب تو وفا زانو زده در مکتب تو در این شش‌ماه، یک‌دم هم نیفتاد «حسینم وا حسینا» از لب تو
نام بلند خویش به دنیا گذاشتی با داغ خود غمی روی دل­ها گذاشتی بعد از حسین، قلب پریشان خویش را در کربلای خون خدا جا گذاشتی حیران و ماتِ صبر و رضای تو روزگار وقتی به روی غصّه و غم پا گذاشتی کوفه اسیر نطق علی­‌گونۀ تو شد داغی بزرگ بر دل اعدا گذاشتی با خطبه‌ای که خواندی و کردی عزا به پا پا جای پای حضرت زهرا گذاشتی زینب قرار بود کند شام را خراب حرمت به نام زینب کبری گذاشتی بازار شهر کوفه کجا و شما کجا؟! باور نمی‌کنم قدم آنجا گذاشتی ای همدم رباب! تو با اشک و ناله‌ات مرهم به قلب مادر تنها گذاشتی گفتی به رأسِ بر روی نیزه: برادرم! از چه رقیّه را تک و تنها گذاشتی؟ تو داغدار بی‌کفن کربلا شدی گریان و بی‌قرار شه سر جدا شدی
ای نخل کوثر را ثمر یا ام کلثوم ای مایه ی فخر بشر یا ام کلثوم ای دومین زینب، سراپا زینت اب ای زینت نام پدر یا ام کلثوم ای چارمین خورشید نور از نسل کوثر بر فاطمه نور بصر یا ام کلثوم ای کوکب افلاک، ای نور مجسم ای خواهر شمس و قمر یا ام کلثوم زینب که سر تا پا علی بود و علی بود رفتی به زهرا بیشتر یا ام کلثوم حتما تو هم مانند زینب دیده بودی که مادرت در پشت در ... یا ام کلثوم حتما تو هم از داغ کوچه داغداری از ماجرا داری خبر یا ام کلثوم از کوچه ها تا کوچه های شام رفتی رفتی کنار تشت زر یا ام کلثوم با خیزران دیدی چه غوغایی به پا کرد جام شراب و چشم تر ... یا ام کلثوم ای وای از ساعات قتل صبر ای وای ای وای از ساعات سر ... یا ام کلثوم هر کس می آمد جای زخم قبل می زد با نیزه و سنگ و سپر یا ام کلثوم سرها که شد بر نیزه ها، تازه شروع شد وقت هجوم صد نفر یا ام کلثوم هر کس که آمد قتلگاهش دست پر رفت انگشتر و دستار سر ... یا ام کلثوم
از آنجا که خدا می خواست شأن تو نهان باشد مسجل می شود گنجینه باید بی نشان باشد کشیده آستین از دست دنیا خادمت آری کشانده خویش را تا که غلام آستان باشد علی در باز خواهد کرد و زهرا راه خواهد داد اگر نام‌شریفت پشت در ورد زبان باشد چه می خواهد مقاماتت ز جان عقل ما وقتی فقط یک گوشه از خاک تو نامش آسمان باشد سگ‌کوی شما هم عار می داند اگر جایی گذارش از گذرگاه فلان ابن فلان باشد عنان از خشم حیدر می درد آوردن نامش چگونه قاتل انسیه پایش در میان باشد!!! . به ظاهر آستین اما جگر در زیر دندان بود مهار گریه دشوار است اگر مادر جوان باشد . تو عفت را میان همهمه تعبیر خواهی کرد حریفت گر چه یک نا اهل هرزه چون سنان باشد تو را ای آفتاب در حجاب آشفته کی دیدیم؟ تو را که سایه ات دلگرمی یک کاروان باشد تو بر می خیزی از جا حین‌ گریه خطبه می خوانی اگر حتی برادر زیر چوب خیزران باشد سلیمانت به نی رفته است اما تاب می آری اگر چه خاتمش در دست های ساربان باشد به کوه عصمتت سوگند این دنیاست مملوکت اگر حتی خرابه آخر این داستان باشد
رزق سحر را پای چشم تر نوشتند... دل را فدایی ِ غم دلبر نوشتند... درد و بلای یار را بر جان خریدن... دیدیم که هم معنی خواهر نوشتند... میخواستی از خواهرت زینب بگویند... اینگونه شد از نام تو کمتر نوشتند... ما را فدایی های زینب آفریدند... ما را به پای نام تو نوکر نوشتند... ای چارمین آیه به روی دست زهرا با پنجمین حرف شما کوثر نوشتند... کوری چشم دومی از نسل جعفر... در سرنوشت پاک تو همسر نوشتند... این آیه را اَلطَّیِّبین لِطَّیِباتُن... بی شک برای دختر حیدر نوشتند...
