#حضرت_علی_اصغر_شهادت
گشودی چشم ، در چشم من و رفتی به خواب اصغر
خداحافظ ، خداحافظ ، بخواب اصغر بخواب اصغر
بدست خود به قاتل دادمت ، هستم خجل
اما ز تاب تشنگی آسوده ای از التهاب اصغر
به شب تا مادرت گیرد به بر قنداقه خالیت
بگریند اختران شب ها به لالای رباب اصغر
کبوتر گو به نسوان مدینه با پر خونین
خبر کن آنچه بو بردند از وای غراب اصغر
تو با رنگ پریده غرق خون ، دنیا به من تاریک
کجا دیدی شب آمیزد، شفق با ماهتاب اصغر
برو سیراب شو از جام جدّّت ساقی کوثر
که دنیا و سرآبش را ندیدی جز سراب اصغر
گلوی تشنه ی بشکافته ، بنمای با زهرا
بگو کز زهر پیکانها به ما دادند آب اصغر
الا ای غنچه نشکفته پژمرده ، بهارت کو؟
چه در رفتن به تاراج خزان کردی شتاب اصغر
خراب از قتل ما شد خانه دین مسلمانان
که بعد از خانه دین هم ، جهان بادا خراب اصغر
عمو سقای عاشورا ، خجالت دارد از رویت
که بی دست از سر زین شد نگون پا در رکاب اصغر
به چشم شیعیانت اشک حسرت یادگار توست
بلی در شیشه ماند یادگار از گل، گلاب اصغر
الا ای لاله خونین چه داغی آتشین داری
جگرها می کنی –تا دامن محشر کباب اصغر
تو آن ذبح عظیم استی که قرآن شد بدو ناطق
الا ای طلعت تأویل آیات کتاب اصغر
خدا چون پرسد از حق رسول و آل در محشر
نمیدانم چه خواهد داد؟ این امت جواب اصغر
زیارت خواهد و فیض شفاعت «شهریار» از تو
دعای شیعیان کن از شفاعت مستجاب اصغر
#محمد_حسین_بهجت_تبریزی_شهریار
#شهریار
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#محاوره
شب و روزام اینطوری سر نمیشه
بدتر از این میشه بهتر نمیشه
دلمو به گهواره ش خوش نکنین
اینا واسم علی اصغر نمیشه
حرمله وصله جونمو گرفت
عصای قدّ کمونمو گرفت
مگه من چند تا دیگه پسر دارم
حرمله یکی یدونه مو گرفت
اشک ابر تو مگه یادم میره
قتل صبر تو مگه یادم میره
کفن و دفن تو اگه یادم بره
نبش قبر تو مگه یادم میره
نیزه میخواد بی نقابت ببره
بهره از بوی گلابت ببره
وقتی نیزه دار،داره تابت میده
لالایی میگم که خوابت ببره
سَنَدی بودی که رو شدی علی
هق هق بغض گلو شدی علی
آرزوم بود ببینم بزرگ شدی
حالا هم قدّ عمو شدی علی
#یامظلوم
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
آنقَدَر لب تشنه و معصوم بود
گریه هم میکرد، نامفهوم بود
صورتی کوچک شبیه غنچه داشت
استخوانش نرم، مثل موم بود
مادرش از تشنگی شیری نداشت
در میان خیمهها مغموم بود
جان به قربانِ غریبیِ حسین
از دو قطره آب هم محروم بود
آب را بستن به روی کودکان
در کدام آیین و دین مرسوم بود؟!
شد از این کودک تلظی کردنش_
سهم بابایی که خود مظلوم بود
با سه شعبه، طفل ششماهه زدن
در میان کفر هم مذموم بود
بین دستش یک طرف جسم علی
یک طرف هم صورت و حلقوم بود
گوش تا گوش علی پاشیده شد
چون به جرم عاشقی محکوم بود
عصر عاشورا رسید و صحبت از
نبش قبر کودکی معصوم بود
پیش چشم مادرش رأس علی
لا به لای نیزهها معلوم بود
#محمدجواد_شیرازی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#حضرت_علی_اصغر_مدح
گرچه به ظاهر علی اصغر به نظر میرسد
باطناً اما علی اکبر به نظر میرسد
خُلقاً و خَلقاً به رسول مدنی رفته است
آینهی حُسن برادر به نظر میرسد
میچکد از لعل لبش کوثر و یاسین و نور
کودک شش ماهه پیمبر به نظر میرسد
وقت جلوسش به سر دست امام زمان
حجت حق بر روی منبر به نظر میرسد
چشم زمین محو شکوه اسداللهیاش
در دل قنداقه چو حیدر به نظر میرسد
کرببلا آمد و شد یک تنه جیش الحسین
یک نفر اما دو سه لشگر به نظر میرسد
در قد و بالا نه! ولی در دل و جرأت چرا
با عمو عباس برابر به نظر میرسد
بعد علمدار علمدار حرم میشود
بسکه ابوالفضل دلاور به نظر میرسد
با قدمش، با جنمش، با نفسش، با دمش
محسن صدیقهی اطهر به نظر میرسد
مشک، عمو، آب، عطش، خیمه و اشکِ رباب
روضه از اینها که فراتر به نظر میرسد
حرمله گر تیر سه پر را نزند هم، علی
