eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام فلسفۀ چشم‌های بارانی! سلام آبروی سجده‌های طولانی.. بیا که ما همه چشم از گناه می‌پوشیم چرا تو این همه از خلق رو بپوشانی؟ چقدر بر سر بازارها قدم زده‌ای که یک معامله سر گیرد از مسلمانی چقدر موقع قحطی صدا زدیم تو را و یادی از تو نکردیم در فراوانی قرار بود بسازیم خانۀ دل را چه شد که ساخته شد خانه‌های اعیانی؟ چه عهدها که پس از هر دعای عهد، شکست چه ندبه‌ها که نشد موجب پشیمانی اضافه شد به غم تو چقدر سال به سال و ما چقدر گرفتیم بی‌تو مهمانی.. چقدر در پی ما گشته‌ای چراغ به دست میان همهمۀ کوچۀ چراغانی نه روضه‌های محرم تو را تسلا داد نه شاد کرد تو را جشن‌های شعبانی خودت بیا بنشین و بخوان و اشک بریز خودت خطیب، خودت مستمع، خودت بانی بخوان که روضه از آن حنجره شنیدنی است به لهجۀ عربی، با زبان قرآنی.. بگو چگونه به هنگام آب نوشیدن همیشه می‌رسی از تشنگی به حیرانی فدای سرخی چشم سیاه تو که هنوز درون گودی مقتل نماز می‌خوانی..
حیدر رسیده بود، پیمبر رسیده بود همراه این دو، سوره‌ی کوثر رسیده بود خواهر دوید سمت برادر ولی دریغ آن لحظه‌ای رسید که لشکر رسیده بود از خاتم حسین، تعاریف بی شمار به گوش ساربان ستمگر رسیده بود کار عصا و نیزه و شمشیر شد تمام نوبت به شمر و سینه و خنجر رسیده بود خنجر نمی‌برید گلوی حسین را به بوسه‌گاه حضرت مادر رسیده بود حق داشت زینبی که به صبرش ملقب است با قتل صبر، صبرش اگر سر رسیده بود هنگام ظهر کشتن آقا شروع شد اما غروب، کار به آخر رسیده بود
روز در مشت شب گرفتار است رحم خوابیده، ظلم بیدار است کوفه دین را فروخته، عوضش سکه‌ی جهل را خریدار است غیرت، این روز‌ها ندارد رگ معرفت مدتی‌ست بیمار است آسمانِ بخیلِ بی باران لشکر شمر را هوادار است مثل سربازهای دور و برت زخم بر پیکر تو بسیار است خنجر از چه چنین غضب دارد؟ مگر از حنجرت طلبکار است؟ هر کسی آمده پی چیزی قتلگاه است یا که بازار است؟ چشم‌های تو تار می‌بینند اشک‌های رباب اگر تار است مادرت آمده‌ست دیدارت بین مقتل چه جای دیدار است؟ آه از ضربه‌ی دوازدهم نکند تازه اول کار است؟!
