#حضرت_رقیه_دودمه
این سر نیزه نشین بین طبق، مادریَ است
رجزش حیدری است
دختر فاطمه هم فاطمهء دیگریَ است
رجزش حیدری است
#رضا_دین_پرور
#حضرت_رقیه_شهادت
اُف به دنیا ؛ رقیه سیلی خورد
بین صحرا رقیه سیلی خورد
دختری را برای سکه زدند
اُف به دنیا رقیه سیلی خورد
نیمه شب جای عمه خالی بود
تک و تنها رقیه سیلی خورد
هر چهل منزل از عمو پرسید
هر چهل جا رقیه سیلی خورد
کمتر از گل به او نمی گفتند
بعد سقا رقیه سیلی خورد
پهن شد شمر سفره اش هر شب
هر شب اما رقیه سیلی خورد
از شبث تازیانه ها اما
از سنان ها رقیه سیلی خورد
با همان لکنت زبان هربار
گفت: بابا ؛ رقیه سیلی خورد
به زمین خورد و گوشواره شکست
مثل زهرا رقیه سیلی خورد
هر اسیری که در اسارت گفت
زیر لب یارقیه ؛ سیلی خورد
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_رقیه_شهادت
گریستم که از این دیده خواب را بِبَرند
گلایه ی دلِ از غصه آب را ببرند
شدند فطرس کوی تو چند قطره ی اشک
که از خرابه سلام و جواب را ببرند
شنیده ام که سرت می رود به سوی نجف!
به محضر نجف، این دُرِّ ناب را ببرند
بگو به ابر، بیاید شبانه گریه کنیم
که از کنار تنت آفتاب را ببرند
ببین که از وسط ازدحام این مردم
چگونه آیه ی نور و حجاب را ببرند
نخواه نیزه و طشت و تنور، این شب ها
به جای دامن من این ثواب را ببرند
شبیه کوثر و زمزم چقدر آب شدم
که از کنار سر تو شراب را ببرند
بگو که نیزه عباس را علم بکنند
که از میان حرم اضطراب را ببرند
من از حیات بدون تو دست خواهم شست
که از محاسن پاکت خضاب را ببرند
#محسن_حنیفی
#حضرت_زینب_س_شام
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
کارِ ما گرچه به جز گریهی پیوسته نبود
کارِ این قوم ولی خندهی آهسته نبود
آنقدر ضربهی نیزه همه را ساکت کرد
بِینِ ما در پِیِ تو، یک سرِ نشکسته نبود
پشت دروازهی ساعات معطل شده است
آن کریمی که درِ خانهی او بسته نبود
خسته از زخمِ زبانیم و جسارت به لبت
پایِ ما با تو در این راه ولی خسته نبود
فقط از دور، تو را دخترکانت دیدند
نیزهای کاش به تو اینهمه وابسته نبود
گرمِ تزئین و پذیرایی شاماند همه
ورنه دروازهی این شهر چنین بسته نبود
#حسن_لطفی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
خدایا چنان کن سرانجام کار...
که دیگر رهایم کند نیزهدار
شبیه اسیران جنگی شدم
رخم سوخته، صورتم پُرغبار
به یک سمت زجر و به یک سمت شمر
برایم نماندهست راهِ فرار
دویدند روی تنت ده سوار
دویدند دنبال من، صد سوار
گذر کردن از کوچههای شلوغ...
چه سخت است بر دختر با وقار!
سرم روی گردن نمیایستد
تنم روی ناقه نشد استوار
اگرچه نخورده لب من به آب...
ولی خوردهام سیلی آبدار
عزیزم خداوند صبرت دهد!
که دیدی مرا با دوصد مِی گُسار!
مَلک بود خدمتگزارم ولی
به من گفت آن مست: خدمتگزار
#سیدپوریا_هاشمی
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
#امام_حسن_مجتبی_ع_شهادت
#مجلس_یزید_ملعون
یک روز، جگر برابرم آوردی
یک روز، سرِ برادرم آوردی
ای کاش تو هم فرو بپاشی از هم
ای تشت! ببین چه بر سرم آوردی
#عارفه_دهقانی
#حضرت_زینب_س_مدح
مدح هرکس که مقرر شده بر لب باشد
حق بده بر لب ما صحبت زینب باشد
نیست شایستهی هر کس که بَرَد نامش را
نام او در خور لبهای مؤدب باشد
هرکسی مذهب و آئینی و دینی دارد
زینبی هرکه شود، صاحب مذهب باشد
تیغ حیدر به زبان دارد اگر دم بزند
شام گیرم که پر از خیبر و مرحب باشد
قُرب، همسویی عشق است و جنون در مقصود
هرکه با اوست از افراد مقرب باشد
او نشان داد که عزت ز مذلت دور است
به اسیری برود، باز مُحجب باشد...