با لب خشکش گل پرپر به نظر میرسد
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
شش ماهه ام اما امام تشنه هایم
سرباز آقای غریب کربلایم
نوشیده ام کوثر بجای شیر مادر
امّید زهرایم، یل شیر خدایم
دارم تلظی می کنم اما نه از آب
ای اهل عالم، تشنهء خون خدایم
من دستگیر عالمم مثل ابالفضل
این بند قنداقه نبسته دست و پایم
لالایی من را رقیه خواند و گفته
مثل علی اکبرش میدان بیایم
این گریه هایم آیهء "اِنّا فَتَحنا"ست
کی گفته خشکیده دهان و حلق و نایم
من حاجی و خیمه حریم امن، اما
آغوش بابای غریبم شد منایم
معراج را با خون خود سیراب کردم
بابا گرفت اسم خدا را در ازایم
آقایم و عرشی ام و بالانشینم
همپای بابا بر سر نیزه است جایم
#رضا_دین_پرور
#حضرت_رباب
بدون معجر هم میکند حجاب رباب
ز نور فاطمه دارد به خود نقاب رباب
کدام قافیه خوب است شعر مرثیه را
بدون وقفه دلم داد زد رباب رباب
ز داغ سینهی خشکیده از عطش بی شک
تمام عمر به خود میدهد عذاب رباب
به التماس اباالفضل زیر لب میخواند
به گوش مشک علی و به گوش آب رباب
از آن زمان که به دنبال آب رفته حسین
ندیده است علی را مگر به خواب رباب
تمام روضه همین است: بعد از عاشورا
خطاب میکندش شمر با عتاب: رباب!
پس از امام که ماندهست پیکرش بر خاک
نشسته است فقط زیر آفتاب رباب
نجات بخش حسین است از جفای یزید
چه کرده است در آن مجلس شراب رباب
به گوش او نرسد کاش گریهی نوزاد
که از صداش میوفتد به اضطراب رباب
#سیدمحمدحسین_حسینی(زخم حسینی)
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
گلوی تو عوض آب ، خورده تیر عزیزم
چکیده از لب تو خون به جای شیر عزیزم
رسانده باد فقط بوی آب را به مشامت
که سهم تو به جز این نیست در کویر عزیزم
جوابِ خواهش من را چه زود داد سه شعبه
پس از سه روز تو خوابیده ایی چه دیر عزیزم
نگاه کن به روی خاک ، جای خون گلویت
روان شده عرق شرم در مسیر عزیزم
به احتیاط بمان روی نیزه تا که نیفتی
به هر طریق شده نیزه را بگیر عزیزم
به روی نیزه فقط با صدا مرا بشناسی
رباب می شود از این به بعد پیر عزیزم
#حامد_آقایی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
پا میکشم برخاک، آخر نا ندارم
باید که برخیزم توانش را ندارم
یک یک تمام دندههایم را شکستند
آنقدر تا خوردم که دیگر جا ندارم
روی تن من دو قبیله جنگ کردند
پس حق بده دستی ندارم، پا ندارم
نام حسن را بردم و هی سنگ خوردم
یک صورت سالم اگر حالا ندارم
ناله زدم اما دهانم را گرفتند
همصحبتی جز سُم مرکبها ندارم
هرقدر که میشد برایت قد کشیدم
تا که نگویی خوش قد و بالا ندارم
میخواستم دیگر به تو بابا بگویم
میخواستم لب وا کنم اما ندارم!
**
دیگر جوانان بنی هاشم نداری
ای بی کس من، اکبر و قاسم نداری
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
سخت آلودم، هوای روضه را از من مگیر
آه ای مروه، صفای روضه را از من مگیر
هر لباسی جز غمت تن کردم آرامش نداشت
خواهشاً رخت عزای روضه را از من مگیر
هیچ طعمی مثل طعم چای بزم روضه نیست
جان من ارباب، چای روضه را از من مگیر
هرچه پل پشت سرم بوده خرابش کردهام
این دو قطره اشک پای روضه را از من مگیر
تا نفس دارم برایت اشک میریزم حسین
آهْ آقا! هایهایِ روضه را از من مگیر
هرچه دارم میدهم، دار و ندارم را بگیر
صاحب روضه! نوای روضه را از من مگیر
**
رفتم اما هیچ جا کنج حسینیه نشد
تا نفس دارم هوای روضه را از من مگیر
#محمود_یوسفی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#مسمط
ابناءِ مجتبی همه بر این عقیدهاند
ما را برایِ یاریِ تو آفریدهاند
پیش از ازل به نامِ تو ما را خریدهاند
از باغِ لاله غنچه برایِ تو چیدهاند
اصلاً برایِ کشتهشدن برگزیدهاند
جز نامِ تو نبُردم و آوازهام نشد
چیزی به جز غمِ تو غمِ تازهام نشد
غیر از لباس و جامه که شیرازهام نشد...