تکیه زد تا که شاه بر نیزه بدنش ماند و چند سر نیزه هر چه ارباب بی رمق‌تر شد از سنان خورد بیشتر نیزه بود در دست یک نفر سنگ و بود در دست صد نفر نیزه این چنین با شتاب در بدنش پی چه می‌رود مگر نیزه؟ هر زمان رفته بینِ جسمِ حسین غرق خون گشته تا کمر نیزه لب او را سکینه می‌بوسید در دهانش نبود اگر نیزه
بارانِ پُر مهرِ حرم را دوسـت دارم الماسِ چشمان ترم را دوست دارم وقتی که دفتر نوحه‌خوانِ ماتم توست خون گریه‌ی چشمِ قلم را دوست دارم کنج رواق عاشقی... در زیر باران طوفانِ شعر محتشم را دوست دارم غرقم میانِ موج موجِ روضه‌هایت طوفانِ اشک و سیلِ غم را دوست دارم عمری نمک‌گیرم کنار سفره‌ی تو احسانِ این بیت الکرم را دوست دارم چون از ازل مثلِ تمام خاندانم این خاندانِ محترم را دوست دارم هم‌پایِ جابر....اربعین... پایِ برهنه تا کربلایت، هر قدم را دوست دارم جانا اگر مقصد تویی تا پای جانم این جاده‌یِ پر پیچ و خم را دوست دارم نامت دلیلِ آشکار معجزات است بر نام تو حتّیٰ قسم را دوست دارم آقا به گیسویت قسم، از عمقِ جانم جان دادنِ زیرِ علم را دوست دارم در بیت آخر یک صِله می خواهم ارباب گرمایِ آغوشِ حــــــــرم را دوست دارم
هرجا سراغی، از غم گرفتیم در سینه بزم، ماتم گرفتیم در هرمقامی، خدمت گزیدیم سینه زدیم و، پرچم گرفتیم اکسیر اعظم، ذکر حسین است عالم به‌هم ریخت، تا دم گرفتیم سنگ دل ما، با گریه شد آب از چشمه‌ی چشم، زمزم گرفتیم گریه برای، داغ تو بوده ارثی که ما از، آدم گرفتیم ما سنگ بودیم، با گریه بر تو حکم نگین از، خاتم گرفتیم لطف تو بیش از، این حرف‌ها بود لطف تو خیلی‌ست، ما کم گرفتیم
می‌نویسم در اول سخنم... تا ابد کشته مرده‌ی تو منم آنقدر یا حسین می‌گویم بوی سیب تو می‌دهد دهنم من‌ اویسم که کربلا هستم به هوای تو رفتم از قرنم جگرم سوخته برای غمت یک نگین حدید در یمنم تو حسینی عزیز پنج تنی من غلام عزیز پنج تنم گِل من را ز مقتل آوردند تربت کربلاست این بدنم شیر مادر حرام من باشد بی تو گر یک نفس، نفس بزنم بیشتر با من غریب بجوش ای حسین! من سفارش حسنم کاش مارا برهنه خاک کنند شرمسارم حسین از کفنم... زیر سم‌ها به فکر من بودی کشت من را غم کمرشکنم
ما در این درگاه دنبال مقامی نیستیم ما پی چیزی به غیر از این غلامی نیستیم با تو ما را می‌شناسند ای کریم مهربان بی تو ما نزد کسی اصلاً گرامی نیستیم ما کبوترهای جلد کنج باب القبله‌ایم خاک درگاهیم ما، دنبال بامی نیستیم دست ما پیش کسی جز تو نمی‌گردد دراز در گدایی پخته‌ایم و غرق خامی نیستیم از ازل مُهر غلامی علی بر ما زدند ما به جز نام علی، دنبال نامی نیستیم این دهه یاد لبت ما آب کمتر خورده‌ایم این دهه ناآشنا با تشنه‌کامی نیستیم عاقبت از روضه‌ی روز دهم دق می‌کنیم در رفاقت با تو اهل بی مرامی نیستیم
پسر مرتضی خداحافظ نوه‌ی مصطفی خداحافظ  برو ای نازنین برادر من در پناه خدا، خداحافظ ای به قربان صورت ماهت ای به قربان عُمرکوتاهت برو دست خدا به همراهت تشنه‌ی کربلا خداحافظ بعد تو زینب است و داغ سفر داغ انگشت و داغ انگشتر داغ گهواره‌ی علی اصغر ای به غم مبتلا خداحافظ بعد تو زینب است و روی کبود بعد تو زینب است و آتش و دود بعد تو زینب است و چشم یهود وارث انبیا خداحافظ زینت شانه‌های پیغمبر آخرین یادگاری مادر بعد تو زینب است و این لشکر سرور سرجدا خداحافظ برو ای آسمان خریدارت برو ای اولیا عزادارت برو دست علی نگهدارت ای شفیع جزا خداحافظ