#محسن_ناصحی
#حضرت_زینب_س_مدح؛ #حضرت_زینب_س_شام؛ #خطبه_حضرت_زینب_س_در_شام؛ #مجلس_یزید_ملعون
دختر شیر خدا در شام محشر کرده است
گوییا حیدر دوباره فتح خیبر کرده است
اوکه منبر رفته جدش بر جهازِ ناقهها
ناقهای را بیجهاز اینبار منبر کرده است
چون خدابین است چشمش، غیر زیبایی ندید
گرچه چشمش با سری نیزهنشین سر کرده است
بر فراز نیزهها رأس حسین بن علی
محض همراهی زینب، ترک پیکر کرده است
آستین یا چادر پاره، به هر صورت که هست
عصمت الله است و قطعاً فکر معجر کرده است
مرتضای نطقهایش کفر را بیچاره کرد
مکرِ کافر را بِإِذنِ الله، ابتر کرده است
**
بین خطبه مکث کرده ناگهان، گویا یزید
چوب را نزدیک لبهای برادر کرده است
#مرضیه_نعیم_امینی
#حضرت_زینب_س_مدح؛ #حضرت_زینب_س_شام؛ #خطبه_حضرت_زینب_س_در_شام؛ #مجلس_یزید_ملعون
دختر شیر خدا در شام محشر کرده است
گوییا حیدر دوباره فتح خیبر کرده است
اوکه منبر رفته جدش بر جهازِ ناقهها
ناقهای را بیجهاز اینبار منبر کرده است
چون خدابین است چشمش، غیر زیبایی ندید
گرچه چشمش با سری نیزهنشین سر کرده است
بر فراز نیزهها رأس حسین بن علی
محض همراهی زینب، ترک پیکر کرده است
آستین یا چادر پاره، به هر صورت که هست
عصمت الله است و قطعاً فکر معجر کرده است
مرتضای نطقهایش کفر را بیچاره کرد
مکرِ کافر را بِإِذنِ الله، ابتر کرده است
**
بین خطبه مکث کرده ناگهان، گویا یزید
چوب را نزدیک لبهای برادر کرده است
#مرضیه_نعیم_امینی
#مجلس_یزید_ملعون
کی دیده کنار هم، جام می و قرآن را
جام می و قرآن و، چوب و لب عطشان را
ای فـاطمهی اطـهر! ای دختـر پیغمبـر!
در طشت طلا بنگر، وجه الـلَهِ سبحان را
فریاد که سوزاندند، آخر دل زینب را
افسوس که بشکستند، آن گوهر دندان را
زینب که ز صبر او، صبر آمده در حیرت
یک باره در آن مجلس، زد چاک، گریبان را
چوب و لب و دندان بود، زینب که پریشان بود
میکرد پریشانتر، گیسوی پریشان را
یارب جگرم شد خون، دیدم که یزیدِ دون
با چوب زند بوسه، لعل لب مهمان را
قلب نبی آزردند، در مجلسِ مِیْ بردند
هم آیهی تطهیر و، هم سورهی فرقان را
فریاد از آن چوب و، افسوس بر آن دندان
کز سوره جدا کردند، یک آیهی قرآن را
فریاد که از این غم، خون شد جگر عالم
آتش زدی ای «میثم»، این عالم امکان را
استاد #غلامرضا_سازگار
#مجلس_یزید_ملعون؛ #حضرت_زینب_س_شام؛ #خطبه_حضرت_زینب_س_در_شام
چه مغرور است، گویا کشته شیری در شکارستان
چه میبالد به خود، انگار کاری کرده کارستان
گمان دارد که اینک لایق تقدیر و تعظیم است
به ظاهر در خیالش فاتح هفتاد اقلیم است
برای جشن خود، یک شهر را گِرد هم آورده
اسیرانی عزادار از بنی هاشم به صف کرده
شگفتا جایگاهی را که تاریک است و تابندهست
کنار دست خود خورشید را در طشتی افکندهست
به لب میخوانَد اشعاری، نمیدانم چه میگوید
کمی مست است انگاری، نمیدانم چه میگوید
چه آشوبیست در خاک و چه غوغاییست در افلاک
ولی اینجا همه لالاند امان از لقمهی ناپاک