غصه نخور اگر زره اندازهام نشد
عمامه بینِ خیمه برایم بُریدهاند
از خیمه تا کنارِ من آقا شتاب کن
حالا که من فِتادهام از پا شتاب کن
مشکل شدهست کارِ من اینجا شتاب کن
تا ننگری مقطع الاعضا شتاب کن
اینها سواره بر سرِ جسمم رسیدهاند
نایی نمانده در نفسم بینِ صحبتم
از حد گذشته کارِ من و این مصیبتم
از راهِ دور گرکه ندیدی چه حالتم...
یا سنگ میخورد به لبم یا به صورتم
با هر طریق، خونِ مرا هم مکیدهاند
جانا بیا که خانهام اینجا خراب شد
خُرده حسابِ جنگِ جمل هم حساب شد
از خون، تمامِ دور و برِ من خضاب شد
در زیرِ دست و پا بدنم آسیاب شد
با سُمِّ اسب، قدِ مرا هم کشیدهاند
شد گرد و خاک و در نظرم مثلِ مِه شده
پیچیده پیکر من و همچون گره شده
دریایِ زخم، این بدنِ بی زره شده
یک استخوان نمانده مگر اینکه لِه شده
جمعی به چکمه طعمِ عسل را چشیدهاند
یک دم بیا به معرکه در جستجویِ من
قاتل نشسته پیشِ سرم رو به رویِ من
با چنگ میزند به سر و روی و مویِ من
خنجر رسیده بر لب و زیرِ گلویِ من
جشنی گرفتهاند و زِ رویم پریدهاند
#مهدی_قربانی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#شعر_حماسی
از خیمه بیرون آمده آیینهی قرص قمر
شیری به میدان میزند مستانه و شوریده سر
قلب حرم، قلب عمو، قلب همه دنبال او
او غرق در عشق عمو و مست از جام عمو
با اِنْ یَکاد عمه شد راهی به میدان این پسر
در ترس چشم کوفیان، تمثال حیدر را نگر
ابرو گره کرده است فرزند مُعِزُ المؤمنین
از هیبت این نوجوان، لرزید ارکان زمین
گویا مهیا گشته تا برپا نماید محشری
با ذوالفقار حیدر و رزم علیِ اکبری
فریاد زد: ان تَنکرونی، این منم ابن الحسن
فرزند پاک مرتضی، سِبطُ النَّبیِّ المؤتَمَن
شمشیر میچرخاند آقا زادهی شیر جمل
زهره درید ابروش از یک لشکر هفتاد یل
با رزم داده خاتمه هر قال را، هر قیل را
از خون دشمن ساخته، صدها فرات و نیل را
میشد شنید از غرش او صور اسرافیل را
فریادهای ممتد تکبیر جبرائیل را
دیدند اهل عرش از رزم علی تمثیل را
ردّ عرق بر روی پیشانی عزرائیل را
آیات خشم مرتضی تفسیر شد در کربلا
طرز نبرد مجتبی تکثیر شد در کربلا
پاشیده شد شیرازهی کل سپاه از هیبتش
پاشیده شد قلب یلان از صولت و از شوکتش
در قبضه دارد جنگ را همچون عقابی تیزپر
فریاد سر داده عدو: این المفر؟ این المفر؟
طوفان شده از غرش این شرزهشیرِ مجتبی
با هر هجومش میشود سرها معلق در هوا
دشمن حریف او نمیشد در نبرد تن به تن
یکبار دیگر کوچه و ... اینبار فرزند حسن
از هر طرف سنگی به سوی قامتش پرتاب شد
آنقدر در شهد عسل غلطید تا بی تاب شد
یک بار دیگر دورهکردنهایشان شد دردسر
در هایوهویِ تیغها تکرار شد شق القمر
از روی زین افتاد، قلب مادرش آتش گرفت
از هُرم نعل اسبهاشان، پیکرش آتش گرفت
گویا مدینه باز هم تکرار شد در کربلا
تا درد سینه باز هم تکرار شد در کربلا
#حمیدرضا_عباسی
به روشناییِ #قرآن_کریم
کفر اهانت میکند هرچه به ایمان بیشتر
مؤمنان همدل شوند و او پشیمان بیشتر
گرچه سوزاندند احمقها کلام الله را
مسلمین هر روز میخوانند قرآن بیشتر
هر چه از اسلام ترساندند دنیا را ولی
باز حتی در اروپا شد مسلمان بیشتر
منع کردند از تجمعهای دینی خلق را
آمدند اما خلائق در خیابان بیشتر
میدرخشد نام ملتهای مؤمن در جهان
نام جمهوریِ اسلامیِ ایران بیشتر
از جوانانِ مسلمان ترس دارد صهیونیست
از جوانانِ فلسطینی و لبنان بیشتر
کور هستند و نمیبینند در فصلِ عزا
چشم مردم اشک میبارد ز باران بیشتر
جانشان را میدهند این قوم در راه حسین
چون که مردم دوستش دارند از جان بیشتر
**
به شهادت هر قَدَر نزدیکتر میشد حسین
روی ماهش لاجرم میشد درخشان بیشتر
اهل بیتش گریه میکردند هنگام وداع
عمهی سادات اما بود گریان بیشتر
آه! از آن لحظهای که شمر در گودال رفت
روضهی جانسوز شد اینگونه سوزان بیشتر...
