eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
این رازِ پُر از عذاب پیشت باشد تصویر من خراب پیشت باشد شاید که مُحرمت نبودم آقا ! این اشک علی الحساب پیشت باشد
ظُلمت کده ام، دور ز نورم نکنید با چشم بدون اشک، کورم نکنید از هر چه جُدام می کنید عیبی نیست من هیئتی ام، زِ گریه دورم نکنید
 من و این روضه ها الحمدلله  من و یاد شما الحمدلله من و ماه محرم زنده بودن  بود حُسن عطا الحمدلله نبودم، حق مرا سینه زنت کرد  شدم اهل بکا الحمدلله من از دامان پاک مادر خود  تو را گشتم گدا الحمدلله من از هیئت هزاران خیر دیدم  شدم حاجت روا الحمدلله سیاهی عزایت نور محض است که گشته رزق ما الحمدلله رسد روزی که در سجده بگویم  رسیدم کربلا الحمدلله؟
آسمان را به خاک می‌آری با همان جذبه های عرفانی ولی از یاد می بری خود را دم به دم در شکوه ربانی با خودت یک سحر ببر ما را تا تجلی روشن ذاتت دلمان را تو آسمانی کن با پر و بالی از مناجاتت تربت کربلاست تسبیحت همدم ندبه هات سجاده بیقرار است گریه هایت را که بیفتد به پات سجاده غربتت را کسی نمی فهمد چشم هایت چقدر پُر ابر است آیه آیه صحیفه ات ماتم جبرئیل نگاه تو صبر است فراز دوم : صحیفه باران تا ابد کوچه کوچه‌ی یثرب خاطرات تو را به دل دارد و در آغوش بی پناهی ها چشم های بقیع می بارد شده این خاک گریه پوش آقا مثل چشمت صحیفه‌ی باران صبح تا شب شکسته می گویی السلام علیک یا عطشان گریه در گریه ، گریه در گریه گریه در گریه ، گریه در گریه چشمه چشمه ، فرات خون چشمت صبح و مغرب ، شب و سحر گریه به تماشا نشسته چشمان ِ آسمان، غربتِ سجودت را بعد زینب کسی نمی فهمد راز غمناله‌ی کبودت را غم به قلبت دخیل می بندد چشم های تو با خوشی قهر است تشنگی بر لبان تو جاری آب دیگر برای تو زهر است در نگاهت هنوز شعله ور است کربلا کربلا پریشانی لحظه لحظه به هر مناسبتی می نشینی و روضه می‌خوانی فراز سوم: غروب زینب کربلا در نگات جاری بود روضه می‌خواند چشم تو سی‌سال دل تو هروله کنان ، یک عمر علقمه ، خیمه گاه ، تل ، گودال بین امواج شعله ها در باد گیسوی خیمه ها مشوش بود با تب قلب پرپرت می سوخت خیمه ای که اسیر آتش بود پرده‌ی خیمه ها که بالا رفت کربلا در برابرت می‌سوخت ناگهان روی نیزه ها دیدی سر خورشید پرپرت می‌سوخت دشت را در خباثت و پستی عرصه گاه مسابقه کردند آب که هیچ، روز عاشورا از شرف هم مضایقه کردند هر که از راه می‌رسید آن دم بی محابا به فکر غارت بود گوش با گوشواره رفت از دست تازه این اول اسارت بود یادگاری مادرت زهراست کهنه پیراهنی که غارت شد زینت شانه‌ی پیمبر بود آیه آیه تنی که غارت شد در دل قتلگاه می‌دیدی لحظه لحظه غروب زینب را چه به روز دل تو آوردند؟ « وَ أنَا بْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً » فراز چهارم: خورشید و بوریا روز سوم حوالی گودال باز خود را هلاک می‌کردی داغ های تو تازه تر می‌شد هر تنی را که خاک می‌کردی روضه ها را دوباره می‌دیدی یک به یک در مقابلت آقا شمر را روی سینه حس کردی حرمله بود قاتلت آقا در کنار تن علی اکبر تن تو باز ارباً اربا شد آه در بین مدفنی کوچک پیکر سرو علقمه جا شد دل تو غرق درد و غم می شد هر طرف که به جستجو می رفت نیزه ها را که در می‌‌آوردی نیزه ای در دلت فرو می‌رفت دل تنگت جلو جلو می‌رفت با سری که به عشق پیوسته می نهادی گلوی پرپر را به روی خاک قبر آهسته هفت بند دلت به ناله نشست در مصیبات نینوایی که ... سر خورشید روی نی می سوخت تن خورشید و بوریایی که ... فراز پنجم: ناقه های بی محمل جز تو و عمه‌ی پریشانت کوفه و شام را که می‌فهمد طعنه های کبودِ سلسله و سنگ و دشنام را که می‌فهد دست بسته به سوی شهر بلا خاندان رسول را بردند به روی ناقه های بی محمل دختران بتول را بردند یادگار کبود سلسله ها به روی مصحف تنت مانده مرهمی از شرار خاکستر به روی زخم گردنت مانده سنگ های بدون پروایی محو لب های پاک قاری بود از لب آیه آیه‌ی قرآن روی نی خون تازه جاری بود با شکوه نجیب قافله ات کینه های بنی امیه چه کرد در خرابه شکسته ای آخر با دلت ماتم رقیه چه کرد بی کسی های عمه ات زینب غصه های رباب پیرت کرد داغ ِ زخم زبان و هلهله ها بزم شوم شراب پیرت کرد خیزران بوسه بر لب قرآن آه نیلوفری به جا مانده هستی‌ات در تنور غربت سوخت از تو خاکستری به جا مانده فراز ششم: سیل اشک کربلا را به کوفه آوردی با شکوه پیمبرانه‌ی خود لرزه انداختی به جان ستم با بیانات حیدرانه‌ی خود چه حقیر است در برابر تو قد علم کردن سیاهی ها تو ولی از تبار خورشیدی شام را در می آوری از پا با دعاهای روشنت آخر شهر پُر از کمیل خواهد شد کاخ ظلمت به باد خواهد رفت اشک های تو سیل خواهد شد از همه سو برای خون خواهی در خروشند باز بیرق ها راوی زخم های پنهان ِ دل مجروح تو فرزدق ها شاعر:یوسف رحیمی امام سجاد (ع) روضه
به حال گریه کنانِ تو رشک می خواهم و در کنار دو چشمم دو مشک می خواهم شنیده ام که این گریه یاریِ زهراست من از تو هیچ نمی خواهم ، اشک می خواهم
آمد مهِ محرم و شادی حرام شد وقتِ غمِ حسین علیه السلام شد با هرکه هست بار گناهش چو من گران برگو بیا بیا که گَهِ بار عام شد دعبل بخوان «أفاطِمُ قُومی...» که در جنان زهرا سیاهپوشِ شهِ تشنه کام شد آبی که بر وحوش بیابان بُوَد مباح یارب بر آهوان حرم چون حرام شد؟ بالسّیف و السّنانِ و بالسّهم و العصا مهمان اهل کوفه چنین احترام شد از کوفه داشت دعوت و این شد ضیافتش ای خاک بر سرم که چه خواهد به شام شد! فریاد از آن دمی که شه از قتلگاه گفت: «خواهر برو که کار حسینت تمام شد»