صدایی ناگهان لرزاند کاخ ادعایش را
ورق را بازگرداند و به هم زد نقشههایش را
صدا بغضی فروخوردهست و آهی کهنه در سینه
مدینه بس نبود...، این بار، شهر شام و صد کینه
جلالش جلوهی پاکی و زخمش زخم هتاکیست
صدایی آسمانی دارد اما چادرش خاکیست
ز آه سردش آتش شعلهور شد در همه عالم
برایش گریه میکردند حتی نیزهداران هم
اسیری پای در زنجیر بود و بند بر گردن
چنان پیغمبری در کسوت روشنگری کردن
نماند از کاخ شاهانه، نشانی غیر ویرانه
تصور کن خلیل الله را در بین بُتخانه
به یک آن بین جمعیت شکست آوازهی نمرود
که زینب در جواب یاوهگوییهای او، فرمود:
نباید شامیان از شادی تو شادمان باشند
که همراه تو باید در جهنم جاودان باشند
روا باشد که ناموس علی در بند زنجیر است
کنیزانت ولی پشت سِتاری در امان باشند؟
سزاوار است لبهایی که میبوسید پیغمبر
به پیش چشم دختر بوسهگاه خیزران باشند؟
مزن بر طبل پیروزی که گر مردان ما رفتند
حریفانت از این پس، این زنان و کودکان باشند
عرب امروز اگر از داغ ما خاطر پریشان نیست
رسد روزی که در این غم عجمها روضهخوان باشند
خبر داری که این خون تا ابد همواره میجوشد؟
زمینش ریختی، اما زمین آن را نمینوشد
بدان این آتش عشق است و خاموشی نمیگیرد
تو خواهی مُرد و هرگز نام و یاد ما نمیمیرد
یزید از اعتبار افتاد و پایین آمد از منصب
ثمر داد انقلاب کربلا، در شام با زینب
#سیدجعفر_حیدری
#مجلس_یزید_ملعون
طشت، حیرت زدهی نغمهی قرآن من است
خیزران اشکفشان، بر لب و دندان من است
دیدهی فاطمه بر چوب تو و طشت طلا
نگه دختر من، بر لب عطشان من است
چوب اگر میزنی اینقدر مزن زخم زبان!
پای این طشتِ طلا، فاطمه مهمان من است
زینبم گر نکند پاره گریبان چه کند
نگهش بر من و بر گریهی طفلان من است
هر که قرآن به زبان داشت لبش را بوسند
چوب و جام می تو، پاسخ قرآن من است
هفده زخم که بر صورت من میبینی
شاهد زندهای از زخم فراوان من است
خیزران بر لب من میزنی و میخندی
خندهات بر من و بر دیدهی گریان من است
مجلس عیش تو گردید حسینیّهی من
بزم شادیت پر از ناله و افغان من است
اینکه «میثم» نفسش شعله به دلها زده است
هر کلامش شرری از دل سوزان من است
استاد #غلامرضا_سازگار
#مجلس_یزید_ملعون
دستی که سمتِ طشت طلا چوب میزند
چوبِ حراج بر غمِ ایوب میزند
پایِ سربریدهی خورشید، مُلک ری
پیوسته حرفِ گندم مرغوب میزند
رویش سیاه! کاسهی صبرم لبالب است
در کاخ شام، معجر زینب معذب است
بیهوده خسته میکند این چوب را یزید
این سر همیشه روی لبش ذکر یارب است
تکلیفِ طشت و این همه باران! چه میشود؟
پایانِ ماجرایِ اسیران چه میشود؟
گیرم حسین، پارهی قلبِ نبی نبود!
پس احترام قاری قرآن چه میشود؟
ای خیزران! عجولتر از خنجری چرا !؟
مانند تیر حرمله ناباوری چرا !؟
قرآن که خواند، شک به مسلمانیاش نکن!
در انتظار معجزهای دیگری چرا !؟
آهستهتر بزن! به پیمبر گناه نیست!
لبهای سنگ خوردهی او روبراه نیست
داری درست جایِ همان نیزه میزنی!