#آرش_براری
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
گوشهی خیمه شور و حالی داشت
دیدهاش اشک لایزالی داشت
دائماً از خودش سؤالی داشت:
دیشب او مژدهی وصالی داشت
پس چرا راهِ رفتنم سد شد؟
التماس پریدنم رد شد؟
من که از عاشقان او هستم
دست پروردهی عمو هستم
حال که غرق آرزو هستم
تشنهی جنگ با عدو هستم
کاش میشد مرا خطاب کند
روی جانبازیام حساب کند
کنج بستر که جای ماندن نیست
میزنم پَر که جای ماندن نیست
خیمه دیگر که جای ماندن نیست
بعد اکبر که جای ماندن نیست
گر بمانم ز غصه میمیرم
آخر اذن جهاد میگیرم
دست خطی اگر که رو بشود...
از برادر که گفت و گو بشود...
ذکر مادر که پیش او بشود...
زیر و رو سینهی عمو بشود
آه، انگار پَر در آوردم
من هم از عشق سر درآوردم
وقت، وقت فدا شدن شده است
نوبتِ جنگِ تن به تن شده است
وقت رزم یلِ حسن شده است
دشمن انگشت بر دهن شده است
جای جوشن به تن کفن دارم
ارث بسیار از حسن دارم
گفته بابا به من که قاسم جان
گرچه من نیستم ولی تو بمان
پیش پای عمو برو میدان
جان خود کن برای او قربان
سینهات را سپر برایش کن
هرچه را داشتی فدایش کن
گفت اگر نیزه خورد پهلویت
زیر سمها شکست ابرویت
یا اگر خون گرفت گیسویت
جان که دیگر نداشت زانویت
زیر لب روضهی مدینه بخوان
روضهای از شکستهسینه بخوان
آه عمو! وقت خواهش آمده است
تیغ و نیزه به بارش آمده است
لحظههای نوازش آمده است
قامتم را ببین کش آمده است
مست "احلی من العسل" هستم
تشنهی جرعهای بغل هستم
نالهاش در هوارها گم شد
بین گرد و غبارها گم شد
وسط نیزهدارها گم شد
زیر سمّ سوارها گم شد
مقتلش روضهی مگو شده است
قدش اندازهی عمو شده است
نیزهها بر تنش مقیم شدند
سبب روضهای عظیم شدند
همه از سفرهاش سهیم شدند
قاتل زادهی کریم شدند
پیکرش دشت را معطر کرد
کربلا را بقیعِ دیگر کرد
#مصطفی_هاشمی_نسب
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود
خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود
این سو حسینبنعلی خون گریه میکرد
آن سو عزادار عزایش مادرش بود
آنگاه که بر پهلویش میخورد نیزه
تصویر زهرا پیش چشمان ترش بود
بی شک میان جسم او راهی نمییافت
شمشیر اگر از معرفت چیزی سرش بود
قاسم به زیر دست و پای یک سپاه و
شمر لعین مشغول مدح لشکرش بود
با این همه سختی، خدا را شکر در دشت
تنها نبود و شاه بالای سرش بود
#شهریار_سنجری
به روشناییِ #قرآن_کریم
باید زند فریاد هر صاحب کلامی
بر پاشود هر گوشه از عالَم قیامی
گشته جریحهدار قلب اهل ایمان
بر ساحت قرآن شده بی احترامی
تاریخ ثابت کرده گر کوتاه آییم
هرگز ندارد بی حیاییها تمامی
یک روز قرآن روی نیزه رفت بالا
یک روز شد نیزهنشین رأس امامی
آغاز این بیحرمتیها قتلگاه و
پایان آن هم میشود دشنام شامی
آیا مهیای ظهور یار هستیم؟!
مانند تیغ ذوالفقارِ در نیامی
گمراه خواهد شد کسی که رو بتابد
از انقلاب و رهبرش از روی خامی
آنروز که خونخواهِ مظلومان بیاید
میگیرد از اهل ستم چه انتقامی
دست ادب بر سینه بگذاریم و داریم
بر محضر آقای مظلومان سلامی
ای انتقام غربت شیعه کجایی؟
ای کاش جانِ مادرت زهرا بیایی...