چگونه شکر بگویم که زنده ماندم من به ماه روضه تو خویش را رساندم من چگونه شکر بگویم اجل امانم داد که باز چشم تر من به بیرقت افتاد چه قدر شور دلم زد به ماه غم نرسم به زیرسایه این بیرق و علم نرسم به شوق این دهه ی شور وماتمت آقا تمام سال شمردم همه نفس ها را چگونه شکر بگویم که باز گریانم شبیه زلف پریشان تو پریشانم تمام ترس من این بود با دلی حیران شب رقیه نباشم میان گریه کنان امان دهید خودم بین روضه میمیرم شب ششم جگرم را به دست میگیرم برای روضه هفتم چه نذرها کردم که لای لای بخوانم به دور اوگردم سپرده ام به دو دستم کند گریبان چاک برای آن همه اکبر که اوفتاده به خاک میان روضه سقا که جان به لب آید شبیه دخترکان تو لطمه خواهم زد به چشم گفته ام از اشک پر کند مشکی مگر ز شرم نریزد دگر عمو اشکی شب دهم نفسم را دگر نمی خواهم برای شام عزایت سحر نمیخواهم تمام حاجتم این است تا که ظهر دهم جنازه ام برود روی دوش این مردم همان زمان که سماوات بر زمین افتاد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد میان خیل شغالان فتاد چون شیری یکی به نیزه زد و دیگری به شمشیری همه زدندو سپس شمر آمد و خنجر نشست روی ورق های مصحف پرپر برید سر زتنت با دوازده ضربه جداشد اخر سرعرش از تن کعبه
دین زنده شد از دم حسین ابن علی جان زنده شده از غم حسین ابن علی احرام حرم سپید، اما سرخ است احرام محرم حسین ابن علی
سردر این خانه ها با ما و پرچم باخودت دسته سینه زنی با ما ولی دم با خودت روزی اشک تمام نوکران هم باخودت واقعاً دلواپسیم آقا محرم باخودت از عزاداران آن آقای عطشانیم ما رفته رفته نالۀ مظلوم دارد میرسد مادری با کودکی معصوم دارد میرسد آه آه خواهری مهموم دارد میرسد خنجر کندی روی حلقوم دارد میرسد از غم انگشترش پاره گریبانیم ما چکمه ای آمد کنار پیکرش یابن شبیب روی تل می زد به صورت خواهرش یابن شبیب جای او شمر آمده بالاسرش یابن شبیب آه آه از ضربه های آخرش یابن شبیب انتهای روضه را زنده نمی مانیم ما
ذی‌الحجّة تمام شد، محرّم آمد از گردش دهر، ماه ماتم آمد شادی ز زمانه رخت بربست و برفت چون موسم سوگواری و غم آمد
یابن الشبیب ، کاسه ی خون گر دو دیده شد یعنی هلال ماه محرم دمیده شد یابن الشبیب ، گریه فقط بر حسین کن حتی اگر قدت ز مصیبت خمیده شد یابن الشبیب ، گریه بر او کن که در برش یک دشت لاله اش همه با خنده چیده شد یابن الشبیب ، خون ز دو چشمت رود رواست بر لحظه ای که پیکر اکبر دریده شد یابن الشبیب ، ذکر حرم شد عمو عمو وقتی که رنگ چهره ی جدم پریده شد یابن الشبیب ، عمه ی ما هم ز هوش رفت وقتی صدای خنده و خنجر شنیده شد یابن الشبیب ، گریه امانم نمیدهد تا گویمت چسان سر جدم بریده شد یابن الشبیب ، بر اثر نعل اسبها جسمی که سر نداشت به هر سو کشیده شد یابن الشبیب ، سینه که شد خوب نرم نرم گهواره شد که اصغرمان آرمیده شد یابن الشبیب ، تا به ابد یا بُنه ایه ای ذکر عزای آن تن در خون طپیده شد
از هجر تو طبیعت ما گریه می کند چشم تمام آینه ها گریه می کند چشم انتظار آمدنت شیر خواره‌ای است گهواره‌ای به کرب و بلا گریه می کند پای سه ساله‌ای که پر تاول آمده است دارد به اشک آه و دعا گریه می کند در علقمه به خاطر تو مشک پاره ای دارد کنار دست جدا گریه می کند گودال سرخ روز عطش نعره می کشد از روضه های خون خدا گریه می کند