این مجلسِ شراب، کم از قتلگاه نیست
آتش به باغِ سوختهی خواهرش نزن
طعنه به مویِ مَملوِ خاکسترش نزن
باشد، به گریههایِ حرم اعتنا نکن
باشد بزن، ولی جلویِ مادرش نزن
این سر، به جبرِ نیزهی اشرار آمده
با داغِ دستهای علمدار آمده
زخمِ زبان، به پیری او میزنی چرا!؟
همراهِ زینب از سرِ بازار آمده
#وحید_قاسمی
#مجلس_یزید_ملعون
چوب ستم و سرِ بُریده
والله قسم نـدیده «دیـده»
این لعل لبی که میزنی چوب
پیغمبــر اکـرمش مکیده
هر کس سر نی زدهست سنگش
قرآن ز دهان وی شنیده
آهسته بزن که پای این طشت
رنگ از رخ فاطمه پریده
آهسته بزن که دور این سر
سروِ قد مصطفی خمیده
آهسته بزن که ایستادند
یک مُشت، اسیرِ داغدیده
آهسته بزن که سینهاش را
از ضرب سنان «سنان» دریده
هم دشمنش از جفا زده سنگ
هم قـاتلش از قفـا بُریده
والله قسم گـریسته خـون
تیغی که بر این گلو رسیده
هم لب ز عطش دو چوبهی خشک
هم خونِ دل از دیده چکیده
کی دیده کنار مجلس می
قرآنِ به خاک و خون کشیده
از زخم، سرش گرفته بوسه
بادی که به صورتش وزیده
«میثم»! شررِ غمِ حسین است
روحی که به پیکرت دمیده
استاد #غلامرضا_سازگار
#مجلس_یزید_ملعون
وقتی رسید قافله در مجلس یزید
بالا گرفت قائله در مجلس یزید
اشک سر بُریده در آمد که پاگذاشت
زینب میان سلسله در مجلس یزید
زینب رسید و دور و برش جمع خستهای
با پای پُر ز آبله در مجلس یزید
داغ رباب تازه شد آن لحظهای که دید
بالا نشسته حرمله در مجلس یزید
با کینهای به قدمت تاریخ، کفر داشت
با دین، سرِ مقابله در مجلس یزید
دفها به روی دست، و کِل میکشید مست
مطرب میان هلهله در مجلس یزید
بزم شراب بود و چه کردند پای تشت
رقاصهها پِیِ صِله در مجلس یزید
ای وای، بین جام شراب و سر امام
چندان نبود فاصله در مجلس یزید
بالا که رفت چوب، سه ساله بلند شد
صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید
شد اشک چشم، بغض و بدل کرد اینچنین
آتش فشان به زلزله در مجلس یزید
صحبت که از خرید و فروش کنیز شد
افتاد باز ولوله در مجلس یزید
خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد
از دست إبن آکله در مجلس یزید
#مصطفی_متولی
#مجلس_یزید_ملعون
کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من
چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من
با چه دلی میزنی برلب من خیزران
کز همه دل میبرد، نغمهی قرآن من
گر چه تحمل کنم، ضربهی چوب تو را
تابِ مرا میبرد، گریهی طفلان من
تا که نگاه افکنم، بر رخ اطفال خود
دور زند دم به دم، دیدهی گریان من
تا نرود از اسف، صبر و قرارش ز کف
زینب من میشود، دست به دامان من
نالهی من بر ملاست، مقتل من کربلاست
شام بلا آمده، شام غریبان من
با چه گنه میکنی، لعل لبم را کبود؟
بر سر و صورت بس است، زخم فراوان من
سرم به شام بلا، زینت طشت طلا
زیر سم اسبها، پیکر عریان من
طشت ز سوز درون، سوخت و فریاد زد
چوب تو هم گریه کرد، بر لب عطشان من
سوز دل اهلِ دل، در نَفَس «میثم» است
در شرر شعر اوست، ناله و افغان من
استاد #غلامرضا_سازگار
#مجلس_یزید_ملعون
بنا نبود که هم نیزه از سنان بخورد
و هم به تشت طلا چوب خیزران بخورد
بنا نبود که از کربلا به کوفه و شام
به هر زمین برسد سنگ از آسمان بخورد
مگر چه گفته که وضع لبش چنین شده است؟!