#قاسم_نعمتی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
السلام آقاجان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
ای پادشه خوبان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
از آب شدی محروم ، یاسَیّدَنَاالمَظلوم
لب تشنه شدی قربان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
از داغ تو ای بی سر ، ای غریب بی مادر
عالم شده بی سامان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
هرکس که شود امروز ، در عزای تو گریان
فرداست لبش خندان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
هم آب حیاتی تو ، هم فلک نجاتی تو
دیگر چه غم از طوفان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
این خطّ و نشان یک روز ، از داغ تو میمیرم
هستم سرِ این پیمان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
گفتی که بود اشکم ، بر زخم تنت مرهم
گریم به تو چون باران ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
من سینه زنِ شاهم ، پیرهن نمیخواهم
یاد آن تنِ عریان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
سینه میزنم یادِ ، سینه ای که بشکستند
در زیرِ سمِ اسبان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
جبرئیل بر آدم ، روضه عطش خوانده
با اشک و دلِ سوزان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
هیچ جای این عالم ، هیچ کس نمی بندد
آب بر روی مهمان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
بعد کربلا دیگر ، آب هم گوارا نیست
شعله میزند بر جان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
مادرت چه حالی داشت ، آن لحظه که میگفتی
یا قوم اَناَالعطشان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
شمر و مرکبش سیراب ، اصغر از عطش بی تاب
ای دریغ از باران ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
یَابنَ ساقی کوثر ، مجبور شدی آخر
رو زدی به نامردان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
حرمله جوابت داد ، با سه شعبه آبت داد
من بمیرم آقاجان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
تیر بوده یا خنجر ، یک لحظه سرِ اصغر
شد به پوست آویزان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
هی سمت حرم رفتی ، هی دوباره برگشتی
حیرانی و سرگردان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
با دست خودت کَندی ، قبر شیرخوارت را
از چشم همه پنهان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
مادرش چه حال داشت ، روی نیزه وقتی دید
آن ستاره تابان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
این سر از روی نیزه ، با نسیم می افتاد
سنگی نخورد بر آن ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
بی تابی رباب
مزن توناله ، که درعذابی
چه میشود تو ،کمی بخوابی
دلم زبی تابیت ،تاب ندارد علی
حرم ازامشب دگر، آب ندارد علی
طفل صغیرم برایت بمیرم
سوزد دلم از، تبت علی جان
ترک ترک شد، لبت علی جان
شرر زدی ازغمت، به جان وقلب همه
بخواب آهسته تا، عمو رود علقمه
طفل صغیرم برایت بمیرم
کنار مهدت ، چسان نشینم
الهی مادر، داغت نبینم
رقیه ازحال تو ، حالش خراب است
سکینه درماتمت، دلش کباب است
طفل صغیرم برایت بمیر
نالیدی ازبس، خاموش گشتی
از تشنه کامی، بیهوش گشتی
اشکی بروی لبت، مادر چکیده
گاهی تلظی کنی، ای نور دیده
طفل صغیرم برایت بمیرم
#سیدهاشم_وفایی
گریه ولبخند
قدری بخواب،غنچۀ عطشان باغ من
داغی منه زماتم خود روی داغ من
سقای اهل بیت زصحرا نیامده
آبی به خیمه گاه ز دریا نیامده
راهی سوی فرات دگر وا نمی شود
با گریه ات که آب مهیا نمی شود
شد خیمه ازملال تو بیت الحزن علی
پیش رباب چنگ به صورت مزن علی
بس کن رقیه تاب ندارد زگریه ات
تا کی سکینه اشک ببارد زگریه ات
بس کن که تار حنجره ات پاره می شود
مادر ز ناله های تو بی چاره می شود
وقتی صدای غُربت مولا بلند شد
یک لحظه گریه ات به گلوی تو بند شد
گرلحظه ای رها زملال وتعب شدی
تو با خبر شدی که به میدان طلب شدی
ما را تو سرفراز به پیش بتول کن!
یک التماس مادرخود را قبول کن!