شکر خدا که ماه محرم شروع شد بغضم شکست و لطف تو نم نم شروع شد ما را قليل اشک مقام خليل داد کم کم چکید و جوشش زمزم شروع شد آورده با تولد خود رسم دیگری از آن زمان که گریه ی خاتم شروع شد شد شرحه شرحه سینه ی پیغمبر خدا تا آیه آیه سوره ی مریم شروع شد "باز این چه شورش است" بخوان نوحه خوان که باز ماه عزا و نوحه و ماتم شروع شد رنگی ورای سرخی خون حسین نیست مشکی به تن کنید؛ محرم شروع شد می خواستم برای سرودن بهانه ای تا ذکر "یا رقیه" گرفتم... شروع شد
روی من و تو حضرت زهرا حساب کرد مارا برای بزم عزا انتخاب کرد باز این چه شورش است که در خلق عالم است نام حسین بار دگر انقلاب کرد دلشوره داشتم که نبینم محرمش یکسال این فراق دلم را عذاب کرد توبه شکسته ها همه گویند یاحسین «ربُّ الحسین» هرچه دعا مستجاب کرد از کودکی حسینیه دار محرممیم این روسیاه را خودش عالیجناب کرد هرکس که ذره ذره به پای حسین سوخت اورا خدا به وصل خودش کامیاب کرد گریه غبار سینه ی من داده شستشو این قلب خاک خورده چنان دُرّ ناب کرد تفسیر دستگیریه او از رسول ترک کار هزار منبرو صد ها کتاب کرد سینه برهنه ها همه از نسل عابس اند او کربلا طریقهٔ این وصل ؛ باب کرد هرکس شنید ناله ی« حی علی العزا» تا خویش را به روضه رساند شتاب کرد آید به گوش ناله ی محزون فاطمه مادر به نام یک یک مارا خطاب کرد ماه محرم آمد و پیچید بوی سیب صلی علی الحسین و صلی علی الغریب
من‌ِدربه‌درچه‌دری‌زنم‌زدرت اگرتوبرانی‌ام؟ تواگربه‌خانه‌نخوانی‌ام‌چه‌ثمرزمرثیه‌خوانی‌ام منم‌وبه‌گوشۀ‌مأمنت‌من‌وتوشه‌خوشه‌زخرمنت چوغبارم‌وروی‌دامنت‌تونشاندی‌ام‌نتکانی‌ام به‌حضوروخلوت‌من‌تویی‌همه‌فخروعزت‌من‌تویی توولیّ‌نعمت‌من‌تویی‌پی‌این‌وآن ندوانی ام به ره وفابنشان مرازمِی وَلابچشان مرا سوی‌باوری‌بکشان‌مراکه‌به‌داورت‌برسانی‌ام به‌نمازم‌اشک‌غمت‌وضونبرم‌نیازبه‌هیچ‌سو که‌مراتوبوده‌ای‌آبروچه‌به‌پیری‌ام‌چه‌جوانی‌ام توصداوسوزوگدازمن‌تونواوشوروحجازمن توبزن توزخمه‌به‌سازمن‌بکشان‌به‌جامه‌درانی‌ام به‌یقین‌مرازگمان‌رسان‌زخطرمرابه‌امان‌رسان نه‌مرابه‌نان‌که‌به‌آن‌رسان‌مگرازخودی‌برهانی‌ام نبوَدمرابه‌جزازتوکس‌همه‌عزتم‌زتوهست‌وبس زشمازدم‌همه‌دم‌نفس‌تومگوکه‌من‌زشمانی‌ام به فدای‌خشکی‌حنجرت‌سربی‌تنت‌تن‌بی‌سرت به‌نگاه‌آخرخواهرت نگهی به سوزنهانی ام منوبیدلی‌چه‌تمتعی‌چه‌ردیف‌وبحروتنازعی زکسی چومن‌چه‌توقعی‌چه‌به‌لفظهاچه‌معانی‌ام
هر جا که روضه های تو برپاشود حسین بابی است که به کرببلا وا شود حسین دعوت شدم به مجلس روضه هزار شکر چون رزق میهمان تو تقوا شود حسین هر کس که عاشق تو شود عاشق خداست توحید با محبتت امضا شود حسین چشمی که گریه کرد برای عزای تو مشمول لطف حضرت زهرا شود حسین آن کس که شد گدای تو آقای عالم است هر قطره وصل شد به تو دریا شود حسین حب الحسین یجمعنا یعنی ای عزیز بیگانه هم به عشق تو منّا شود حسین هرجا گره به کار من افتاده از قدیم تنها گره گشای من آن جا شود حسین آیا شود چو جون غلام سیاه تو هنگام مرگ هر نفس ما شود: حسین...