سرمایه‌ای‌ست ثروت آه فقیر تو شد سربلند، آنکه شده سر به زیر تو رضوان‌تر از بهشت خدا شد نصیب حُر آغوش پُر عطوفت و توبه پذیر تو این دیده‌های خشک تو را می‌کند طلب باران رحمت است قنوت کویر تو تو هم قتیل اشکی و هم خون بهای اشک جان‌ها فدای موهبت چشم‌گیر تو گیسوی توست سلسله‌جنبان کائنات تا به قیامت است جهانی اسیر تو ** سر می‌زند به صخره غم موج علقمه از داغ تشنه بودن طفل صغیر تو چون ذوالجناح، جان مرا هم قبول کن تا جان دهم کنار تن غرق تیر تو باید کفن برای تو از جنس اشک دوخت شد بوریای کهنه‌ای آخر حریر تو حجت‌الاسلام
لب آبی و لبت داغ تر از خورشید است آنچه بعد از تو نبیند دل من، امید است من چگونه خبرت را برسانم به حرم مانده‌ی بال و پرت را برسانم به حرم همچنان دخترم از خیمه تو را می‌خواند خواهرت منتظر آمدنت می‌ماند هلهله‌ها خبر از دست بریده داده خبرم را به حرم، قدِ خمیده داده قامتم از غم بی دستی تو "تا" مانده کوهی از تیر به روی بدنت جا مانده بدنت پر شده از تیر، تماشا سخت است حرِکت دادن این جسم از اینجا، سخت است بروم پیکر بی دست تو را پس چه‌کنم؟ کینه‌ی دشمن بد مست تو را پس چه کنم؟ تن بی دست تو با نیزه لگدکوب شده حرمله با غم تو، حال دلش خوب شده
لحظه‌ای آمدی که افتادم پیشِ پایت نشد که برخیزم تو برایِ من اشک می‌ریزی من برایِ تو اشک می‌ریزم دست‌هایم قلم شد و بی دست از بلندایِ مرکب افتادم بگذر از من اگر به محضرِ تو اینچنین نامرتب افتادم روزِگاری عجیب دارم من از حرم شرم می‌کند سقا من که امیدِ یک جهان هستم غصه‌ی مَشک می‌خورم حالا تیرها چون به سَمتِ من آمد سنگری دورِ مَشکِ خود بودم آبرویم که ریخت رویِ زمین شاهدِ سیلِ اشکِ خود بودم بدتر از این نمی‌شود حالا قحطِ آب است و من زمین‌گیرم به سکینه بگو که شرمندم با همین شرم و غصه می‌میرم جانِ من فکرِ دیگری بهرِ آن لبِ خشکِ خردسال کنید رفتی از من به اهلِ خیمه بگو این دَمِ آخری حلال کنید مادرت آمده به بالینم السلام علیک ای بانو کمرت را گرفته‌ای، او هم دستِ خود را گرفته بر پهلو برو از پیشِ من نمان اینجا ساعتی بعد، بینِ گودالی هیچکس پیشِ تو نمی‌ماند آن زمان که خودِ تو پامالی من و تو می‌رویم اما من به فدایِ غمِ دلِ زینب وَ قرارِ من و شما باشد رویِ نیزه مقابلِ زینب
عشق این است که در هر شَرَیان عباس است ضربان، در ضربان، در ضربان عباس است در رگ و ریشه و در شاهرگ و مویرگم جریان، در جریان، در جریان عباس است رحمت واسعه‌ای زیر دو بالش دارد نَفْسِ فضل و کرَمِ در فَوَران عباس است ارمنی پشتِ کلیمی همه صاحب نذرند عشقِ هر لهجه و هر رنگ و زبان عباس است بین هر کوره‌دهاتی که رَوی می‌بینی بر روی بامِ حسینیه‌‌ی‌شان عباس است حرز سنجاق به پیراهنِ نوزادیِ ما نغمه‌ی پیرزنانِ سبلان عباس است بچه‌ها منتظر طبل و دُهُل‌های عزا تا بکوبند و بگویند که «جان» عباس است لات‌ها چاکرِ اویند و علَم‌کِش‌ها خاک بیرقِ دسته‌ی زنجیرزنان عباس است سال‌ها با دَمِ این بحر، تلاطم کردیم شیرِسرخِ عربستان نه، جهان عباس است