رفتی زخیمه گاه سرت را تکان مده
برحرمله گلوی خودت را نشان مده
ترسم اسیر پنجۀ ظلم عدو شوی
ترسم زتیر حرمله پاره گلو شوی
دل را به غم زگریه تو پیوند می زنی
پس کی به جای گریه تو لبخند می زنی؟
#سیدهاشم_وفایی
پرچم انقلاب
باغبان گل فروشم عطر ناب آورده ام
یک چمن گل دارم و باخود گلاب آورده ام
تا که گلزار جهان را باز عطر آگین کنم
غنچه ای زیبا زحُسن انتخاب آورده ام
موج هل من ناصرم پیچید واو لبیک گفت
آخرین سرباز خودرا در رکاب آورده ام
غربت پور علی را تا ملائک بنگرند
یادگار دیگری از بوتراب آورده ام
ناطق قرآنم وقرآن گواهی می دهد
سوره ی نوری به همره زین کتاب آورده ام
چهره ی خورشیدیش روشن ترین صبح من است
شب پرستان روی دستم آفتاب آورده ام
باغ ما سیراب از سرچشمه ی فیض خداست
کس نپندارد گلم رابهر آب آورده ام
تا نماند هیچ عذری ازبرای هیچ کس
همرهم سرفصلی از فصل الخطاب آورده ام
شاهد پیروزی این انقلاب سرخ اوست
پرچم سبزی برای انقلاب آورده ام
تاب ماندن نیست دیگر درگل بی تاب من
عرشیان را ازغمش درپیچ وتاب آورده ام
آسمان درهای خود راباز کن باردگر
روی دستم غنچه ای ازخون خضاب آورده ام
ای «وفایی» تا غروبی را نبیند کربلا
قرص ماهی درکنار آفتاب آورده ام
#سیدهاشم_وفایی
#على_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
تَرَكِ روى لبت آيه قرآنِ رباب
مثلِ قرصِ قمرى زينتِ دامانِ رباب
چه كنم ؟ تا كه کمى تر بشود لبهايت
مى چكد روى لبت اشكِ دو چشمان رباب
سينه ام شير ندارد پسرم چنگ نزن
آه ، بازى مكن اينقدر تو با جانِ رباب
بر ضريح لب خشكيده ءتو جا انداخت
لبِ عطشانِ حسين و لبِ عطشانِ رباب
پا برهنه پسرم خيمه به خيمه گشتم
قطره اى آب نبود ، اى گل ريحان رباب
رفتي و پشت تو "يا رادَّ يوسف" خواندم
كاش سيراب بيايى تو به كنعان رباب
پدر تو به سپاهى سَرِ تو رو زده است
تا خجالت نكشد از دل سوزان رباب
تير خوردى وسط خيمه زمين خوردم من
بعد از اين گريه شود روزى چشمان رباب
عاقبت بر جگرم حرمله زهرش را ريخت
واى بر حالِ دلِ بى سر و سامان رباب
اين زمين خوردن من دست خودم نيست على
سَرِ تو خورده زمين زانوى لرزان رباب
سَرِ هر كوچه به لالايى من خنديدند
كودكى نيست دگر بر روى دستانِ رباب
#قاسم_نعمتی
شب هفتم محرم /حضرت علی اصغر علیه السلام
آخرين گُل
بيا گلم كه گلستان گلاب مي خواهد
شتاب كن كه شهادت شتاب می خواهد
براي رفتن ميدان درنگ جايز نيست
امير، عاشق پادرركاب می خواهد
توآخرين گل باغی بيا گل سُرخم
كه رنگ سُرخ زتوانقلاب می خواهد
تورا برای چنين روز پروريده،مگر
تورا برای دل خودرباب می خواهد؟
هنوز ديده ی ترديد سوی مادارند
كه گفته است كه اين غنچه آب ميخواهد؟
نظركنندببينند كزگلوگا هت
فلك براي ابد آفتاب می خواهد
دراين بهارشهادت دراين عطش آباد
خدا توراگل من كامياب می خواهد
قسم به سرخی لبخندتو،امام غريب
مگركه سرخ ترازاين جواب می خواهد؟
#سیدهاشم_وفایی
حضرت علی اصغر علیه السلام
تا که در خاک نَلرزد بدن کودک ها
شده آغوش پدر ها وطن کودک ها
شد حسینی بدنت با کفن قنداقه
تیر تابوتِ تو شد ای حَسن کودک ها
ای بسوزد پدر تیر سه شعبه پس از آن
باب شد بر سر نی دوختن کودک ها
شد ممسوس چنان جسم تو در ذات حسین
که شدی مثل پدر بی کفن کودک ها
بشود تیز صدا و برسد تا خیمه...
تیر وقتی بدود در سخن کودک ها
دست و پایی زد و با مادر خود کرد وداع
علی اصغر به زبان بدن کودک ها
#مجید_شیر_محمدی
#حضرت_علی_اصغرعلیه_
السلام
#شب_هفتم_محرم
از تمام لاله های کاروان
غنچه ای لب تشنه ماند و باغبان
غنچهای که برگ او خشکیده بود
نسخهاش را تشنگی پیچیده بود
زخم میشد روی او با گریهاش
شعله میزد خیمهها را گریهاش
دست بر دست همه اهل حرم
نغمه لالاییاش آوای غم
دوش تا وقت سحر از قحط آب
دست و پا میزد در آغوش رباب
لیک امروز از رمق افتاده بود
نای دست و پا زدن در او نبود
هر طرف بر پیکرش با دست باد
چون گل پژمرده راسش می فتاد
مثل هاجر مادر او هفت بار
رفت از خیمه به خیمه بی قرار
قطره ی آبی ولی پیدا نشد
چشمه ای از پای طفلش پا نشد
ماند اسماعیل او در انتظار