ای دختر خیر النساء ، یا_ام_کلثوم دُردانة شیر خدا ، یا ام کلثوم در خُلق همچون احمدی ، در نطق حیدر حلم حسن را بوده ای شایسته مظهر زهرای اطهر را عزیزی ، نور عینی پیغمبر فرهنگ عاشور حسینی با صبر خود پیوسته یار مکتبی تو وقت شدائد ، غمگسار زینبی تو قلبی خدا باور ، پر از احساس داری عزم ستم سوزی چنان عباس داری از برتر و بالاتر از تمجید و تعریف کج باوران تاریخ را کردند تحریف دادند بینِ خلق این گفتار ، ترویج که با «عمر» حیدر تو را کرده است تزویج گیرم علی بیداد او کردی فراموش واندر جواب خواستگاری ماند خاموش کی عاقلی این حرف را باور نماید دختر قبول از قاتل مادر نماید کاورا شود یار و شریک زندگانی با او شود همراه و سازد مهربانی کی دختری با قاتل مادر نشیند حتی اگر بر خاک و خاکستر نشیند دُردانة زهرا کجا فرزند خطّاب کی جمع می گردند با هم آتش و آب دختی که بابش حیدر کرار باشد زوجش عزیز جعفر طیار باشد کفو تو شد ، ای بی قرین عون بن جعفر آنسان که می فرمود پیش از آن پیمبر عونی که یار دین حق در کربلا شد در یاری فرزند پیغمبر ، فدا شد یا ام کلثوم ، ای خطیب کوفه و شام تا روز محشر هست مدیون تو اسلام از خردسالی داغ روی داغ دیدی تو آتش بیداد را در باغ دیدی روزی به سوگ خواجة اسرا نشستی روز دگر در ماتم زهرا نشستی دیدی به بیت وحی آتش زد زبانه بر مادرت زد خصم قرآن تازیانه دیدی که دونان ، پهلوی زهرا شکستند از کین امیرالمومنین را دست بستند در کودکی گشتی یتیمه ، ناله کردی گریه بر آن بانوی هجده ساله کردی هر چند یادِ مادر دل خسته بودی از بعد او بر مرتضی دل بسته بودی وقتی که هجرت کرد آن مولا به کوفه همراه دست حق نهادی پا به کوفه یک شب که حیدر میهمان خانه ات بود روشن ز نور روی او کاشانه ات بود دیدی امیر عشق بازان در نماز است گرم نیایش با خدای چاره ساز است پس سفرة افطار را کردی مهیّا نان و نمک با شیر بُردی بهر مولا شاهی که اجرا امرِ او مهرِ فلک کرد افطار خود را باز با نان و نمک کرد آن شب ، شب قدر و شب ذکر و دعا بود امّا پریشان خاطر شیر خدا بود از دیده دُر بارید و اشک افشاند حیدر «انّا الیه راجعون» می خواند حیدر وقت سحر شد سوی مسجد شاه مردان بشکسته شد رکن رکین کاخ ایمان وقتی که در محراب آن مولا قدم زد بر فرق او شمشیر دشمن از ستم زد شمشیر زهر آلود دشمن کار شه ساخت دست خدا را عاقبت از پای انداخت بعد از علی دیدی غریبیّ حسن را بی مهری اصحاب ، بر آن ممتحن را دیدی به دست همسرش در بین منزل مقتول کین گردید از زهر هلاهل دیدی که جسم اطهر او پیش یاران شد در برِ قبر پیمبر تیر باران ای وای بر من بعد از این غمهای جانکاه افتاد عترت را به سوی کربلا راه وقتی در آن دشت بلا کردی اقامت دیدی عیان با چشم خود شور قیامت آنجا عزیز مصطفی را تشنه کشتند آرام جان مرتضی را تشنه کشتند شد همسر تو کشته در راه امامت در راه دین چون باب خود کرد استقامت از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام با صبر خود گشتی معین یار اسلام بر «ایزدی» بنگر که او در شور و شین است از مرثیه خوانان دربار حسین است