چه کرده او که سرش ضربه آنچنان بخورد؟!
مگر حلال خدا را حرام خواسته است
که باید این همه زخم از حرامیان بخورد
میان تشت طلایی ببند چشمت را
مباد چشم تو بر وضع کاروان بخورد
مخوان دو مرتبه قرآن، یزید منتظر است
گرفته چوب، مبادا لبت تکان بخورد
#سیدمحمدحسین_حسینی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
هر که دارد بر حسین، عشق و ارادت بیشتر
حضرت مولا به او دارد عنایت بیشتر
گرچه زهرا روز وانفسا شفاعت میکند
میکند اما حسینِ او شفاعت بیشتر
اولیاء الله در لطف و کرامت شاخصند
میبرد مولا ولی سهم کرامت بیشتر
چارده معصوم کشتی نجاتند و حسین
کشتیاش دارد مساحت بیش و سرعت بیشتر
هرکه در بازار عشقش کمفروشی میکند
روز محشر میکند خود را ملامت بیشتر
مجلسآرایان اشک و روضهی داغ حسین
میبرند از اهل عالم رزقِ جنت بیشتر
دعوت عام است اگرچه سفرهی احسان او
اهل اشک و زمزمه دارند دعوت بیشتر
داغ دیدند و مصیبت، شاهدان کربلا
دید اما زینب کبری مصیبت بیشتر
سید سجاد در شرح تمام ماجرا
داشت از شام بلا طرح شکایت بیشتر
زخم شمشیر و سنان بر جسم، طاقتسوز بود
دید از زخم زبان دلها جراحت بیشتر
بین ارباب و رعیتهای عالم ای «کمیل»
دارد اربابم محبت با رعیت بیشتر
#کمیل_کاشانی
#حضرت_زینب_س_مدح
هرگز کسی شبیه تو خواهر نبود و نیست
در آسمانِ عاطفه اختر نبود و نیست
دار و ندار تو همه وقف حسین بود
مانند تو، به پای برادر نبود و نیست
حتی تو از عصارهی جانت گذشتهای
در کربلا، شبیه تو مادر نبود و نیست
آیینهی شکستهی صحرای کربلا!
مانند ماجرای تو دیگر نبود و نیست
بر شانهی صبور تو بار رسالت است
مانند تو کسی که پیمبر نبود و نیست
در ذیل خطبههای فصیح تو گفتهاند:
اصلاً کسی شبیه تو "حیدر" نبود و نیست
شیوایی کلام تو را هیچ کس نداشت
از ذوالفقار نطق تو خوشتر نبود و نیست
زینب شدی که زینت شیر خدا شوی
یعنی کسی شبیه تو زیور نبود و نیست
#علی_فردوسی
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#حضرت_زینب_س_شام
پنهان کنم چگونه هویدایی تو را
یا بین سینه شرح دل آرایی تو را
ظرف مرا شکستی و حالا نشستهام
تا رو کنم حکایت لیلایی تو را
نفسی لک الوقاء... به عالم نمیدهم
بنده شدن به درگه مولایی تو را
خیلی دعا برای دلم کردهای ولی
خیلی شکستهام دل زهرایی تو را
در غفلت زمانه فراموش کردهام
درد غریبی و غم تنهایی تو را
باید چه کرد این همه رسوایی مرا؟
باید چه کرد این همه آقایی تو را؟
دل مردهام ولی به حسینیه آمدم
تا جست و جو کنم دم عیسایی تو را
**
با گریه گفت زینب کبری، برادرم
سنگی شکسته روی تماشایی تو را
دیروز آیه خواندی و با خیزران یزید
برهم زده بلاغت و شیوایی تو را
#محمدجواد_شیرازی
#حضرت_زینب_س_مدح
#حضرت_زینب_س_اسارت
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
عيان میكرد رازِ دل، امان میداد اگر وقتش
ميان قتلگه، كوتاه بود و مختصر وقتش
بجاي درد دل، كاري مهمتر داشت بر عهده
بيان عشق و شرح غم، بماند بعد در وقتش
قرار اين بود تا فتح برادر را كند كامل
غنيمت بود در آن معركه، از هر نظر وقتش
در آن دربار و آن بازار، با اينكه معطل شد
در آن ساعات طولاني، نشد هرگز هدر وقتش
اسارت رفت فرزند خليل الله؟؟؟ نه... هرگز
بتي در شام باقی بود، زينب رفت سروقتش