وقتی اشکت ریخت روی جوهرِ تقدیرها روضه‌ات شد اولین عشقِ جوان‌ و پیرها مُهرِ داغت شد مدالِ سرخ، وقتی زخم شد سینه از سینه‌زنی‌ها شانه از زنجیرها رزقِ ما پایان ندارد مثل احسانِ کریم دیگِ نذری ته ندارد، شاهدم کفگیرها کاش می‌مردیم با «یا لَیتَنا کُنّا مَعَک» چهره‌ی تقویم‌مان سرخ است از تأخیرها ما کبوترها نبودیم آسمانت فتح شد جای ما پرواز می‌کردند سویت تیرها میهمان از دست‌های میزبان شمشیر خورد ریخت خونِ تشنه‌ات در سفره‌های سیرها قاریان، قرآنِ جسمت را تلاوت می‌کنند عالمان، بیرون کشیدند از تنت تفسیرها از مؤذن‌ها اذان می‌ریخت وقتِ کشتنت در نمازِ قتلِ تو تسبیح‌ شد تکبیرها گودی گودال پُر شد، خون مزارت را گرفت دفن شد کوهِ تنت در تلّی از شمشیرها دشتِ سرخ افتاد دستِ گلّه‌ی کفتارها آه، از حالِ فرارِ آهوانِ شیرها
ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم! آیا تویی برادر من؟ نیست باورم با آنکه در جوار تو یک عمر بوده ام نشناسمت کنون که تو هستی برادرم پامال جور و دست خوش کینه ام ببین ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم عمرمنی که از کف من رفته ای و من بی تو، گمان بودن خود را نمی برم ای خشک لب! کنار فرات از غمت ببین دریاست در کنار من از دیدۀ ترم با کعب نی کنند جدا از توأم و لیک از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم دیشب کنار پیکر پاکت چها گذشت؟ کاین خاک ها هنوز دهد بوی مادرم دیدم که دست ظلم، تو را سنگ می زند بگذاشتم، دو دست خود آنگاه برسرم شاعر: علی انسانی
جبرِ نگاهت از دلِ من اختیار برد زلفت رسید و پای مرا پای دار برد بسته شده است بار تمام قبیله اش هرکس به دوش خویش , برای تو بار برد بالاترین عبادت من اشک بر شماست باید که گریه محضر پروردگار برد مقتل نوشته است چه زجری کشیده ای یک نصف روز ذبح گلوی تو کار برد ته مانده های جسم تو چسبید زیر نعل تا شهر کوفه جسم تورا ده سوار برد ای افتخار عالمیان جامه ی تورا یک نانجیب آمد و با افتخار برد یعنی یکی نبود بگوید سه شعبه را باید بجای جنگ , برای شکار برد بیچاره شد رباب زمانیکه حرمله همراه خود به پشت حرم نیزه دار برد لعنت به شمر , اهل و عیال تورا حسین پای برهنه روی مغیلان و خار برد قوم حسود هند جگرخوار , عاقبت قوم تورا به مجلس بی بند و بار برد آخر عقیله ناقه ی عریان سوار شد اورا به ناکجا ستم روزگار برد زینب , دلِ شکسته و یک صورت کبود از کربلا برای خودش یادگار برد رضا قربانی
من زینب صبور تو بودم ولی حسین هنگام قتل صبر تو صبرم تمام شد دیدم که جای آب لبت نیزه می خورد از آن به بعد آب به لبها حرام شد ای احترام واجب زینب دم غروب عریان شدی و جسم تو بی احترام شد خیلی نگاهشان به من اذیت کننده بود دور و بر تو دور و برم ازدحام شد بعد از عبور چکمه شمر از تنت حسین صحبت ز نعل های سواره نظام شد کارت کجا کشیده که پرده نشین شهر با شمر بد دهن سر تو همکلام شد