از این که دختر شیر است و خواهر شیر است بدیهی است بیانش شبیه شمشیر است برای شیرزن عصر خود شدن کافی ست همین که خون علی در رگش سرازیر است ظهور دیگری از فاطمه ست وقتی که مقابلش همه ی فتنه ها زمین گیر است شبیه خواهر خود بی معلم عالمه است که خود معلم فقه و بیان و تفسیر است نعوذ بالله اگر همنشین ناپاکی ست کسی که آینه آیه های تطهیر است به سربلندی او لطمه ای نخواهد زد سلاح اهل زنا گرچه طعن و تحقیر است اگر اسیر خطابش کنم زبانم لال که شیر شیر بماند اگر به زنجیر است هزار داغ به جانش نشست در یک روز عجیب نیست اگر در جوانی اش پیر است برای از نفس افتادنش همین کافی ست که روبروش سری روی نیزه تصویر است ((گشاد کار دو عالم به یک اشارت اوست)) که چشم عالم و آدم به دست او خیره است
ای مرهم زخم دل و غم‌خوار پدر! هم غم‌خور مادری و هم یار پدر در لیلۀ قدرِ آخرِ عمرِ علی شد مهر تو، سفره‌دار افطار پدر ..... با خطبه خود کشف حقائق کردی با نوحه و دم طی دقایق کردی پیوسته به یاد کربلا سوختی و از داغ حسین عاقبت دق کردی
شش ماه در عزای تو گریانم ای حسین شش ماه در غم تو پریشانم ای حسین شش ماه خاطرات تو از خاطرم نرفت شش ماه بوده ذکر لبم جانم ای حسین شش ماه آب خوش ز گلویم فرو نرفت از بس که فکر آن لب عطشانم ای حسین جسمم کبود از اثر کعب نی ولی فکر تن تو و سم اسبانم ای حسین زنهای شام بر سر من سنگ میزدند آخر یکی نگفت که مهمانم ای حسین چوب و لب مطهر تو ؛کاش بسته بود دشمن به جای دست دو چشمانم ای حسین ای کاش می زدند در آن بزم ،خیزران جای لب تو بر لب و دندانم ای حسین
ای زینب دیگر! که جگرسوخته‌ای چو لاله ز داغ، رخ برافروخته‌ای تو درس صبوری و فداکاری را پیداست که از فاطمه آموخته‌ای .... هر کس به جهان تو را ثنا کرده بسی خشنود، دل فاطمه را کرده بسی ای دختر باوقار زهرا و علی! در حق تو تاریخ، جفا کرده بسی ..... در ماتم دردانه‌ی معصوم علی خون می‌چکد از دیده‌ی مظلوم علی امروز زمین، لباس غم پوشیده از داغ غریب «امّ‌کلثوم» علی ..... هم خواهر و هم دختر معصوم تویی مظلوم‌تر از زینب مظلوم تویی ای شاعره‌ی حماسه‌ی عاشورا! بانوی شرافت، «امّ‌کلثوم» تویی
آه زینب باز هم باید عزاداری کند ام کلثومم که بعد از تو مرا یاری کند؟ آه ای آیینه ی زینب در عالم الوداع مونسم ، دلگرمی ِ پنجاه سالم الوداع رفتی و من همچنان با کوه غم ها مانده ام ای عصای دست زینب ، دست تنها مانده ام محرم اسرار من ، دار و ندارم ، خواهرم با که بعد از تو کنم گریه برای مادرم ؟ شاهد خون گریه ی مسمار آن در الوداع میزبان آخرین افطار حیدر الوداع ای دل ِ از دست این دنیا پریشان الوداع شاهد پیری ِ آنی ِ حسن جان الوداع آه پاره معجر شام غریبان الوداع بی برادر مانده در بر و بیابان الوداع من خبر دارم چه آمد بی حسینم بر سرت من خبر دارم چه کرده کعب نی با پیکرت آه خواهر حرمت ما بی برادر ها شکست پیش سرهایی که شد نیزه نشین، سرها شکست در بنی هاشم کسی جز ما اسارت دیده بود ؟ در بنی هاشم کسی چون ما جسارت دیده بود ؟ خواهرم ما دو علی را دست بسته دیده ایم هیجده دسته گل ِ در خون نشسته دیده ایم ما دو تا را که ندیده بود حتی آفتاب همسفر با حرمله کردند آن هم بی نقاب ای بمیرد حرمله از عمر سیرت کرده است دوری شش ماهه ، این شش ماهه پیرت کرده است شیر دخت ِ شیر یزدان شد غرورت پایمال ای زبان آن اراذل های شام و کوفه لال ! مُردم و زنده شدم آن لحظه که شمر لعین زد سر دروازه ی ساعات رویت را زمین ای بهاری که شدی رنگ زمستان الوداع ای شنیده طعنه ها در بزم مستان الوداع پا به پای من کشیدی ، درد پشت درد آه نان خیراتی غرورت را به جوش آورد آه
از حسن هرچه که در مرثیه کمتر سخن است ام کلثوم غریب است چنانکه حسن است غمش آنقدر بزرگ است که یک روضه ی آن مثنوی گر بشود دفتر هفتاد من است شیر دل می شود آن مرد که فرزند علی است دختر فاطمه هر کس بشود شیر زن است زینب دیگری از کرببلا رفت به شام دختر دیگر زهراست که دور از وطن است کربلا دید زنی را که قد افراشت و شد مرثیه خوان حسینی که بدون کفن است خیمه می سوزد و او حال عجیبی دارد شاهد آتش در ، باخبر از سوختن است شام بازار بدی دارد و گرز سخنش هرکجا حرف کنیز آمده دندان شکن است
ياد تو ای تجّلی توحيد عطرناب حضور آورده نام پُرشورت ای خدا آئين بردلم شوق و شورآورده *ای كه ازسّرعشق آگاهی* *نوری ازطورعصمت اللّهی* اي كه آئينه ات پُراز نوراست آينه دارپنج معصومی دختر ماهِ ماه وخورشيدي خواهرزينب ،ام كلثومی *گوهربحر بوترابی تو* *آفتابی ودرحجابی تو* قدر تو اوج تاخدادارد گرچـه مجهول مانده شوكت تو می خروشد به روز رستاخيز چشمه ی افتخار وعزّت تو *مثل رنگين كمان خورشيدی* *چشمه چشمه زُلال توحيدی* همچو زينب درآستان شرف دختر بانوی عفافی تو مُحرم كعبه ی حيا شده ای دور اين كعبه درطوافی تو *سعی و زمزم حريم ايمانت* *هاجروساره مات وحيرانت* افترايی كه بسته اند به تو جز دروغی به سير خلقت نيست هرچه تاريخ را ورق زده ام نـور را نسبتی به ظلمت نيست *آن كه درحق توجفامی كرد* *كاش ازفاطمه حيا مي كرد* فصل فصل بهار زندگی ات حاكی ازغُربت و غم و درداست مثل زينب كه مادرغم هاست اشك توگرم وآه توسرداست *ای رسيده به عرش آوايت* *بانوی غم ، فدای غم هايت* درمدينه كنار قبر رسول شاهدمـاجرای خانه شدی همچولاله به موج آتش ودود داغدار گُل وجوانه شدی *آن كه غم در زمانه ديدتویی* *خواهرمحسن شهيد تویی* چه شبي بودآن شب دردی كه تو را درد و داغ افسردند همره داغ مادرت ماندی جسم او را به نيمه شب بردند *آسمان رفت و بر زمين چه گذشت* *برتوو زينب حزين چه گذشت* اف برآن مردمی كه ازغفلت سنگ برنخل پُرشكوفه زدند درشب قدر قدرنشناسان تيغ كين برعلي به كوفه زدند *تابه گوش توقدقتُل آمد* *ناله