ققنوس غم صلا زده لبیک یاحسین عشّاق را صدا زده لبیک یاحسین نقشی به هر کجا زده لبیک یاحسین بر پرچم عزا زده لبیک یاحسین آتش به قلب ها زده لبیک یاحسین بیرق به پا کنید که هنگام ماتم است دمّامه آورید که داغ دمادم است احوال آسمان و زمین جمله در هم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است دنیا تو را صدا زده لبیک یا حسین! ای روشن از تجلی تو آسمان من سرشار از محبت و عشقت جهان من ای عبد خانوادگیت خانمان من خورده است مُهر مِهر تو بر قلب و جان من این مُهر را خدا زده لبیک یا حسین معراج آیتی ز مقام و جلال تو قوسین شرح ابروی همچون هلال تو دیگر نیامده است و نیاید مثال تو فرمود مصطفی به بیان کمال تو، بر عرش کبریا زده لبیک یاحسین فطرس گواه میدهد آقایی تو را حر دیده است حسن پذیرایی تو را تاریخ شاهد است شکیبایی تو را زینب لوای غربت و تنهایی تو را در دشت کربلا زده لبیک یاحسین داغی که آب خواستنت بی جواب ماند، داغی که پیکرت وسط آفتاب ماند، آن داغ حسرتی که به قلب رباب ماند، آن صحنه ای که از تو و بزم شراب ماند، آتش به قلب ها زده لبیک یاحسین
به شاه تشنه دیار بلا چو منزل شد بلا رسید برابر اجل مقابل شد فکند بار شه تشنه لب کنار فرات زمین ماریه از اشک بیکسان گل شد در آن دیار چو افکند بار و کرد قرار تو گفتی آیت رحمت به خلق نازل شد طلب نمود برِ خویش ساربان و بگفت رسید بار به منزل مراد حاصل شد شما به منزل مقصود خویش برگردید که بهر ما دگر امروز طیّ منزل شد فتاد ناقۀ گردون ز پویه در آن دشت پیاده زینب مظلومه تا ز محمل شد بپا نمود سراپرده ای که پردگیش درون پرده به سبعین الف کامل شد ولی رسید پی قتلش آن چنان سپهی که گرد او به مه و آفتاب حایل شد چو گشت بسته بر آن شاه راه گفت قضا ز بهر زینب مظلومه کار مشگل شد دریغ و آه که شد زیب نوک نیزه سری که مهر می نتوان با رخش مقابل شد زهم گسیختی ای کاش رشتۀ شب و روز چو دست سلسله ای بستۀ سلاسل شد سرادقی که در او جبرئیل راه نداشت فغان که از پی تاراج شمر داخل شد بریز بهر شهیدی ز دیده خون «جودی» که پاره پاره ز تیغ هزار قاتل شد
دوباره عطر محبت وزید بسم الله دوباره ماه محرم رسید بسم الله سرآمد عاقبت این انتظار یک ساله به اذن حضرت شاه شهید بسم الله اگر که آمده ای روسیاه و شرمنده میان روضه شوی رو سفید، بسم الله به اشک، دیدهٔ مهدی ندیده را تر کن اگر که آمده ای با امید بسم الله بیا که روضه مجال دوباره نو شدن است عزیز فاطمه درهم خرید بسم الله ... رسید قافله عاشقان به کرب و بلا پر از ستاره و سرو رشید بسم الله همین که خواند به لب آیه های استرجاع صدای گریه گل را شنید بسم الله ندیده عالم از این داغ، داغ سنگین تر نگفت، آنکه سرش را برید، بسم الله