قطره ای اشک تو یک دریا عطش هرم لبهای تو یک صحرا عطش در نگاه گرم تو حس میشود یک جهان ایثار ، یک دنیا عطش ساقی دریادلان کاری بکن میکند در خیمه ها غوغا عطش سخت میباشد برای کودکان در هوای ظهر عاشورا عطش تا نبینی عاشقان را تشنه کام آمدی دریای غیرت تا عطش تا کویر خشک لبهای تو دید سوخت چون خورشید سرتا پا عطش تشنه بیرون آمدی تا از فرات بی تو دارد آب هم حتی عطش کاش دریای خروشان فرات از خجالت آب میشد یا عطش رفتی و بعد از تو ای راز رشید میزند آتش جگرها را عطش بی تو در میخانه خم می شکست علقمه شد بزم غم ، سقاعطش آسمان را دود می بیند حسین بسکه دیده ، دیده ی مولا عطش بعد تو روح بلند عاطفه قطره قطره آب میشد با عطش جرعه ای امروز در کامم بریز تا نگردد قسمتم فردا عطش شاعر: اسماعیل پور جهانی حضرت عباس (ع) روضه
این امامی که چنین سلسله بر پا دارد به خداوند قسم دست توانا دارد گرچه از گردن آزرده او خون ریزد در ره عشق دل و جان شکیبا دارد چهره اش سرخ شده گر چه ز خون جگرش نور توحید در آئینه تقوا دارد آسمان از شرر آه دلش می سوزد ناله اش سخت اثر در دل خارا دارد اشک بر غربت و تنهائی او می ریزد این هلالی که سر نیزه تماشا دارد لحظه هایش همه پر شورتر است از شب قدر بر لبش زمزمه ای دارد و احیا دارد در ره دوست به تقدیر خداوند رضاست با خداوند تو گوئی سر سودا دارد گاه بر عترت یاسین نگهش دوخته است گه نظر بر سر ببریده بابا دارد شامیان! شرم نکردید ز حق؟ بر سرتان آسمان گر که شرر بار شود جا دارد هر چه خاکستر و آتش به سر او ریزید شمع از سوختن خویش چه پروا دارد هیچ دانید چه کس زیر غل و زنجیر است آن که اعجاز از او عیسی و موسی دارد هر که امروز «وفائی» ز غمش گریه کند چه غمی در دل خود از غم فردا دارد شاعر:علی انسانی امام سجاد (ع) روضه
یک نفر انگشترت را می برد دیگری بال و پرت را می برد گرگی از بالا سرت رویت درید می جوید و پیکرت را می برد ناتمام کرده سنانی حرف تو حرف های بیشترت را می برد با لگد بر صورت تو می زد و سوی چشمان ترت را می برد امام حسین (ع) روضه
من بر این ماه که بر نیزه نشسته پسرم پاره پاره شده همچون لب بابا جگرم من جگر پاره آن بزم شرابم والله خیزران رنگ گرفت از لب زخم پدرم اینکه آتش به سرم ریخته شد دردی نیست عکس رخساره نیلی است در این چشم ترم لرزه بر پیکرش افتاد کنیزش خواندند من خجالت زده از خواهر نیکو سیُرم خارجی و پسر خارجیان گفت به من آنکه با زخم زبان کرده چنین خونجگرم خواهر کوچک من گوشه ویران جان داد هر سحر یاد همان غربت وقت سحرم جواد حیدری منبع : شیعتی امام سجاد (ع) روضه
آه ای جدّ مطهر، بدنم می‌لرزید جزمن‌ومادرمن هیچ‌کس‌آن‌صحنه‌ندید بین گودال حسینِ تو روی خاک افتاد شمر میدید غریب‌ست، صدایش نشِنید یوسفت روی زمین بود و همه خندیدند سنگ آنجا به ادب صورت اورا بوسید او نفس می‌زدو با هرنفسش درگودال خونِ تازه زتمام بدنش می جوشید نای برخواستن حتی ز روی خاک نداشت لگدی شمر به او زد که به گودی غلتید خنجر کهنه کجا، حنجر خشکیده کجا سر که نه، رشته‌ای از قلب مرا شمر برید دست و پامی‌زدو از شدت درد آن لحظه چادر فاطمه را در دل گودال کشید چادر دخترت از خون گلو رنگین شد خون حنجر به روی چادر زهرا پاشید **** محمود اسدی شائق ا