ی تو برون ز دل آمد* درمدينه چگونه پرپرديد چشم توياس باغ حيدر را ديدی ای پاره ی وجود علی پاره هاي دل برادر را *باز چشم توخون نگرشده بود* *دلت ازپيش پاره ترشده بود* آه بانو ببخش شعرم باز چه سفرنامه ی غمی شده است سخن ازكعبه ی وجودآمد آه چشمم چه زمزمی شده است *دل غمگين وچشم خون پالا* *برده دل رابه سوي كرب وبلا* كربلابود و صحنه ی ايثار روز عاشوربود وغوغا بود لحظه ی غرق شور رستاخيز ملكوت عروج گل ها بود *دامن آسمان زخون ترشد* *همه گل های باغ پرپر شد* آه وقتی به قتلگاه گُل شاهدجسم بی سرش بودی همره زينب و رباب آن جا توتسّلای دخترش بودی *بين دردو مصيبت واحساس* *تازيانه چه كردبا گل ياس* ای كه باخطبه ای شرار انگيز كوفه وشام را تكان دادی با كلامی به روشنایی نور راه توحيد را نشان دادی *گاه برنی نگاه مي كردی* *آسمان را پُر آه می كردی* بعداز آن درمدينه وهمه جا ازحسين غريب می گفتی ياد قرآن بر سر نيزه ذكرشيب الخظيب می گفتی *كم نشدلحظه ای غم ومحنت* *شمع گشتی وآب شدبدنت* بعد كرب وبلا به گلشن وحی بی گل و بی جوانه ماندی تو عاقبت از فراق جان دادی رفتی و جاودانه ماندی تو *بی خزان مانده تا ابد باغت* *سوخت جـان «وفایی»از داغت*
در میان دو دختر زهرا یک نفر پای ماه ، کوکب شد ام کلثوم با تمام وجود هستی اش نذر نام زینب شد
یادم نمی رود سفر آخر حسین یادم نمی رود که چه آمد سر حسین یادم نمی رود که داماد کربلا زد دست و پا مقابل چشم تر حسین یادم نمی رود که آمد به خیمه ها بین عبا جسم علی اکبر حسین یادم نمیرود که زینب ز پا نشست مثل عمود خیمه آب آور حسین یادم نمی رود که خودم خاک ریختم در پشت خیمه روی علی اصغر حسین یادم نمی رود که شد از سوز تشنگی مثل دو چوب خشک لب اطهر حسین یادم نمی رود که دیدم ز روی تل در زیر تیغ شمر لعین حنجر حسین یادم نمی رود که شنیدم به قتلگاه فریاد یا بنیَّ زند مادر حسین یادم نمی رود که چها کرد ساربان نامرد بهر غارت انگشتر حسین یادم نمی رود که دیدم به چشم خویش آثار نعل تازه روی پیکر حسین یادم نمی رود که دیدم به نیزه ها هفده سر بریده را پشت سر حسین یادم نمی رود دم دروازه کف زدند زنهای شام دور و بر خواهر حسین یادم نمی رود به خرابه ، نداشت خواب از شدت گرسنگیش دختر حسین
ام کلثوم تاج ایمان بود دائما غرق ختم قرآن بود فاتح قله های عرفان بود ذکر تسبیح های باران بود دختر شیرِشاه مردان بود مصطفی را در او تجسم کن مرتضی را در او تجسم کن مجتبی را در او تجسم کن شهدا را در او تجسم کن تا خدا را در او تجسم کن حیدری وار زندگی کرده با سه سردار زندگی کرده عاشق یار زندگی کرده بوده غم خوار زندگی کرده باعلمدار زندگی کرده در حیا اسوه ی دو عالم بود چادرش خیمه گاه مریم بود محضرش قد آسمان خم بود به خدا تا همیشه محرم بود بعد زینب کفیل پرچم بود هنر دست حضرت زهراست دخترش تا همیشه بی همتاست نخ تسبیح ذکر او دریاست از نگاهش خود علی پیداست علم عشق اوست پا برجاست