مسلم و مسعود و عبدالله و جندب آمده کربلا ! حر و حبیب و جون و شوذب آمده شمع و هفتاد و دو تا پروانه ی دلسوخته آفتابی در حصار ماه و کوکب آمده منبری نذر عقیله در حرم برپا شده اهل کوفه! باز هم استاد مکتب آمده کربلا تا کوفه را دیگر قرق باید کنند عصمت الله عمه ی سادات زینب آمده تک تک اصحاب گرم نوکری زینب اند هاشمیون حافظان روسری زینب اند ذوالفقار در نیامش بر کسی پوشیده نیست در تحیر از شکوه حیدری زینب اند با دم کوبنده ی تکبیر غوغایی شده کربلا با زینب کبری تماشایی شده شد قیامت این صدای نفخ صور محشر است محشرِ امروز اذان های علی اکبر است عطر و بوی مجتبی دارد مصلای حرم کربلا مبهوت و حیران حسن های حرم در میان خیمه با عمه تبانی می کند دختری شیرین زبان شیرین زبانی میکند مشک ها پر میشود با دست آب آور از اب خاطر اسوده سکینه خاطر آسوده رباب گرم بازی با علی اصغر تمام بچه ها دست پخت ام کلثوم است شام بچه ها تا رقیه خواب می آید به چشم اطهرش میشود دست عمو جان بالش زیر سرش برقرار است امنیت در چادر ناموس دین معجری دارد به سر بنت امیرالمومنین تحت بیرق نجمه های خیمه در آسایش اند با وجود حضرت عباس در آرامش اند صاعقه اما زمین را رنگ ماتم می زند جمع اهل بیت را یکباره بر هم می زند نزد خود می خواند آقا ریگ های داغ را پر کند انا الیه الراجعون آفاق را گیرم آقا سر به راهش کرد ابن سعد را وا کند از سر چگونه قاتلین بعد را روضه مکشوف است پس دیگر چه جای گفتن است؟ دور تا دور خیام او سپاه دشمن است باغ سبزی پای هر نامه نشانش داده اند کربلا اصلا کجای آن شبیه گلشن است یک دل سیر از فرات آبی ننوشیده حسین شمر بی انصاف در فکر شریعه بستن است از نگاه خواهرش سنگین ترین روضه ها روضه ی سخت وداع و روضه ی دل کندن است عرض اندامی کند بین تمام تیغ ها خنجری که تشنه ی بوسه به پشت گردن است از همین امروز تقسیم غنیمت می کنند بین خولی و سنان دعوا سر پیراهن است از منا تا نینوا چشم حریص ساربان داد میزد هر قدم انگشترش مال من است گریه هم دارد غمش زیرا که بعد از کربلا قافله سالار زینب زاده ی ذی الجوشن است
سلام داغ مبارک سلام سوز عزا سلام شاه‌شهیدان امام کرببلا سلام ماتم‌مانا سلام آتش‌غم سلام شعله‌ی زنده به روی سینه‌ی‌ما سلام صاحب‌ناله کنار نعش‌پسر سلام قد‌خمیده کنار نعش رها سلام برتو و بر بوسه‌های پیغمبر به عضو‌عضو تنت ای مقطع‌الاعضا سلام بر تو و بر گیسوان خونی‌تو همان که شمر به دستش گرفت و واویلا سلام بر تو و بر پاره‌های پیرهنت همان که رفت به‌غارت به‌ظهر عاشورا سلام بر تن پاکت به زیر سم ستور قتیل بی‌کفن و پیرهن، بدون عبا سلام ای که سرت بر فراز نی نگران به گریه‌های اسارت، به ناله‌ی اسرا سلام پای رقیه، سلام روی رباب به خاک چادر زینب؛ شریکةالزهرا سلام آیه‌ی کهف و رقیم از لب‌تو همان لبی که ببوسید خیزران آن‌را سلام بغض‌عقیله به بزم شعر و شراب سلام بر سر پاکت درون تشت طلا
گرچه می دانم جدایی هست تقدیرم حسین فکر هجران تو کرد از زندگی سیرم حسین کربلا گفتی دلم آتش گرفت و سوختم کربلا گفتی و بغضی شد گلو گیرم حسین من به عبدالله جعفر گفته ام روز نخست زندگانی بی برادر می کند پیرم حسین خسته بودم ، روی ناقه خواب چشمم را گرفت خوابِ دیدم از گلویت بوسه می گیرم حسین خواب دیدم تو میان قتلگاه افتاده ای ای برادر، ظاهرا اینجاست تعبیرم حسین خواب دیدم روی تل دارم خودم را می زنم شمر دارد می کند پیش تو تحقیرم حسین چادرم را در تمام عمر نامحرم ندید وای اگر نامحرمی بندد به زنجیرم حسین التماست می کنم من کربلا را ترک کن جان زینب جان زینب ، بی تو می میرم حسین