تبر در بر، درآورد او دمار از روزِ شاميها
قيامت را رقم میزد چو میشد بيشتر وقتش
هرآنكس جان خود را وقف زينب كرد، طوبى له
و الا بي ثمر عمرش؛ وگرنه بي اثر وقتش
#محسن_رضوانی
#حضرت_زینب_س_کوفه_و_شام
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
منزل به منزل، غصهام، اشک روانم
با دستِ بسته، پشت محمل، روضه خوانم
خورشید، بعد از سالها روی مرا دید
او هم دگر فهمید که بی سایهبانم
ماه دل آرایم، به شوقت سر شکستم
وقتی که کامل شد رخت در آسمانم
در محمل بی پرده رفتم بین انظار
شاگردها دادند با طعنه نشانم
همسایهی سابق مرا خیرات بخشید
آتش گرفته بند بند استخوانم
دریاب حال دختر دردانهات را
اشک یتیمیاش زده آتش به جانم
شد هم کلامم ابن مرجانه، برادر
فرزند بدکاره زده زخم زبانم
با خطبههایم خوار کردم بی حیا را
صوت پدر خارج شد انگار از دهانم
میخواست زین العابدین را سر بِبُرد
سینه سپر کردم که باشد در امانم
لبهای تو خونی شد و من دردم آمد
آشفته از برخورد چوب خیزرانم
باور نمیکردم که در زندان بخوابم
باور نمیکردم شود این امتحانم
نذرم شده این که بیایم اربعینت_
تا قبر خاکیات، اگر زنده بمانم
#محمدجواد_شیرازی
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#حضرت_زینب_س_کوفه_و_شام
بیا بر قلهی هستی لوای عدل برپا کن
بیا دین را دوباره مثل جدّ خویش احیا کن
چرا از چشم خود تنهای تنها اشک میریزی؟
بیا در ماتم جدّ غریبت گریه با ما کن
بیا از چشم سقّا تیر دشمن را برون آور
بیا زخم گلوی خشک اصغر را مداوا کن
بیا اشک خجالت پاک کن از دیدهی سقّا
بیا از خون دل بر تشنه کامان دیده دریا کن
بیا با عمّه هایت جستجو کن در بیابانها
گلی در کربلا گم گشته زیر خار پیدا کن
بیا و گریه کن بر یاسهای نیلی زهرا
بیا روی کبود عمّههایت را تماشا کن
بیا خونْ پاک کن با اشک از پیشانیِ جدّت
بیا قرآنِ ثارالله را بر نیزه معنا کن
بیا و عمّه را بیرون ببر از بین نامحرم
بیا زنجیر از بازوی زین العابدین وا کن
برای آنکه در محشر قبول مادرت افتد
بیا و دفتر اشعار ” میثم ” را تو امضا کن
استاد #غلامرضا_سازگار
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
بکش به روی سرم دست مهربانت را
که باز حس کنم آن لطف بیکرانت را
عجیب نیست از این "چشمِ هرچه را دیده"
ندیده است اگر جلوهی عیانت را
غریبه راه ندارد به خلوتت اما
به روضه یافتهام بارها مکانت را
"رواق منظر چشم من آشیانهی توست"
کرم نما و نگاهی کن آشیانت را
به این امید که باشم اسیر دستانت
کبوترانه رها بودم آسمانت را
هزار جاده مرا میرسانَدَم تا عشق
اگر که گم نکنم راه جمکرانت را
به زیر سایهی الطاف تو بزرگ شدم
مگیر از منِ کوچک، تو سایهبانت را
**
بگو حسین و درآور دوباره اشک مرا
که سیر گریه کنم چشم روضهخوانت را
#محمدحسن_بیات_لو
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#حضرت_زینب_س_کوفه_و_شام
یگانه حامی خون خدا، بنفسی انت!
سلالۀ سرِ از تن جدا، بنفسی انت!
بیا که میگذرد قرنها، هنوز دهند
تو را هماره شهیدان ندا، بنفسی انت!
بیا که حضرت صدیقه چارده قرن است
کند برای ظهورت دعا، بنفسی انت!
بیا که از جگر چاه، اشک میجوشد
ز بس گریست علی بی صدا، بنفسی انت!
بیا که طشت بُوَد مثل باغ لاله هنوز
ز پارههای دل مجتبی، بنفسی انت!