تا به قربانگه شود قربان یار
سر به روی شانه بابا گذاشت
نای گریه نیز نای او نداشت
مثل ماهی لب به هم میزد مدام
در تلظی بود بر دست امام
تا که بالا رفت بر دستان او
سرعقب افتاد و پیدا شد گلو
حرمله حلق سپیدش را که دید
تیر را در چله تا آخر کشید
چشم او بر چشم بابا خیره بود
ناگهان شد چشمهای او کبود
از فشار تیر بر طفل رباب
گل میان دست بابا شد گلاب
دید بیت آرزو ویران شده
برگ گل از شاخه آویزان شده
زود بابا بین آغوشش فشرد
دست را زیر سرش آرام برد
تا نیفتد راس او از پیکرش
بای بسم اله بماندمحورش
روی دست باغبان پرپرکه شد
نوبت تشییع آن بی سر که شد
شعله زد این غم به جان عالمین
حرمله خندید بر اشک حسین
#موسی_علیمرادی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
مرثیه حضرت علی اصغر علیه السلام
#شب_هفتم_محرم
این هفتمین شب است که هیأت قیامت است
امشب مسیر روضه به سمت خجالت است
داغ عطش گرفته رمق از گلویمان
امشب به آب گو رود از روبه رویمان
امشب تمام روضه شده آب آب آب
خون گریه میکنیم برای غم رباب
"کار جنون ما به تماشا کشیده است"
ای اهل روضه ها شب هفتم رسیده است
امشب برای تعزیه کودک بیاورید
تصویر تیر و حنجر کوچک بیاورید
تا بیشتر به قلب شما غم بیاورم
ناچارم اسم حرمله را هم بیاورم
امشب دخیل بسته ی یک گاهواره ایم
خون گریه های حنجره ای پاره پاره ایم
لطمه زنان مقتل یک شاهزاده ایم
انگار روبه روی حرم ایستاده ایم
وقتی که دید نیست دگر راه چاره ای
گل کرد روی دست پدر ماه پاره ای
فرمود این پسر نفسم نور دیده است
کار گلوی او به تلظی کشیده است
چشمان تنگ کوفه از این داغ تر نشد
مُنُّو عَلَیَّ گفت حسین و خبر نشد
مولا اشاره کرد به خشکیده روی او
برقی زد از سپیدی زیر گلوی او
دشمن مجال یک کلمه بیشتر نداد
جز با سه شعبه تیر جواب پدر نداد
خشکیده بود چونکه گلو زودتر شکست
قلب پدر شبیه گلوی پسر شکست
هر شعبه ای به یک طرف حنجرش نشست
انگار تیر بر جگر مادرش نشست
با چشم اشکبار و دل خون و نا امید
آهسته تیر از گلوی نازکش کشید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حسن_کردی
#شب_هفتم_محرم
==========================
#حضرت_علی_اصغر
این طفل زبان بسته ی من خواب ندارد
از تشنگی اش در بغلم تاب ندارد
گفتم که از آن مشک عمو قطره ی آبی
گفتند که شرمنده عمو آب ندارد
یک مشک تهی، تشنگی و گریه طفلی
دیگر چه کنم قافله میراب ندارد
بُرد آن شه دین زیر عبا کودک خود را
دیدند که تنها شده اصحاب ندارد
گفتند عجب! چیست که بردست حسین است
رخشندگی اش را رخ مهتاب ندارد
در دفتر خود یک مه دیگر بنویسید
اینگونه مهی جز خود ارباب ندارد
از بین همه حرمله گویا پیِ کاریست
اینجا چه بگویم که دلم تاب ندارد
یک تیر سه پر، حنجر نازک، چه سکوتی
گفتند که شاید دلِ پرتاب ندارد
آن سنگ دل اما به دل زاده ی زهرا
زخمی زده که زخمه و مضراب ندارد
با کوچکیِ دست، همین غنچه ی پرپر
وا کرده هزاران گره، اعجاب ندارد
سالک هم از او حاجت خود را طلبیده
زیرا که به دل جز غم احباب ندارد
شاعر:
#حسن_تقی_لو
#شهادت_حضرت_علی_اصغر (ع)
#کودکِ_دلبند
در کنارِ قبرِ تو ماندم به تنهایی علی..
در خیالم ساختم تصویرِ زیبایی علی..
مرقدِ ششگوشه را کعبه تصوّر می کنم
محورِ این قبله ای از بس معلّا یی علی
شیرخواره بودی و آبت ندادند کوفیان
حال روی سینه و دستانِ بابایی علی..
کودکِ دلبندِ من!،دلتنگِ چشمانت شدم
در کجایی تا بگویم باز لالایی علی..
(در نبودِ تو ندارم ذرّه ای تاب و قرار)
(دستهایم را تکان دادم بدون اختیار)
آرزوهای زیادی داشتم امّا چه شد؟
خواستم پیشم بمانی کودکِ زیبا چه شد؟
سینه ام خشکیده بود و از عطش پرپر زدی
خاطرم آمد کنارِ نهری از دریا چه شد؟
برد..سیرابت کند حتّی به قصدِ رو زدن
از میانِ خیمه دیدم زحمتِ آقا چه شد
بشکند دستانِ پر روز و توانِ حرمله..
وای بر من!حاصلِ تیر و کمان جانا چه شد؟
(یک سه شعبه ذبح کردت روی دستانِ پدر)
(یک سه شعبه ریخت بدجوری بهم جانِ پدر)
پشتِ خیمه مرقدت بود و زیارت داشتم
در بیانِ گفتگوهایم..صداقت داشتم..