دارد به گوش میرسد آوای کربلا آغاز گشته ماتم عظمای کربلا هر روز یابن فاطمه خون گریه میکنی زینب رسیده است به صحرای کربلا یک شیرزن به محمل و شیران سپاه او جان می دهند از غم یک لحظه آه او زانو زده به پای قدمهای او قمر یل های فاطمی همه سرباز راه او پابرزمین گذاشته پرسید یا اخا بوی فراق میدهد این سرزمین چرا؟ جانان ما ببین همه دلتنگ یثربیم سوی خدا پناه از این دشت پر بلا زینب صبور باش تو ام المصائبی در این زمین تو شاهد صدها عجائبی خواهر تو‌ را به سوی اسیری برد یزید حیدر خصال غالبِ بر کل غالبی سر خم مکن ، بگو که تو فرزند حیدری حتی اگر اسیر شوی باز سروری با تکیه بر حمایت عباس آمدی اما غروب یازدهم بی برادری
ازقضا قصه ي تقدير بهم خواهد ريخت ميرسد زود ولي دير بهم خواهد ريخت خواب ديده است كسي قحطي آب آمده است يوسف از گفتن تعبير بهم خواهد ريخت پسري تشنه لب از دست پدر خواهد رفت ناگهان آن پدر پير بهم خواهد ريخت خطبه ميخواند ولي خطبه ي او را لشگر با كف و گفتن تكبير بهم خواهد ريخت كودكي را كه سر دست گرفته ست حسين حرمله با زدن تير بهم خواهد ريخت تير،آن تيرسه شعبه گلوي كودك را قد يك ضربه ي شمشير بهم خواهد ريخت خورد با زور كمي آب شب يازدهم مادر از آمدن شير بهم خواهد ريخت...
"آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد" دختر مرتضی علی(ع)، فاطمه(س) وار می رسد زانوي شاهزاده ها هست ركاب محملش با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می رسد هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر قامت عصمتش در این حصن و حصار می رسد دار و ندار فاطمه (س)، گوهر ناب مصطفي (ص) به كربلا حسين (ع) با دار و ندار می رسد خامس آل پنج تن(ع)همره طفل شیرخوار زودتر از روز دهم سر قرار می رسد شانه‌ی آسمانیان، محمل دختران شده چه نازدانه دختری به این دیار می رسد گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری بال فرشته از یمین یا که یسار می رسد رونق کار ماذنه، رکن شباب هاشمی وارث هیبت نبی، یکّه‌سوار می رسد "رونق باغ مي رسد چشم و چراغ می رسد" "عنبر و مشک می دمد" دولت يار می رسد وزير اعظم حسين (ع) آيه ي محكم حسين (ع) صاحب پرچم حسین (ع) آن جلودار می رسد آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار ارتش زمهریرها چند هزار می رسد رفت قرار ناگهان از دل خواهر حسین ع در نظرش همه جهان تیره و تار می رسد پرده کنار می رود، واقعه‌ی روز دهم صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می رسد "چاک شده است آسمان غلغله ای ست در جهان" ديد ز هر طرف غمی همچو شرار مي رسد ديد كه از جور فرس، چه استخوان ها كه شكست ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می رسد حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش صداي طبل شادی و داد و هوار می رسد طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از لشكر شاميان بر اين طرز شكار مي رسد لحظه ي تلخ حادثه چکمه‌ی نونوار شمر همره کهنه خنجری سرکش و هار می رسد گوشه به گوشه آسمان سرخ تر از خون گلو پنجه‌ی شمر و زلف او! آخرکار می رسد