بیا که چشم به راه ظهور توست هنوز
سر بریدۀ خون خدا، بنفسی انت!
بیا که نالۀ «عجل علی ظهورِ» حسین
رسد به عرش، ز طشت طلا، بنفسی انت!
بیا دعای فرج بشنـو از لب زینب
به شهر کوفه و شامِ بلا، بنفسی انت!
بیا که دیدهی "میثم" به عارضت* نگرد
کنار تربت پاک رضا، بنفسی انت!
استاد #غلامرضا_سازگار
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
بر زینب مظلومه شبِ تار رسیده
ناموس خدا بر سر بازار رسیده
دروازهی ساعات پُر از مردم شامیست
بر گوش همه خندهی انظار رسیده
بر سوختگان در عوض تسلیت و گل
هم آتش و خاکستر و هم خار رسیده
بر عترت پیغمبر اسلام در این شام
از قوم یهودی غم و آزار رسیده
ترسم فکَنَد از سرِ نیزه به زمینش
سنگی که به پیشانیِ سردار رسیده
دیدند که چون حجلهی خون کرده رخش را
تیری که به چشمان علمدار رسیده
با خواندن قرآنِ تو ای ناطق قرآن
مرهم به دل خسته و بیمار رسیده
بنویس «وفایی» که پی محو ستمگر
زینب نه، بگو حیدر کرار رسیده
#سیدهاشم_وفایی
#حضرت_زینب_س_کوفه_و_شام
هرلحظه یک جوری بساط گریه جور است
میخواهم از رویت ببوسم نیزه دور است
ای رنگ برگشتهترین سرگشتهی من
نفرین و آه من به دنبال تنور است
اینقدر خود را از روى نیزه نینداز
فکر مرا اصلاً مکن، زینب صبور است
ما میل در بازار رفتن را نداریم
اما به میل ما نمیباشد، به زور است
بی پوشیه محرم کنار ما نباشد
این کوچه و بازارها صعب العبور است
نان تصدق پیش ما آورده بودند
این چیزها از خاندان ما به دور است
حال ربابَت هیچ تعریفی ندارد
مادر بدون بچهاش زنده به گور است
از کربلا تا شام، صد بار اصغر افتاد
خیلی برای حنجرش نیزه قطور است
سروده گروه ادبی #یا_مظلوم
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
#حضرت_زینب_س_شام
شام بر عترت طاها چقدر سخت گذشت
وای بر دختر زهرا چقدر سخت گذشت
دو سه روزی دمِ دروازه معطل بودند
پشت دروازه به آنها چقدر سخت گذشت
کاش شب بود و نمیدید کسی زینب را
بین انظار خدایا چقدر سخت گذشت
وسط آن همه نامحرمِ بی شرم و حیا
سرِ بازار به زنها چقدر سخت گذشت
آن یهودیه نگاهش که به سرها افتاد
ناسزا گفت به مولا چقدر سخت گذشت
هر کسی بُغض علی داشت به اکبر میزد
پای آن نیزه به لیلا چقدر سخت گذشت
سر بُبریده درآورد سر از طشت طلا
خاک غم بر سر دنیا چقدر سخت گذشت
چوب میخورد حسین و لب زینب میسوخت
وای بر زینب کبری چقدر سخت گذشت
#عبدالحسین_میرزایی
#حضرت_زینب_س_مدح
هر چند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی به باشکوهی زینب، ندیدهایم
ارث از دلِ شجاع تو بردهست، یا علی!
نامش گره به نام تو خوردهست، یا علی!
پیوندِ عقل روشن و بیداریِ دل است
شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است
مستی، همان حقیقت مستورِ زینب است
آباد، خانهای که در آن نور زینب است
قانونِ عقل و عشقِ جهان را به هم زند
وقتی ﻋﻘﻴﻠة العرب، از عشق، دم زند
زینب به بند، بندگی یار میکند
گیراست زلفِ یار و گرفتار میکند
از چشمِ یار، قامت دلدار، دیدنیست
نام حسین، از لب زینب، شنیدنیست...
#قاسم_صرافان
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
دوبیت از یک غزل
یکی نبود بگوید محلههای شلوغ
چه جای آمدن بچههای فاطمه است...
***
کجاست فاطمه؟! در شام ازدحام شده
عقیله وارد دروازهی عوام شده...
#رضا_دین_پرور