جرعه ای..بعدِ از تو آبی خوردم و سنگین شدم
شیر جاری شد..ولی حسّ ِ خسارت داشتم
بعد از آن دنبالت افتادم به پای نیزه ها
در نگاهِ خلق..تصویرِ حقارت داشتم
بارها از دستِ این و آن گرفتم راسِ تو
در دفاع از حنجرت خیلی جسارت داشتم
(بارها افتادی از نیزه به زیرِ دست و پا)
(بارها از دور گفتم بینِ آغوشم بیا..)
اربعین است و پس از این ساکنِ اینجا شدم
در کنارِ مرقدِ بابای تو احیا شدم
روزها را گریه خواهم کرد زیرِ آفتاب
من به این نیّت در این وادی چنان دریا شدم
از تو یک گهواره مانده..مادرت را می کُشد
با همین گهواره خیلی غرقِ در رویا شدم
تازه می فهمم غمِ مادر بزرگت را علی..
تازه جانِ من!!..شبیهِ حضرت زهرا شدم
(می دهم این روضه ای شیرخواره خاتمه)
(می زنم لطمه بیادِ محسن ابن فاطمه )
#محسن_راحت_حق
#شب_هفتم_محرم
با آن صدای خسته و اشک مثالی اش
گردیده باز همدم طفل خیالی اش
این روضه زنانه جگر پاره میکند
دارد رباب صحبت گهواره میکند
یادش بخیر قِل زدن و خنده کردنت
یادش بخیر بوسه پیوسته بر تنت
وقتش رسیده بود که دندان در آوری
با خنده ات از این دلم ای جان در آوری
یادش بخیر موقع قنداقه بستنت
یادش بخیر دفعه اول نشستنت
میخواستم که شانه زنم تازه موی تو
مادر صدا زنیم و بیایم به سوی تو
همواره بود در بغلم جای خواب تو
طاقت نداشتم به خدا اضطراب تو
بابا که میرسید لبت بود و بوسه هاش
یادش بخیر بال و پری می زدی براش
گفتم که راه میروی و ذوق من بپاست
افسوس,روزگار برایم چنین نخواست
تنها رباب را فقط این غصه کرده پیر
با تیر کی گرفته کجا کودکی ز شیر
حالا فقط خیال تو مانده برای من
یاد لبت شده سبب گریه های من
مظلومِ بی دفاع من ای طفل بی زبان
جای تو هست در بغل من نه بر سنان
تو رفتی و سپردمت ای غنچه بر خدا
شش ماهه ام فدای سرت روی نیزه ها
#اسماعیل_روستائی
#یاعلی_اصغرادرکنی
#شب_هفتم_محرم
تشنه ای با تشنه ای آمد سپاهی رفت عقب
لشگر آماده ی کوفه ز آهی رفت عقب
رو زد اما روی اورا برزمین انداختند
بچه ترسید از صدای طبل شاهی رفت عقب
حرمله زانو گرفت و زانوی آقا خمید
تیر دربین کمان جاشد نگاهی رفت عقب
صید را شش ماهگی راحت شکارش میکنند
پرت شد قلاب تا!لبهای ماهی رفت عقب
حجم تیر و یک گلوی نازک اصلا جور نیست
گردن افتاده اش خواهی نخواهی رفت عقب
یک پدر بود و سری بر پوست آویزان شده
گاه گاهی پیش آمد گاه گاهی رفت عقب
قطعه ای را پشت خیمه وقف اصغر کرد و بعد
کند با خنجر برایش سرپناهی رفت عقب
#سیدپوریاهاشمی
#شب_هفتم_محرم
رباب لشگر خود را به دست اقا داد
خدا کند نرود پیش اش آبروی رباب
علی بهانه گرفت جای آب تیر آمد
سفید شد همان لحظه تار موی رباب
غروب روز دهم بعد عصر عاشورا
کسی نبود نباشد به جست و جوی رباب
تمام نفرتم از خنده های حرمله بود
همان که قهقهه میزد به های و هوی رباب
خدا کند که نباشد سر علی اصغر
سری ز نیزه زمین خورد پیش روی رباب
#محمدمهدی_نسترن
#شهادت_حضرت_علی_اصغر (ع)
#مُنّوعلی_الغریب
در اصل، تیر قلب پدر را هدف گرفت
گرچه گلوی خشک پسر را هدف گرفت
مُنّو علی الغریب، جگرسوز شد گلم
آبش نداد بلکه جگر را هدف گرفت
دست حسین زیر گلوی علی نشست
تیری رسید، زیر و زِبَر را هدف گرفت
تیری که ظهر سینه خورشید را شکافت
در علقمه هلال قمر را هدف گرفت
سر درد داشت مادر غم پرورش، رباب
از آن زمان که حرمله سر را هدف گرفت
بعد از علی، سکینه دگر قدکمان شده
اینبار تیر، قدّ و کمر را هدف گرفت
اصغر چقدر مثل عمو محسنش شده،
آن روز در مدینه که در را هدف گرفت؟
تیر سه شعبه قصه ی ما را تمام کرد
در اصل تیر قلب پدر را هدف گرفت
#محمدرضانادعلیان