وقت نفس نفس زدن زمان دست و پا زدن ناله ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می رسد "آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه با پر و بال زخمی و حالت زار می رسد گوش زمین و آسمان می شنود در آن زمان آه صدای پای آن چند سوار می رسد چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور موقع غارت از حرم، وقت فرار می رسد مرد سواره‌ی عرب، گر نرسد به دخترك به يارب اش ز پيشِ رو بوته‌ی خار می رسد
چه داغي برجگر بگذاشتي زجـر عجب دست زمختي داشتي زجـر كه هركس ديد گلبرگ رخم را به طعنه گفت كه گل كاشتي زجـر
چراای میهمان لعل لبی چون ارغوان داری گمانم كه نشان ازبوسه هاى خيزران داری چرا همرنگ پیشانی عمه شد جبین تو مگرباباتوهم زخمی زسنگ کوفیان داری تركهاى لبت رابوسه دادم سوخت لبهايم به لب سرّ مگوى غربت لب تشنگان دارى شبی کنج تنورخولی و روزی به تشت زر بمیرم من که روزوشب زدشمن میزبان داری دل این دخترت تنگ است ازهجر عزیزانش بگو آیا خبراز اصغرشیرین زبان داری؟ برای شستن اين صورت غرق به خون تو زچشم دختر دردانه ات سیل روان داری سر عباس روى نى سر من زير كعب نى به طعنه گفت نامردى عموى پهلوان دارى رخم تصوير ياس وپيكرم تفسيركوثر شد شبيه مادرخود دخترى قامت كمان دارى
دفن بدن حضرت کنون که داغ تو بر سنگ‌ هم اثر بگذارد چه مرهمی ز غمت عمه بر جگر بگذارد برو بهشت که جبریل جای خشت خرابه برای زیر سرت بالشی ز پر بگذارد سه سال داری و صد زخم، باید عمه‌ات امشب برای غسل تنت وقت، بیشتر بگذارد کجاست فاطمه تا بازوی شکسته ببیند علی کجاست به دیوار غصه سر بگذارد منم حسین و تو عباس، پس رواست که عمه کنار پیکر تو دست بر کمر بگذارد تن کبود تو را بین قبر می‌نهم اما هلال قامت رنجیده‌ات اگر بگذارد بمان عزیز دلم قول می‌دهم نگذارم دوباره چوب قدم بر لب پدر بگذارد **** خودم به پای خودم می‌روم دوباره به بازار کفن برات بگیرم سنان اگر بگذارد* *میلاد حسنی
صدجازصدخطرتن خردش رهانده ام تاطفل نیمه جان به خرابه رسانده ام صدباربهرماندن اوکرده‌ام تلاش امشب ولی به ماندن این طفل مانده ام چون مرغ بوده ام من وچون جوجه این عزیز هرجاکه بوده زیرپرخودکشانده ام هرشب گرسنه خفت ولی سیرگریه کرد تاخواب گیردش زتوبس قصه خوانده ام گر اوبه پانخاست دویده‌ست خسته است اینجااگررسیده من اوراکشانده ام نگذاشتم به خاک نشیندچو اشک خود همواره روی دامنم اورانشانده ام
تصوّر کن که ظهری گرم باشد جنگ هم باشد شمار دشمنان بسیار و عرصه تنگ هم باشد تصوّر کن که بین لشکر دشمن نه تنها شِمر که خولی باشد و صد حرمله نیرنگ هم باشد کنارِ این همه جُرثومه‌های پست و بی‌احساس فقط کافی‌ست اِبن‌سعْد پیشاهنگ هم باشد جوانی بر زمین افتاده و دستِ حرامی‌ها نه تنها نیزه باشد، چوب باشد! سنگ هم باشد چگونه می‌شود آیا که روی صورت یک زن کنارِ جای زخم تازیانه ، چنگ هم باشد تحمّل کردن سرها به روی نیزه جانکاه است اگر از کربلا تا شام ده فرسنگ هم باشد شبیه مادری که طفل او دارد عطش ، امّا به دشمن رو زدن خیلی برایش ننگ هم باشد سر خونینِ بابا را برای دختر آوردند تصوّر کن که دختر بچّه اش دلتنگ هم باشد