با غل جامعه در هم بفشارید تنم را هدف سنگ نمائید ز هر سو بدنم را می‌توان پوست برید از تن رنجور من امّا نتوان دوخت ز گفتار حقایق دهنم را لالۀ گلبن مولای جوانان بهشتم خاک ویرانه‌سرا کرده خزان یاسمنم را نیزه و کعب نی و سنگ جفا بود جوابم سر بازار شنیدند چو مردم سخنم را راز مظلومیم آن روز شود بر همه ظاهر که پس از مرگ برآرند ز تن پیرهنم را هدفم نشر پیام پدرم بود در این ره که عدو کرد هدف دست و سر و پا و تنم را به همه خلق بگوئید که با پیکر عریان بوریائی کفن آمد پدر بی، کفنم را نظم «میثم» همه جوئید و به هر بیت بخوانید قِصّۀ غُصّه و اندوه و ملال و محنم را شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار امام سجاد (ع) روضه
عالم همه یک نقطه ای از نونِ حسین(ع) است عشق است چنین جاذبه در خونِ حسین(ع) است زیباییِ احساسِ من این است که جانم آن عاشقِ‌ دیوانه و مفتونِ حسین است این دل که اسیر است و در این دام گرفتار چون آهوی سرگشته ی هامونِ حسین است بر سینه ی قبرم به خطِ خون بنگارید هان این دلِ سودا زده افسونِ حسین است عمریست دلم بارِ غم هجر کشید است اصلاً بنویسید که مجنونِ حسین است یا لیتنی کنت و مَعکم وردِ لبِ ماست عالم به ابد یکسره مدیون حسین است گر نعره ی هیهات.... کشد در برِ ذلت چون عزت و آزادگی قانونِ حسین است در ظهرِ عطش کرب و بلا و تهِ گودال این قلبِ خدا هست که محزونِ حسین است هرگز نشود مشعلِ این واقعه خاموش تا روی جهان صورتِ گلگونِ حسین است تا نبضِ جهان می زند این دایره ی عشق عالم همه یک نقطه ای از نونِ حسین(ع) است هستی محرابی امام حسین (ع) مناجات
سلام اقای مطفری خداوند به حق این روز غزیز مادر شما که به حق در خانه امام حسین ع نوکری می کنی وزحمت می کشی شفای عاجل وکامل بوده وهرچه سریعتر باعافیت کامل و سلامتی وتندرستی به منزلشان برگردند
وداع و شهادت امام حسین(ع) ۱۴۰۱ روز تاریخیِ عاشورا رسید لحظه های بیقراری ها رسید خواهری امروز در تاب و تب است چون وداع آخرین زینب است هستیِ زینب به میدان می رود بهر جان دادن به جانان می رود در همین وقت وداعِ آخرش یادش آمد حرف زهرا مادرش دلبر من ای برادر صبر کن یادگار خوب حیدر صبر کن صبر کن تا من ببوسم حنجرت چون وصیت کرده زهرا مادرت تا که خم شد بوسه زد بر حنجرش ریخته غم های عالم بر سرش چون که بوسید حنجرش ، بیتاب شد با همین بوسه وجودش آب شد چون برادر می رود در قتلگاه ناله می زد خواهرش با سوز و آه آسمان کربلا محزون شده یوسف زهرا به خاک و خون شده قِصه ی کرببلا پایان رسید غرق در حق گشت و بر جانان رسید @mortaza110shahmandi. ایتا
عاشورای سیدالشهدا زمینه ، سنگین ، واحد ، شور (به همه سبکها خوانده میشود) شده روز عاشورا دل زهرا شده غمین غم و عشق و بلا شد درکربلا با هم عجین می شینه غم به دل از روی تل زینبیه صدا خواهر میاد از سوی تل زینبیه در زوال عاشورا همه میشند جانفدا امون از دل زینب زینب کبری امروز با دلی غمگین و مضطر در پِیِ حسین خود می زنه بر سینه و سر گوید ای آرام جان برو ولی آهسته تر تا ببوسم حنجر پاک تو رو جای مادر یا حسین مهلا مهلا یا حسین یابن الزهرا امون از دل زینب پیش چشمان زینب میشه جدا سرِحسین روی خاک کربلا به خون فتاده نور عین تا که بالای مقتل خواهر او زینب رسید تا که حسینش رو دید یه ناله ای از دل کشید اشک زینب شد روان قامت او شد کمان امون از دل زینب جلوی چشم زینب میشه جدا سرِ حسین روی خاک کربلا به خون فتاده نورِ عین کربلا شد لاله گون ای خدایا از خون او رفته بر روی نیزه راس پاک و گلگون او داره می میره زینب رسیده جونش بر لب امون از دل زینب @mortaza110shahmandi. ایتا
هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد هیچ‌کس مانند من با غم مصمم تر نشد تکه‌های خیمه‌ها را جای معجر می‌برم بیش از این چیزی برای ما فراهم‌تر نشد بچه‌ها در بوته‌ها و دختران در شعله‌ها چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد خیمه‌ها غارت شدند و گوش‌ها پاره ولی یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است مثل آتش هیچ‌کس اینقدر محرم‌تر نشد بی تعادل بودنِ تو کار دستم می‌دهد هرچه می‌کردند سر بر نیزه محکم‌تر نشد تا نیافتی بازهم بر نیزه‌ات کوبیدنت هیچ دردی مثل این پیشم مجسم‌تر نشد روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته خواستم بوسم گلویش ساقه‌اش خم‌تر نشد زیر پای این قبایل چند ساعت بوده‌ای اکبرت هم از تو حتی نامنظم‌تر نشد نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی هیچکس مانند تو اینقدر مبهم‌تر نشد خوب شد قبل هجوم اسب سر را برده‌اند خوب شد این سر از اینکه هست درهم‌تر نشد  
ای روزگار دیدی احوال مضطرم را دارم به سینه دیگر داغ برادرم را خندیده هر غریبه بر گریه های زینب پنهان کنم ز لشکر این دیده ی ترم را دور از نگاه عباس سیلی زدند بر من هرگز خبر نسازید شیر دلاورم‌ را یک دختر از قبیله در بین کودکان نیست گم کرده ام خدایا در دشت گوهرم را نزدیک من رسید و محکم به پهلویم زد با خنده و تمسخر !بردند معجرم را فطرس برو به گودال!آن کشته را خبر کن پوشانده ام ز لشکر با آستین سرم‌ را سخت است گفتنِ این!آواره ام حسین جان برخیز باز برخیز! خانه ببر حرم‌ را گاهی سنان گهی شمر هردو زدند من‌را باید خودت ببینی اوضاع پیکرم را
یا ام المصائب زینب الکبری(س) در زانوی زینب توانی که نمانده در زیر کعب نیزه جانی که نمانده در زیر چوب خیزران ای وای ای وای دیگر برای تو دهانی که نمانده در زیر نعل اسبها‌ رفتی و دیدم در پیکر تواستخوانی که نمانده حتی به آن پیراهنت رحمی نکردند درپیکرت دیدم نشانی که نمانده هجده گلم را نیم روز از من گرفتند دیگر برای من جوانی که نمانده اینجا پراز زهرا شده دور و بر من رویی نباشد ارغوانی که نمانده دیگر برای دختر شیرین زبانت از سیلی دشمن زبانی که نمانده درچشم های خواهر تو بعد گودال جز گریه های خونفشانی که نمانده قبل سفر دیدی رشیده بود زینب حالا به جز قدکمانی که نمانده کو غیرت اله حرم پس کو علمدار روی سر من سایبانی که نمانده ابوذر رئیس میرزایی